عبارات مورد جستجو در ۴۰۶۰ گوهر پیدا شد:
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۴۵ - به دوستی نوشته شد
خواستم از غوغا کار آشوب را پرسشی آرم و افسرده روان را از آشوب جدائی و غوغای تنهائی آرامشی سازم، هنوز لب نگشوده و این سر بسته راز را در میان نهاده افسانه بند وچوب و کند و کوب خود آغاز کرده جان درد آلودم به اندوهی شکیب سوز انباز داشت. بختم بسوزد و تخت اختر تیره روزم بر گردد که به هیچ کارم یاری نکردند و پای مردی و دستیاری نیاوردند پای گسسته دست بر دل، بار در گل از دوده درویش سر خویش و راه امام زاده قاسم در پیش گرفتم. این چیزها و ستیزها که در جرگه شما می گویند و آن بدگمانی ها که کهنه و نو از بزرگان و پرستاران شما می شنوم، اگر در راه آرزوی دیدارت شیشه هستی به سنگ آید و فراخ پهنه زیست از تنگ گیری های کشش و خواست گلوگاه نای و سینه چنگ گردد، رامش پیوستگی نخواهم و از آن بند گران گزندت رستگی نجویم. یکسر مو آبرو و آسایش دوست را به دریا دریا و کوه کوه خون خویش و آرامش دل برابر کنم. در جای خود سنگین به پای تلخ و شیرین در کش و سخت و رنگین بزن و نغز و نوشین بخوان. اگر من در ره مهرت به ناکامی خاک شوم، رشته شب و روز نخواهد گسست و گرد اندوهی بر دامن گردون نخواهد نشست. مصرع: تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست.
دوست دیرینه یار بی کینه غوغا نامه به تو پرداخته و هر چه باید در آن یاد فرموده اند، هنگام جنبش از خانه فراموش کردم، هر چه زودتر دیده بر آن در سایم دیر است، ما را از خود اندیشه و پنداری نیست، هر چه فرمان تو باشد آن کنیم.
دوست دیرینه یار بی کینه غوغا نامه به تو پرداخته و هر چه باید در آن یاد فرموده اند، هنگام جنبش از خانه فراموش کردم، هر چه زودتر دیده بر آن در سایم دیر است، ما را از خود اندیشه و پنداری نیست، هر چه فرمان تو باشد آن کنیم.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۴۸ - به دوستی نوشته شد
چو گیری جام رامش کامرانی
سراید با سرود خسروانی
برآرد روزگارت از سه لب کام
لب یار و لب جوی و لب جام
سرور مهربان چنان پندارم یک نامه به شما نگاشته ام و گزارش کار خود را در میان گذاشته ولی از سرکار شما تاکنون نامه و پیامی نرسیده و از این دوستان که در این یکسال راه ری سپردند زشت یا زیبا سخنی از شما شنیده نشد. باری مرا پیمان و پیوند دیرین استوار است و دل بر پاس یاری و سپاس دوستداری روزگذار. تا زنده ام راه یگانگی بسته و جان مهر پیوند از کمند بستگی رسته نخواهد گشت. گزارش کارفرمان فرمای سمنان همان است که بر سرکار امید گاهی حاجی سید میرزا نوشته ام، آگاه خواهید شد.
اگر مردم هرزه پوی یاوه گوی دست از آشوب و کندوکوب بردارند، امیدوارم ویرانی ها ساز آبادی گیرد و گرفتاری ها هنجار آزادی. چنانچه خدای نخواسته باز شمار خام کاری و شانه خواری است، دور نیست که سرانجام درستی ها به درشتی کشد و هیچ کس را توانائی درخواست و پشتی نباشد، میرزا مصطفی ما را ستمکار و مردم آزار ستود، منکه با این خوی و منش آلوده بودم رفتم، او اکنون آسوده باشد، چگونگی کار خود را همواره بر نگارید.
سراید با سرود خسروانی
برآرد روزگارت از سه لب کام
لب یار و لب جوی و لب جام
سرور مهربان چنان پندارم یک نامه به شما نگاشته ام و گزارش کار خود را در میان گذاشته ولی از سرکار شما تاکنون نامه و پیامی نرسیده و از این دوستان که در این یکسال راه ری سپردند زشت یا زیبا سخنی از شما شنیده نشد. باری مرا پیمان و پیوند دیرین استوار است و دل بر پاس یاری و سپاس دوستداری روزگذار. تا زنده ام راه یگانگی بسته و جان مهر پیوند از کمند بستگی رسته نخواهد گشت. گزارش کارفرمان فرمای سمنان همان است که بر سرکار امید گاهی حاجی سید میرزا نوشته ام، آگاه خواهید شد.
اگر مردم هرزه پوی یاوه گوی دست از آشوب و کندوکوب بردارند، امیدوارم ویرانی ها ساز آبادی گیرد و گرفتاری ها هنجار آزادی. چنانچه خدای نخواسته باز شمار خام کاری و شانه خواری است، دور نیست که سرانجام درستی ها به درشتی کشد و هیچ کس را توانائی درخواست و پشتی نباشد، میرزا مصطفی ما را ستمکار و مردم آزار ستود، منکه با این خوی و منش آلوده بودم رفتم، او اکنون آسوده باشد، چگونگی کار خود را همواره بر نگارید.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۶۸ - به یکی از بزرگان نوشته
کمترین بنده خاکسار امروز از تجریش گامی فراتر نتوانست رفت. هیچم آگهی نیست که از آن ماه خرگهی نامه و پیغامی آمد، یا چون روزهای نخست روندگان را دورباش نگهبانان دام گردن و بندگام بود. سه روز از این پیشم پیک فرخ پیام سرکاری به مژده دیدارت امیدوار فرموده تا بدانم آن خورشید آسمان مهربانی و جمشید تختگاه کشورستانی کی سایه مهر پروری بر این مشت خاک خواهد افکند و کجا داد دل ستم زدگان خواهد داد. همه هنگام از بام تا شام دیده بر راه داشتم و تن خاک گذرگاه. ندانم این گل که سرمایه آب و رنگ هزار بهار است و زیب و آرایش صد نخشب و خلخ نگار کی خواهد رست، و جان اندوهگین کجا از بند چشم داشت و دل نگرانی خواهد رست. در خواست چاکر خاکساران است که دمی دو بیش از جنبش رهی را مژده رسانند که چهار اسبه رخش مهرستام ماه خرام را در پی افتم.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۷۰ - به یکی از دوستان نوشته
از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روح پرور است
در صحن امام زاده مخدومی میرزا عبدالله را ملاقات کردم. از سلامتی حالات شما مقالات رفت. معلومات و مشهودات آنچه داشت و امکان اعادت بود بی کم و زیادت بر سرود، بر بخت بخندیدم و بر خود بگریستم. از هر جهتم ملالت افزود مگر اینکه در پس زانوی اقامت نشسته و کمری به تحریر استوار بسته، زاید الاوصاف خوشوقت شدم، و پاک خداوند را بر همت بی ضنت آن معنی مردمی و اخلاق ستایش راندم. دلم می خواهد نفس بی هوس را درباره خود شهید نخواهی و به قدر امکان در تکمیل خط ربط نکاهی. در صورت امکان بیگاه و گاه مودت خود را نیز به من فرستی، که از باب مفاخرت مطرح انظار دوستان سازم و جیب و دامان خود را ضبط آن شرم بوستان.
پیغام آشنا نفس روح پرور است
در صحن امام زاده مخدومی میرزا عبدالله را ملاقات کردم. از سلامتی حالات شما مقالات رفت. معلومات و مشهودات آنچه داشت و امکان اعادت بود بی کم و زیادت بر سرود، بر بخت بخندیدم و بر خود بگریستم. از هر جهتم ملالت افزود مگر اینکه در پس زانوی اقامت نشسته و کمری به تحریر استوار بسته، زاید الاوصاف خوشوقت شدم، و پاک خداوند را بر همت بی ضنت آن معنی مردمی و اخلاق ستایش راندم. دلم می خواهد نفس بی هوس را درباره خود شهید نخواهی و به قدر امکان در تکمیل خط ربط نکاهی. در صورت امکان بیگاه و گاه مودت خود را نیز به من فرستی، که از باب مفاخرت مطرح انظار دوستان سازم و جیب و دامان خود را ضبط آن شرم بوستان.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۷۵ - به یکی از بزرگان نوشته
فدای وجودت شوم، دستخط مبارک افسر مباهات گشت سپاس عاطفت های ملوکانه تقدیم افتاد. آنچه کرده وگفته اند محض عنایت و چاکر نوازی است. یکسال افزون شد تا معاندین از غلاف برآمده اند و آغاز خلاف کرده، کار به مصاف رسید، چون من جمیع الجهات از بی حسابی و کج پلاسی مبرا بودیم و هر نوع بی اندامی و گزاف و کاوش و خرابی روی داد از جانب خصمای ولایت بود، و با وجود امکان چاره و دفع مشاجرت صبر کردم و حقیقت وقایع را به مهر علما و مقدسین استشهاد کرده به سرکار نایب الحکومه و خدام اجل امجد اکرم امیر بر حق و سردار مطلق فرستادم، و منتظر که انصاف ایشان رفع تعدی بدخواه خواهد کرد.
دیری نگذشت که قضیت معکوس شد و مجعولات دشمنان را حق پنداشت. تا کار بدین جا رسید، چون چنین دیدم هر چه پیش آمد تحمل کردم و آنچه خواستند دادم و آنچه از ناملایمات گفتند شنیدم، چندانکه آرزوی صد ساله از دل خصمای دیرینه بیرون رفت و شکایت به احدی نبردم و نمی برم، زیرا که چندانکه چونان امری شنیع و ناروا خاصه در اختیار بندگان جلالت ارکان فخر الامرا دام اقباله نسبت به من که از نیک خواهان قدیم ایشانم معلوم است از عالم بالا و تعلقات قضا و قدر است. در این صورت تحمل و بردباری و رضا و شکرگزاری خوشتر از روز اول، تا حال سررشته داوری را از دست تدبیر ربوده به قبضه تقدیر گذاشته ام. اگر سزاوار بی آبروئی و خرابی بودم بیش از آنها که دل دشمن خواست واقع گشت. جای شکایت و داوری نیست، و اگر به کسی نیز تظلم برم احدی یاوری نخواهد کرد. و چنانچه مظلوم و بی گناه بودم و هستم جناب اقدس الهی و کیفر اعمال و استحقاق صاحب اختیار ولایت و سردار لشکر و صدر مملکت را که پناه ستم رسیدگانند بر ریاست و سیاست خواهد داشت. تا حال شکیبائی ورزیده ام باز هم بردباری خواهم کرد. تا از صدر بارگاه غیب چه مقدر باشد، یعنی اگر اردوی کیهان شکوه در شرف حرکت نبود، و استیفای خدمت نواب اشرف والا و بساط بوس اولیای دولت علیه خاصه آن اشخاص که حضرت والا در رقم همایون نام برده اند بدلخواه میسر می شد، خودی به طهران می کشیدم. امروز آن مقام دست نخواهد داد، به شرط حیات و حکم نذر تا آخر ماه، عزم اندیش عتبات علیه جناب علی بن موسی سلام الله علیه خواهم گشت. در مراجعت خواه اردوی اسلام از چمن رجعت کرده باشد خواه هم چنان سلطانیه مضرب خیام جلالت باشد، محض زیارت بساط والا راه پیمای دارالملک ری خواهم آمد. در این قضیه که مرا روی داد از دوست و آشنا و کوچک و بزرگ یاری ندیدم، مگر نواب والا که دو سه مجلس سخن راند و حمایت فرمود و از گفتن کلمه حق خاموش نشد. تا قیامت ممنون و سپاس دارم، اینقدر درباره من و کسان بدانند که معادات خصمای ولایتی محض رشک و حسد و تنگ نظری و پست فطرتی است و این گونه عداوت را جز مرگ هیچ چاره نیارد کرد.
اگر سرکار شوکت مدار فخر الامراء العظام سرکشیک و بندگان حشمت ارکان سردار مطلق خیال داوری و یاوری داشته باشند، هیچ حاجت به زحمت افزائی خاکسار و اعاده حکایت و شکایت نیست، خود می دانید این مشت تاریکی را من از کجا خورده ام بسیار دراز نفسی کردم، دلم تنگ است. استدعا دارم در مجالس از کلمه حق خاموشی نباشند که در این بلیت انباز و یار و معین و غمخواری که دارم سرکار والاست. ترا به مرتضی علی در نگارش ارقام و چگونگی حالات دو شاهزاده آزاده سیف الدوله و سیف الله میرزا دام اقبالهم دریغ مفرمای که پیوسته دیده در راه است.
دیری نگذشت که قضیت معکوس شد و مجعولات دشمنان را حق پنداشت. تا کار بدین جا رسید، چون چنین دیدم هر چه پیش آمد تحمل کردم و آنچه خواستند دادم و آنچه از ناملایمات گفتند شنیدم، چندانکه آرزوی صد ساله از دل خصمای دیرینه بیرون رفت و شکایت به احدی نبردم و نمی برم، زیرا که چندانکه چونان امری شنیع و ناروا خاصه در اختیار بندگان جلالت ارکان فخر الامرا دام اقباله نسبت به من که از نیک خواهان قدیم ایشانم معلوم است از عالم بالا و تعلقات قضا و قدر است. در این صورت تحمل و بردباری و رضا و شکرگزاری خوشتر از روز اول، تا حال سررشته داوری را از دست تدبیر ربوده به قبضه تقدیر گذاشته ام. اگر سزاوار بی آبروئی و خرابی بودم بیش از آنها که دل دشمن خواست واقع گشت. جای شکایت و داوری نیست، و اگر به کسی نیز تظلم برم احدی یاوری نخواهد کرد. و چنانچه مظلوم و بی گناه بودم و هستم جناب اقدس الهی و کیفر اعمال و استحقاق صاحب اختیار ولایت و سردار لشکر و صدر مملکت را که پناه ستم رسیدگانند بر ریاست و سیاست خواهد داشت. تا حال شکیبائی ورزیده ام باز هم بردباری خواهم کرد. تا از صدر بارگاه غیب چه مقدر باشد، یعنی اگر اردوی کیهان شکوه در شرف حرکت نبود، و استیفای خدمت نواب اشرف والا و بساط بوس اولیای دولت علیه خاصه آن اشخاص که حضرت والا در رقم همایون نام برده اند بدلخواه میسر می شد، خودی به طهران می کشیدم. امروز آن مقام دست نخواهد داد، به شرط حیات و حکم نذر تا آخر ماه، عزم اندیش عتبات علیه جناب علی بن موسی سلام الله علیه خواهم گشت. در مراجعت خواه اردوی اسلام از چمن رجعت کرده باشد خواه هم چنان سلطانیه مضرب خیام جلالت باشد، محض زیارت بساط والا راه پیمای دارالملک ری خواهم آمد. در این قضیه که مرا روی داد از دوست و آشنا و کوچک و بزرگ یاری ندیدم، مگر نواب والا که دو سه مجلس سخن راند و حمایت فرمود و از گفتن کلمه حق خاموش نشد. تا قیامت ممنون و سپاس دارم، اینقدر درباره من و کسان بدانند که معادات خصمای ولایتی محض رشک و حسد و تنگ نظری و پست فطرتی است و این گونه عداوت را جز مرگ هیچ چاره نیارد کرد.
اگر سرکار شوکت مدار فخر الامراء العظام سرکشیک و بندگان حشمت ارکان سردار مطلق خیال داوری و یاوری داشته باشند، هیچ حاجت به زحمت افزائی خاکسار و اعاده حکایت و شکایت نیست، خود می دانید این مشت تاریکی را من از کجا خورده ام بسیار دراز نفسی کردم، دلم تنگ است. استدعا دارم در مجالس از کلمه حق خاموشی نباشند که در این بلیت انباز و یار و معین و غمخواری که دارم سرکار والاست. ترا به مرتضی علی در نگارش ارقام و چگونگی حالات دو شاهزاده آزاده سیف الدوله و سیف الله میرزا دام اقبالهم دریغ مفرمای که پیوسته دیده در راه است.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۷۶ - به یکی از بزرگان نوشته
فدای وجودت شوم، دستخط مبارک تارک افتخارم به افلاک سود. سپاس سلامت ذات مقدس و پاس مراحم ملوکانه را چهر سجود بر خاک مالیدم. گوشت و پوست و خونم پرورده نمک و نان و عوارف و احسان نواب والاست.چگونه از شکرگزاری خاموش توانم زیست یا از عرض عبودیت و عهد بندگی فراموش یارم کرد. سال نخست که از ولایت سفر کردم سی و دو سال مماشات غربت آزمودم. پس از رجعت اولیای رشک و اصحاب حسد بی سوابق معادات رای خلاف گزیده سال به پایان نرفته، ناگزیرانه راه دارالخلافه سپردم.دوازده سال بار رنج آزمای کربت غربت شدم. بعضی از اقارب به دارالملک آمده بر بازگشت و لایت تشبیبات و تقریبات ساختند.فرط پیری و خستگی فریبم داده و رخت رجوع بدین بیغوله دیو کشید.
هنوز سر و تن از گرد راه نرفته همان بازی ها که رسم اصحاب حقد و نفاق راست، نو کردند. تدلیس شیطان و دمدمه شیاطین انسیه نیز دستیار فتنه و فساد آنان شده، بی گناه و بی جهت مرا رنجی دادند و شکنجی پرداختند، و چیزها تراشیدند که به مرتضی علی سلام الله علیه خیال نمی بستم، در فطرت ابنای زمان این مایه خباثت و خیانت یافت تواند گشت. باری از عهد ورود تا اکنون که غره جمادی الثانیه است زحمتی می کشم و رحمتی از هیچ در پیدا نیست، شعر:
دام صعب است مگر یار شود لطف خدای
ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم
خود می دانند این مدت درنگ دارالخلافه غالب اوقات در خدمت خدام اجل امجد اکرم ذخر الامراء العظام خداوندی سرکشیک چی باشی دام اقباله العالی بودم. در همه احوال خاکساری و سازگاری و درویشی و آرام و قناعت و همه حالات مرادیده و احاطه کلی بر اوصاف من دارد. در خدمت ایشان به عریضه و پیغام من باب هوای نفس و اغوای اعادی تهمت های غریب غریب که در سجیت من نبوده و نیست برمن بستند، و پسر مرا بی گناه و بی خیانت بدنام نمودند. چون یکصد و بیست فرسنگ راه است استکشاف درست نتوانست فرمود. مکرر هم عریضه فرستادم معاندین نگذاشتند به نظر ایشان برسد. ذلت و خواری خاکسار و بستگان طول کشید و به کلی دشمن کام شدم و این آخر عمر بی خیانت در اختیار چون ایشان خداوندی بزرگ و مهربان کارم به خرابی و رسوائی کشید.اگر نواب اشرف صلاح دانند بی گناهی من و گزاف دشمن های ولایتی را به سرکار ایشان در مجلسی خاص اظهار نمایند. چنان پندارم التفاتی به جبران خرابی و دفع اذیت دشمنان بفرمایند. چنانچه پس از اطلاع نیز التفاتی نفرمودند اولا من پیش نفس خود در عرض حال خجل نخواهم بود.
قبله گاهی میرزا ابراهیم عزم اندیش خدمت است چنان پندارم شطری وقایع من و معاندین را مستحضر باشد عرض خواهد نمود تا التفات ملوکانه سرکار چه کند. انشاء الله در مراقبت کسان ایشان که در حقیقت از خود من می باشند کوتاهی نخواهم کرد. خدام اشرف والاقدر او را درست بدانند و ملوکانه تربیت و تقویت نمایند، که در پناه رحمت والا از شماتت دوست و ملامت دشمن آزاد گردد. اگر تقویت اشرف والا نباشد او را هم آسوده نخواهند گذاشت، و بایست عیال او را از دست اعادی بی محرم روانه طهران یا عتبات نمود. اگر کاری می فرمودید که سرکار خداوندی سرکشیک چی باشی دام اقباله دو کلمه به احضار من صادر می فرمودند این بقیت عمر جانم از شریک ولایتی خود و بدخواه خلاص می شد. شما می دانید من توقع مال و منصب و مواجب ندارم خدمت مفت را هم به همه کس رایگان می کنم. از احضار من ضرر و زیانی نخواهد رسید. کوتاهی مفرمائید که دیده در راه است. پیوسته صدور ارقام علیه و احکام سنیه را مترصدم، انبازان محفل والا را یکان یکان به جان و دل سگ و بنده ام. استدعای پاس ودیعه بندگی است، صاحب اختیارید.
هنوز سر و تن از گرد راه نرفته همان بازی ها که رسم اصحاب حقد و نفاق راست، نو کردند. تدلیس شیطان و دمدمه شیاطین انسیه نیز دستیار فتنه و فساد آنان شده، بی گناه و بی جهت مرا رنجی دادند و شکنجی پرداختند، و چیزها تراشیدند که به مرتضی علی سلام الله علیه خیال نمی بستم، در فطرت ابنای زمان این مایه خباثت و خیانت یافت تواند گشت. باری از عهد ورود تا اکنون که غره جمادی الثانیه است زحمتی می کشم و رحمتی از هیچ در پیدا نیست، شعر:
دام صعب است مگر یار شود لطف خدای
ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم
خود می دانند این مدت درنگ دارالخلافه غالب اوقات در خدمت خدام اجل امجد اکرم ذخر الامراء العظام خداوندی سرکشیک چی باشی دام اقباله العالی بودم. در همه احوال خاکساری و سازگاری و درویشی و آرام و قناعت و همه حالات مرادیده و احاطه کلی بر اوصاف من دارد. در خدمت ایشان به عریضه و پیغام من باب هوای نفس و اغوای اعادی تهمت های غریب غریب که در سجیت من نبوده و نیست برمن بستند، و پسر مرا بی گناه و بی خیانت بدنام نمودند. چون یکصد و بیست فرسنگ راه است استکشاف درست نتوانست فرمود. مکرر هم عریضه فرستادم معاندین نگذاشتند به نظر ایشان برسد. ذلت و خواری خاکسار و بستگان طول کشید و به کلی دشمن کام شدم و این آخر عمر بی خیانت در اختیار چون ایشان خداوندی بزرگ و مهربان کارم به خرابی و رسوائی کشید.اگر نواب اشرف صلاح دانند بی گناهی من و گزاف دشمن های ولایتی را به سرکار ایشان در مجلسی خاص اظهار نمایند. چنان پندارم التفاتی به جبران خرابی و دفع اذیت دشمنان بفرمایند. چنانچه پس از اطلاع نیز التفاتی نفرمودند اولا من پیش نفس خود در عرض حال خجل نخواهم بود.
قبله گاهی میرزا ابراهیم عزم اندیش خدمت است چنان پندارم شطری وقایع من و معاندین را مستحضر باشد عرض خواهد نمود تا التفات ملوکانه سرکار چه کند. انشاء الله در مراقبت کسان ایشان که در حقیقت از خود من می باشند کوتاهی نخواهم کرد. خدام اشرف والاقدر او را درست بدانند و ملوکانه تربیت و تقویت نمایند، که در پناه رحمت والا از شماتت دوست و ملامت دشمن آزاد گردد. اگر تقویت اشرف والا نباشد او را هم آسوده نخواهند گذاشت، و بایست عیال او را از دست اعادی بی محرم روانه طهران یا عتبات نمود. اگر کاری می فرمودید که سرکار خداوندی سرکشیک چی باشی دام اقباله دو کلمه به احضار من صادر می فرمودند این بقیت عمر جانم از شریک ولایتی خود و بدخواه خلاص می شد. شما می دانید من توقع مال و منصب و مواجب ندارم خدمت مفت را هم به همه کس رایگان می کنم. از احضار من ضرر و زیانی نخواهد رسید. کوتاهی مفرمائید که دیده در راه است. پیوسته صدور ارقام علیه و احکام سنیه را مترصدم، انبازان محفل والا را یکان یکان به جان و دل سگ و بنده ام. استدعای پاس ودیعه بندگی است، صاحب اختیارید.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۷۸ - به یکی از بزرگان نوشته
قربان وجودت شوم، پنجم شعبان در سمنان خطاب والا و تعلیقه سرکار شوکتمدار خداوندی سرکشیک دام اقباله زیارت شد. غیر از بندگان اشرف والا که در این قضیت از خاکسار غمی خورد و چار کلمه حرف زد، دیگری را ندیدم و نشنیدم . خدا سایه رحمت نواب امجد والا را از سر خاکسار کم نکند. بلی از جندق تا طهران یکصد و بیست فرسخ راه است، ارباب رشک و حیف اتفاقی بر خلاف کرده آنچه خواستند و دلخواه هشتاد ساله بود معمول داشتند. چون به هیچ وجه آلوده نبودم صبر کردم و پاداش و کیفر را به خدا باز گذاشتم. امیدوارم عما قریب داوری و یاوری او بر دوست و دشمن ظاهر گردد.
خطاب مستطاب خدام امجد اکرم سرکشیک را زیب کلاه گوشه افتخار کرده، انشاء الله بعد از رفع کسالت کویر و رنج ایوار و شبگیر قرب اندیش شهود مسعود اشرف والا و حضور مینو نمون ایشان خواهم شد. شکایت هم از احدی ندارم چنانچه خواست خدائی حقیقت ماجرا تمام تحلی در چشم ایشان تجلی داد، جبران همه چیز خواهند فرمود. و اگر همچنان صورت حال در پرده شبهت ماند معلوم است مشیت الهی تعلق گرفته بود. در ایام اختیار سرکار ایشان بی گناه بی جهت ما خوار و خفیف و خراب و دشمن کام شویم. استدعا از مراحم روز افزون اشرف والا آن است که تا شمار کار بر حسرت و حرمان است، کمترین مملوک جان نثار را به صدور ارقام علیه و رجوع خدمت لایقه سرافراز فرمایند، و بنده خود دانند. هر اوقات با نواب اشرف امجد والا ولی النعم سیف الله میرزا دام اقباله ملاقات افتد از محرومی من بر اندیشند، که از حقایق حالات خدام امجد اکرم ولی النعم سیف الدوله هر جا تشریف دارند رهی را آگهی بخشند زیاده استدعا ندارم و اگر حکایت ناخوشی و گرفتاری جمعی عیال غریب خار راه نبود، همین روزها چاراسبه راه سپار دارالملک می شدم.
خطاب مستطاب خدام امجد اکرم سرکشیک را زیب کلاه گوشه افتخار کرده، انشاء الله بعد از رفع کسالت کویر و رنج ایوار و شبگیر قرب اندیش شهود مسعود اشرف والا و حضور مینو نمون ایشان خواهم شد. شکایت هم از احدی ندارم چنانچه خواست خدائی حقیقت ماجرا تمام تحلی در چشم ایشان تجلی داد، جبران همه چیز خواهند فرمود. و اگر همچنان صورت حال در پرده شبهت ماند معلوم است مشیت الهی تعلق گرفته بود. در ایام اختیار سرکار ایشان بی گناه بی جهت ما خوار و خفیف و خراب و دشمن کام شویم. استدعا از مراحم روز افزون اشرف والا آن است که تا شمار کار بر حسرت و حرمان است، کمترین مملوک جان نثار را به صدور ارقام علیه و رجوع خدمت لایقه سرافراز فرمایند، و بنده خود دانند. هر اوقات با نواب اشرف امجد والا ولی النعم سیف الله میرزا دام اقباله ملاقات افتد از محرومی من بر اندیشند، که از حقایق حالات خدام امجد اکرم ولی النعم سیف الدوله هر جا تشریف دارند رهی را آگهی بخشند زیاده استدعا ندارم و اگر حکایت ناخوشی و گرفتاری جمعی عیال غریب خار راه نبود، همین روزها چاراسبه راه سپار دارالملک می شدم.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۸۶ - به حاجی محمد اسمعیل طهرانی نوشته
سرور راستین حاجی اسمعیل؛ نامه شما دیده را سرمه سائی کرد و دل را از دام تیمار رهائی داد. پس از خواندن پاسخی بدان هنجار که آئین من است نوشتم، دادم خطر با سرکار فرستد ندانم چه کرد، آدمی روانه دیدم و بهانه نگارش و گزارش نامه و نامی بدست افتاده. نیمه ماه است با دردهای نهفته و پیدا زنده ام و بنده می دانم نامه نگاری کرده ای و نرسیده. من هم کاغذها نگاشته و به شما نداده اند. خدا بندگان خود را از یاری این خاکی نهادان باد گوهر بی نیازی دهد که در کار و کردار اینان سود و بهبودی نیست. باری این را بدان هرگز از تو فراموش نخواهم کرد و سودای نامه نگاریت در پای نخواهم برد بکوش که بازماندگان میرحسن خان را بجوئی و مرا آگاه سازی. یکبار دیگر فرزندی میرزارضا را ببین. داستان چشمک را در میان آر، اگر داد زود بفرست. چنانچه هنجار بوک و مگر گرفت در گذر، و او را به گوهر و خواست خود بازگذار و آگاهی فرست که رنج دل نگرانی نبرم، آرایش آئین احمدی آسایش بندگان خدای آخوند ملا ابوالحسن را درودی آزاد از فراز و فرود بر سرای و بگوی نگاه پرستاری و پرورش از من باز نبرد، کشته ام تخمی و چشم به ره باران است.
آنان که در ری بر ما سپاس نان ونمک دارند، یکان یکان را ببین و بخشایش لغزش های دیرینه ما را در خواه که از من تا گور دمی دو بیش نمانده. خواهشمندم از این پس هر گونه نامه مرا خواه پارسی پیکر و شیوا، خواه بر هنجار دیگر ونازیبا بی کاست و فزود بدان نگارش های پهلوی گوهر درفزائی. اگر خود این نوشته بی ساز و سنگ است، لته بوی فروشان رستا نگردد. این دارنده نامه را سرکار شکرالله خان سفارش کرده چشمکی شاخ دار شایسته بخرد. چنانچه بر سر پیمان ایستاده باشد شما هم در خرید با او همراهی کنید که فریب نخورد. باری یک چشمک خوش دید برای من سنگ و پایه دو چشم روشن دارد. اگر میرزا رضا چشمک ندهد و به افتاد را در کاسه سیاهی بیند، بیرون از خشنودی خدا خواهد بود. من شاخچه بند و دروغ درا نیستم. چشمک من پیش اوست و فرموش کرده باری یک گفتن دیگر بر ما هست چگونگی روزگار خویش را بر نگار. کاری از ما ساخته باشد بر شمار.خطر درودی بنده وار می گوید. از نگارش خسته شدم، تا کی چرند توان بافت.
آنان که در ری بر ما سپاس نان ونمک دارند، یکان یکان را ببین و بخشایش لغزش های دیرینه ما را در خواه که از من تا گور دمی دو بیش نمانده. خواهشمندم از این پس هر گونه نامه مرا خواه پارسی پیکر و شیوا، خواه بر هنجار دیگر ونازیبا بی کاست و فزود بدان نگارش های پهلوی گوهر درفزائی. اگر خود این نوشته بی ساز و سنگ است، لته بوی فروشان رستا نگردد. این دارنده نامه را سرکار شکرالله خان سفارش کرده چشمکی شاخ دار شایسته بخرد. چنانچه بر سر پیمان ایستاده باشد شما هم در خرید با او همراهی کنید که فریب نخورد. باری یک چشمک خوش دید برای من سنگ و پایه دو چشم روشن دارد. اگر میرزا رضا چشمک ندهد و به افتاد را در کاسه سیاهی بیند، بیرون از خشنودی خدا خواهد بود. من شاخچه بند و دروغ درا نیستم. چشمک من پیش اوست و فرموش کرده باری یک گفتن دیگر بر ما هست چگونگی روزگار خویش را بر نگار. کاری از ما ساخته باشد بر شمار.خطر درودی بنده وار می گوید. از نگارش خسته شدم، تا کی چرند توان بافت.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۷ - به خواهش میرزا جعفر در ری نگاشته است
فرزندی میرزا جعفر می گوید: باز نامه ای پارسی نهاد بنیاد افکن، و بدان سخت و گران درشو تا اندیشه های پراکنده فراموش دارد و زبان دیو درون که راهنمای بدی هاست از گفت جگر سفت و مفت روان آغال خاموش. مگر آن مایه تاب و توش ودانش و هوش ازین خشک مغزان تر فروش و زنان مردانه پوشم بر جای مانده که دمی دو آسوده و راست اندیشه کیش نگارش پیشه گیرم و در و تخته گزارش را از دست و زبان اره و تیشه داد از بیداد دوستان و فریاد از دو رنگی گل های بوستان، مصرع: از مهر و وفای دوستانم گله هاست. از خویشان بیگانه روش پریشانم و از دوستان دشمن منش زادن و زیستن را پشیمان، فرد:
چنان کون خران مادر نزاید
زن این ریش گاوان خر بگاید
چنان کون خران مادر نزاید
زن این ریش گاوان خر بگاید
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۱۵ - به یکی از منسوبان به اردکان نوشته
در خان حاجی کمال به درد زانوئی دستان بازوی نیرم نیرو گرفتارم و از پرستاران بیش از رنج زانو شکنج آزمای آسیب و آزار، اندیشه مندم در این سختی بمیرم و از بدبختی بار دیگر دیدار دوستان اردکان، ویژه سرکار خداوندی حاجی محمد علی که چرخ بلندش خاک پست و هوش دانشمندش بنده یزدان پرست باد، روزی نشود. با همه خستگی و درد خواستم از در آزمون بارنامه ای بر فرهنگ پارسی بنیاد نهم. دل خسته و دست شکسته پایمرد و دستیاری نکرد. ناگزر روان از گزارش و خامه از نگارش بازداشته رشته دراز درائی کوتاه و خود را بیش از این در سر کار یاران که سرسبزی باغ امیدند چشم سپید و روسیاه نپسندیدم، ندانم چرخه ها که در بند رضای برادر آقا رضا و کوزه که در دست ارجمند کامران رجب بود، به کوشش سرکار رستگی و در بیابانک با دست چرخه بازان و شیره خرمای بلیس و بند از پیوستگی یافت یا نه.
بدست باش که هر چند زودتر این کار انجام پذیرد دیر است، ده کوزه سبز زیبای استوار که هر یک به سنگ شاه دو سه من آبگیر باشد اگر توانی فرستاد، من و مردم خانه جاویدان سپاس اندیش خواهیم زیست.
بدست باش که هر چند زودتر این کار انجام پذیرد دیر است، ده کوزه سبز زیبای استوار که هر یک به سنگ شاه دو سه من آبگیر باشد اگر توانی فرستاد، من و مردم خانه جاویدان سپاس اندیش خواهیم زیست.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۱۷ - به میرزا احمد صفائی نوشته
احمد نامه دلخواه که نوشته فرزندی هنر را همراه بود، تماشاگاه دیده و تیمارگاه دل افتاد. زبان را ستایش سرود و روان را سنگ آسایش گرفت. روزی که خاست بی نشست خسرو غازی خاک خواری بر سر اورنگ جمشید و افسر کی ریخت، تاکنون که نشست بی خاست شاه جوان بخت سپهر تخت مرز ری را پروین پایه و خورشید پی ساخت، هشت نامه نگاشته ام و فرستادن را به سر کار فرزندی خان باز گذاشته، او نفرستاد یا آرنده نداد، مرا گناهی نیست و بر راستی این گفت چون بار خدا که پیدا و نهان را آگاه است گواهی هست. چنین هنگام با چنان هنگامه کی دل انداز فراموشی کند یا خامه دمساز خاموشی گردد، خرید خانه و اندود بن تا آستانه همایون باد وبدشگونی را هزار ساله رخت بخت از کاخ و کریاسش بیرون، فرد:
آشانه باز است به بومان ندهم
صد چیست به صد هزار تومان ندهم
آن دو سه تنگ خانه و ننگ لانه که از در کوی تا لب جوی درهم بسته اند و با دیوار ما پیوسته، اگر آسان دانی و ارزان توانی پای امید در نه و دست خریدفرابر. هر چه فروشند بستان و هر چه باشد در کوب، به شخم و شیاری دهقان پسند بر کاو ودیواری بلند و خدنگش پیرامن کش، و به هنگام خود گل های رنگین و بیخ های برومند و شاخ های شکوفه زا در نشان، و دری نغز وگلمیخ آجین از سوی بیرونی که هنوز ویران است بر نه.اگر پاگاه و بهاربندی باید نیز از این سر نزدیک بیرون خانه زمینی بی کژی و کاست جدا کن. دیوار و ستون آخور و اخیه چندانکه سزاوار است سخت و ستوار به دید و دانست کارشناسان با سنگ و آجر و خشت و گل بنوره و بنیاد افکن، و به جایگاه خود خوب و آزاد در پوش، و در آشکوب دویم تالار بالا خانه و مانند آن در خورد گنجائی و در بایست بر افراز. پله و راهرو از کریاس و در و پنجره روی در باغ برگشای. تا ترا مهمان سرائی بساز باشد و میهمان را نیز تماشاگاه و چشم انداز، کاری است کردنی و باری بردنی.
اگر از نوشته سرکار حاجی تنخواهی در طهران با من رسانی و زودم از شکنج پریشانی باز رهانی، هر پولش گنج باد آوردی بود و هر پشیزش چاره رنجی و درمان دردی. ازهمگان پیش و بیش بودم، و بر پوست تخت درویشانه پادشاه بخت خویش، در کار جاجیم والا کاربند کاوش و کوش خوشتر از این باش اگر پیش از بازگشت آن در کشته نیاز آری و باز سپاری هم تو به کوتاهی انگشت نمای مرد و زن نشوی، و هم من به بیراهی زبان سود دوست و دشمن نگردم. نخستین کاری است خرد و اندک از ما خواسته و بارها نگارش ها پرداخته و سفارش ها آراسته هر چه زود انجام گیرد دیر است.آن دو مرد که ندانم چه بازی باخته اند و به کدام اندیشه از آن در گشته به سمنان تاخته، که می جویند و چه می گویند؟ زنهار بر هنگ و هنجاری پنهان و پخته که دوست راه نبرد و دشمن آگاه نشود، خود و فرزندی آقا محمد پائی پیش نهید و گوشی زرنگانه کیش گیرید. مگر آن پوشیده ها پیدا گردد و رازهای نهفته هویدا، دانسته و درست دریافته زودم آگاه سازید تا مرا نیز در انجام کام ایشان انبازی افتد، یا اگر اندیشه دگرگون است و کار از چنبر دلخواه ما بیرون ما را نیز دگرگون بازی خیزد.
نامه امید گاهی آقا و فرزندی اسمعیل را پاسخ نگاری کردم و راز شماری، بازگشت تو خطر را اگر همچنان درنگ است و باره پی سپر لنگ، زود روانه ساز و خود نیز از پی پروپوی از بال کبوتر و پای آهوستان تا هر چهار برادر یکجا فراهم نشوید و از در یکتائی با هم نباشید، جان در تن و در سینه دل آرام نگیرد. شاهزاده راستان آزاده راستین سرکار فلانی به درودی شاهانه تو خطر را سرافراز می فرمایند، و همچنین گرامی سرور مهربان ستایشی دوستانه می گوید و پوزش اندیش جداگانه نگارش نیز هست. میرزا نجف درودی درد پرداز و ستایشی مهر آغاز می سرایند.
آشانه باز است به بومان ندهم
صد چیست به صد هزار تومان ندهم
آن دو سه تنگ خانه و ننگ لانه که از در کوی تا لب جوی درهم بسته اند و با دیوار ما پیوسته، اگر آسان دانی و ارزان توانی پای امید در نه و دست خریدفرابر. هر چه فروشند بستان و هر چه باشد در کوب، به شخم و شیاری دهقان پسند بر کاو ودیواری بلند و خدنگش پیرامن کش، و به هنگام خود گل های رنگین و بیخ های برومند و شاخ های شکوفه زا در نشان، و دری نغز وگلمیخ آجین از سوی بیرونی که هنوز ویران است بر نه.اگر پاگاه و بهاربندی باید نیز از این سر نزدیک بیرون خانه زمینی بی کژی و کاست جدا کن. دیوار و ستون آخور و اخیه چندانکه سزاوار است سخت و ستوار به دید و دانست کارشناسان با سنگ و آجر و خشت و گل بنوره و بنیاد افکن، و به جایگاه خود خوب و آزاد در پوش، و در آشکوب دویم تالار بالا خانه و مانند آن در خورد گنجائی و در بایست بر افراز. پله و راهرو از کریاس و در و پنجره روی در باغ برگشای. تا ترا مهمان سرائی بساز باشد و میهمان را نیز تماشاگاه و چشم انداز، کاری است کردنی و باری بردنی.
اگر از نوشته سرکار حاجی تنخواهی در طهران با من رسانی و زودم از شکنج پریشانی باز رهانی، هر پولش گنج باد آوردی بود و هر پشیزش چاره رنجی و درمان دردی. ازهمگان پیش و بیش بودم، و بر پوست تخت درویشانه پادشاه بخت خویش، در کار جاجیم والا کاربند کاوش و کوش خوشتر از این باش اگر پیش از بازگشت آن در کشته نیاز آری و باز سپاری هم تو به کوتاهی انگشت نمای مرد و زن نشوی، و هم من به بیراهی زبان سود دوست و دشمن نگردم. نخستین کاری است خرد و اندک از ما خواسته و بارها نگارش ها پرداخته و سفارش ها آراسته هر چه زود انجام گیرد دیر است.آن دو مرد که ندانم چه بازی باخته اند و به کدام اندیشه از آن در گشته به سمنان تاخته، که می جویند و چه می گویند؟ زنهار بر هنگ و هنجاری پنهان و پخته که دوست راه نبرد و دشمن آگاه نشود، خود و فرزندی آقا محمد پائی پیش نهید و گوشی زرنگانه کیش گیرید. مگر آن پوشیده ها پیدا گردد و رازهای نهفته هویدا، دانسته و درست دریافته زودم آگاه سازید تا مرا نیز در انجام کام ایشان انبازی افتد، یا اگر اندیشه دگرگون است و کار از چنبر دلخواه ما بیرون ما را نیز دگرگون بازی خیزد.
نامه امید گاهی آقا و فرزندی اسمعیل را پاسخ نگاری کردم و راز شماری، بازگشت تو خطر را اگر همچنان درنگ است و باره پی سپر لنگ، زود روانه ساز و خود نیز از پی پروپوی از بال کبوتر و پای آهوستان تا هر چهار برادر یکجا فراهم نشوید و از در یکتائی با هم نباشید، جان در تن و در سینه دل آرام نگیرد. شاهزاده راستان آزاده راستین سرکار فلانی به درودی شاهانه تو خطر را سرافراز می فرمایند، و همچنین گرامی سرور مهربان ستایشی دوستانه می گوید و پوزش اندیش جداگانه نگارش نیز هست. میرزا نجف درودی درد پرداز و ستایشی مهر آغاز می سرایند.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۲۹ - به حاجی محمد ابراهیم استرآبادی نگاشته
فدایت شوم، مدتی است خطابی از سرکار فروغ افزای چشم و سرور بخشای دل نگشته. همواره دیده در راه بود و روز خاطر به دل نگرانی سیاه، که آیا در این قضیه عام که عموم بلاد را پای فرسود گزند کرد، و جان پست و بلند و خوار و ارجمند را سر در کمند نیستی و هلاک بست، بر سر کار و بستگان چه دست داد؟ بر هر بوم و بر پوینده بودم و از هر بام و در جوینده، تا دو روز پیش از این سواری دراز ریش کوتاه چانه، فراخ دوش پهن شانه، زود جنگ عربده جوی، چشم تنگ آبله روی، دیر پای دور علالا، چرند درای بلند بالا، پر عبوس هیچ خنده، دماغ گنده مغز کنده، از در صورت همی گفتی زال سیستان است یا پوردستان، وارد سمنان شد و آرامگه در سرای میدان جست.
دوستداران به حدس و قیاس و نه علم و شناس، گفتند سواری بدین سیاق و شمایل با یراق و حمایل نه از مرز خراسان و عراق است، همانا از پهنه خوارزم و قبچاق است. لرزلرزان و ترس ترسان با صد اعوذ و ان یکاد پیش رفتم و به تشویش هر چه تمام تر گفتم خیر باد، از کجائی و از چه جا آئی؟ گفت از روستای گرگان. گفتم از دوستان چه خبر؟ گفت از خردان یا بزرگان؟ گفتم مقصود سلامت و صحت حاجی است، گفت سالم و ناجی است. گفتم بستگانش؟ گفت رستگانند. گفتم پیوستگان؟ گفت از بلاجستگان. گفتم ایشان را خود به چشم دیدی؟ به خشم گفت دیدم. گفتم به زبان خود حال جستی؟ گفت دراز مکش، از دگران پرسیدم.گفتم بر صدق مقالت چه نشان است؟ گفت کوتاه کن وثاقش در سرای محمد تقی خان است. گفتم تمنای بیش از این بیان است. گفت خاموش زی پسر عمش در دامغان است. گفتم گفته زیاده کن و شنفته اعاده، باد به حنجر افکند و دست به خنجر برد. عقد کلام گسیختم و دو پای دیگر وام کرده چارگامه گریختم و گفتم هیهات هیات شیطان داری و کلام رحمن، آثار عزرائیل و اخبار جبرئیل.
بالجمله از رنج دلنگرانی پالوده شدم و به نشاط سلامت و انبساط حضرت و بستگان از خستگی آسوده بر کامرانی سپاس نهادم، و پاک یزدان را به نوید این شادمانی سجده و سپاس، اگر شطری به خط شریف مشعر بر حقایق احوال در رسد و جان اندوه کش را به کلی از گرد ملال پاک و پرداخته سازد، کار شادی تمام است و روزگار آزادی به کام. خدمات را نیز فرمایش که موجب آسایش دیگر خواهد بود. نور چشمی آقا علی نقی را به جان آرزومندم و از وی به وصول نامه دست نگار که عیار مشق و خط معلوم آید خرم و خرسند.
دوستداران به حدس و قیاس و نه علم و شناس، گفتند سواری بدین سیاق و شمایل با یراق و حمایل نه از مرز خراسان و عراق است، همانا از پهنه خوارزم و قبچاق است. لرزلرزان و ترس ترسان با صد اعوذ و ان یکاد پیش رفتم و به تشویش هر چه تمام تر گفتم خیر باد، از کجائی و از چه جا آئی؟ گفت از روستای گرگان. گفتم از دوستان چه خبر؟ گفت از خردان یا بزرگان؟ گفتم مقصود سلامت و صحت حاجی است، گفت سالم و ناجی است. گفتم بستگانش؟ گفت رستگانند. گفتم پیوستگان؟ گفت از بلاجستگان. گفتم ایشان را خود به چشم دیدی؟ به خشم گفت دیدم. گفتم به زبان خود حال جستی؟ گفت دراز مکش، از دگران پرسیدم.گفتم بر صدق مقالت چه نشان است؟ گفت کوتاه کن وثاقش در سرای محمد تقی خان است. گفتم تمنای بیش از این بیان است. گفت خاموش زی پسر عمش در دامغان است. گفتم گفته زیاده کن و شنفته اعاده، باد به حنجر افکند و دست به خنجر برد. عقد کلام گسیختم و دو پای دیگر وام کرده چارگامه گریختم و گفتم هیهات هیات شیطان داری و کلام رحمن، آثار عزرائیل و اخبار جبرئیل.
بالجمله از رنج دلنگرانی پالوده شدم و به نشاط سلامت و انبساط حضرت و بستگان از خستگی آسوده بر کامرانی سپاس نهادم، و پاک یزدان را به نوید این شادمانی سجده و سپاس، اگر شطری به خط شریف مشعر بر حقایق احوال در رسد و جان اندوه کش را به کلی از گرد ملال پاک و پرداخته سازد، کار شادی تمام است و روزگار آزادی به کام. خدمات را نیز فرمایش که موجب آسایش دیگر خواهد بود. نور چشمی آقا علی نقی را به جان آرزومندم و از وی به وصول نامه دست نگار که عیار مشق و خط معلوم آید خرم و خرسند.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۴۷ - به حاجی ابوالقاسم تاجر قزوینی نگاشته
بیست و هشتم محرم است، قرب اندیش خدمت قبله گاهی حاجی آمدم، پریشانش دیدم موجب پرسیدم؟ شطری رنج امیدگاهی ارباب را موافق تحریر حضرت و تقریر روندگان اعادت کرد. زیادت از آنچه نگارش توان، از هوشم اثر و از خویشم خبر نماند.جز دعای صحت پاک وجودش به نقد چاره ای ندیدم. اگر یاران تیتال بازم به اغراق زبان بازی معیوب نسازند، به جرات می گفتم دردش به دل و رنجش را به جان خریدارم. به حقوق صفا سوگند چندان پراکنده حواسم و پریشان قیاس که مزید بر آن متصور نیست. چنان وجود مبارک که چون فضل خدائی فیضش عام است و بی بذل اقدامش پخته آمال پخته خواران و خامکاران خام فرسوده آسیب و آسوده فراش باشد. اگر چه صباحی دو جای هزار دریغ است، من و امثال من که به اقتضای فقدان اثر و نقصان خطر دردی از نهاد دوست نتوانیم پرداخت و گردی بر گونه دشمن افشاند، شکسته مزاج و سال ها گرفتار علاج باشیم، حکایتی و جای شکایتی نیست.
توقع از لطف سرکاری آن است که محض وصل ذریعت نوید سلامت وی و مژده استقامت خود و قاطبه بستگان را در طی شطر و سطری دو نگار آورده، اگر خود مصحوب ابر و باد است، ارسال که پراکنده روان را از بند تزلزل و دل نگرانی رهائی خیزد، خالی از اطناب مترسلانه رهی را بی دولت آگهی تاب و آرامش بر شاخ آهو و پرعنقاست.
توقع از لطف سرکاری آن است که محض وصل ذریعت نوید سلامت وی و مژده استقامت خود و قاطبه بستگان را در طی شطر و سطری دو نگار آورده، اگر خود مصحوب ابر و باد است، ارسال که پراکنده روان را از بند تزلزل و دل نگرانی رهائی خیزد، خالی از اطناب مترسلانه رهی را بی دولت آگهی تاب و آرامش بر شاخ آهو و پرعنقاست.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۵۳ - از قول آقازین العابدین تاجر اردکانی به شخصی نگاشته
دو سال است از خدمت تمام سعادت دورم، و با آن مایه آمیزش و مودت بهر راه و روش از وصول دو سطر نگارش به کلی مهجور. مرا که از هر بابت به ترقیم و نگاشت چند کلمه نای ارادت توان بست و پاس خلوصیت را به اظهار برخی عنایات دل توان جست، چرا از روی لطف یادم نکنی؟ بنی نوع جنس را از هر مایه مخالطت و معاشرت مادام هستی با هم جز نمود محبت و نواخت و فزود تفقد و شناخت چنانچه نیک پیداست و بینم چه ثمر حاصل است و کدام اندیشه در دل؟
با وجود این مراحل چرا خامه از راز نگارش خاموش است و مولی را به یاد آوری دوستان پیشین پیمان گفت و گزارش فراموش؟ این نه شرط صفا و پیوند است. مخلص را با همه فرط عبادت به دو حرف که مظهر عنایت آید، چنبر اتحاد در گردن و پای عقیدت در کمند است، اگر این نباشد مراودت را چه ثمر خواهد رست، و معاشرت را چه حاصل خواهد خاست؟
با وجود این مراحل چرا خامه از راز نگارش خاموش است و مولی را به یاد آوری دوستان پیشین پیمان گفت و گزارش فراموش؟ این نه شرط صفا و پیوند است. مخلص را با همه فرط عبادت به دو حرف که مظهر عنایت آید، چنبر اتحاد در گردن و پای عقیدت در کمند است، اگر این نباشد مراودت را چه ثمر خواهد رست، و معاشرت را چه حاصل خواهد خاست؟
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۵۹ - به میرزا اسدالله وزیر خان خانان نگاشته
فدایت شوم، از عهد حرمان تاکنون دو سه ماه فزون است با تکریر ذرایع و تجدید عرایض از صدر حضرت که مطاف صدور باد و دل شکستگان نزدیک و دور را محل اسعاف سرور، از تلاوت کتابی تنزیل آیه روان حلاوت نیافت، و به قرائت خطابی زبور زیور از سواد ناکامی خاطر... بار برائت نجست، مصرع: تا چه در بحمدالله بر رسته صفاست و پیوسته وفا، چون دیگر بستگی های انواع جنس و ابنای انس بنیاد بر شید و زرقی نیست، التزام رقیمه نگاری و اقتحام فراموش کاری را فرق نخواهد بود، اینقدر هست که اگر پاس این کیش کنند و به صدور خطاب و رجوع خدمت منت بر پرستنده خویش نهند، از اندوه چشمداشت گریزی و حصول ارادت پرستان سرکاری است، پیوسه از بسط عنایت و نشر رعایت حضرت بیان ها می آرد و داستان ها می نگارد، نوبه نو دل بند احسانی دیگر است و خاطر مرهون امتنانی دیگر، در ازای آن فضل... روان به کدام سپاس دم زند و به خدای این بذل جز نیاز« ما عرفناک حق معرفتک» بچه عرفان شناخت جوید.
چون سرکار زاید الوصف جمع و ترتیب نظم و نثر سرکار خداوندی یغما را بالفطره لا... طالبند، به قدر بیست سی طغرا نامه پارسی فرهنگ که اصلا با لفظ و لغات تازی امتزاج و ترکیب ندارد و این صنعت در سبک و سنگ متصنعین و مترسلین کاری سخت دشوار است، در ری جسته ام و به مسوده و استکتاب نشسته، انشاء الله هنگام حضور به رسم ره آورد نیاز پیشگاه و ضبط کتاب خواهد شد. حاجی سید میرزا و حسینعلی خان از سرکار عالی دام اقباله به احضار مامور و فیض یاب حضور خواهند گشت این خود بدیهی است سرکار را در حرمت جناب معزی الیه شرط مراغبت و در کار سرکار خان و غیره مراقبت خواهد بود، سپردم به زنهار اسکندری، صاحب اختیارند.
چون سرکار زاید الوصف جمع و ترتیب نظم و نثر سرکار خداوندی یغما را بالفطره لا... طالبند، به قدر بیست سی طغرا نامه پارسی فرهنگ که اصلا با لفظ و لغات تازی امتزاج و ترکیب ندارد و این صنعت در سبک و سنگ متصنعین و مترسلین کاری سخت دشوار است، در ری جسته ام و به مسوده و استکتاب نشسته، انشاء الله هنگام حضور به رسم ره آورد نیاز پیشگاه و ضبط کتاب خواهد شد. حاجی سید میرزا و حسینعلی خان از سرکار عالی دام اقباله به احضار مامور و فیض یاب حضور خواهند گشت این خود بدیهی است سرکار را در حرمت جناب معزی الیه شرط مراغبت و در کار سرکار خان و غیره مراقبت خواهد بود، سپردم به زنهار اسکندری، صاحب اختیارند.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۶۰ - به میرزا ابوجعفر اردکانی در اردکان نگاشته
فدایت شوم، شرحی که متن و پشت در برائت بهتان از مذمت قاضی و تداخل شرعیات وی نرم و درشت طرح افتاده بود زیارت شد. پیداست با آن مایه گواه و سوگند بد اندیشان خصمانه عنادی آورده اند و در میانه فسادی کرده.به شکرانه بی گناهی از آنچه رفت چشم پوشی و فراموشی اولی، معزی الیه را این روزها ملاقات و ملامت آمیز مقالات خواهم راند، تا دیگر بار به خیالی رنجیده نپوید و به محالی نسنجیده نگوید.
احمد اگر در نگارش عرض ارادت فرض عبادت مهمل ماند حضرت به نشر عنایت و بسط مکارم خجلش سازند. سال گذشته جوانی که بهره خط و حظ سواد و شوق تتبع ضمیمت خلق یوسفی و حلق داودی داشت بی کلفت زمانه سازی بر الفت خاکسار عزیمت بست. خالی از پیشه کار و کسب و اندیشه سلخ و قصب، پیوندش غنیمت یافتم. دل ها از دوسونرم و بازار مغازلت گرم افتاد. هر هنگام امکان مخاطبت نبود راز و نیاز قنبرک بافی بر مکاتبت می رفت، تقریبا هفتاد طغرا یا بیشترک به فرهنگ پارسی نامه نگار آمد و به تدریج از مسوده نقل بیاض شد.امسال از علت فردی دو مخالفین جندق که ریش سفیدان هفتاد و دو ملت اند، و ذلت غربت و زلات پیری دست و دلی که تلفیق شطری و تعلیق دو سطری توانم نیست، دوست را چون درخود من همچنان ظن چهر و یقین مهری است، به دستور قاضی در خواه و فرمایش آن شیوه نگارش ها و گزارش هاست.مقدرت به نیل مرادش وفا نکند و معذرت در گوش میلش بر نیاید. سخت فرومانده ام و تاکنون کشتی بر خشک رانده، اگر سرکار به انفاذ مسودات آن چند نامه که عهد ملاقات باطله شد ذمت خاکسار را منتی ثابت افتد، مصرع: بنده آزاد می سازی غلامی می خری.
من بنده نیز در ازای این زحمت و خورای این رحمت بیست طغرا مزخرفات تازه ترصیف را نیاز بزم شریف خواهم داشت. اگر راه عطلت سپرند و ساز غفلت آرند، تربیت های گذشته هدر و هبا و تقویت های بی منت جزو هوا خواهد شد، امیدگاهان طبقه علیه علما و دیگر مخادیم و دوستان را بنده ام و به خداوندی پرستند.عذر جداگانه ذرایع موقوف به طلاقت زبان و رشاقت بیان سرکار است.
احمد اگر در نگارش عرض ارادت فرض عبادت مهمل ماند حضرت به نشر عنایت و بسط مکارم خجلش سازند. سال گذشته جوانی که بهره خط و حظ سواد و شوق تتبع ضمیمت خلق یوسفی و حلق داودی داشت بی کلفت زمانه سازی بر الفت خاکسار عزیمت بست. خالی از پیشه کار و کسب و اندیشه سلخ و قصب، پیوندش غنیمت یافتم. دل ها از دوسونرم و بازار مغازلت گرم افتاد. هر هنگام امکان مخاطبت نبود راز و نیاز قنبرک بافی بر مکاتبت می رفت، تقریبا هفتاد طغرا یا بیشترک به فرهنگ پارسی نامه نگار آمد و به تدریج از مسوده نقل بیاض شد.امسال از علت فردی دو مخالفین جندق که ریش سفیدان هفتاد و دو ملت اند، و ذلت غربت و زلات پیری دست و دلی که تلفیق شطری و تعلیق دو سطری توانم نیست، دوست را چون درخود من همچنان ظن چهر و یقین مهری است، به دستور قاضی در خواه و فرمایش آن شیوه نگارش ها و گزارش هاست.مقدرت به نیل مرادش وفا نکند و معذرت در گوش میلش بر نیاید. سخت فرومانده ام و تاکنون کشتی بر خشک رانده، اگر سرکار به انفاذ مسودات آن چند نامه که عهد ملاقات باطله شد ذمت خاکسار را منتی ثابت افتد، مصرع: بنده آزاد می سازی غلامی می خری.
من بنده نیز در ازای این زحمت و خورای این رحمت بیست طغرا مزخرفات تازه ترصیف را نیاز بزم شریف خواهم داشت. اگر راه عطلت سپرند و ساز غفلت آرند، تربیت های گذشته هدر و هبا و تقویت های بی منت جزو هوا خواهد شد، امیدگاهان طبقه علیه علما و دیگر مخادیم و دوستان را بنده ام و به خداوندی پرستند.عذر جداگانه ذرایع موقوف به طلاقت زبان و رشاقت بیان سرکار است.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۶۲
فلان مذکور ساخت که سرکار خداوند به علت تقاعد از ابقای رسم عریضه نگاری و انشای سلب عقیدت شعاری از این بنده تنگدل و گله مند است. سبحان الله مگر در حق منش خدای نخواسته تبدل حالی است و گمان ظهور کدورت و ملالی، احوالی که قابل نگارش مقالی آمد و استحضاری که پیشگاه شهود حضرت را از اخبار آن تدارک شماری شاید ندارم. اسباب مخارج از داخل وخارج موجود است و ابواب مداخل از خارج و داخل مسدود. آبای سبعه چون زن پدر نامهربانند، و امهات اربعه چون شوهر مادر سرگران. از این حال پریشان گفتن جز تلخی اوقات چه سود از شنفتن این سر بی سامان جز سد ابواب شادمانی چه خواهد گشود؟
مصرع: یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم.
دست املم نیز از دامان یوسف عمل کوتاه است و یوسف عملم از قطع ریسمان امل در چاه. لاجرم از مراتب امور بلده و بلوک و مدارج مهام مالک و مملوکم اطلاعی نیست که به نشر وقایع و عرض غوایل خاطر عزیزان یوسف مصر عزت را ملول یا خرسند دارم یا آزاده با در بند گذارم، در بواره تعلل سر تبه کاری به گریبان سیه روزگاری کشیده، از تحریر مدعیات به تقریر دعوات ذات سعادت سمات قناعت کرده، چون عریضه جات فلان دوست که به خط مخلص مسطور آمده و می آید صحت وجود را مختصری است روشن و مسجل، حجت ارادت را خود آن نکته دلیلی مبرهن، اعتراض ذکر آنرا مکرر بلکه مایه انگیز دردسر دانسته زحمت افزای خاطر شریف نمی گردد. گاه گاهم به رجوع خدمتی سرافراز داشته، که در این عزل دوام و عزلت مستدام رغم آسمان را صاحب عمل و از دولت بندگی سرکار بین الجمهور به خداوندی ضرب المثل آیم.
مصرع: یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم.
دست املم نیز از دامان یوسف عمل کوتاه است و یوسف عملم از قطع ریسمان امل در چاه. لاجرم از مراتب امور بلده و بلوک و مدارج مهام مالک و مملوکم اطلاعی نیست که به نشر وقایع و عرض غوایل خاطر عزیزان یوسف مصر عزت را ملول یا خرسند دارم یا آزاده با در بند گذارم، در بواره تعلل سر تبه کاری به گریبان سیه روزگاری کشیده، از تحریر مدعیات به تقریر دعوات ذات سعادت سمات قناعت کرده، چون عریضه جات فلان دوست که به خط مخلص مسطور آمده و می آید صحت وجود را مختصری است روشن و مسجل، حجت ارادت را خود آن نکته دلیلی مبرهن، اعتراض ذکر آنرا مکرر بلکه مایه انگیز دردسر دانسته زحمت افزای خاطر شریف نمی گردد. گاه گاهم به رجوع خدمتی سرافراز داشته، که در این عزل دوام و عزلت مستدام رغم آسمان را صاحب عمل و از دولت بندگی سرکار بین الجمهور به خداوندی ضرب المثل آیم.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۶۳
خداوندگار بنده درگاه یغمای از نظر افتاده عرضه می دارد، فرد:
سواره رفتی و سودم جبین به راه تو چندان
که شد نشان سم اسب و ماند نقش جبینم
منت خدای را که ما کمر ارادت سرکار را بر میان بسته و جناغ عقیدت گستری شکسته ام. سرموئی مصدر خلاف نشده ام اما با اینکه مکافات خدمت را بایست دقیقه به دقیقه عارج معارج ترقیات باشم، به علت بی التفاتی جز به اسفل درکات تنزل نرسیده ام. نه رخصت همراهی دادند و نه پایه امور زندگانیم را بر جائی نهادند، که خودی به این خوش کنم که منع همراهی متضمن حکمت بود، والا خداوند تو نه آنست که ملزومات رحمت از تو دریغ دارند. بالجمله هر چه کنند مختارند. اما قانون بنده نوازی طریق دیگر است، هرگز گمان نمی کردم که با من چنین رفتار خواهند فرمود. قلیل تنخواهی که از باب نمک طعام و فقرا را تدارک یک شام بود، زمان حرکت حواله آقا صادق گردید نداد، من بیچاره غریب درین شب نوروز معطل از یک طرف بی اندامی طلب کار از طرفی شرمساری عیال، باری اگر می دانید این قسم سلوک موافق مروت و مردانگی است هیچ عیب ندارد، جان من و عیال من تصدق سر سرکار باد، فرد:
ناکامی ما هست چو کام دل تو
کام دل ما همیشه ناکامی باد
سواره رفتی و سودم جبین به راه تو چندان
که شد نشان سم اسب و ماند نقش جبینم
منت خدای را که ما کمر ارادت سرکار را بر میان بسته و جناغ عقیدت گستری شکسته ام. سرموئی مصدر خلاف نشده ام اما با اینکه مکافات خدمت را بایست دقیقه به دقیقه عارج معارج ترقیات باشم، به علت بی التفاتی جز به اسفل درکات تنزل نرسیده ام. نه رخصت همراهی دادند و نه پایه امور زندگانیم را بر جائی نهادند، که خودی به این خوش کنم که منع همراهی متضمن حکمت بود، والا خداوند تو نه آنست که ملزومات رحمت از تو دریغ دارند. بالجمله هر چه کنند مختارند. اما قانون بنده نوازی طریق دیگر است، هرگز گمان نمی کردم که با من چنین رفتار خواهند فرمود. قلیل تنخواهی که از باب نمک طعام و فقرا را تدارک یک شام بود، زمان حرکت حواله آقا صادق گردید نداد، من بیچاره غریب درین شب نوروز معطل از یک طرف بی اندامی طلب کار از طرفی شرمساری عیال، باری اگر می دانید این قسم سلوک موافق مروت و مردانگی است هیچ عیب ندارد، جان من و عیال من تصدق سر سرکار باد، فرد:
ناکامی ما هست چو کام دل تو
کام دل ما همیشه ناکامی باد
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۶۵
عالیجاها، گرامی جلیلا، خلیلا، انشاء الله تعالی نخل برومند عزت و جلال و دوحه رفعت و اقبالت از دم سردی خزان افسردگی به یمن تراوش سحاب رحمت ایزدی مخضر و مثمرثمر توفیقات جمیل باد. بعد از طی مراسم دعوات و افیات بر لوحه اظهار می نگارد که در این اوان سعادت توامان که عالیشان آقا کوچک خدمات محوله به خود را به طور خوش و حسن سلوک صورت انجام داده روانه خدمت بود...
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۶۶ - به میرزا عبدالوهاب پسر محمدحسین خان کاشی نگاشته
چون آفتاب سلیقه ام از تصریفات دوران بر لب بام است و صبح خط و ربطم از تقالیب روزگار سفله پرور مودی به شام. هر اوقات نگارش جواب رقیمه سرکارم به خیال گذشت دست تشویر چنگ در گریبان انفعال زده که خزف به رسته جوهریان بردن و گرگ به معرض جمال یوسف آوردن از انصاف و کاردانی دور است. لاجرم به دفع الوقت گذرانیده مگر حواسی و دماغی دست داده نوعی که خاطر خواه دل است و ضمیر آن مطاع بدان سیاق مایل، سطری دو متضمن شطری... مرسول خدمت دارم، مصرع: بسوختیم در این آرزوی خام و نشد، اندیشه کردم که اگر ذریعه نگاری را معلق به فراغ و حصول دماغ نمایم، عمر به پایان خواهد رسید و نامه عنوان نخواهد شد نپسندیدم زیاده بر این شیوه تقاعد مسلوک و عرض حالی که غایت آمال است در آن حضرت متروک ماند، کام ناکام پائی بسته و دستی گشاده به این خط خام و ربط ناتمام، تصدی این مخالصت نامچه نمودم، الی آخره.