عبارات مورد جستجو در ۳۲۸۷ گوهر پیدا شد:
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۵
رفتم که ز زلفت خردی وام کنم
دل را به فسون عافیت رام کنم
زآتشکده واسوزم و خلدش خوانم
وز شعله برنجم و گلشن وام کنم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۸
کو خم که ز نعل واژگون جام کنیم
صد دریا را جرعه یک کام کنیم
مغرب جوییم و رو به مشرق برویم
چون صبح دمد تصور شام کنیم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۱
بحریم درین راه همه تن پاییم
ابریم و به پای اشک ره پیماییم
موجیم و ز آسیب گرانجانی خویش
عمریست که ته‌نشین این دریاییم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۷
ای غم ز دلم چه شد زمانی بدر آی
گو از بن هر مویم جانی بدر آی
ای نیم نفس که در تنم محبوسی
آخر به بهانه فغانی بدر آی
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۵۶
دوش تقلید جرس کردم و صد قافله سوخت
آه اگر ناله پریشان‌تر از این می‌کردم
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۳
مختصر دستی که ما را بود صرف باده شد
گر خدا روزی کند دست دگر بر سر زنم
میرداماد : غزلیات
شمارهٔ ۶
شعله ها در جان زدی این سینه غمناک را
خرمنی ز آتش چه حاجت بود یک خاشاک را
تا بکی در سینه تنگم نهان دارم چو راز
آتشی کز شعله خاکستر کند افلاک را
در ره عشق تو عمری شد که حیران مانده ام
من که اندر کوی دانش رهبرم ادراک را
هیچ صیادی به صید خسته در صحرا نتاخت
تیر مژگان تا به کی این سینه صد چاک را
هر دو عالم خار شد در چشم اشراق از غمت
هرکه آب خضر دارد خوار دارد خاک را
میرداماد : غزلیات
شمارهٔ ۱۲
از تو ما را آب در جوی تمنا آتش است
عشق بازی چون مزاج باده گویا آتش است
ای معلم کشتی ما مشکل آید بر کنار
کاندر اقلیمی که مائیم آب دریا آتش است
ساغر از می بادت ای ساقی مرا معذور دار
در مذاق عشق بازان جام صهبا آتش است
دین زرتشتی مگرای دل که در تکریم تو
همچو کانون روز وشب در سینه ی ما آتش است
مردم چشم تو را اشراق اکنون جای خواب
آن هم آغوش که در خورداست شب‌ها آتش است
میرداماد : غزلیات
شمارهٔ ۱۴
این زمینی ست که جولانگاه جانان بوده ست
در تن از جلوه ی جانان منش جان بوده است
این زمینی ست که از نور جمال ورخ دوست
آفتابش خجل از ریگ بیابان بوده است
این مدینه ست همانا که حریم حرمش
کعبه ی حاجت این گنبد گردان بوده است
این زمینی ست که از غیرت خاک چمنش
آتش اندر جگر چشمه ی حیوان بوده است
این زمین داوری کشور امکان کرده ست
این زمین سجده گه روضه ی رضوان بوده است
بارها پیش درش چرخ برین برده نماز
بارها عقل کلش نایب و دربان بوده است
اندرین کوی گرد است که چون نور بصر
خانه افروز جلیدیه ی امکان بوده است
ابر تا بر سر او سایه فکن گشته زشرم
زیرسیلاب عرق غرقه ی طوفان بوده است
خجلت از ذره ی خاک حرمش برده سحاب
گر همه مهر و مهش قطره ی باران بوده است
میرداماد : غزلیات
شمارهٔ ۳۰
حسنت کشید گرد مه از مشک ناب خط
یعنی کشم ز خوبی بر آفتاب خط
ز آشوب تار زلف تو در رستخیز حسن
شد بر رخ تو نسخه یو م الحساب خط
دود دلم که در سر زلف تو جا گرفت
گوئی که شد بر آن رخ خورشید تاب خط
شنجرف بر حوالی خط دیده ایم لیک
کس دیده بر حواشی لعل مذاب خط
در کیش تو حلال بود خون دل بریز
ای چهره تو علت حسن کتاب خط
نور فروغ حسن ترا خط حجاب نیست
کی برفروغ معنی گردد حجاب خط
در وجه جزیه زلف تو بستد ز نافه مشک
یا داد بر خراج رخت آفتاب خط
گفتی شراب ساغر خوبیست چهره ام
زلفم ببین که کرد رقم بر شراب خط
زلف تو گرد آتش رخسار خط نگاشت
بخت من است آنکه نگارد بر آب خط
بر آتش عذار تو تا خط کشید حسن
در جان خامه شعله زد از التهاب خط
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲
ای شهد لبت دوای بیماری‌ها
وی دیده دل از زلف تو دلداری‌ها
آسان تو کنی مگر که در راه غمت
افتاده دلم به دام دشواری‌ها
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
آتش بجهان تفی ز تاب و تب ماست
خورشید مثال ساغر مصطب ماست
از روز و شب زمانه محنت نکشیم
تا زلف تو و رخ تو روز و شب ماست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
ای ختم رسل فضل و شرف مایه تست
تو اصلی و هر دو کون پیرایه تست
کی سایه بود ترا که خود نور توئی
وین نیر اعظم فلک سایه تست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
از خاک در تو آب کوثر حجل است
وز بخت تو اقبال سکندر خجل است
وز خلق خوشت صبای ایام بهار
گردید خجل چنانکه عنبر خجل است
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
از دست تو در ساغر جانم خونهاست
وز عشق تو دل چو پرده قانونهاست
گویند که این باده افیون زهر است
زهر است و لیک حسرت افسونهاست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
با آنکه همیشه یار در کینه ماست
ز آن روی نتابیم که آئینه ماست
هرگز نرود خیال آن سرو سهی
زین شکل صنوبری که در سینه ماست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
بتخانه نمک زان لب چون نوش گرفت
بت کام از آن سرو قباپوش گرفت
خواهم که تمام عمر در برگیرم
آن بت که شبی ترا در آغوش گرفت
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
چندان فلک آن سنگ که آتش نگداخت
بر من بفلاخن حوادث انداخت
کاعضای وجودم همه در هم بشکست
مغزم به میان استخوانهابگداخت
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
چوگان شده قامتم سرم گوی خوش است
خوناب دل مرا جهان جوی خوش است
صد شعله مرا بر سر هر موی خوش است
میدان بلامرا ز هر سوی خوش است
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
من پای برهنه دشت سنگستان است
وین سینه ز تیر غم خدنگستان است
گرعزت و حرمتی ندارم چه عجب
من مصحفم و جهان فرنگستان است