عبارات مورد جستجو در ۵۴۴۸ گوهر پیدا شد:
کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۰
گر تو را گویم که عاشق نیستم
یا ز جان یار موافق نیستم
از منت باور مبادا این سخن
زانک در این قول صادق نیستم
عاشقم، عاشق، به آواز بلند
پس که باشم من که عاشق نیستم؟
تو به حسن افزونی از عذرا و من
در غم تو کم ز وامق نیستم
عشق تو یک چند می کردم نهان
زانکه دانستم که لایق نیستم
آشکارا کردم اکنون راز خویش
وندرین دعوی منافق نیستم
هر که در عالم تو را عاشق شدند
من به از چندین خلایق نیستم
کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۶
عید کنون عید شد که روی تو دیدم
کار کنون راست شد که در تو رسیدم
با چه برابر کنم چنین دو سعادت
من که مه عید را بروی تو دیدم
جان و جوانی بباد دادم از یراک
بوی سر زلف تو زیاد شنیدم
در هوس آن که بر خط تو نهم سر
سوی تو همچون قلم بفرق دویدم
راه چو زلفت دراز بود و چو شانه
پای شدم جمله و بسر ببریدم
شرح یکی از هزار هم نتوان داد
آنچه من از دست فرقت تو کشیدم
در طلب آفتاب روی تو چون صبح
دم نزدم من که پیرهن ندریدم
دولت وصل تو یار من شد و آخر
جان خود از دست هجر باز خریدم
کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۹
ای باد صبا خبر چه داری؟
از زلف بتم اثر چه داری؟
از غمزۀ او دلم جدانیست
زان بیماران خبر چه داری؟
گر مردم چشم من نیی تو
بر خاک درش گذر چه داری؟
بوی سر زلف و خاک کویش
دانم داری دگر چه داری؟
ما را ببهای نیک بفروش
زین جنس متاع هر چه داری
دل را بجز این دو نیست حاجت
از تو مثلا خود ارچه داری
از من بریار بر پیامی
تو خود بجزین هنر چه داری؟
گو از تو چو حال من چنین شد
دریاب، غمی بخور، چه داری؟
گر هست ترا بکشتنم رای
تعجیل کن ای پسر چه داری؟
بی فایده صد هزار دل را
سر گشته بزلف در، چه داری؟
در بسته میان بعشوه ما را
بر هیچ نه چون کمر، چه داری
بد عهدی و جور و یار دیگر
کردی همه، زین بترچه داری؟
بردی دل و صبر و جان، نگویی
تا چشم هنوز بر چه داری؟
ترسم که جوابم این فرستی
دانم که تو خود سر چه داری
جان و دل و صبر هیچ باشد
اندیشه بکن که زرچه دادی؟
کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۱
لب و دندان یار من نگرید
خوشی روزگار من نگرید
تیر دیدی که در کمان باشد
قامتش در کنار من نگرید
اختیار منست خوبی او
خوبی اختیار من نگرید
ترسم از نازکی برنجد اگر
تیز در روی یار من نگرید
نظر از چشم من اوام کنید
هرکه اندر نگار من نگرید
یا چو در روی او نگاه کنید
باری هم از شمار من نگرید
دوش هندی خویش خواند مرا
اینهمه اعتبار من نگرید
بوسه یی خواستم همی ز لبش
گفت: خه! کار و بار من نگرید
با دهانت فتاد بوسۀ من
چشم بد دور کار من نگردی
کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۴
خطی بر سوسن از عنبر کشیدی
سر خورشید در چنبر کشیدی
همه خطهای خوبان جهانرا
بخطّ خود قلم بر سر کشیدی
شکستی پشت سنبل را بدین خط
که از ناگه برویش برکشیدی
کنار نسترن پر سبزه کردی
پر طوطی سوی شکّر کشیدی
مگر فهرست نیکوییست آن خط
که بی پرگار و بی مسطر کشیدی؟
غبار مشک بر سوسن فشاندی
طراز لاله از عنبر کشیدی
مه اندر خط شد از رشکت که از مشک
هلالی بر کنار خور کشیدی
کشد بر چهره هر خوبی خطی لیک
تو خود از گونۀ دیگر کشیدی
بگرد خرمن مه آن خط سبز
ز صد قوس قزح خوشتر کشیدی
ز زلف بس نبود آن ترک تازی
که هندویی دگر را برکشیدی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
زلف سیهت که آشیان دل ماست
شوریده و آشفته بسان دل ماست
اورا پس از این ، گرچه زیان دل ماست
بر باد مده خان و مان دل ماست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۴
در پای تو دل گرچه زبون افتادست
در جستن وصل بین که چون افتادست
شمعم که مرا آب ز سر بگذشتست
وز تشنگیم زبان برون افتادست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
از عشق دهانت دل مسکین تنگست
گفتند فراخست و دلم زین تنگست
هر چند که در جهان فراخست دهان
باری دهن فراخ شیرین تنگست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
فصّاد چو بررگ تو نشتر بگماشت
خون در تن ازین تغابین نگذاشت
خون دید روان از رگ تو دل پنداشت
کازرده شد آن رگی که با جانم داشت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۵
دل را هوس زلف دلارای گرفت
یکباره شد اندر خم او جای گرفت
بر پای نهاد بند زلف مشکین
کاریست دراز این که در پای گرفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۶
لعل تو ز لطف صورت جان دارد
خطت صفت مهر سلیمان دارد
وین طرفه که با مهر سلیمان زلفت
دیویست که باد را بفرمان دارد
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۷
آن غنچۀ گل که طبع خرّم آورد
در دیدۀ نازنین را از آن نم آورد
کامروز صباش بریکی دم آورد
برگی که بخون دل فراهم آورد
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۲
پیوسته دلم ز خرّمی پرهیزد
هر جا که غمی بود در او آویزد
هر شام گهی حریف دردی باشد
هر صبحدمی بروی غم برخیزد
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۹
ساقی که بلطف سمن تر باشد
زنجیر برونهی نه در خور باشد
نی نی غلطم ساق تو آبیست روان
زنجیر بر آب خود نکو تر باشد
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۹
پیوسته دلم میل بسوی تو کند
نیک و بد خود به آرزوی تو کند
و آنجا که رخت با گل رعنا کو شد
رنگ رخ من پشتی روی تو کند
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۰
شاید که دلم میل بسوی تو کند
زیبد که همیشه آرزوی تو کند
پروانه چو در فروغ رویت نگردد
بگذارد شمع و قصد روی تو کند
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۲
خرم رخ تو دژم مبادا هرگز
شادان دل تو به غم مبادا هرگز
در عشق تو گر تنم شد از مویی کم
مویی ز سر تو کم مبادا هرگز
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۶۸
بهر تو بود میل بسوی که کنم؟
وصل تو بود هر آرزوی که کنم؟
ما را غم تو راحت جانست و درو
چون غنچه ز دل کنیم روی که کنیم؟
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۰۱
گر نتوانم که با تو ساغر گیرم
یا تنگ بآغوش خودت در گیرم
این بتوانم که هر کجا پای نهی
در حال ببوسه خاک از و برگیرم
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۲۰
از وصل سمنبران چنان شد حالم
کز ناز بسان گل نو می بالم
چون غنچه دلم ز روی نیکو بگرفت
آنم که چو چنگ از خوشی می نالم