عبارات مورد جستجو در ۳۶ گوهر پیدا شد:
جامی : تحفةالاحرار
بخش ۵۰ - مقاله پانزدهم در تنبیه آنان که صبح شیب از شب شباب ایشان دمیده است و در آن صبحگاهی نسیم آگاهی به مشام ایشان نرسیده
ای تنت از شمع گدازنده تر
شعله زنان آتش شیبت ز سر
داده سر سبز تو آتش فشان
از شجر اخضر و نارش نشان
چرخ که بر فرق تو کافور ریخت
بر تو هم از شعر تو کافور بیخت
تا که کند سردی کافور سرد
بر دل گرمت هوس خواب و خورد
کرده شب موی تو تصویر صبح
روز اجل راست تباشیر صبح
گردش دولابی چرخ برین
بر سر آرام گرفته زمین
کالبد جوجو آزادگان
در ته سنگ ستم افتادگان
آردکنان بس که بفرسود و کاست
موی تو پر گرد ازان آسیاست
پشت تو مانند کمان گشته کوز
خشک شده پوست بر آن همچو توز
رشته اشک تو بر آن بسته زه
ناوک آه تو بر آن تیر نه
جز پی آن نیست که کاری کنی
در ره مقصود شکاری کنی
قد تو لام و الف آمد عصا
هر دو پی نفی وجود تو لا
یعنی از آیینه لوح وجود
نفی شود صورت بود تو زود
یک نشناسی ز دو وقت شمار
تا نکند شیشه دو چشم تو چار
پا به دم مار ز نادیدنت
خلق به فریاد ز نشنیدنت
سنگ به دندانت شدی لخت لخت
موم کنون پیش تو چون سنگ سخت
با همه رخنه که به دندان توست
نامده یک حرف برون زان درست
نایدت از دست که جنبی زجای
تا نشود دست مددگار پای
لرزش دست تو به هنگام کار
برده ز دست تو برون اختیار
چون گره سیم شده مشت تو
رفته چو سیماب ز انگشت تو
قوت امساک نماندت به دست
گر چه که امساک تو را دست بست
قاعده حرص جز امساک نیست
چاره امساک بجز خاک نیست
پیش که با خاک روی خاک شو
پیش که ناپاک روی پاک شو
پیر شدی شیوه پیرانه گیر
شیوه پیرانه خوش آید ز پیر
دست ز فتراک جوانان بدار
عشق و جوانی به جوانان گذار
چون تو ازین پیری خویشی ملول
کی کندت طبع جوانان قبول
شعله زنان آتش شیبت ز سر
داده سر سبز تو آتش فشان
از شجر اخضر و نارش نشان
چرخ که بر فرق تو کافور ریخت
بر تو هم از شعر تو کافور بیخت
تا که کند سردی کافور سرد
بر دل گرمت هوس خواب و خورد
کرده شب موی تو تصویر صبح
روز اجل راست تباشیر صبح
گردش دولابی چرخ برین
بر سر آرام گرفته زمین
کالبد جوجو آزادگان
در ته سنگ ستم افتادگان
آردکنان بس که بفرسود و کاست
موی تو پر گرد ازان آسیاست
پشت تو مانند کمان گشته کوز
خشک شده پوست بر آن همچو توز
رشته اشک تو بر آن بسته زه
ناوک آه تو بر آن تیر نه
جز پی آن نیست که کاری کنی
در ره مقصود شکاری کنی
قد تو لام و الف آمد عصا
هر دو پی نفی وجود تو لا
یعنی از آیینه لوح وجود
نفی شود صورت بود تو زود
یک نشناسی ز دو وقت شمار
تا نکند شیشه دو چشم تو چار
پا به دم مار ز نادیدنت
خلق به فریاد ز نشنیدنت
سنگ به دندانت شدی لخت لخت
موم کنون پیش تو چون سنگ سخت
با همه رخنه که به دندان توست
نامده یک حرف برون زان درست
نایدت از دست که جنبی زجای
تا نشود دست مددگار پای
لرزش دست تو به هنگام کار
برده ز دست تو برون اختیار
چون گره سیم شده مشت تو
رفته چو سیماب ز انگشت تو
قوت امساک نماندت به دست
گر چه که امساک تو را دست بست
قاعده حرص جز امساک نیست
چاره امساک بجز خاک نیست
پیش که با خاک روی خاک شو
پیش که ناپاک روی پاک شو
پیر شدی شیوه پیرانه گیر
شیوه پیرانه خوش آید ز پیر
دست ز فتراک جوانان بدار
عشق و جوانی به جوانان گذار
چون تو ازین پیری خویشی ملول
کی کندت طبع جوانان قبول
کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۳۹
عصا و رعشه ای در دست از پیری بما مانده
ز دست انداز ضعف اینست اگر چیزی بپا مانده
ز خرمنها رود بر باد کاه و حیرتی دارم
که چون کاه تنم از خرمن هستی بجا مانده
ز بار جامه از ضعف بدن در زیر دیوارم
تنم مانند نال خامه در زیر قبا مانده
نگاهم بر قد این سرو بالایان نمی افتد
که سر همچون کمان حلقه ام بر پشت پا مانده
فلک با اینهمه حرصی که در پرده دری دارد
دل ما همچنان در پرده شرم و حیا مانده
گل خاکی که بیخارست در راه طلب نبود
بپایم یادگار هر گلی خاری جدا مانده
بدرویشی چنانم نقش نسبت خوش نشین گشته
که همچون سکه ام بر تن نشان بوریا مانده
عصای کور می دزدند اهل عالم از خست
توقع از که می داری که گیرد دست وا مانده
کلیم از دل غمی گر رفت ازان جانکاه تر آمد
اگر خاری برون آمد ز جا سوزن بجا مانده
ز دست انداز ضعف اینست اگر چیزی بپا مانده
ز خرمنها رود بر باد کاه و حیرتی دارم
که چون کاه تنم از خرمن هستی بجا مانده
ز بار جامه از ضعف بدن در زیر دیوارم
تنم مانند نال خامه در زیر قبا مانده
نگاهم بر قد این سرو بالایان نمی افتد
که سر همچون کمان حلقه ام بر پشت پا مانده
فلک با اینهمه حرصی که در پرده دری دارد
دل ما همچنان در پرده شرم و حیا مانده
گل خاکی که بیخارست در راه طلب نبود
بپایم یادگار هر گلی خاری جدا مانده
بدرویشی چنانم نقش نسبت خوش نشین گشته
که همچون سکه ام بر تن نشان بوریا مانده
عصای کور می دزدند اهل عالم از خست
توقع از که می داری که گیرد دست وا مانده
کلیم از دل غمی گر رفت ازان جانکاه تر آمد
اگر خاری برون آمد ز جا سوزن بجا مانده
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٣۵
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۵ - موی سپید
عسجدی : اشعار باقیمانده
شمارهٔ ۶۹ - در مصائب پیری
ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۳۸ - منازعه ی جسم و جان و میل به عالم علوی و سفلی
جان علوی پر زند برهم همی
تا مگر پرد به بالاتر همی
سوی بالا بیند و گردن کشد
بال و پر افشاند و بر خود تپد
تن ولی چفسیده بر پاهای او
پایهای آسمان پیمای او
پایهایش را گرفته با دو دست
می کشد او را بقوت سوی پست
جان زند پر سوی علیین پاک
تن ز پا تا سر فرورفته به خاک
جان همی گوید خدا را ای بدن
دست بردار از من و از پای من
تا بسوی عالم بالا رویم
بر فراز کرسی اعلا رویم
عرشیم در عرش دارم آشیان
آشیانهایم به فرق لامکان
سست کن یک لحظه بال و پر مرا
پس ببین از نه فلک برتر مرا
می زنندم قدسیان هردم صفیر
گرچه در دام بلا ماندم اسیر
هر ستاره می زند چشمک مرا
یعنی ای روشن روان بالاتورا
بهر من خود را بهشت آراسته
گلشنش از خار و خس پیراسته
حوریان بر کف گرفته جامها
منتظر در بامها و شامها
قدسیان در راه من در انتظار
زلف حوران رفته از آهم غبار
سوی خود می خواندم شاه ازل
شرمی آور ای تن دزد دغل
تن همی گوید که ای یار عزیز
ای که از دستم همی جویی گریز
می گریزی از چه رو از دست من
از چه می خواهی همی اشکست من
خوان ببین بنهاده از هرسو بلیس
کاسه ی آن را بیا با من بلیس
هین بیا پس مانده ی شیطان خوریم
هین بیا از خوان شیطان نان خوریم
بهر ما بنهاده است این مائده
تا از آن گیریم هردم فایده
گر بیالایم به خوانش دست و دل
می شوم هم شرمسار و هم خجل
آن جلب را بین که بگشوده ازار
چون پسندی پیش آیم شرمسار
بین که آن قحبه مرا خواند بخویش
چون توان دیدن دلش افکار و ریش
بین که هم بزمان همه در کذب ولاغ
شرمم آید گر مرا باشد فراغ
بین که خاتون سرا خواهد ز من
اطلس و دیبا و زربفت ختن
گر نیارم خاطرش گردد نژند
هم نباشد پیش یاران سربلند
خانه را باید از این به ساختن
سقف و دیوارش به زر پرداختن
تا نباشد کمتر از همسایگان
تا خجالت نکشم از هم پایگان
گوید از اینگون سخنهای لطیف
آنچه آن جلاد گفتی با حریف
تا مگر پرد به بالاتر همی
سوی بالا بیند و گردن کشد
بال و پر افشاند و بر خود تپد
تن ولی چفسیده بر پاهای او
پایهای آسمان پیمای او
پایهایش را گرفته با دو دست
می کشد او را بقوت سوی پست
جان زند پر سوی علیین پاک
تن ز پا تا سر فرورفته به خاک
جان همی گوید خدا را ای بدن
دست بردار از من و از پای من
تا بسوی عالم بالا رویم
بر فراز کرسی اعلا رویم
عرشیم در عرش دارم آشیان
آشیانهایم به فرق لامکان
سست کن یک لحظه بال و پر مرا
پس ببین از نه فلک برتر مرا
می زنندم قدسیان هردم صفیر
گرچه در دام بلا ماندم اسیر
هر ستاره می زند چشمک مرا
یعنی ای روشن روان بالاتورا
بهر من خود را بهشت آراسته
گلشنش از خار و خس پیراسته
حوریان بر کف گرفته جامها
منتظر در بامها و شامها
قدسیان در راه من در انتظار
زلف حوران رفته از آهم غبار
سوی خود می خواندم شاه ازل
شرمی آور ای تن دزد دغل
تن همی گوید که ای یار عزیز
ای که از دستم همی جویی گریز
می گریزی از چه رو از دست من
از چه می خواهی همی اشکست من
خوان ببین بنهاده از هرسو بلیس
کاسه ی آن را بیا با من بلیس
هین بیا پس مانده ی شیطان خوریم
هین بیا از خوان شیطان نان خوریم
بهر ما بنهاده است این مائده
تا از آن گیریم هردم فایده
گر بیالایم به خوانش دست و دل
می شوم هم شرمسار و هم خجل
آن جلب را بین که بگشوده ازار
چون پسندی پیش آیم شرمسار
بین که آن قحبه مرا خواند بخویش
چون توان دیدن دلش افکار و ریش
بین که هم بزمان همه در کذب ولاغ
شرمم آید گر مرا باشد فراغ
بین که خاتون سرا خواهد ز من
اطلس و دیبا و زربفت ختن
گر نیارم خاطرش گردد نژند
هم نباشد پیش یاران سربلند
خانه را باید از این به ساختن
سقف و دیوارش به زر پرداختن
تا نباشد کمتر از همسایگان
تا خجالت نکشم از هم پایگان
گوید از اینگون سخنهای لطیف
آنچه آن جلاد گفتی با حریف
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل اول - مذمت شره و شکم پرستی
که طرف افراط قوه شهویه است و آن عبارت است از: متابعت کردن آدمی قوه شهویه خود را در هر چیزی که میل به آن می کند و آدمی را به آن می خواند، از: شهوت شکم و فرج و حرص مال و جاه و زینت و امثال اینها
و بسیاری از علمای اخلاق تخصیص داده اند آن را به متابعت شهوت شکم و فرج و حرص بر اکل و جماع.
و تفسیر اول اگر چه به منشأیت این صفت از برای جمیع رذایل، که در طرف افراط قوه شهویه است انسب است و لیکن چون اکثر در مقام بیان آن اکتفا به معنی دوم کرده اند ما نیز به این طریق بیان می کنیم و می گوییم: که شکی نیست که این صفت، اعظم مهلکات بنی آدم است.
و از این جهت سید کائنات فرمود که «هر که از شر شکم و زبان و فرج خود محفوظ ماند از همه بدیها محفوظ است» و فرمود که «وای بر امت من از حلقوم و فرجشان» و نیز فرمودند که «بیشتر چیزی که امت من به واسطه آن داخل جهنم خواهند شد شکم و فرج است» و مخفی نماند که همچنان که آن سرور خبر داده، هلاکت اکثر مردمان به واسطه این دو چیز است.
اما اول: که شکم پرستی و حرص بر اکل و شرب باشد از صفات بهایم است.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «فرزند آدم هیچ ظرفی را پر نکرد که بدتر از شکمش باشد و کافی است از برای آدمیزاد چند لقمه که او را زنده بدارد و اگر به این اکتفا نکند و بیشتر بخورد ثلث شکم را از برای غذا قرار دهد و ثلث از برای آب و ثلث از برای نفس کشیدن» و فرمودند که «نمیرانید دلهای خود را به بسیار خوردن، و آشامیدن، به درستی که دل مانند زرع است که چون بسیار آب داده شود می میرد» و نیز فرمود که «بهترین شما در نزد خدا از حیثیت منزلت و مرتبه کسانی هستند که بیشتر گرسنگی می کشند، و تفکر می کنند در افعال خود و صنایع آفریدگار و دشمن ترین شما در نزد خدا کسانی هستند که بسیار می خوابند، و بسیار می آشامند» و فرمود که «دشمن ترین شما در نزد خدا کسانی هستند که آن قدر می خورند که تخمه می شوند و شکمهای ایشان مملو می گردد و هیچ بنده ای از خوراکی که خواهش دارد نمی گذرد مگر اینکه درجه ای در بهشت از برای او حاصل می شود» و از آن حضرت مروی است که «بد دشمنی است از برای دین، دل جبان، و شکم پرخوار، و نعوظ بسیار» و نیز از آن جناب مروی است که «اسرار ملکوت سماوات داخل نمی شود در دل کسی که شکم او پر باشد» و در تورات مکتوب است که «خدا دشمن دارد عالم فربه را»، زیرا که فربه دلالت برغفلت و پرخواری می کند.
لقمان به پسر خود گفت: «ای فرزند چون معده پر شود قوه فکر می خوابد و حکمت و دانائی لال می شود و اعضا و جوارح از عبادت باز می ایستد» و امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هرگاه شکم سیر شد طغیان می کند و اقرب وقت، از برای بنده به سوی خدا، وقتی است که شکم او سبک باشد و دشمن ترین حالت از برای بنده در نزد خداوند، حالتی است که شکم او ممتلی باشد» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «فرزند آدم را چاره نیست از خوراکی که او را به پای دارد، پس هر وقت که یکی از شما چیزی بخورد ثلث شکم خود را از برای غذا قرار دهد و ثلث از برای آب و ثلث از برای نفس و خود را فربه مسازید مانند خوکهائی که کفار از برای ذبح کردن فربه می سازند» بدن را فربه می سازی و روح را لاغر می کنی.
همی میردت عیسی از لاغری
تو در بند آنی که خرپروری
و فرمود که «ضرر هیچ چیز از برای دل مومن، زیادتر از بسیار خوردن نیست و پرخوردن باعث دو چیز می شود: یکی قساوت قلب و دیگری هیجان شهوت و گرسنگی نان خورش مومن، و غذای روح، و طعام دل، و صحت بدن است» و شکی نیست در این که بیشتر امراض و بیماریها از شکم پرستی و پرخوری هم می رسد صادق آل محمد علیه السلام فرمود که «هر دردی و مرضی از تخمه حاصل می شود مگر تب» و فرمود «با وجود سیری چیز خوردن، باعث پیسی می گردد».
ز کم خوردن کسی را تب نگیرد
ز پر خوردن به روزی صد بمیرد
آری: شکم باعث همه ناخوشیها و آفات، و سرچشمه شهوات است، زیرا که از بسیار خوردن، شهوت فرج به حرکت می آید و «شبق»، شدت می کند و آدمی خواهش تعدد زنان می نماید و از تعدد آنها کثرت عیال و اولاد حاصل می شود و آدمی مقید به زنجیر علایق می گردد و به حلال و حرام می افتد و به سبب آنها میل به مال و جاه می کند، تا توسعه در خوراک و زوجات او حاصل شود و عقب این، انواع حسد و حقد وعداوت و ریا و تفاخر و عجب و کبر پیدا می شود و تمامی اینها ثمره پیروی معده و اهمال امر آن است بلی:
شکم بند دستست و زنجیر پای
شکم بنده کمتر پرستد خدای
و اگر بنده ای نفس خود را به گرسنگی ذلیل سازد و راه شیطان را مسدود کند به دنیا فرو نمی رود و کار او به هلاکت نمی انجامد و از این جهت اخبار بسیار در فضیلت گرسنگی وارد شده، و از سیدالمرسلین و ائمه دین تحریض و ترغیب به آن رسیده.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «جهاد کنید با نفسهای خود به گرسنگی و تشنگی، پس به درستی که اجر و ثواب آن مثل اجر کسی است که در راه خدا جهاد کند و عملی در نزد خدا محبوب تر از گرسنگی و تشنگی نیست» و فرمود که «بهترین مردمان کسی است که کم باشد خوراک و خنده او، و راضی باشد از لباس به آنچه عورت او را بپوشد» و فرمود که «کم چیز خوردن عبادت است» و می فرماید که «خدا مباهات و فخر می کند ملائکه را به کسی که خوراک او در دنیا کم باشد و می فرماید: نگاه کنید به بنده من که او را در دنیا مبتلا کردم به غذا و آب، و آنها را به جهت من ترک کرد شاهد باشید ای ملائکه من که از هیچ خوردنی به جهت من نمی گذرد مگر اینکه درجاتی در بهشت به او عوض می دهم» و فرمود که «نزدیکترین مردم به خدا در روز قیامت کسی است که بسیار گرسنگی و تشنگی خورد و اندوه او در دنیا بسیار باشد» عیسی بن مریم علیه السلام فرمود که «گرسنگی دهید جگرهای خود را، و برهنه و عریان دارید بدنهای خود را، که شاید بدین جهت دلهای شما خدا را ببیند» جان برادر تأمل کن در طریقه خلاصه موجودات و سید کاینات علیه و آله افضل الصلوات بعضی از زوجات آن حضرت گفت که «حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم هرگز سیر نشد، بسا بود که از بس آن حضرت را گرسنه می دیدم دل من بر او می سوخت و گریه می کردم و دست خود را بر شکم مبارکش می کشیدم و به آن حضرت عرض می کردم که جانم فدای تو باد، هرگاه از دنیا این قدر اکتفا نمائی که قوت تو باشد و تو را از گرسنگی باز دارد چه ضرر خواهد داشت؟ آن حضرت فرمود که برادران من، از پیغمبران أولوالعزم صبر نمودند بر حالتی که اشد از این بود، پس بر این حال گذشتند و از دنیا رفتند و به پروردگار خود حاضر شدند پس خدا اکرام نمود ایشان را، پس من خود را می بینم که شرم دارم اگر بر رفاهیت بگذرانم، که مرتبه من از ایشان پست تر باشد پس اینکه صبر کنم چند روز کمی در نزد من محبوبتر است که نصیب و بهره من فردا در آخرت کم بوده باشد و هیچ چیز در نزد من بهتر و محبوب تر از این نیست که به برادران و دوستان خود ملحق شوم و به ایشان برسم» مروی است که «روزی حضرت فاطمه علیه السلام گرده نانی از برای پدر بزرگوار خود آورد حضرت فرمود: چه چیز است؟ عرض کرد قرص نانی است، که خود آن را پخته ام و بر من گوارا نبود که بی شما تناول کنم حضرت فرمود: به خدا قسم که این اول غذائی است که از سه روز تا به حال به دهان پدرت رسیده است».
و بسیاری از علمای اخلاق تخصیص داده اند آن را به متابعت شهوت شکم و فرج و حرص بر اکل و جماع.
و تفسیر اول اگر چه به منشأیت این صفت از برای جمیع رذایل، که در طرف افراط قوه شهویه است انسب است و لیکن چون اکثر در مقام بیان آن اکتفا به معنی دوم کرده اند ما نیز به این طریق بیان می کنیم و می گوییم: که شکی نیست که این صفت، اعظم مهلکات بنی آدم است.
و از این جهت سید کائنات فرمود که «هر که از شر شکم و زبان و فرج خود محفوظ ماند از همه بدیها محفوظ است» و فرمود که «وای بر امت من از حلقوم و فرجشان» و نیز فرمودند که «بیشتر چیزی که امت من به واسطه آن داخل جهنم خواهند شد شکم و فرج است» و مخفی نماند که همچنان که آن سرور خبر داده، هلاکت اکثر مردمان به واسطه این دو چیز است.
اما اول: که شکم پرستی و حرص بر اکل و شرب باشد از صفات بهایم است.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «فرزند آدم هیچ ظرفی را پر نکرد که بدتر از شکمش باشد و کافی است از برای آدمیزاد چند لقمه که او را زنده بدارد و اگر به این اکتفا نکند و بیشتر بخورد ثلث شکم را از برای غذا قرار دهد و ثلث از برای آب و ثلث از برای نفس کشیدن» و فرمودند که «نمیرانید دلهای خود را به بسیار خوردن، و آشامیدن، به درستی که دل مانند زرع است که چون بسیار آب داده شود می میرد» و نیز فرمود که «بهترین شما در نزد خدا از حیثیت منزلت و مرتبه کسانی هستند که بیشتر گرسنگی می کشند، و تفکر می کنند در افعال خود و صنایع آفریدگار و دشمن ترین شما در نزد خدا کسانی هستند که بسیار می خوابند، و بسیار می آشامند» و فرمود که «دشمن ترین شما در نزد خدا کسانی هستند که آن قدر می خورند که تخمه می شوند و شکمهای ایشان مملو می گردد و هیچ بنده ای از خوراکی که خواهش دارد نمی گذرد مگر اینکه درجه ای در بهشت از برای او حاصل می شود» و از آن حضرت مروی است که «بد دشمنی است از برای دین، دل جبان، و شکم پرخوار، و نعوظ بسیار» و نیز از آن جناب مروی است که «اسرار ملکوت سماوات داخل نمی شود در دل کسی که شکم او پر باشد» و در تورات مکتوب است که «خدا دشمن دارد عالم فربه را»، زیرا که فربه دلالت برغفلت و پرخواری می کند.
لقمان به پسر خود گفت: «ای فرزند چون معده پر شود قوه فکر می خوابد و حکمت و دانائی لال می شود و اعضا و جوارح از عبادت باز می ایستد» و امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هرگاه شکم سیر شد طغیان می کند و اقرب وقت، از برای بنده به سوی خدا، وقتی است که شکم او سبک باشد و دشمن ترین حالت از برای بنده در نزد خداوند، حالتی است که شکم او ممتلی باشد» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «فرزند آدم را چاره نیست از خوراکی که او را به پای دارد، پس هر وقت که یکی از شما چیزی بخورد ثلث شکم خود را از برای غذا قرار دهد و ثلث از برای آب و ثلث از برای نفس و خود را فربه مسازید مانند خوکهائی که کفار از برای ذبح کردن فربه می سازند» بدن را فربه می سازی و روح را لاغر می کنی.
همی میردت عیسی از لاغری
تو در بند آنی که خرپروری
و فرمود که «ضرر هیچ چیز از برای دل مومن، زیادتر از بسیار خوردن نیست و پرخوردن باعث دو چیز می شود: یکی قساوت قلب و دیگری هیجان شهوت و گرسنگی نان خورش مومن، و غذای روح، و طعام دل، و صحت بدن است» و شکی نیست در این که بیشتر امراض و بیماریها از شکم پرستی و پرخوری هم می رسد صادق آل محمد علیه السلام فرمود که «هر دردی و مرضی از تخمه حاصل می شود مگر تب» و فرمود «با وجود سیری چیز خوردن، باعث پیسی می گردد».
ز کم خوردن کسی را تب نگیرد
ز پر خوردن به روزی صد بمیرد
آری: شکم باعث همه ناخوشیها و آفات، و سرچشمه شهوات است، زیرا که از بسیار خوردن، شهوت فرج به حرکت می آید و «شبق»، شدت می کند و آدمی خواهش تعدد زنان می نماید و از تعدد آنها کثرت عیال و اولاد حاصل می شود و آدمی مقید به زنجیر علایق می گردد و به حلال و حرام می افتد و به سبب آنها میل به مال و جاه می کند، تا توسعه در خوراک و زوجات او حاصل شود و عقب این، انواع حسد و حقد وعداوت و ریا و تفاخر و عجب و کبر پیدا می شود و تمامی اینها ثمره پیروی معده و اهمال امر آن است بلی:
شکم بند دستست و زنجیر پای
شکم بنده کمتر پرستد خدای
و اگر بنده ای نفس خود را به گرسنگی ذلیل سازد و راه شیطان را مسدود کند به دنیا فرو نمی رود و کار او به هلاکت نمی انجامد و از این جهت اخبار بسیار در فضیلت گرسنگی وارد شده، و از سیدالمرسلین و ائمه دین تحریض و ترغیب به آن رسیده.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «جهاد کنید با نفسهای خود به گرسنگی و تشنگی، پس به درستی که اجر و ثواب آن مثل اجر کسی است که در راه خدا جهاد کند و عملی در نزد خدا محبوب تر از گرسنگی و تشنگی نیست» و فرمود که «بهترین مردمان کسی است که کم باشد خوراک و خنده او، و راضی باشد از لباس به آنچه عورت او را بپوشد» و فرمود که «کم چیز خوردن عبادت است» و می فرماید که «خدا مباهات و فخر می کند ملائکه را به کسی که خوراک او در دنیا کم باشد و می فرماید: نگاه کنید به بنده من که او را در دنیا مبتلا کردم به غذا و آب، و آنها را به جهت من ترک کرد شاهد باشید ای ملائکه من که از هیچ خوردنی به جهت من نمی گذرد مگر اینکه درجاتی در بهشت به او عوض می دهم» و فرمود که «نزدیکترین مردم به خدا در روز قیامت کسی است که بسیار گرسنگی و تشنگی خورد و اندوه او در دنیا بسیار باشد» عیسی بن مریم علیه السلام فرمود که «گرسنگی دهید جگرهای خود را، و برهنه و عریان دارید بدنهای خود را، که شاید بدین جهت دلهای شما خدا را ببیند» جان برادر تأمل کن در طریقه خلاصه موجودات و سید کاینات علیه و آله افضل الصلوات بعضی از زوجات آن حضرت گفت که «حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم هرگز سیر نشد، بسا بود که از بس آن حضرت را گرسنه می دیدم دل من بر او می سوخت و گریه می کردم و دست خود را بر شکم مبارکش می کشیدم و به آن حضرت عرض می کردم که جانم فدای تو باد، هرگاه از دنیا این قدر اکتفا نمائی که قوت تو باشد و تو را از گرسنگی باز دارد چه ضرر خواهد داشت؟ آن حضرت فرمود که برادران من، از پیغمبران أولوالعزم صبر نمودند بر حالتی که اشد از این بود، پس بر این حال گذشتند و از دنیا رفتند و به پروردگار خود حاضر شدند پس خدا اکرام نمود ایشان را، پس من خود را می بینم که شرم دارم اگر بر رفاهیت بگذرانم، که مرتبه من از ایشان پست تر باشد پس اینکه صبر کنم چند روز کمی در نزد من محبوبتر است که نصیب و بهره من فردا در آخرت کم بوده باشد و هیچ چیز در نزد من بهتر و محبوب تر از این نیست که به برادران و دوستان خود ملحق شوم و به ایشان برسم» مروی است که «روزی حضرت فاطمه علیه السلام گرده نانی از برای پدر بزرگوار خود آورد حضرت فرمود: چه چیز است؟ عرض کرد قرص نانی است، که خود آن را پخته ام و بر من گوارا نبود که بی شما تناول کنم حضرت فرمود: به خدا قسم که این اول غذائی است که از سه روز تا به حال به دهان پدرت رسیده است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل دوم - مذمت خمود و فواید نکاح
و آن عبارت است از کوتاهی کردن در تحصیل نمودن قدر ضرورت از قوت، به جهت سد رمق، و سستی از قدر لازم در شهوت نکاح، به حدی که منجر به برطرف شدن قوت، و تضییع عیال، و قطع نسل شود و شکی نیست که آن در شرع مذموم و ناپسندیده است، زیرا که تحصیل شناخت پروردگار، و سعی در عبادت آفریدگار، و کسب فضائل و دفع رذائل، موقوف به قوت بدن و صحت تن است پس کوتاهی در رساندن غذائی به بدن، که قوت را محافظت نماید، آدمی را از تحصیل سعادات محروم سازد و همچنین اهمال قوه شهوت نکاح، آدمی را از فواید بسیار محروم می گرداند، زیرا که خداوند عالم این قوه را بر بنی آدم مسلط گردانید تا نسل باقی ماند، و وجود این سلسله دائمی باشد پس کسی که آن را مهمل گذارد و ترک نکاح کند ثمره این قوه را ضایع کرده و از فواید بقای نسل محروم شده است، که یکی از آنها: موافقت اراده خداست، که بقای نوع انسان باشد و بسیار شدن بندگان، و بسیار شدن کسانی که پیغمبر آخرالزمان به واسطه آنها مباهات و افتخار می کند و تبرک جستن به دعای خیر فرزند صالح بعد از مردن و وصول به شفاعت اطفال صغیری که پیش از پدر و مادر می میرند، و غیر اینها از فواید با وجود اینکه قطع کردن رشته ای که از آدم أبوالبشر متصل شده و آن را به دیگری نسپردن، خود قصوری است ظاهر و روشن و از برای نکاح و تزویج نیز فواید بسیاری است که کسی که آن را ترک می کند، آن فواید از او فوت می شود از جمله آنها محافظت خود از شر شیطان، و شکستن سورت شهوت، و فارغ شدن از تدبیر منزل، و نگاهبانی خانه، و امر طبخ و فرش و جاروب کردن، و اسباب زندگانی را آراستن، و ظروف و جامه شستن، و امثال اینها از آنچه آدمی را از تحصیل علم و عمل باز می دارد.
و از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «باید هر یک از شما فرا گیرد زبانی ذاکر، و دلی شاکر، و زنی پرسا، که اعانت کند او را بر امر آخرتش».
زن خوب فرمان بر پارسا
کند مرد درویش را پادشا
برو پنج نوبت بزن بر درت
چو یاری موافق بود در برت
همه روز گر غم خوری غم مدار
چو شب غمگسارت بود بر کنار
دلارام باشد زن نیکخواه
و لیکن زن بد خدایا پناه
سر اندر جهان به به آوارگی
و گر نه بنه دل به بیچارگی
به زندان قاضی گرفتار به
که درخانه بینی بر ابرو گره
سفرعید باشد بر آن کدخدا
که بانوی زشتش بود در سرای
در خرمی بر سرائی ببند
که بانگ زن از وی برآید بلند
و باز از جمله فواید تزویج و نکاح آن است که آدمی به سبب آن زحمت و رنج می کشد، و ریاضت بر خود قرار می دهد، در سعی کردن در حاجات اهل و عیال، و بذل جهد نمودن در تحصیل مال حلال، و اصلاح ایشان نمودن، و آداب دین را به ایشان آموختن، و تربیت اولاد کردن، و صبر بر اخلاق زنان و بدخوئی ایشان و هر یک از اینها فضیلتی است بی پایان، و ثوابی دارد بی کران.
و به این جهت سید عرب و عجم فرمود که «کسی که زحمت کشد در تحصیل نفقه عیال، مانند کسی است که در راه خدا جهاد کند» و فرمود که «هر که نماز او نیکو، و عیال او بسیار، و کم مال باشد، و غیبت مسلمین را نکند با من در بهشت خواهد بود، مثل این دو انگشت من که با یکدیگر» و فرمودند که «بعضی از گناهان هست که هیچ چیز کفاره آن نمی شود مگر زحمت در طلب معیشت» و فرمود که «هر که را سه دختر باشد و به ایشان نفقه دهد و احسان نماید تا آنها از تربیت پدر مستغنی شوند خدای تعالی بهشت را بر او واجب می کند» و شکی نیست در اینکه خمود از شهوت و ترک نکاح، باعث حرمان از همه این فواید می شود.
و بدان که همچنان که این فواید از برای نکاح هست، از برای آن آفات و بلیات بسیار نیز هست، مانند احتیاج به مال، و صعوبت تحصیل قوت حلال، به خصوص در امثال این زمان و کوتاهی در حقوق زنان، به خصوص با تعدد ایشان و صبر بر اخلاق آنها، و تحمل بدخوئی و آزارشان، و تفرقه خاطر به جهت تحصیل آنچه به آن احتیاج می شود، و امثال آنها
و غالب آن است که بدین جهت صاحبان عیال به دنیا فرو می روند و از یاد خدا غافل می شوند، و از کاری که برای آن خلق شده اند باز می مانند پس سزاوار به حال هر کسی آن است که مجتهد نفس خود باشد، و احوال خود را ملاحظه کند و فواید و مفاسدی که مذکور شد به نظر درآورد و ببیند که درحق او کدام طرف بهتر است و به آن رفتار کند اما چه سود تا آدمی مبتلا نشده است غایله آن را برنمی خورد و بعد از آنکه گرفتار شد چاره نمی تواند کرد.
و از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «باید هر یک از شما فرا گیرد زبانی ذاکر، و دلی شاکر، و زنی پرسا، که اعانت کند او را بر امر آخرتش».
زن خوب فرمان بر پارسا
کند مرد درویش را پادشا
برو پنج نوبت بزن بر درت
چو یاری موافق بود در برت
همه روز گر غم خوری غم مدار
چو شب غمگسارت بود بر کنار
دلارام باشد زن نیکخواه
و لیکن زن بد خدایا پناه
سر اندر جهان به به آوارگی
و گر نه بنه دل به بیچارگی
به زندان قاضی گرفتار به
که درخانه بینی بر ابرو گره
سفرعید باشد بر آن کدخدا
که بانوی زشتش بود در سرای
در خرمی بر سرائی ببند
که بانگ زن از وی برآید بلند
و باز از جمله فواید تزویج و نکاح آن است که آدمی به سبب آن زحمت و رنج می کشد، و ریاضت بر خود قرار می دهد، در سعی کردن در حاجات اهل و عیال، و بذل جهد نمودن در تحصیل مال حلال، و اصلاح ایشان نمودن، و آداب دین را به ایشان آموختن، و تربیت اولاد کردن، و صبر بر اخلاق زنان و بدخوئی ایشان و هر یک از اینها فضیلتی است بی پایان، و ثوابی دارد بی کران.
و به این جهت سید عرب و عجم فرمود که «کسی که زحمت کشد در تحصیل نفقه عیال، مانند کسی است که در راه خدا جهاد کند» و فرمود که «هر که نماز او نیکو، و عیال او بسیار، و کم مال باشد، و غیبت مسلمین را نکند با من در بهشت خواهد بود، مثل این دو انگشت من که با یکدیگر» و فرمودند که «بعضی از گناهان هست که هیچ چیز کفاره آن نمی شود مگر زحمت در طلب معیشت» و فرمود که «هر که را سه دختر باشد و به ایشان نفقه دهد و احسان نماید تا آنها از تربیت پدر مستغنی شوند خدای تعالی بهشت را بر او واجب می کند» و شکی نیست در اینکه خمود از شهوت و ترک نکاح، باعث حرمان از همه این فواید می شود.
و بدان که همچنان که این فواید از برای نکاح هست، از برای آن آفات و بلیات بسیار نیز هست، مانند احتیاج به مال، و صعوبت تحصیل قوت حلال، به خصوص در امثال این زمان و کوتاهی در حقوق زنان، به خصوص با تعدد ایشان و صبر بر اخلاق آنها، و تحمل بدخوئی و آزارشان، و تفرقه خاطر به جهت تحصیل آنچه به آن احتیاج می شود، و امثال آنها
و غالب آن است که بدین جهت صاحبان عیال به دنیا فرو می روند و از یاد خدا غافل می شوند، و از کاری که برای آن خلق شده اند باز می مانند پس سزاوار به حال هر کسی آن است که مجتهد نفس خود باشد، و احوال خود را ملاحظه کند و فواید و مفاسدی که مذکور شد به نظر درآورد و ببیند که درحق او کدام طرف بهتر است و به آن رفتار کند اما چه سود تا آدمی مبتلا نشده است غایله آن را برنمی خورد و بعد از آنکه گرفتار شد چاره نمی تواند کرد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل سوم - در بیان صفت نیکوی عفت
دانستی که ضد این دو جنس، صفت «عفت» است و آن عبارت است از مطیع و منقاد شدن قوه شهویه از برای قوه عاقله، تا آنچه امر فرماید درخصوص اکل و شرب و نکاح و جماع، متابعت کند و از آنچه نهی فرماید اجتناب نماید و آن حد اعتدال است، که در شرع و عقل پسندیده است و دو طرف افراط و تفریط آن مذموم و ناپسند است.
پس گمان نکنی که آنچه وارد شده است در فضیلت جوع و گرسنگی، افراط در آن ممدوح باشد چگونه می تواند چنین باشد و حال اینکه غرض از خلقت انسان، بندگی کردن است و آن موقوف است بر قوت، و نشاط طبع و شکی نیست که گرسنگی بسیار قوت را زایل، و نشاط را باطل می کند پس مراد از آن اندک خوردن است به حدی که آدمی ثقل غذا را نفهمد و حیوانیت بر او غالب نشود و همیشه راغب به غذا بوده باشد، نه به حدی که از قوت بیفتد و مزاج را فاسد کند، زیرا که آن خارج از حد اعتدالی است که مقصود شارع است و غیر از معنی عفت است، که در اخبار بسیار، مدح آن وارد شده. حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «افضل عبادات عفت است» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: «هیچ عبادتی افضل از عفت شکم و فرج نیست» و به این مضمون از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نیز روایت شده است.
و بدان که اعتدال در چیز خوردن، آن است که این قدر چیزی بخورد که ثقل معده و الم گرسنگی هیچ یک را نفهمد بلکه از یاد شکم بیرون رود و از آن متأثر نگردد، زیرا که مقصود از خوردن، زنده بودن و قوت عبادت است و ثقل طعام آدمی را کسل، و از عبادت مانع می شود و الم گرسنگی نیز دل را مشغول می کند و از کار باز می دارد پس سزاوار آن است که چنان چیزی خورد که اثری از اکل در او نباشد تا شبیه به ملائکه گردد، که ایشان نه از ثقل معده متأثر، و نه از گرسنگی متضرر می گردند و از این جهت خدای تعالی فرمود: «کلوا و اشربوا و لا تسرفوا» یعنی «بخورید و بیاشامید و اسراف مکنید» و این نسبت به اشخاص و احوال و غذا مختلف می گردد و معیار آن است که تا بسیار رغبت نداشته باشد نخورد، و هنوز رغبت او باقی باشد دست بکشد و باید که غرض او از چیز خوردن، لذت یافتن نباشد، بلکه قوت یافتن از برای عبادت معبود مقصود او باشد و در صدد تحصیل غذاهای گوناگون نباشد، بلکه اقتصار کند به نان خالی، گاهی از گندمی و گاهی از جو و اگر به نان، خورش ضمیمه نماید به یکی اکتفا کند و بر گوشت خوردن مداومت نکند، و بالمره هم آن را ترک نکند
حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «هر که چهل روز گوشت را ترک کند خلق او بد می شود و هر که چهل روز بر گوشت خوردن مداومت کند دل او را قساوت می گیرد» و حد اعتدال آن است که شبانه روزی یک دفعه چیزی بخورد و بهتر آن است که آن در وقت سحر بعد از فراغ از نماز شب، یا بعد از عشاء باشد و اگر یک دفعه نتواند، دو دفعه بخورد، یکی صبح و دیگری در عشاء و در وقت چیز خوردن «بسم الله» بگوید و بعد از آن خدا را حمد و شکر کند و در اول و آخر دست بشوید و در حدیث وارد است که دست شستن در ابتدا، فقر را زایل کند و ابتدای اکل و انتهای آن را به نمک کند و از برای اکل و شرب، آدابی دیگر هست که در کتب احادیث مذکور است بدان که عرفا ترغیب بسیار در گرسنگی و جوع کرده اند و قواعد بی شمار برای آن ذکر کردند و تصریح کرده اند که کشف اسرار الهیه و رسیدن به مراتب عظیمه، بر آن موقوف است و حکایتهای چند در صبر بر گرسنگی نقل کرده اند.
و از بعضی ذکر نموده اند که یک ماه، یا دو ماه، یا یک سال، چیزی نمی خوردند و این امری است ورای آنچه در اخبار رسیده و غیر از آنچه عامه مردم به آن تکلیف شده اند اگر خوب باشد از برای قومی مخصوص خواهد بود و تکلیف هر کس نیست.
بلی: اگر نفس به مرتبه سرکشی رسیده باشد و به هیچ گونه اطاعت ننماید، و رام کردن آن به زجر دادن به گرسنگی بسیار، موقوف باشد، چاره از آن نیست.
و اما جماع: پس حد اعتدال آن، آن است که اقتصار کند بر آن به قدری که نسل منقطع نگردد و از وسوسه شیطان فارغ شود و خطرات شهوات از دل او بیرون رود و منجر به ضعف بدن و اختلال قوا نگردد.
پس گمان نکنی که آنچه وارد شده است در فضیلت جوع و گرسنگی، افراط در آن ممدوح باشد چگونه می تواند چنین باشد و حال اینکه غرض از خلقت انسان، بندگی کردن است و آن موقوف است بر قوت، و نشاط طبع و شکی نیست که گرسنگی بسیار قوت را زایل، و نشاط را باطل می کند پس مراد از آن اندک خوردن است به حدی که آدمی ثقل غذا را نفهمد و حیوانیت بر او غالب نشود و همیشه راغب به غذا بوده باشد، نه به حدی که از قوت بیفتد و مزاج را فاسد کند، زیرا که آن خارج از حد اعتدالی است که مقصود شارع است و غیر از معنی عفت است، که در اخبار بسیار، مدح آن وارد شده. حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «افضل عبادات عفت است» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: «هیچ عبادتی افضل از عفت شکم و فرج نیست» و به این مضمون از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نیز روایت شده است.
و بدان که اعتدال در چیز خوردن، آن است که این قدر چیزی بخورد که ثقل معده و الم گرسنگی هیچ یک را نفهمد بلکه از یاد شکم بیرون رود و از آن متأثر نگردد، زیرا که مقصود از خوردن، زنده بودن و قوت عبادت است و ثقل طعام آدمی را کسل، و از عبادت مانع می شود و الم گرسنگی نیز دل را مشغول می کند و از کار باز می دارد پس سزاوار آن است که چنان چیزی خورد که اثری از اکل در او نباشد تا شبیه به ملائکه گردد، که ایشان نه از ثقل معده متأثر، و نه از گرسنگی متضرر می گردند و از این جهت خدای تعالی فرمود: «کلوا و اشربوا و لا تسرفوا» یعنی «بخورید و بیاشامید و اسراف مکنید» و این نسبت به اشخاص و احوال و غذا مختلف می گردد و معیار آن است که تا بسیار رغبت نداشته باشد نخورد، و هنوز رغبت او باقی باشد دست بکشد و باید که غرض او از چیز خوردن، لذت یافتن نباشد، بلکه قوت یافتن از برای عبادت معبود مقصود او باشد و در صدد تحصیل غذاهای گوناگون نباشد، بلکه اقتصار کند به نان خالی، گاهی از گندمی و گاهی از جو و اگر به نان، خورش ضمیمه نماید به یکی اکتفا کند و بر گوشت خوردن مداومت نکند، و بالمره هم آن را ترک نکند
حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «هر که چهل روز گوشت را ترک کند خلق او بد می شود و هر که چهل روز بر گوشت خوردن مداومت کند دل او را قساوت می گیرد» و حد اعتدال آن است که شبانه روزی یک دفعه چیزی بخورد و بهتر آن است که آن در وقت سحر بعد از فراغ از نماز شب، یا بعد از عشاء باشد و اگر یک دفعه نتواند، دو دفعه بخورد، یکی صبح و دیگری در عشاء و در وقت چیز خوردن «بسم الله» بگوید و بعد از آن خدا را حمد و شکر کند و در اول و آخر دست بشوید و در حدیث وارد است که دست شستن در ابتدا، فقر را زایل کند و ابتدای اکل و انتهای آن را به نمک کند و از برای اکل و شرب، آدابی دیگر هست که در کتب احادیث مذکور است بدان که عرفا ترغیب بسیار در گرسنگی و جوع کرده اند و قواعد بی شمار برای آن ذکر کردند و تصریح کرده اند که کشف اسرار الهیه و رسیدن به مراتب عظیمه، بر آن موقوف است و حکایتهای چند در صبر بر گرسنگی نقل کرده اند.
و از بعضی ذکر نموده اند که یک ماه، یا دو ماه، یا یک سال، چیزی نمی خوردند و این امری است ورای آنچه در اخبار رسیده و غیر از آنچه عامه مردم به آن تکلیف شده اند اگر خوب باشد از برای قومی مخصوص خواهد بود و تکلیف هر کس نیست.
بلی: اگر نفس به مرتبه سرکشی رسیده باشد و به هیچ گونه اطاعت ننماید، و رام کردن آن به زجر دادن به گرسنگی بسیار، موقوف باشد، چاره از آن نیست.
و اما جماع: پس حد اعتدال آن، آن است که اقتصار کند بر آن به قدری که نسل منقطع نگردد و از وسوسه شیطان فارغ شود و خطرات شهوات از دل او بیرون رود و منجر به ضعف بدن و اختلال قوا نگردد.
مجیرالدین بیلقانی : شکوائیه
شمارهٔ ۲۵
آنچه موی از جور با ما می کند
راست خواهی سخت رسوا می کند
چیست مقصودش که پیش از وقت خویش
از شب من صبح پیدا می کند
زرگر ایام در بازار عمر
مشگ ما را سیم سیما می کند
مردمان قصد کسان پنهان کنند
موی من قصد آشکارا می کند
روزگار از زحمت موی سپید
این سیاهی بین که با ما می کند
آمد و بنشست با روی سپید
در همه عالم چنینها می کند
من چه بد کردم که او هر ساعتی؟
با من آن بد را مکافا می کند
من جوان تازه و پیری مرا
قصدهای بی محابا می کند
هر چه کرد ایام اگر بر جای بود
این یکی باری نه بر جا می کند
دور گردون را گناهی نیز نیست
کین قضای حق تعالی می کند
راست خواهی سخت رسوا می کند
چیست مقصودش که پیش از وقت خویش
از شب من صبح پیدا می کند
زرگر ایام در بازار عمر
مشگ ما را سیم سیما می کند
مردمان قصد کسان پنهان کنند
موی من قصد آشکارا می کند
روزگار از زحمت موی سپید
این سیاهی بین که با ما می کند
آمد و بنشست با روی سپید
در همه عالم چنینها می کند
من چه بد کردم که او هر ساعتی؟
با من آن بد را مکافا می کند
من جوان تازه و پیری مرا
قصدهای بی محابا می کند
هر چه کرد ایام اگر بر جای بود
این یکی باری نه بر جا می کند
دور گردون را گناهی نیز نیست
کین قضای حق تعالی می کند
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۲
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۵۴ - به حاجی محمد ابراهیم تاجر استرآبادی نگاشته
سال ها ممنون مکارم و مرهون مراحم بی ظنت سرکار و اعتراف به عجز و قصور حق سپاسداری می رفت. امسال که بنده زاده عهدی دیرباز بر بساط قربت و سماط نعمت سرکاری به حرمت و اعزازی فوق لیاقت و نسبت به جهات دیگر نیز طرف آرامش و افاقت بست، نه چندان شرمسار و سپاسدارم وخجل و منت گذار، که اگر هر سر موئی بر اندام نیازمندم زبانی طلیق بیان و منطقی رشیق ادا گردد، همچنان ادای ستایش را پای تا سر فتور و فرق تا اندام قصور خواهم بود، فرد:
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش بدر آید
هم مگر بذل یزدانی و فضل آسمانی این مکارم را پاداش و این مراحم را تلافی آرد. باری امروز که بیست و سیم صفر است شنیدم مردی راه اندیش مرز استر آباد خواهد بود. اعتراف عبودیت اقتضای شطری شرح عقیدت کرد، دیری است به درد زانو گرفتارم و به دستور اطبا دوا اندیش و معالجت گذار. هنوز سودی ندیده ام و به بهبودی نرسیده، همچنان لنگ و لوش در خان حاجی کمال افتاده. اسمعیل و میرزا و جعفر و علی کوچک پرستارند، واهالی حجره از نشر بستر و بالش و بسط فریاد و نالش در آزار. تا کی صحت بازوی رنج تابد و آرامش عزل اندیش شکنج شود.بنده زاده نیز در سپاس اشفاق و ستایش اخلاق حضرت با من هم سبق است و مادام که از هستی رمق باشد، اوقات در مطالعت این ورق خواهد بود، مصرع: هر که نه گویا به تو خاموش به.
رفتار مرا این مدت با آقا محمدحسین یزدی استحضار دارند که همه حسن اعتقاد و تفویض بود. گفتار او را بالمشافهه با بنده زاده اصغاء رفت که چه مایه طفره و تعدی و لاطایل بافت. در دنیا و آخرت از حضرت میانه خود و او تمنای یاوری و استدعای داوری دارم، هر اوقات احقاق حقوق من از وی مقدور باشد اعم از قرب و بعد و حیات و ممات من خود را معذور و او را مغفور نگذارند همین ذریعه حجت وکالت کل و امانت مطلق بس، فرد :
سپردم به زنهار اسکندری
تو دانی و فردا و آن داوری
صدور احکام و رجوع هر گونه فرمایش را مترصدم.
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش بدر آید
هم مگر بذل یزدانی و فضل آسمانی این مکارم را پاداش و این مراحم را تلافی آرد. باری امروز که بیست و سیم صفر است شنیدم مردی راه اندیش مرز استر آباد خواهد بود. اعتراف عبودیت اقتضای شطری شرح عقیدت کرد، دیری است به درد زانو گرفتارم و به دستور اطبا دوا اندیش و معالجت گذار. هنوز سودی ندیده ام و به بهبودی نرسیده، همچنان لنگ و لوش در خان حاجی کمال افتاده. اسمعیل و میرزا و جعفر و علی کوچک پرستارند، واهالی حجره از نشر بستر و بالش و بسط فریاد و نالش در آزار. تا کی صحت بازوی رنج تابد و آرامش عزل اندیش شکنج شود.بنده زاده نیز در سپاس اشفاق و ستایش اخلاق حضرت با من هم سبق است و مادام که از هستی رمق باشد، اوقات در مطالعت این ورق خواهد بود، مصرع: هر که نه گویا به تو خاموش به.
رفتار مرا این مدت با آقا محمدحسین یزدی استحضار دارند که همه حسن اعتقاد و تفویض بود. گفتار او را بالمشافهه با بنده زاده اصغاء رفت که چه مایه طفره و تعدی و لاطایل بافت. در دنیا و آخرت از حضرت میانه خود و او تمنای یاوری و استدعای داوری دارم، هر اوقات احقاق حقوق من از وی مقدور باشد اعم از قرب و بعد و حیات و ممات من خود را معذور و او را مغفور نگذارند همین ذریعه حجت وکالت کل و امانت مطلق بس، فرد :
سپردم به زنهار اسکندری
تو دانی و فردا و آن داوری
صدور احکام و رجوع هر گونه فرمایش را مترصدم.
فروغ فرخزاد : اسیر
انتقام
باز کن از سر گیسویم بند
پند بس کن ، که نمی گیرم پند
در امید عبثی دل بستن
تو بگو تا به کی آخر ، تا چند
از تنم جامه برون آر و بنوش
شهد سوزندهٔ لبهایم را
تا به کی در عطشی دردآلود
به سر آرم همه شبهایم را
خوب دانم که مرا برده ز یاد
من هم از دل بکنم بنیادش
باده ای ، ای که ز من بی خبری
باده ای تا ببرم از یادش
شاید از روزنهٔ چشمی شوخ
برق عشقی به دلش تافته است
من اگر تازه و زیبا بودم
او ز من تازه تری یافته است
شاید از کام زنی نوشیده است
گرمی و عطر نفسهای مرا
دل به او داده و برده است ز یاد
عشق عصیانی و زیبای مرا
گر تو دانی و جز اینست ، بگو
پس چه شد نامه ، چه شد پیغامش
خوب دانم که مرا برده ز یاد
زآنکه شیرین شده از من کامش
منشین غافل و سنگین و خموش
زنی امشب ز تو می جوید کام
در تمنای تن و آغوشی است
تا نهد پای هوس بر سر نام
عشق طوفانی بگذشتهٔ او
در دلش ناله کنان می میرد
چون غریقی است که با دست نیاز
دامن عشق تو را می گیرد
دست پیش آر و در آغوشش گیر
این لبش ، این لب گرمش ای مرد
این سر و سینهٔ سوزندهٔ او
این تنش ، این تن ِ نرمش ، ای مرد
پند بس کن ، که نمی گیرم پند
در امید عبثی دل بستن
تو بگو تا به کی آخر ، تا چند
از تنم جامه برون آر و بنوش
شهد سوزندهٔ لبهایم را
تا به کی در عطشی دردآلود
به سر آرم همه شبهایم را
خوب دانم که مرا برده ز یاد
من هم از دل بکنم بنیادش
باده ای ، ای که ز من بی خبری
باده ای تا ببرم از یادش
شاید از روزنهٔ چشمی شوخ
برق عشقی به دلش تافته است
من اگر تازه و زیبا بودم
او ز من تازه تری یافته است
شاید از کام زنی نوشیده است
گرمی و عطر نفسهای مرا
دل به او داده و برده است ز یاد
عشق عصیانی و زیبای مرا
گر تو دانی و جز اینست ، بگو
پس چه شد نامه ، چه شد پیغامش
خوب دانم که مرا برده ز یاد
زآنکه شیرین شده از من کامش
منشین غافل و سنگین و خموش
زنی امشب ز تو می جوید کام
در تمنای تن و آغوشی است
تا نهد پای هوس بر سر نام
عشق طوفانی بگذشتهٔ او
در دلش ناله کنان می میرد
چون غریقی است که با دست نیاز
دامن عشق تو را می گیرد
دست پیش آر و در آغوشش گیر
این لبش ، این لب گرمش ای مرد
این سر و سینهٔ سوزندهٔ او
این تنش ، این تن ِ نرمش ، ای مرد
نهج البلاغه : حکمت ها
بیماری دل بدتر از فقر و بیماری تن
نهج البلاغه : حکمت ها
بیماری دل بدتر از فقر و بیماری تن
امام سجاد علیهالسلام : رساله حقوق
حق شکم
و اما حق بطنك فان لاتجعله وعاء لقليل من الحرام و لا لكثير و ان تـقـتصد لـه فـى الحلال و لاتخرجه من حد التقوية الى حد التهوين و ذهاب المروة و ضبطه اذا هــم بالجوع والظمأ فان الشبع المنتهى بصاحبه الى التخم مكسلة و مثبطة و مقطعة عن كل برّ و كرم و إن الرى المنتهى بصاحبه الى السكر مسخفـة و مجهلــة و مذهبـــة للمروة.