عبارات مورد جستجو در ۳۵۵ گوهر پیدا شد:
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۵
گذشت موسم گل لیک یار جلوه‌گرست
چمن خزان شد و ما را بهار در نظرست
به دل هوای سفر دارم و ندارم پای
بس است، آرزوی من همیشه در سفرست
ز نقل و باده چه ذوقست تلخ‌کامی را
که باده خون دل و نقل، پارة جگرست
به جوی شیر چه دلبستگی‌ست شیرین را
که شیرِ صحبت پرویز قسمت شکرست
عجب که کام من از یار رو دهد فیّاض
که کام من دگر و کام یار من دگرست
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۰
تا بوی زلف یار در آبادی منست
هر لب که خنده‌ای کند از شادی منست
بالم وداع جلوة پرواز می‌کند
یارب دگر که در پی صیّادی منست؟
دارم سراغِ جلوة سیمرغ و کیمیا
هر نقش پی که گم شده در وادی منست
از ناله رخنه در جگر سنگ می‌کنم
کو بیستون؟ که نوبت فرهادی منست
فیّاض هر چه در صف زلف گفته‌ام
در شعر کارنامة استادی منست
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۲
دل مسیح ز دردم شکسته می‌گردد
طبیب بر سر من زود خسته می‌گردد
چه نازک است دل توبه‌ام که بی‌تکلیف
به یک تبسّم ساغر شکسته می‌گردد
به چشمه‌ساز نصیبم اگر دهند آبی
چو آبِ چشمة آیینه بسته می‌گردد
چه شایعست به گلزار داغ بالیدن
که برگ برگ درو دسته دسته می‌گردد
چو آسیا دل فیّاض از تموّج حال
تمام عمر به یک جا نشسته می‌گردد
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۵۳۵
دهان بر بسته لبریز نوای یاربی دارم
زبان پیچیده در تقریر عرض مطلبی دارم
خموشی بر لب شرمم به صد فریاد می‌گوید
حلاوت جوشی زهری که از کنج لبی دارم
ز مشرب دوستی بی‌مذهبم خواندی نمی‌دانی
که من هم در لباس مشرب خود مذهبی دارم
به فردا نیست ایمانش به فردای قیامت هم
درازش باد عمر تیرگی، کافر شبی دارم
ز بس سوز تو پنهان کرده‌ام از بیمِ دَم سردان
به جای مغز در هر استخوان سوز تبی دارم
از آن در هر گذاری انتظارم خانه‌ای دارد
که در هر کوچه طفل نورسی در مکتبی دارم
نه زهدم خشک دارد نه شراب ناب تر دامن
چه فیّاضم نمی‌دانم! چه دریا مشربی دارم
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۵۴۵
به فریادی ترا سرگرم در بیداد خود کردم
به صد فریاد شکر طالع فریاد خود کردم
ز یاد خویش بودم رفته تا رفتم ز یاد تو
به هر جا رفته از یادی که دیدم، یاد خود کردم
به پای گمرهی بایست رفتن در ره شوقت
درین وادی رهی گم کردم و ارشاد خود کردم
مر امّید امداد کسان افکنده بود از پا
مدد از بیکسی‌ها جستم و امداد خود کردم
فراغت‌ها نصیبم بود در دام گرفتاری
عجب رحمی در آخر بر دل ناشاد خود کردم
غم همچشمی خسرو عجب ننگی‌ست عاشق را
چه خاکست اینکه من در کاسة فرهاد خود کردم
رم از صیّاد می‌کردم چو رام خویشتن بودم
ز خود رم کرده خود را رام با صیّاد خود کردم
غم من بود باعث شادی او را به این شادم
که خود غمگین او گردیدم، او را شاد خود کردم
ز بس فیّاض گرم اتّحادم با تو در یاری
ترا دردی که پیش آمد مبارکباد خود کردم
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
آنم که ز خرّمی دلم را عارست
وز عادت من خوی طرب بیزارست
بی‌حاصل از آن شدم که بختم پرورد
نخلی که به سایه پرورد بی‌بارست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸
گویم چو حال خود به تو، تغییر حال چیست
از من که آشنای توام انفعال چیست
از بس که شوق گفت و شنید است با توام
پرسم جواب، اگرچه ندانم سوال چیست
تا افکند حسود مرا از خیال یار
گوید زمان ، زمان که تو را در خیال چیست
گر آشنایی تو به اغیار گرم نیست
چون حرف آشنا شنوی،‌ انفعال چیست
میلی گذشت یار ز من مست و سرگران
حالم خراب دید و نپرسید حال چیست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۳۲
دارم از سرچشمه، رو در دشت حیرانی چو آب
گاه شهری می شوم، گاهی بیابانی چو آب
قمریان همدوش سرو و بلبلان دمساز گل
من ندیدم زین گلستان غیر حیرانی چو آب
در تکبر همچو خاکی، در سبکروحی چو باد
آتشی در قتل ما، در پاکدامانی چو آب
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۵۴
بت تراشان غمت گشتند چون فارغ ز کار
سینه ام بتخانه گردید و دلم ناقوس شد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۰۶
نیم آیینه وش از پشت و روی کار خود آگه
نمی دانم چه سان با آن دو رویم کار یکسو شد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۷۹
دماغم خشک و لب [خشک] و دهان خشک
دو چشمم تر، گلو خشک و زبان خشک
چو گردد کشتی ما گرم رفتار
کنار بحر تر گردد، میان خشک
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۲۴
نرگسم، نرگس، ندارم از طرب جز تهمتی
نیست رنگی از شرابم، گرچه ساغر می زنم
نیم بسمل طایرم، افتان و خیزان بر زمین
یک طرف خون می فشانم، یک طرف پر می زنم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۵
جنون از داغ رسوایی چو آراید گلستانم
نگنجد چاک از شادی در آغوش گریبانم
شراب دورباشی جوش می‌زد دوش کز مستی
نگه چون اشک می‌غلطید از مژگان به دامانم
چه شوقست این که بهر التماس پاس بی‌خوابی
نگه صد بار بوسد تا سحرگه پای مژگانم
گر از من دل‌گرانی تا توانی ناله‌ام مشنو
که من درد دلم در ناله‌های خویش پنهانم
متاع کاسدم شیدایی ناز خریداران
اگر در کعبه‌ام کفرم اگر در دیر ایمانم
ز غیرت دیده بربستم ولی از شوق دیدارش
گل نظاره می‌روید ز شاخ خشک مژگانم
من آن اشکم که عمری بر سر مژگان بودم
کنون دیریست تا بیهوده سرگردان دامانم
بخواب ای دست غم در آستین کامشب زبی‌تابی
به استقبال چاکی رفته هر تار گریبانم
نه پای شانه‌ای بوسیدم و نی دامن بادی
فصیحی زلف معشوقم که بی موجب پریشانم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۶
آنم که به غم مصاحب دیرینم
بر چهره عیش دوستداران چینم
بیهوده کارخانه تکوینم
همچون پل رودخانه قزوینم
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸
خنده می‌بینی ولی از گریه دل غافلی
خانه ما اندرون ابرست و بیرون آفتاب
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
خورشید که گرمی جهان را سبب است
از شعله آه من گرفتار شب است
ز آتشکده سینه من می خیزد
این دود سیه که حاصل تاب و تب است
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۹۶
امشب که بلا بدین ستمکش بارد
از چشم ترم باده بیغش بارد
من گریه ندیده ام بدین بوالعجبی
کز دیده بجای آب آتش بارد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۹
رهبان کلیسیای دوران شده ام
ناقوس نواز دیر حرمان شده ام
نه معصیتی نه طاعتی وای به من
شرمنده کافر و مسلمان شده ام
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۲۲۵
ته واسرّه که زردُو ضعیف و زارْمهْ
ته واسرّه که تَنِ دایمْ ویمٰارْمهْ
ته واسرّهْ که بَئیمهْ دارچینی
اونْ دارْچینی که تازهْ دارِ بَچینی
امیر پازواری : پنج‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۷
امیر گنه: می‌شُورنگ وُ چیرْ شو آهنگْ!
ترهْمن به چه نیرنگْ بیُورمْ شه چنگْ؟
لُو رنگ و دهُونْ تنگ وُ آوازه ته چنگ
دیمْ خُورهْ، سو آلْ مُونْگهْ، چش ته شو آهنگ
دوستره ونهْ که کَشْ هاییرمْ تنگاتنگْ
شُو سٰالْ بُو، تلا لال بُو، ستٰارهْ بُو لنگ
هرگز نپیسهْ اُویِ دله هچّی سَنْگ
هرگز نییهْ شویِ سیُو هیچْ اسپهْ رنگْ
دونایِ زَمُونْ گوهره، اینهْ مه ونگْ
وَرْزمْ گوهِر مهْرْ که نَوُو مرهْ ننگْ