عبارات مورد جستجو در ۲۱۳۲ گوهر پیدا شد:
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۴
تا سر مژگان تماشا دیده بر هم چیده بود
چون تو رفتی گویی آن بیچاره خوابی دیده بود
ارمغان دیده گرد تست اما دیده کو
چشمه خونیست اکنون تا تو بودی دیده بود
سالها گلچین باغی بود دل اما چه سود
تا قدم بیرون نهاد از باغ آتش چیده بود
دوش دل آغاز نالیدن خوش استادانه کرد
ساها گویی که هر لختش ز غم نالیده بود
شب فصیحی دیدمش در خواب زآنسان کز نشاط
تا شدم بیدار مژگانم به خود بالیده بود
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۳
من که افسرده‌ترم از نفس مرغ خموش
کی رسد در چمن حسن توام لاف خروش
جان گر از بهر نثارت نفرستم چه کنم
گل مفلس چه کند گر نشود عطرفروش
چه بهشت‌ست محبت که درو می‌گردند
گریه زخم من و خنده گل دوش به دوش
شوق بنگر که چو نامش به زبانم آید
نگه از دیده سراسیمه دود تا در گوش
تیغ نازی مگر احرام دلم بسته که باز
زخمها هر نفس از شوق گشایند آغوش
نیش مژگان تو چون چشم تو شوخست مباد
چشم زخمی رسد و بشکند اندر رگ هوش
همت دیده بلندست فصیحی تن زن
نظری را به تماشای دو عالم مفروش
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۰
گوارا باد آیات تجلی بر لب هوشم
اگر بخشد ثوابش را به دوزخ دیده و گوشم
همه دردم همه داغم همه آهم افغان
محبت کاش سازد در دل یاران فراموشم
مهیا می‌کنم از بهر خویش اسباب ناکامی
چو مستوری همه چشمم چو خاموشی همه گوشم
نگنجد دوست در یاد و نه بی‌یادش توان بودن
چو مرغ نیم بسمل می‌طپد در خاک و خون هوشم
ببین بیداد مرهم بر دل ریش و مزن طعنه
اگر رقصد ز شادی زیر نعش عافیت دوشم
سر زلف نگارم در پریشانی سزد زیبم
شب هجرانم و روز سیه زیبد هم‌آغوشم
فصیحی چشم شوقم قیمت نظاره می‌دانم
توان کرد از نگه در فرقت احباب خس‌پوشم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۸
قرعه کاری به نام سعی باطل می‌زنم
می‌کشم از سینه تیر آه و بر دل می‌زنم
بر گلو از طوق راه تیغ روشن می‌کنم
قمری این گلستانم فال بسمل می‌زنم
موجم و آشفته دارد ذوق سرگردانیم
غوطه در گرداب خون از بیم ساحل می‌زنم
صبر قفل بی کلیدم پرگشایش جو نیم
حلقه چشمی به بازی بر در دل می‌زنم
کشته بگذاریدم امشب اندرین میدان که من
یک شبیخون دگر بر تیغ قاتل می‌زنم
همتم وز کبریای عشق در کوی طلب
مهر حسرت بر دهان و دست سائل می‌زنم
پای شوقم چند بشتابم فصیحی بی‌رفیق
دست امیدی به دامان سلاسل می‌زنم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۰
چند در دل شکنم ناله و خاموش کنم
ناله‌ای کو که بدان تهنیت گوش کنم
سفری کرده‌ام آغاز که تا شهر عدم
هر قدم نقش مرادی به سر دوش کنم
نیستم زخم که چون جلوه مرهم بینم
نمک تیغ جفای تو فراموش کنم
تازه سازم روش نامه طرازی زین پس
ناله‌ای چند به هر سطر سیه‌پوش کنم
صد نوا هست فصیحی دل ماتم زده را
فرصتی کو که ز دل زمزمه‌ای گوش کنم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۹
چندم ای اشک به تاراج محبت خیزی
پی خونریزی ارباب ملامت خیزی
ای اجل بر سر بالین من آیی ترسم
که به امید نشینی و به حسرت خیزی
پای دل بوسم و گویم که مبادا در حشر
تا که از زخم ملامت به سلامت خیزی
تو پس زانوی رشک ای دل و او پهلوی غیر
نشود گر تو ازین حلقه صحبت خیزی
نشئه‌ی درد فصیحی به دلت باد حرام
از غم آباد بلا گر به سلامت خیزی
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
باز آمد و رفت و هجر خونخوار بماند
ز آن روز سفید این شب تار بماند
در دیده ما نگاه نومید نشست
در سینه ما امید بیمار بماند
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
دوشت گویا دل به خروش آمده بود
وز ساغر درد جرعه‌نوش آمده بود
کز غصه سپهر خاک بر سر مَی‌کرد
خون در تن قدرسیان به جوش آمده بود
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
دل کشته خنجر ملامت گردید
آواره کشور سلامت گردید
هر غنچه که در گلبن امید دمید
نشکفته هنوز داغ حسرت گردید
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۳
دی قاصد یار آمد و مژگان تری داشت
از یار مگر بهر هلاکم خبری داشت
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۳۹
خویش را بر نوک مژگان ستمکاران زدم
آن قدر زخمی که دل می‌خواست در خنجر نبود
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۵۵
شب که غمهای تو را پرده‌نشین می‌کردم
از تبسم لب زخمی نمکین می‌کردم
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
در هجر تو پیمانه غم لبریز است
پرویزن دیده بی تو محنت بیز است
شعله ز تنم بجای مو میروید
این شور زمین غم چه آتش خیز است
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
روز از غم تو زهر بلا نوش من است
شب دور ز تو ناله هم آغوش من است
دل موج سرشک من ز خون دید بگفت
کاین قلزم شعله موج سرجوش من است
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
آهم رخ سیاره دگرگون سازد
دردم جگر زمانه پر خون سازد
در دل چو خیال تست ترسم روزی
خون جگرش به دیده معجون سازد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۵
بیچاره دلم هزار جانبازی کرد
خون خورد و خموش ماند و دمسازی کرد
بسیار بکوشید و نهان کرد غمت
بوی جگر سوخته غمازی کرد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۸
باتو شب تارم چو شهب می تابد
وز تار غمم پود طرب می تابد
چون بی تو شوم مردمک دیده من
از روز دلم رشته شب می تابد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۶
در دام تو هیچ جان گرفتار مباد
پود غم تو دل کسش تار مباد
با ما گفتی که روز عمرت چون است
روزم چه که هیچ شب چنین تار مباد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۶
روزی دلم از غم تو بگسسته شود
گز لوح وجود نام من شسته شود
از بسکه خیال تو هجوم آورده ست
ترسم که همی راه نفس بسته شود
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۳
ای داغ غم تو بر جبین‌ها که مپرس
وی برده به یغما دل و دین‌ها که مپرس
رهن سر کوی تو وطن‌ها که مگوی
وقف دم تیغ تو انین‌ها که مپرس