عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۸
آئینه جانم آن رخ فرخ تست
قوت دلم آن لب شکر پاسخ تست
از ماه شب چاردهم خوبتری
وز سیزده مه ماه مبارک رخ تست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۹
هم حور بهشت ناشکیبا از تست
هم جادو و هم پری فریب از تست
خوبان جهان به جامه زیبا گردند
آن خوب توئی که جامه زیبا از تست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۰
تا بر دل بردبار بار غم تست
جان از سر اختیار یار غم تست
گفتی که تو رفتی و غمم بیکار است
نی نی که هنوز کار کار غم تست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۹
دلبر به جفا قلب دل ریش شکست
گفتم مشکن ز غم مرا بیش شکست
درویش زخوان حسن تو بوئی خواست
و آن آرزو اندر دل درویش شکست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۰
از عمر چه خوشتر است وصلت آنست
وزجان چه عزیزتر لبت صد جانست
بویت اثر بهشت جاویدانست
خاک درت آب چشمه حیوانست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۱
از فرقت چشمت آب چشمم خونست
شوقم به لقای تو ز شرح بیرونست
چشمی ست مرا ز درد چشمت گریان
ای چشم بد از تو دور چشمت چونست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۲
هر دم غمم ای جهانفروز افزون است
هر لحظه دلم را تب و سوز افزونست
کی کم گردد ناز و نیاز تو و من
چون عشق من و حسن تو روز افرونست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۳
ای سرو سهی تازه نهالت چونست
نازک تن چون آب زلالت چونست
در حجله نشسته دیدمت خندان لب
در خاک نهفته زلف و خالت چونست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۵
چشمم که سرشک را روائی داده ست
از مهر تو با دل آشنائی داده ست
دل کشته تست وان نهان چون دارم
کم دیده به خون دل گوائی داده ست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۶
چون نیست ترا مهر و وفا در رگ و پوست
واندر نظرت هر آنچه زشت است نکوست
من دشمن جان این دل پرهوسم
تا خود به چه خوشدلی ترا دارد دوست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۷
زان غم که به رویم آمد از کرده دوست
دشمن ز نشاط می نگنجد در پوست
تا دشمن و دوست لاجرم می گویند
این زشتی ها ز آنچنان روی نکوست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۹
در دیده و دل نقش تو از بسکه نکوست
چون دیده و دل نشسته ای در رگ و پوست
از دیده و دل دوست ترت دارم از آنک
در دیده پسندیده ای و در دل دوست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۵
من بودم و شمع و ساغر یک من و دوست
محروم می و شمع میان من و دوست
رازی که ز جان و دل نهفتم امروز
شد فاش به شهر از دهن دشمن و دوست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۶
چشمم به جنازه تو چون درنگریست
خون ریخت که بی رخ تو چون خواهم زیست
زنهار ز چشم شوخ آن کز چو توئی
جان بستد و در جوانی تو نگریست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۵
با دل غم آن صنم بگفتم بگریست
با دیده چو شرح غم بگفتم بگریست
احوال غم فراق آن عهدشکن
در حال چو با قلم بگفتم بگریست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۶
چشم شب دوش اشک به دامن بگریست
بر من ز جفای دوست دشمن بگریست
گردون که هزار دشمنی با من داشت
خوش خوش به هزار دیده بر من بگریست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۷
کس نیست که از غمت به زاری نگریست
وز بهر تو سرو جویباری نگریست
چندانکه گریست چشم من بر قد تو
برسرو چمن ابر بهاری نگریست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۸
می آمد و دزدیده مرا می نگریست
می رفت و دگر سوی قفا می نگریست
یا شیوه خویشتن خوشش می آمد
یا از سر مرحمت به ما می نگریست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۱
دیدار تو مونس همه ساله کیست
زلف و رخ تو بنفشه و لاله کیست
شبها ز تو می نالم و تو می شنوی
آخر روزی بپرس کاین ناله کیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۴
زلف تو که دل در شکنش زندانیست
دزد است و به آویختگی ارزانیست
دل برد و هزار کس گواهند بر این
وان شوخ هنوز برسر پیشانیست