عبارات مورد جستجو در ۴۹۶ گوهر پیدا شد:
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۶۵
چون تنک ظرفان کجا من می ز ساغر می کشم
همچو غواض گهرجو، شیشه بر سر می کشم
از کفم سررشته ی پرواز بیرون رفته است
گر گشایم بال را، خمیازه بر پر می کشم
هردم از یاد لبش خود را تسلی می دهم
خامه ی لب تشنگانم، نقش کوثر می کشم
سرگذشت خویش را یوسف فرامش می کند
گر بگویم من چه از دست برادر می کشم
من چنین خوار و کلام من عزیز روزگار
بحرم و حسرت برای آب کوثر می کشم
سوخت از یک آه گرم من سلیم امشب فلک
کار مشکل می شود گر آه دیگر می کشم
سلیم تهرانی : قطعات
شمارهٔ ۶ - تعریف دختر برهمن
برهمن دختری دیدم به دیری
که بت در سجده ی او سر نهاده
هنوزش گردن شیران خونریز
نداده زحمت سیمین قلاده....
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۶
تا چند به هر بزم که می خوانندت
از صدرنشینی چو مگس رانندت
ای خانه خراب، مهره ی نرد نه ای
جایی بنشین که بر نخیزانندت
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
چون چشم حسود است جهان برمن شور
آواره ی عالمم چو بیت مشهور
صبحم همه شام است، ولی شام فراق
روزم همه شب، ولی شب اول گور
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۶۰۳
از خطش آیینهٔ عارض مکدر می شود
این کتاب آخر ازین شیرازه ابتر می شود
شعله ور گردد چو از می آتش رخسار یار
عندلیب گلشن حسنش سمندر می شود
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۸۴۵
کبوتر را ره آگاهی از احوال خود بستم
که حسرت نامه ام را بر شکست بال خود بستم
سخن از عرش گوید مرغ دل تا آستانش را
به سرو قامت آه بلند اقبال خود بستم
به رنگ صبح کی افسرده از تهمت پیری
کمر از نور فیض جام مالامال خود بستم
زخجلت خویشتن را از دل خود هم نهان دارم
در این آیینه ره بر صورت احوال خود بستم
ز بس رخساره ام در گرد کلفت شد نهان جویا
به روی آینه دیواری از تمثال خود بستم
جویای تبریزی : مناقب
شمارهٔ ۳۵ - تجدید مطلع
فشرده سایهٔ مژگان بر آن گلبرگ تر ناخن
چو آن موری که محکم کرده در تنگ شکر ناخن
به رنگ غنچه کز موج هوا در باغ بگشاید
دلم بگشود بر زخمش فلک زد هر قدر ناخن
دو بیدل را دراندازد بهم مژگانش از چشمک
که می آرد خصومت چون زنی بر یکدیگر ناخن
ز دونان کار ارباب هنر کی راست می گردد
گره چون بر زبان افتاده باشد بی اثر ناخن
بحمدالله به مدح آل حیدر نکته پردازم
که آرد بند کردن بر چنین اشعار تر ناخن
بهار گلشن دنیی و عقبی موسی کاظم
که در دستش بود چون مد بسم الله هر ناخن
فشار از زور بازویش چو باید پنجهٔ دشمن
بچسبد غنچه سان در دست او بر یکدگر ناخن
سموم قهر او در بیشه ای کآتش دراندازد
چو برگ نی فرو ریزد ز دست شیر نر ناخن
نه خنجر باشد آن تیغی که دارد در میان خصمش
عقاب مرگ محکم کرد او را در کمر ناخن
پی نخجیر گامی چون تواند دشت پیما شد
که عدلش شیر را در بیشه نی کرده است در ناخن
ز نهیش می شکافد نالهٔ نی سینه را اکنون
زدی زین بیش بر دل نغمه فهمان را اگر ناخن
بود هر عضو خصم عضو دیگر دشمنانش را
که گاه سینه کندن کرده کار نیشتر ناخن
مگر زد سیلیی بر چهره خصم زرد رویش را
که بگرفت از مه نو آسمان را رنگ زر ناخن
شکست از بسکه گاه سینه کندن در تن خصمش
نهان چون خار ماهی باشدش پا تا به سر ناخن
نگردد گر به کام دستدارانش زماه نو
براند شحنهٔ عدلش زچرخ پرخطر ناخن
کند تا کوک دایم ساز عیش دوستانش را
فلک از ماه نو مضراب زرین بسته بر ناخن
برای دشمنش جویا شب و روز از خدا خواهم
که افشارد چو شاهین موج خونش در جگر ناخن
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۴۰
شب وعده داد مست و بره دیده دوختم
دل ساختم کباب و نیامد بسوختم
عیبم مکن ز سجده آن روی آتشین
کز وی چراغ دولت و دین برفروختم
دیوانه گشتم از ستم این پریوشان
از بسکه چاک خرقه به صد پاره دوختم
بختم فشرد پا بدرت کوری رقیب
میخی عجب بدیده دشمن سپوختم
اهلی ز کشت دهر چو عنقابری نخورد
من مرغ زیرکم که بیک جو فروختم
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۲۰
سگ توییم و بر آن در شکسته حال خوشیم
سبوی بخت شکستیم و باسفال خوشیم
ترا شکست مباد ایمه تمام که ما
به دلشکستگی خویش چون هلال خوشیم
دو روز عمر بما گر وفا کند چون نوح
نه یک دو روز که باغم هزار سال خوشیم
خیال وصل تو خوشحال میکند ما را
وصال چون ندهد دست با خیال خوشیم
نگاه کن سوی مجنون وشان خویش که ما
بیک نگاه ز چشم تو ایغزال خوشیم
کمال عشق و محبت غمست ای اهلی
خوشیم باغم و در غایت کمال خوشیم
اهلی شیرازی : قصاید
شمارهٔ ۳۰ - در تعریف جام شاه گوید
اینچه روح افزا شراب و اینچه سیمین ساغرست
چشمه خضرست یا آیینه اسکندرست
جوهر روح است یا گیتی نما بگداختند
شیره جان است در وی یا می جان پرورست
نقش خط گرد لبش دل میبرد از دست خلق
همچو آن خطی که بر گرد دهان دلبرست
بر سواد دیده دارد چون سواد نام شاه
از سواد دیده روشندلان روشن ترست
گرچه جام می نماید در کف شاه از صفا
گر بمعنی بنگری جام شراب کوثرست
تا دم محشر تهی یارب مباد این جام می
ازدم شاهی که ساغر بخش روز محشرست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
صیادوشی که دام دل مجلس اوست
خوش مرغ دلی که آن پری مونس اوست
گر برج کبوتران پر از فتنه بود
صد فتنه به کنج برج هر نرگس اوست
اهلی شیرازی : معمیات
بخش ۴۹ - غریب
چو چشم از مژه پرویز نی است لؤلؤ بیز
غبار خاک درت را عبیر وش گو بیز
اهلی شیرازی : ساقینامهٔ رباعی
شمارهٔ ۷۰
ساقی نظری که سمت دیدار توام
خود شاهد حالی که گرفتار توام
دعوی نکنم که من خریدار توام
تو یوسف و من سگی ز بازار توام
اهلی شیرازی : صنف هفتم که برات است و کم براست
برگ یازدهم دو برات است
ایشمع دو عارضت چراغ دو سرا
یکبار چو شمع از در این خشته درآ
خطت به دو عارض چو سواد دو برات
بهتر ز سواد هر دو چشمست مرا
بهتر ز سواد هر دو چشمست مرا
غالب دهلوی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
گردیدن زاهدان به جنت گستاخ
وین دست درازی به ثمر شاخ به شاخ
چون نیک نظر کنی ز روی تشبیه
ماند به بهایم و علفزار فراخ
غالب دهلوی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
روی تو به آفتاب تابان ماند
خوی تو به سیل در بیابان ماند
زین گونه که تار و مار باشد گویی
زلف تو به ما خانه خرابان ماند
عسجدی : اشعار باقیمانده
شمارهٔ ۹ - وله
پیش او کی شوند باز سپید
چون تذروان سرخ و چون سرخاب
عسجدی : اشعار باقیمانده
شمارهٔ ۱۳ - رباعی
ای گشته خجل آب حیات از دهنت
سرو از قد و ماه از رخ و سیم از ذقنت
صاحب نظری کجاست تا درنگرد
صد یوسف مصر در ته پیرهنت
عسجدی : اشعار باقیمانده
شمارهٔ ۱۸ - وله
حلقوم جوالقی چو ساق موزه است
و آن معده کافرش چو خم غوزه است
عسجدی : اشعار باقیمانده
شمارهٔ ۵۵ - وله
چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژب
چو شیر صافی، پستانش بوده از پاشنگ