عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۵
با عشق توام ناله فراموش نگردد
این دود چراغی است که خاموش نگردد
داده است فریب نگهت خام دلان را
آن باده که خمیازه کش جوش نگردد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۶
عشق تو چراغ دل هر خام نگردد
صیدی است خیالت که به کس رام نگردد
خواهم که بر افتد ز جهان رسم وفا هم
تا هیچ زبان محرم آن نام نگردد
بیدل شد اسیر و اثر عشق تو باقی است
کیفیت می در گرو جام نگردد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۱۴
نوبهار آمد که رسوایی به زهد ما بخندد
غنچه صد برگ عیش از سایه صهبا بخندد
بیدل ما در گلستان وفا کی می تواند
شبنمی پنهان بگرید غنچه ای رسوا بخندد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۲۳
دردی که می کشد جان منت به خویش دارد
نامی که می برد دل مصحف به پیش دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۳۱
بوی گل و رنگ لاله دارد
روی مه و خوی هاله دارد
با حکم روان چه می توان کرد
بر گریه برات ناله دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۳۴
عالم از گریه من بزم شرابی دارد
گل حیرانی بسیار گلابی دارد
نکند فیض ادب رنج خموشی ضایع
هر سؤالی که نکردیم جوابی دارد
اجر ناکامی از اندازه حسرت بیش است
گل ناچیده این باغ گلابی دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۴۳
کی چو بیدردان نوید وصلم از جا می برد
می شود خون گر دلم نام تمنا می برد
عقل زاهد می کند گر ترک این سودای خام
جنس بالا دستی از بازار مینا می برد
عشق یوسف را چراغ بزم زندان می کند
گر عنان طاقت از دست زلیخا می برد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۶۵
نو بهار آمد دلم فال شکفتن می زند
بوی گل بر آتش افسرده دامن می زند
نیست آسان خاطر جمعی پریشان ساختن
می گذارد برق تا خود را به خرمن می زند
اشک طوفان کوششی از بهر تعمیرم فرست
سیل بی پرواست طبل آرمیدن می زند
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۶۶
چند غفلت صید ایمانم کند
کافری کو تا مسلمانم کند
بر نخواهم داشت چشم از چشم او
گر ز مژگان تیر بارانم کند
رفته ام از کوی رسوایی اسیر
شوق می ترسم پشیمانم کند
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۷۲
اگر به جانب من شعله خار می بیند
خوشم که با نظر اعتبار می بیند
ز رشک دولت بیدار دیده می سوزم
که عکس روی تو را در کنار می بیند
ز باغ جز گل افسردگی نخواهد چید
کسی که فال جنون در بهار می بیند
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۸۸
گر دل رمیده شد سفر چاک بیشتر
گر سر بریده شد خم فتراک بیشتر
شرمندگی ز کینه احباب می کشم
یک پرده مهربانی افلاک بیشتر
حیرانیم به کعبه نظاره می برد
آیینه تو شد نظر پاک بیشتر
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۹۲
خیال لعل لبش عیش تنگدستان بس
گل پیاله نمکدان می پرستان بس
نیم نسیم که درد سر بهار دهم
چو شعله ام گل خاری از این گلستان بس
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۰۳
می ننوشم تشنه خون تحمل نیستم
گل نبویم آشیان پرواز بلبل نیستم
من که چون شمع از نگاه گرم جانان زنده ام
بت پرستی کی کنم مرد تغافل نیستم
چون نهال خشک عریانی لباسم گشته است
همچو گلبن زیر بار خلعت گل نیستم
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۰۴
یاد او کردم دل اندوهگینی یافتم
در خیال مصرعی بودم زمینی یافتم
خاکساری آنقدر کردم که نامم شد بلند
از شکست دل عجب نقش نگینی یافتم
باده کم جوش لطفم در خمار افکنده بود
نشئه سرشاری از چین جبینی یافتم
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۰۸
ملامت می کنند از شورش حالی که من دارم
جنون دیوانه می گردد ز افعالی که من دارم
بنازم مغفرت را جوش بحر اضطراب است این
گریزد معصیت از ننگ اعمالی که من دارم
نگنجد در دل اندیشه سودایی که من دارم
نمی دانم چه خواهم کرد با حالی که من دارم
اسیرم بیخودی محوم نمی دانم که را دیدم
نگنجد در دل آیینه تمثالی که من دارم
حیدر شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۵۷ - و له ایضا
روزی است عید کز همه ایام خوشترست
وز روز عید، روی دلارام خوشترست
گل خرم و خوش است، ولی در میان گل
دربر گرفته یار گل اندام خوشترست
ای ناتمام! نسبت رویش به مه مکن
زآن رو که روی او ز مه تام خوشترست
جانا! ز زلف خویش دلم را رها مکن
کین مرغ پای بسته درین دام خوشترست
بیمار گشت حیدر و بر یاد لعل تو
هر دم که باده می خورد از جام، خوشترست
فرخی یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۶۱
دوش از مهر به من آن مه محبوب گذشت
چشم بد دور که آن ماه به من خوب گذشت
مگذر از بیشه ی ما نیست گرت جرأت شیر
که در اینجا نتوان با دل مرعوب گذشت
مردم از کشمکش زندگی و حیف که عمر
همه در پیچ و خم کوچه ی آشوب گذشت
فرخی عمر امانی نفسی بیش نبود
آن هم از آمد و شد گر بد و گر خوب گذشت
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
هر کس که چو گل در این چمن یکرنگ است
با خار به پیش باغبان هم سنگ است
دل تنگی غنچه در چمن تنها نیست
بر هر که نظر کنی چو من دلتنگ است
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
هر کس که در این زمانه با فرهنگ است
با طالع برگشته خود در جنگ است
دلتنگی غنچه در چمن تنها نیست
بر هر که نظر کنی چو من دلتنگ است
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۷
گفتی دل خون کرده عوض خواهد شد
از دیده سر آورده عوض خواهد شد
با رنگ سیاستی که من می بینم
یکبار دگر پرده عوض خواهد شد