عبارات مورد جستجو در ۶۰۰۶ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۸۵
بس که بر رویم غبار کلفت از هر سو نشست
گرد از تمثال من آیینه را بر رو نشست
تیر آه خاکساران را نمی باشد خطا
برحذر باش از کمانداری که بر زانو نشست
از تپیدن دور کرد از خود دل بی تاب من
غیر تیر او مرا هر کس که در پهلو نشست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۰۸
اشک خالی کن دلهای غم اندوخته است
سخن سرد نسیم جگر سوخته است
در بیابان تمنا اثر از منزل نیست
می کند آنچه سیاهی، نفس سوخته است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۱۴
مرا گشایش خاطر ز دامگاه بلاست
کمند وحدت من چارموجه دریاست
گره ز کار کریمان گشاده گردد زود
حباب نیم نفس بار خاطر دریاست
گریختیم به خاک از سپهر و غافل ازین
که خاک، تخته مشق محرران قضاست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۴۱
زهرست بی تبسم شیرین شراب تلخ
با بخت شور چند توان خورد آب تلخ
بی می نیم شکفته، همانا بریده اند
همچون پیاله ناف مرا با شراب تلخ
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۹۲
من کیم تا دست امیدم به آن دامن رسد؟
این مرا بس کز رهش گردی به چشم من رسد
نیست هر گوشی حریف ناله جانسوز من
آتشی کو تا به فریاد سپند من رسد؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۱۳
پنبه از بی طالعی ناخن به داغم می زند
پرده فانوس، دامن بر چراغم می زند
عشقبازان را نسیم زلف می آرد به رقص
بوی گل بیهوده خود را بر دماغم می زند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۱۸
می گذارد کفش هر کس پیش پای میهمان
در لباس خدمت اظهار ملالت می کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۴
کسی تا کی برای رزق دل بر آسمان بندد؟
به جاب آب، آب رو به جوی کهکشان بندد
ز بس تلخ است کامم از حدیث تلخ، حیرانم
که چون با راستی نی را شکر در استخوان بندد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۴۹
چشم من دایم سپند آتش رخساره بود
چون شرر تا چشم وا کردم دلم آواره بود
عشق آن روزی که صحرای عدم را رنگ ریخت
گردبادش روح گردآلود این آواره بود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۷۰
به درویش از تهیدستی گوارا مرگ می گردد
خزان فصل بهار مردم بی برگ می گردد
چراغی را که روغن می کشد دودی نمی باشد
ندارد آه حسرت هر که شادی مرگ می گردد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۸۱
بدآموز قفس در آشیان مسکن نمی سازد
ز چشم افتاده دام تو با گلشن نمی سازد
ز عنوان بیاض دیده یعقوب شد روشن
که دورافتادگان را دیده روشن نمی سازد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۳۱
مرغ من در بغل بیضه هم آزاد نبود
آشیان هیچ کم از خانه صیاد نبود
دل بی درد من از خواب فراموشی جست
نامه دوست کم از سیلی استاد نبود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۴۳
چو دست خود به دعا می پرست بردارد
به باغ گریه کنان تاک دست بردارد
دعای صبح بناگوش بی اثر شده است
دگر کسی به چه امید دست بردارد؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۵۹
کجا به سیر چمن با رخ گشاده نشد
که گل ز شاخ به تعظیم او پیاده نشد
هزار ناخن الماس ریشه کرد و هنوز
ز زلف طالع ما یک گره گشاده نشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۸۲
دل به خال تو عبث چشم طمع دوخته بود
مشک این نافه سراسر جگر سوخته بود
چون صبا بیهده بر گرد چمن گردیدم
رزق من غنچه صفت در دلم اندوخته بود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۰۵
عاشق عنان به چرخ مقوس نمی دهد
صید رمیده دست به هر کس نمی دهد
بی حاصلی است حاصل نیکی به بدگهر
آبی که خورد ریگ روان پس نمی دهد
چون طفل خام، آرزوی بی تمیز ما
فرصت به هیچ میوه نارس نمی دهد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۳۴
توفیق، مرا رخت به منزل نرساند
خاشاک مرا موج به ساحل نرساند
ای وای بر آن کشته که از گریه شادی
آبی به کف خنجر قاتل نرساند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۵۸
نوازش می کند بی حاصلان را آسمان کمتر
به نخل بی ثمر دارد توجه باغبان کمتر
ز آه گرم من دل سخت تر گردید گردون را
چه حرف است این که از آتش شود زور کمان کمتر
ندارد در درازی کوتهی دست دراز من
به پا گر می دهم دردسر آن آستان کمتر
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۵۹
با بخت تیره کوکب ما را چه اعتبار؟
در روز ابر، بال هما را چه اعتبار؟
در کوی دوست نرخ دل از خاک کمترست
در صحن کعبه قبله نما را چه اعتبار؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۹۹
در دل است آن کس که از نادیدنش دیوانه ایم
آن که ما را دربدر دارد به او همخانه ایم
بی تکلف یار خود را تنگ در برمی کشد
ما در آیین محبت امت پروانه ایم