عبارات مورد جستجو در ۷۲۰ گوهر پیدا شد:
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۷
ساقی سر خم زود برانداز که عید است
پژمان منشین بزم فروساز که عید است
تا کی ز نهان خوردن و در خفیه شمیدن
با خلق بگو روشن و سرباز که عید است
بردار نقاب از خم ابروی هلالت
بر بام شو و بانگ درانداز که عید است
گو از افق طرف تتق ماه دوهفته
بنمود خم ابروی طنّاز که عید است
امشب من و ابروی هلال و قدح می
فردا تو به بازار فرو تاز که عید است
بن گاه حریفان و طرب خانه یاران
از اقمشه روزه بپرداز که عید است
زین پیش اگرت مصلحتی بودو حجابی
زین بیش منه عذر و مکن ناز که عید است
از ما به نزاری برسان مژده که در حال
خلوت گهت أراسته کن باز که عید است
بگذشت مه روزه کنون مقدم شوّال
دارید به اکرام و به اعزاز که عید است
پژمان منشین بزم فروساز که عید است
تا کی ز نهان خوردن و در خفیه شمیدن
با خلق بگو روشن و سرباز که عید است
بردار نقاب از خم ابروی هلالت
بر بام شو و بانگ درانداز که عید است
گو از افق طرف تتق ماه دوهفته
بنمود خم ابروی طنّاز که عید است
امشب من و ابروی هلال و قدح می
فردا تو به بازار فرو تاز که عید است
بن گاه حریفان و طرب خانه یاران
از اقمشه روزه بپرداز که عید است
زین پیش اگرت مصلحتی بودو حجابی
زین بیش منه عذر و مکن ناز که عید است
از ما به نزاری برسان مژده که در حال
خلوت گهت أراسته کن باز که عید است
بگذشت مه روزه کنون مقدم شوّال
دارید به اکرام و به اعزاز که عید است
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۳۷۹
شبنم نشسته بر ورق گل علی الصباح
خواهی که روح تازه برآید بیار راح
جهّال نشنوند ولی ممتنع بود
جز از خواص راح طلب کردن ارتیاح
از گردن خروس صراحی بریز خون
قبل الحدیث کرده به بسم الله افتتاح
جنبان و چست باش و سبک روح و تازه روی
زیرا که در فسرده نه خیرست و نه صلاح
فریاد عندلیب برآید ز گل ستان
مرغ سحر چو باز گشاید ز هم جناح
آواز چنگ و ضرب و اصول و حریف جنس
با راح بس موافق حال است هر صباح
از مونسی گزیر ندارم که می کنم
هر دم لطیفه دگر از طبعش اقتراح
گه می کند غرایب اشعارم استماع
گه می دهد عوایب ابیاتم اصطلاح
می خانه بی نزاری و پروانه بی چراغ
شاخیست بی شمایل و فالیست بی فلاح
خواهی که روح تازه برآید بیار راح
جهّال نشنوند ولی ممتنع بود
جز از خواص راح طلب کردن ارتیاح
از گردن خروس صراحی بریز خون
قبل الحدیث کرده به بسم الله افتتاح
جنبان و چست باش و سبک روح و تازه روی
زیرا که در فسرده نه خیرست و نه صلاح
فریاد عندلیب برآید ز گل ستان
مرغ سحر چو باز گشاید ز هم جناح
آواز چنگ و ضرب و اصول و حریف جنس
با راح بس موافق حال است هر صباح
از مونسی گزیر ندارم که می کنم
هر دم لطیفه دگر از طبعش اقتراح
گه می کند غرایب اشعارم استماع
گه می دهد عوایب ابیاتم اصطلاح
می خانه بی نزاری و پروانه بی چراغ
شاخیست بی شمایل و فالیست بی فلاح
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۴۴۴
عید آمد و عزم مَی خواهیم کرد
عمر شد پس عیش کَی خواهیم کرد
گر دهد پندار ، نهد بند اوستاد
ما خلاف رای وَی خواهیم کرد
جرعه ای در کام جان خواهیم ریخت
مرده ای را باز حَی خواهیم کرد
تا به کی از شیء و لاشی ، هان که ما
خاک را در چشم شَی خواهیم کرد
آسمان را گر حجاب ما شود
چون بساط عقل طَی خواهیم کرد
تا بسوزد بُن گه زهد و ورع
خانه تقوا ز نَی خواهیم کرد
مرکب اندیشهء بهبود را
تا نگیرد پیش پَی خواهیم کرد
وین تفاخر بر همه کون و مکان
از قبول شاه کَی خواهیم کرد
سینه ریش نزاری تا به کی
هر زمان از غصه کَی خواهیم کرد
کی زند دیگر برو ابلیس راه
ور زند غسلش به مَی خواهیم کرد
عمر شد پس عیش کَی خواهیم کرد
گر دهد پندار ، نهد بند اوستاد
ما خلاف رای وَی خواهیم کرد
جرعه ای در کام جان خواهیم ریخت
مرده ای را باز حَی خواهیم کرد
تا به کی از شیء و لاشی ، هان که ما
خاک را در چشم شَی خواهیم کرد
آسمان را گر حجاب ما شود
چون بساط عقل طَی خواهیم کرد
تا بسوزد بُن گه زهد و ورع
خانه تقوا ز نَی خواهیم کرد
مرکب اندیشهء بهبود را
تا نگیرد پیش پَی خواهیم کرد
وین تفاخر بر همه کون و مکان
از قبول شاه کَی خواهیم کرد
سینه ریش نزاری تا به کی
هر زمان از غصه کَی خواهیم کرد
کی زند دیگر برو ابلیس راه
ور زند غسلش به مَی خواهیم کرد
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۵۹۳
مرا نماز نبوده ست هوش یار به عید
بیا که وقتِ نیازست می بیار به عید
ثوابِ آخرتت را دو گانه ای بگزار
سه کاسه یی به صبوحی به من سپار به عید
شبِ برات گرفتم بهانه می کردی
چو روزۀ رمضان تا کی انتظار به عید
چرا که مست نباشم چنان که بنمایند
به یک دگر همه خلقم هلال وار به عید
کجاست مطرب و چنگ و دف این چه رسوایی ست
ازین نباشم هرگز به اختیار به عید
خطیب مست شبانه ست و مقرّی ک خاموش
ز الصّلاتِ تو کی بشکند خمار به عید
ز دستِ ساقی و شاهد نه او که شیخ اسلام
فرو برد به تبّرک می آشکار به عید
ثلاثه یی بدهش تا فرازِ منبرِ وعظ
فصاحتی کند این پیرِ شرم سار به عید
صبوح اگر چو نزاری روی به لطفِ کلام
درآمدی و بکردی شکر نثار به عید
بیا که وقتِ نیازست می بیار به عید
ثوابِ آخرتت را دو گانه ای بگزار
سه کاسه یی به صبوحی به من سپار به عید
شبِ برات گرفتم بهانه می کردی
چو روزۀ رمضان تا کی انتظار به عید
چرا که مست نباشم چنان که بنمایند
به یک دگر همه خلقم هلال وار به عید
کجاست مطرب و چنگ و دف این چه رسوایی ست
ازین نباشم هرگز به اختیار به عید
خطیب مست شبانه ست و مقرّی ک خاموش
ز الصّلاتِ تو کی بشکند خمار به عید
ز دستِ ساقی و شاهد نه او که شیخ اسلام
فرو برد به تبّرک می آشکار به عید
ثلاثه یی بدهش تا فرازِ منبرِ وعظ
فصاحتی کند این پیرِ شرم سار به عید
صبوح اگر چو نزاری روی به لطفِ کلام
درآمدی و بکردی شکر نثار به عید
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۶۰۰
ای صنمِ خرگهی خیمه برون زد بهار
گر ز جهان آگهی بادۀ نوشین بیار
خیز به بستان خرام باده همی خور مدام
گشته جهانی به کام دست ز شادی مدار
در دلِ لاله ز باد عنبرِ سارا فتاد
دستِ صبا چون گشاد نافۀ مشکِ تتار
ای پسرِ سیم تن گشت شکفته سمن
وز خوشی آخر چمن زار شد و مستعار
خیز نزاری و شو باغ نو و یارِ نو
نغمۀ مرغان شنو از سرِ هر شاخ سار
گر ز جهان آگهی بادۀ نوشین بیار
خیز به بستان خرام باده همی خور مدام
گشته جهانی به کام دست ز شادی مدار
در دلِ لاله ز باد عنبرِ سارا فتاد
دستِ صبا چون گشاد نافۀ مشکِ تتار
ای پسرِ سیم تن گشت شکفته سمن
وز خوشی آخر چمن زار شد و مستعار
خیز نزاری و شو باغ نو و یارِ نو
نغمۀ مرغان شنو از سرِ هر شاخ سار
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۷۷۶
گیتی بهشت وار شد از روزگارِ گل
در باغ بشکفید رخِ چون نگارِ گل
شد زاغ چون عطارد در باغ سوخته
تا شد پدید چهرۀ خورشیدوارِ گل
گل جامه چاک زد چو بشد نرگس از چمن
گویی بشد ز فرقتِ نرگس قرارِ گل
مانَد به چنگِ ساخته اکنون نوایِ مرغ
ماند به عودِ سوخته اکنون بخارِ گل
گر خواست دارِ باده بود طبعِ ما کنون
زیرا که بلبل است کنون خواست دارِ گل
در خانه گر کنیم کرانه کنون رواست
زیرا که جایِ ما نشود جز کنارِ گل
در بوستان کنیم به دیدارِ دوستان
تن ها فدایِ باده و دل ها نثارِ گل
اکنون که روزگار نزاری به کام ماست
نتوان گذاشت جز به طرب روزگارِ گل
در باغ بشکفید رخِ چون نگارِ گل
شد زاغ چون عطارد در باغ سوخته
تا شد پدید چهرۀ خورشیدوارِ گل
گل جامه چاک زد چو بشد نرگس از چمن
گویی بشد ز فرقتِ نرگس قرارِ گل
مانَد به چنگِ ساخته اکنون نوایِ مرغ
ماند به عودِ سوخته اکنون بخارِ گل
گر خواست دارِ باده بود طبعِ ما کنون
زیرا که بلبل است کنون خواست دارِ گل
در خانه گر کنیم کرانه کنون رواست
زیرا که جایِ ما نشود جز کنارِ گل
در بوستان کنیم به دیدارِ دوستان
تن ها فدایِ باده و دل ها نثارِ گل
اکنون که روزگار نزاری به کام ماست
نتوان گذاشت جز به طرب روزگارِ گل
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۷۷۸
باد آمد و گشاد نقاب از رخانِ گل
ابر آمد و نهاد گهر در میانِ گل
آمد گهِ شکفتنِ گل در میانِ باغ
و آمد گهِ نشستنِ ما در میانِ گل
می با گل آشنا شد و مرغان به سویِ او
پیغام ها دهند همی از زبانِ گل
سوگندها خوردند به گلزارها کنون
مستان به جامِ باده و مرغان به جانِ گل
بی چاره عندلیب نخسبد یکی زمان
در بوستان شده ست کنون پاس بانِ گل
دستان ها رسد به نو از بلبلان همی
گویی که کرده اند ز بر داستانِ گل
گشتند مدح خوانِ نزاری به روز و شب
من مدح خوانِ شاهم و او مدح خوانِ گل
ابر آمد و نهاد گهر در میانِ گل
آمد گهِ شکفتنِ گل در میانِ باغ
و آمد گهِ نشستنِ ما در میانِ گل
می با گل آشنا شد و مرغان به سویِ او
پیغام ها دهند همی از زبانِ گل
سوگندها خوردند به گلزارها کنون
مستان به جامِ باده و مرغان به جانِ گل
بی چاره عندلیب نخسبد یکی زمان
در بوستان شده ست کنون پاس بانِ گل
دستان ها رسد به نو از بلبلان همی
گویی که کرده اند ز بر داستانِ گل
گشتند مدح خوانِ نزاری به روز و شب
من مدح خوانِ شاهم و او مدح خوانِ گل
کمالالدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۷۵
مژده ایدل که یار باز آمد
ترک چابک سوار باز آمد
غمزۀ او نیم مست برفت
با هزاران خمار باز آمد
بسته جانی هزار بر فتراک
این زمان از شکار باز آمد
هر شماری که کردم از حسنش
نه یکی، صد هزار باز آمد
یا رب آن ساعت خجسته چه بود
کز درم آن نگار باز آمد؟
بنمرد سپاس ایزد را
تا بدیدم که یار باز آمد
آخر آن آب چشم و آه سحر
عاقبت هم بکار باز آمد
هین برون آی ای غم از دل من
که مرا غمگسار باز آمد
ترک چابک سوار باز آمد
غمزۀ او نیم مست برفت
با هزاران خمار باز آمد
بسته جانی هزار بر فتراک
این زمان از شکار باز آمد
هر شماری که کردم از حسنش
نه یکی، صد هزار باز آمد
یا رب آن ساعت خجسته چه بود
کز درم آن نگار باز آمد؟
بنمرد سپاس ایزد را
تا بدیدم که یار باز آمد
آخر آن آب چشم و آه سحر
عاقبت هم بکار باز آمد
هین برون آی ای غم از دل من
که مرا غمگسار باز آمد
کمالالدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۸۴
ای دل ترا گر آرزوی بیغمی کند
آن کن تو نیز موسم گل کاد می کند
دانی که آدمی چه کند وقت نو بهار؟
می خوارگی و عاشقی و خرّمی کند
خیزد ببانگ بلبل و خسبد میان گل
بامی نشست و خاست بصد مردمی کند
زانو نگیرد از سر زانوی چنگ باز
با بانگ مرغ و نالۀ نی همدمی کند
هر گوشه یی که درد دلی سر برآورد
در مان آن بشربتی یک دمی کند
زیرا که هم ز باده تواند شدن خراب
بنیاد غم اگر چه بسی محکمی کند
اینست مختصر، می و معشوقه و سماع
تدبیر آنکه اوطلب بی غمی کند
آن کن تو نیز موسم گل کاد می کند
دانی که آدمی چه کند وقت نو بهار؟
می خوارگی و عاشقی و خرّمی کند
خیزد ببانگ بلبل و خسبد میان گل
بامی نشست و خاست بصد مردمی کند
زانو نگیرد از سر زانوی چنگ باز
با بانگ مرغ و نالۀ نی همدمی کند
هر گوشه یی که درد دلی سر برآورد
در مان آن بشربتی یک دمی کند
زیرا که هم ز باده تواند شدن خراب
بنیاد غم اگر چه بسی محکمی کند
اینست مختصر، می و معشوقه و سماع
تدبیر آنکه اوطلب بی غمی کند
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۵
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۶
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۹
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۲
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۱
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۲
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۳
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۱
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۴