عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۰ - مخترع
نسیم صبح نمود از تغار صهبا موج
چو باد شرطه که آرد ز روی دریا موج
به باده زورق می را گر افکنی باشد
چو کشتی ای که به دریا روان بود با موج
پی هلاک حریفان ز حله دختر رز
نموده هر طرف از لاله رنگ خارا موج
شبی که بود برش غیر مردم از غیرت
ازان سبب که فکندم به بحر سودا موج
ز چین ابرو و چاه ذقن فرو گشتم
چرا که هست ز گرداب غرقه ها تا موج
مگر برآوردم از بحر باده موج کرم
غریق را نبرد بر کنار دریا موج
نگر به بحر فنا شرح حال فانی خوان
ازان خطوط که سازد ز لجه پیدا موج
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۳ - مخترع
به خوبی شد چنان آن سیم بر شوخ
که در خوبان چو او نبود دگر شوخ
چسان هوشم به جا ماند که هستند
دو چشم مستت از هم بیشتر شوخ
ترا شوخی چنان باشد که باشد
به تمکین تر کسی پیش تو هر شوخ
نگیرد دل بآن ظالم ز بیداد
ز شوخی مانده کشتن نیست بر شوخ
چه تسکین یابد از پند پدروار
که بیحد هست آن زیبا پسر شوخ
بهر صورت مرا دیوانه دارند
پری رویان به تمکینند اگر شوخ
بود فانی هلاک جان پیران
اگر افتاد طفل سیمبر شوخ
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۴ - تتبع میر در رنگ خواجه
چون عکس روی مغبچه خواهم تماشا بنگرم
آیم درون دیر در مرآت صهبا بنگرم
زانسان درون چشم و دل جا کرده آن شوخ چگل
کو رو نماید متصل خواهم چو هر جا بنگرم
ابرو و رخسار تو وه در چشم دل ناکرده ره
نی سر نهم در قبله گه نی در مصلا بنگرم
مه بینم اندر آسمان گل بنگرم در بوستان
هر دم چو نتوانم که آن رخسار زیبا بنگرم
ز اندیشه دنیا مگو می در قدح ریز از سبو
آن جام جم ده تا درو اوضاع دنیا بنگرم
چو رو نمود آن مه جبین ای دل مگو در وی ببین
فرصت کجا یابم چنین یک لحظه تا جا بنگرم
فانی کجا باشد روا در خدمت اهل فنا
گر مانده نقد وقت را در حال فردا بنگرم
مجد همگر : غزلیات
شمارهٔ ۶۶
به جان تو که به جان رهی نگاه مکن
به حال خود نگر و حال من تباه مکن
اگر چه حسن تو ما را پناه جان و دل است
مبین در آئینه و حسن را پناه مکن
فراز سرو و گلت سایبان مشکین بس
رقم ز غالیه بر عارض چو ماه مکن
به زلف چون رسنم داشتی عمری
دگر رهم به زنخ در اسیر چاه مکن
بسی به هجر غم افزای کاستی عمرم
بسیج هجر غم افزای عمر کاه مکن
بلا و رنج من از حسرت و جدائی تست
بلای من مطلب رنج من مخواه، مکن
بزرگتر گنه آزار بی گناهان است
بترس از ایزد و آزار بی گناه مکن
سیاه کن به خط خود بیاض نامه من
به ناامیدی روزم شب سیاه مکن
ز دست قاصد اگر زو نه بوی خوش شنوی
مخواه مستان مگشا مخوان نگاه مکن
در انتظار چو عمر عزیز من بگذشت
جواب نامه من خواه کن تو خواه مکن
غمی چو کوه گران بر تن چو کاه من است
اسیر کوه گران این تن چو کاه مکن
صبور باش دلا در بلا و هیچ منال
خموش گرد تنا در عنا و آه مکن
به جز ز صاحب دیوان مدد ز خلق مجوی
رجوع جز به دستور پادشاه مکن
فروغ بخت جز از آفتاب ملک مخواه
پناه جز کنف سایه الله مکن
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
با عشق تو چون خوش سروکار است مرا
با وصل و فراقت چه شمار است مرا
گرچه ز کنار من کناری جستی
عشق تو به نقد در کنار است مرا
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۰
با عشق کهن تازه بدن خوی من است
دردش بکشم به جان که داروی من است
گویند کهن شد او براتیست رخش
آن کهنه براتی رخش نوی من است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۱
وقت گل می گون و می گلگون است
وز دولت گل طالع می میمون است
ای یار لطیف روز وصل امروز است
ای جان عزیز وقت عیش اکنون است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۷
شیرین من آنکه رشک نقش چینی ست
کارش ستم و سرکشی و خودبینی است
با اینهمه گرمی که منم در کارش
میل دل خسته ام سوی شیرینی است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۴
در عشق دلم فراق بهر افتاده ست
وز صاف لطف به درد قهر افتاده ست
از مهر مهی نهفته در پرده راز
با شور و شری شهره شهر افتاده ست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۷
خلوتگه جان جز شکن موی تو نیست
محراب دلم جز خم ابروی تو نیست
در چهره تو صورت جان می طلبم
کآئینه جان نمای جز روی تو نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۲
با دل سخن خویش بگفتم به نهفت
کاین چشم من از عشق فلان دوش نخفت
من بودم و دل پس این سخن فاش که کرد
با دل سخن خویش نمی یارم گفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۱
از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت
بگذاشت مرا و جستجوی تو گرفت
تا روی تو دید دل ز ما بازنگشت
بوی تو گرفته بود خوی تو گرفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۱
گفتی دل دیوانه تو را شیدا کرد؟
نی نی که در آورد مرا از پا درد
کاین سوز که از تو در دل و جان من است
از کوه برآرد آتش از دریا گرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۹
عشق تو به شوریده سری فاشم کرد
در میکده ها حریف اوباشم کرد
کوتاه زبان و خوش سخن بودم لیک
خوی تو زبان دراز و قلاشم کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۹
گوئی که لبم بر لب نوش تو رسد
یا نیز مرا دوش به دوش تو رسد
گر خود دلت آهن است هم نرم شود
گر ناله من شبی به گوش تو رسد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۱
بر تو به جوانی دلم من مفتون شد
عمری دیدی که بی تو حالم چون شد
وامروز به پیرانه سرم دل خون شد
کز عشق تو صبرم کم و مهر افزون شد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۳
از بسکه رخ نامه به خون تر می شد
هم کاغذ و هم حرف مستر می شد
گاهی چو سواد نامه می پیچیدم
گه چون قلمم دود به سر بر می شد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۵
گه گریه ز مهرت آشنائی بدهد
گه ناله نشان بی نشانی بدهد
ور زانکه رخم دعوی عشق تو کند
اشکم بدود زود گواهی بدهد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۸
در چشم سپهر سرمه شرم شود
با آهو و گور و دد به آزرم شود
دوزخ به مثل سرد و چنان گرم شود
ممکن نه که سنگین دل تو نرم شود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۲
هرگز هوست زین دل مستم نشود
شورم ز سر هوس پرستم نشود
با عشق تو دستی بزنم روزی چند
گر عمر گریزه پا زدستم نشود