عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۸
در عشق ز جان و تن که گوید؟
وز مردن و زیستن که گوید؟
آسایش گلخنی چه باشد؟
ز آرایش انجمن که گوید؟
با لذت داغ تازه عشق
از تازه گل چمن که گوید؟
درمانده به خویش، هر که بینی
در انجمنش ز من که گوید؟
با تلخی روزگار میلی
از سختی کوهکن که گوید؟
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۱
با او سخنی ز من که گوید؟
از همچو منی سخن که گوید؟
با الفت و کلفت تو با دل
ز آمیزش جان و تن که گوید؟
مقصود تویی ز هجر یا وصل
... ن که گوید؟
...
از خار و خس چمن که گوید؟
گر وصف تو در لباس نبود
از یوسف و پیرهن که گوید؟
با من که نه مرده‌ام نه زنده
از پیرهن و کفن که گوید؟
میلی سگ او مگوی خود را
خودگو که ز خویشتن که گوید؟
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۵
باز آمد و ز عربده شرمنده رنگ بود
مایل به آشتیّ و پشیمان ز جنگ بود
ای حسرت از دلم برو امروز، کان گذشت
کاین خوان تنگ عیش بر امید تنگ بود
آخر کبوتر حرم التفات شد
مرغ دلم که باز ستم را به چنگ بود
از شیشه صافتر شد و از موم نرمتر
آن دل که شیشه دل ما را چو سنگ بود
شکر خدا نصیب همای نگاه شد
این مشت استخوان که نشان خدنگ بود
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۸
ترسم گر از محبّت خویشش خبر کنم
با خویش سرگرانی او بیشتر کنم
بی طاقتی و شوق ببین، کز برم هنوز
نگذشته، روی بر سر ره دگر کنم
ترسم زبی وفایی خود منفل شوی
گر از امیدواری خویشت خبر کنم
رسوایی‌ام رسیده به جایی که از حجاب
دیگر ز پیش او نتوانم گذر کنم
میلی ز شرم عشق بجانم که سوی او
با شوق این چنین نتوانم نظر کنم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۹
وفای وعده گمان از تو بی‌وفا داریم
کمال ساده‌دلیهاست اینکه ما داریم
ز هم برای چه بیگانه‌وار می‌گذریم
اگر نه بیم سخنهای آشنا داریم
ز آشنایی ما عالمی خبر دارند
ازین ملاحظه دیگر چه مدعا داریم
حجاب عشق چنان جا گرفته در دل ما
که با کمال جنون، غایت حیا داریم
خوش آنکه یاد کنی چون امیدواران را
ز ناامیدی میلی ترا به یاد آریم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۴
خواست گوید سخنی، دید زمانی در پی
تا ببیند که نباشد نگرانی در پی
شوق بنگر، که به پیش آیمت آنگه که بود
برسر راه تو خلقیّ و جهانی در پی
آن شکارم که به حسرت روم و روی امید
دارم از آرزوی سخت کمانی در پی
ناامیدی ز نگاه تو برآنم دارد
که سراسیمه کنم روی گمانی در پی
بس که شبها به خیال تو نشستم بیدار
داشت بیخوابی من، چشم جهانی در پی
میلی و دفتر سودای تو، هرچند که نیست
صفحه تیغ ترا حرف امانی در پی
میرزا قلی میلی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
طفلی به نوم شکاف در سینه کند
دل را پی نقد عشق، گنجینه کند
ترسم که (چنین) گرم اگر پیش آید
افسرده‌ام از گرمی پیشینه کند
میرزا قلی میلی مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۱۵
مشکل غم و دردی‌ست که درد و غم ما را
بی‌غم نکند باور و بی‌درد نداند
میرزا قلی میلی مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۲۵
وه که در کوی تو از بی‌اعتباری‌های خویش
آیدم صد خنده بر امیدواری‌های خویش
بعد ایامی که دل یک لحظه در بزم تو بود
شرمساری‌ها کشید از بی‌قراری‌های خویش
میرزا قلی میلی مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۳۵
پیش ازین، گریه‌ام از جور وجفا بود (و) کنون
یاد آن جور و جفا می‌کنم و می‌گریم
میرزا قلی میلی مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۴۸
زمانی دردلم صد بار می‌آیی، نمی‌دانم
فریبم می‌دهی،‌ یا ناز و استغنا نمی‌دانی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۴
منت خضر بر سرم نیست، چو شمع انجمن
آب حیات می دهد، آتش سوختن مرا
جوهر چوب‌دار را ساخته ام طلسم خود
تا نبرد به هر طرف، کشمکش رسن مرا
نازکی شمیم گل، طرح درشتی افکند
بی قد سرو او بود گر هوس چمن مرا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۲
دلخوشی نمی داند، راه خانه ما را
غم ز روی هم خیزد، آب و دانه ما را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۷
به روی ما چو دف از ذوق می زند سیلی
گهی که مادر گیتی کند نوازش ما
کسی که بزم نشین غم است، می داند
که همچو شمع ز سوز دل است کاهش ما
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۹۰
ناله برآید از ورق، گریه کنان رود قلم
کاتب اگر رقم کند، حال من خراب را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۰۳
ز بهر نامه بری تا به بام دلبر ما
هزار چرخ زند از شعف کبوتر ما
برای روز بد خود چه سان ذخیره کنیم
که همچو گل ز کف دست می پرد زر ما
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۰۶
نیست غیر از گریه در صندوق ابر نوبهار
گل ندانم از که دارد دستگاه خنده را
چرخ کم فرصت ز من بسیار خواهد یاد کرد
در جهان بیند چو بی مونس، غم آینده را
بی کفن، طغرا درین باغ الم می شد به خاک
چون نهال تاک اگر می یافت گور کنده را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۲۵
بر یاد رخش چون رود از دیده من آب
صد باغ توان داد به یک چشم زدن آب
آب از مژه رو کرد به من، آه چه سازم
گر وانشود همچو حباب از سر من آب
با آن رخ شاداب به گلشن چو درآیی
از سایه روی تو خورد سرو و سمن آب
زاهد نشود قابل پابوس خم می
چون شیشه، گر از باده کشد دست و دهن آب
گر شهرت تردامنی گل شنود خاک
هرگز نگذارد که درآید به چمن آب
سرچشمه این بادیه را خضر بلد نیست
برداشتمی کاش چو گوهر ز وطن آب
تر شد ره گوشم ز غزلخوانی طغرا
هرگز نشنیدم که برآید ز سخن آب
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۲۶
غم از دل می برد آواز مطرب
رگ شادی ست تار ساز مطرب
کند منقار بلبل عشقبازی
به مضراب نواپرداز مطرب
به «یاحی» زنده سازد مرده ها را
موذن گر شود دمساز مطرب
ندارم طاقت یک ناز ساقی
کشیدم بس که امشب ناز مطرب
خوش آن ساعت که با هم کوک گردد
صدای شیشه و آواز مطرب
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۸۲
نیست از دست نکویانم زبان و دل یکی
دل به فکر دیگری، لب در سراغ دیگری ست
همچو فانوسم، ز خود چیزی ندارم دربساط
روشنی در کلبه من از چراغ دیگری ست