عبارات مورد جستجو در ۷۴ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۵۱۴
شد از فشار گردون، موی سفید و سر زد
شیری که خورده بودیم، در روزگار طفلی
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۴۴
یاد آن فرصت‌ که عیش رایگانی داشتیم
سجده‌ای چون آستان بر آستانی داشتیم
یاد آن سامان جمعیت‌که در صحرای شوق
بسکه می‌رفتیم از خود کاروانی داشتیم
یاد آن سرگشتگی‌کز بستنش چون‌گردباد
در زمین خاکساری آسمانی داشتیم
یاد آن غفلت‌که ازگرد متاع زندگی
عمر دامن چیده بود و ما دکانی داشتیم
گرد آسودن ندارد عرصهٔ جولان هوش
رفت آن کز بیخودی ضبط عنانی داشتیم
دست ما و دامن فرصت که تیر ناز او
در نیستان بود تا ما استخوانی داشتیم
ذوق وصلی‌ گشت برق خرمن آرام ها
ورنه ما در خاک نومیدی جهانی داشتیم
ای برهمن بیخبر ازکیش همدردی مباش
پیش ازین ما هم بت نامهربانی داشتیم
هر قدر او چهره می‌افروخت ما می‌سوختیم
در خور عرض بهار او خزانی داشتیم
در سر راه خیالش از تپیدنهای دل
تا غباری بود ما بر خود گمانی داشتیم
دست ما محروم ماند آخر ز طوف دامنش
خاک نم بودیم گرد ناتوانی داشتیم
روز وصلش باید از شرم آب ‌گردیدن ‌که ما
در فراقش زندگی ‌کردیم و جانی داشتیم
خامشی صد نسخه آهنگ طلب شیرازه بست
مدعا گم بود تا ساز بیانی داشتیم
شوخی رقص سپند آمادهٔ خاکستر است
سرمه سایی بود اگر ذوق فغانی داشتیم
جرات پرواز هرجا نیست بیدل ور نه ما
در شکست بال‌، فیض آشیانی داشتیم
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۴ - عزم نیشابور و کسوف
و بیست و سیوم شعبان به عزم نیشابور بیرون آمدم و از مرو به سرخس شدم که سی فرسنگ باشد و از آن جا به نیشابور چهل فرسنگ است. روز شنبه یازدهم شوال در نیشابور شدم.
چهارشنبه آخر این ماه کسوف بود و حاکم زمان طغرل بیک محمد بود برادر جعفری بیک.
و مدرسه ای فرموده بود به نزدیک بازار سراجان و آن را عمارت می‌کردند. و او به ولایت گیری به اصفهان رفته بود بار اول و دوم ذی القعده از نیشابور بیرون رفتم در صحبت خواجه موفق که خواجه سلطان بود.
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۷۰ - نقاشی ناصرخسرو و حیرت اعراب بدوی
مسجدی بود که ما در آن جا بودیم اندک رنگ و شنجرف و لاجورد با من بود بر دیوار آن مسجد بیتی نوشتم و برگ شاخ و برگی در میان آن بردم ایشان بدیدند عجب داشتند و همه اهل حصار جمع شدند و به تفرج آن آمدند و مرا گفتند که اگر محراب این مسجد را نقش کنی صد من خرما به تو دهیم و صد من خرما نزدیک ایشان ملکی بود، چه تا من آن جا بودم از عرب لشکری به آن جا آمد و از ایشان پانصد من خرما خواست قبول نکردند و جنگ کردند. ده تن از اهل حصار کشته شد و هزار نخل بریدند و ایشان ده من خرما ندادند، چون با من شرط کردند من آن محراب نقش کردم و آن صد من خرما فریاد رس ما بود که غذا نمی یافتیم و از جان ناامید شده بودیم که تصور نمی توانستیم کرد که از آن بادیه هرگز بیرون توانیم افتاد چه به هر طرف که آبادانی داشت دویست فرسنگ بیابان می‌بایست برید مخوف و مهلک و در آن چهار ماه هرگز پنج من گندم به یک جا ندیدم، تا عاقبت قافله ای از یمامه که ادیم گیرد و به لحسا برد که ادیم از یمن به این فلج آرند و به تجار فروشند. عربی گفت من تو را به بصره برم و با من هیچ نبود که به کرا بدهم و از آن جا تا بصره دویست فرسنگ و کرای شتر یک دینار بود از آن که شتری نیکو به دو سه دینار می‌فروختند مرا چون نقد نبود و به نسیه می‌بردند گفت سی دینار در بصره بدهی تو را بریم. به ضرورت قبول کردم و هرگز بصره ندیده بودم.
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۱۰۰ - پایان سفر
از آن جا به راه سه دره سوی بلخ آمدیم و چون به رباط سه دره رسیدیم شنیدیم که برادرم خواجه ابوالفتح عبدالجلیل در طایفه وزیر امیر خراسان است که او را ابونصر می‌گفتند و هفت سال بود که من از خراسان رفته بودم چون به دستگرد رسیدیم نقل و بنه دیدم که سوی شبورقان می‌رفت. برادرم که با من بود پرسید که این از کیست. گفتند از آن وزیر. گفت از کجا می‌آیید، گفتیم از حج. گفت خواجه من ابوالفتح عبدالجلیل را دو برادر بودند از چندین سال به حج رفته واو پیوسته در اشتیاق ایشان است و از هرکه خبر ایشان می‌پرسد نشان نمی دهند. برادرم گفت ما نامه ناصر آورده ایم چون خواجه تو برسد بدو بدهیم. چون لحظه ای برآمدکاروان به راه ایستاد و ما هم به راه ایستادیم و آن کهتر گفت اکنون خواجه من برسد و اگر شما را نیابد دلتنگ شود اگر نامه مرا دهید تا بدو دهم دلخوش شود. برادرم گفت تو نامه ناصر می‌خواهی یا خود ناصر را می‌خواهی. اینک ناصر. آن کهتر از شادی چنان شد که ندانست چه کند و ماسوی شهر بلخ رفتیم به راه میان روستا و برادرم خواجه ابوالفتح به راه دشت به دستگرد آمد و در خدمت وزیر به سوی امیر خراسان می‌رفت. چون احوال ما بشنید از دستگرد بازگشت و بر سر پل جموکیان بنشست تا آن که ما برسیدیم و آن روز شنبه بیست و ششم ماه جمادی الاخر سنه اربع و اربعین و اربعمایه بود و بعد از آن که هیچ امید نداشتیم و به دفعات در وقایع مهلکه افتاده بودیم و از جان ناامید گشته به همدیگر رسیدیم و به دیدار یکدیگر شاد شدیم و خدای سبحانه و تعالی را بدان شکرها گذاردیم و بدین تاریخ به شهر بلخ رسیدیم و حسب حال این سه بیت گفتم :
رنج و عنای جهان اگرچه درازست
با بد و با نیک بی گمان به سرآید
چون مسافر زبهر ماست شب و روز
هرچه یکی رفت بر اثر دگر آید
ما سفر برگذشتی گذرانیم
تا سفرناگذشتنی به درآید
و مسافت راه که از بلخ به مصر شدیم و از آن جا به مکه و به راه بصره به پارس رسیدیم و به بلخ آمدیم غیر آن که به اطراف به زیارت‌ها و غیره رفته بودیم دوهزار ودویست و بیست فرسنگ بود، و این سرگذشت آنچه دیده بودم به راستی شرح دادم و بعضی که به روایت‌ها شنیدم اگر در آن جا خلافی باشد خوانندگان از این ضعیف ندانند و مواخذت و نکوهش نکنند واگر ایزد سبحانه و تعالی توفیق دهد چون سفر طرف مشرق کرده شود آنچه مشاهده افتد به این ضم کرده شود، ان شاءالله تعالی وحده العزیز و الحمدلله رب العالمین و الصلوة علی محمد و آله و اصحابه اجمعین.
تمام
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۷
دعانی من الکرمان ثم دعانیا
فان هواها مولع بهوانیا
ولا تذکرنی ماء ماهان انه
بماهان بی فی الجسم ما کان هانیا
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی)
منظومهٔ حیدر بابا
ترجمهٔ فارسی بهروز ثروتیان
متن اصلی ترکی آذربایجانی
سلام بر حیدر بابا
حیدر بابایه سلام
۱
‫حیدربابا چو ابر شَخَد ، غُرّد آسمان‬
‫حیدربابا ایلدیریملار شاخاندا‬
‫سیلابهای تُند و خروشان شود روان‬
سئللر سولار شاققیلدییوب آخاندا‬
‫صف بسته دختران به تماشایش آن زمان‬
‫قیزلار اوْنا صف باغلییوب باخاندا‬
‫بر شوکت و تبار تو بادا سلام من‬
‫سلام اولسون شوْکتوْزه ائلوْزه !‬
‫گاهی رَوَد مگر به زبان تو نام من‬
‫منیم دا بیر آدیم گلسین دیلوْزه‬
۲
حیدربابا چو کبکِ تو پَرّد ز روی خاک‬
‫حیدربابا ، کهلیک لروْن اوچاندا‬
خرگوشِ زیر بوته گُریزد هراسناک‬
‫کوْل دیبینن دوْشان قالخوب قاچاندا‬
‫باغت به گُل نشسته و گُل کرده جامه چاک‬
‫باخچالارون چیچکلنوْب آچاندا‬
‫ممکن اگر شود ز منِ خسته یاد کن‬
‫بیزدن ده بیر موْمکوْن اوْلسا یاد ائله‬
‫دلهای غم گرفته ، بدان یاد شاد کن‬
‫آچیلمیان اوْرکلری شاد ائله
۳
چون چارتاق را فِکنَد باد نوبهار‬
‫بایرام یئلی چارداخلاری ییخاندا‬
‫نوروزگُلی و قارچیچگی گردد آشکار‬
‫نوْروز گوْلی ، قارچیچکی چیخاندا‬
بفشارد ابر پیرهن خود به مَرغزار‬
آغ بولوتلار کؤینکلرین سیخاندا‬
از ما هر آنکه یاد کند بی گزند باد
‫بیزدن ده بیر یاد ائلییه ن ساغ اوْلسون‬
‫گو : درد ما چو کوه بزرگ و بلند باد
‫دردلریمیز قوْی دیّکلسین ، داغ اوْلسون
۴
‫حیدربابا چو داغ کند پشتت آفتاب‬
‫حیدربابا ، گوْن دالووی داغلاسین !‬
رخسار تو بخندد و جوشد ز چشمه آب‬
‫اوْزوْن گوْلسوْن ، بولاخلارون آغلاسین !‬
یک دسته گُل ببند برای منِ خراب‬
اوشاخلارون بیر دسته گوْل باغلاسین !‬
‫بسپار باد را که بیارد به کوی من‬
یئل گلنده ، وئر گتیرسین بویانا‬
‫باشد که بخت روی نماید به سوی من‬
بلکه منیم یاتمیش بختیم اوْیانا‬
۵
حیدربابا ، همیشه سر تو بلند باد‬
حیدربابا ، سنوْن اوْزوْن آغ اوْلسون !‬
‫از باغ و چشمه دامن تو فرّه مند باد‬
‫دؤرت بیر یانون بولاغ او ْلسون باغ اوْلسون !‬
‫از بعدِ ما وجود تو دور از گزند باد
‫بیزدن سوْرا سنوْن باشون ساغ اوْلسون !‬
‫دنیا همه قضا و قدر ، مرگ ومیر شد
دوْنیا قضوْ-قدر ، اؤلوْم-ایتیمدی‬
‫این زال کی ز کُشتنِ فرزند سیر شد ؟
دوْنیا بوْیی اوْغولسوزدی ، یئتیمدی‬
۶
‫حیدربابا ، ز راه تو کج گشت راه من‬
‫حیدربابا ، یوْلوم سنن کج اوْلدی‬
عمرم گذشت و ماند به سویت نگاه من‬
‫عؤمروْم کئچدی ، گلممه دیم ، گئج اوْلدی‬
دیگر خبر نشد که چه شد زادگاه من‬
هئچ بیلمه دیم گؤزللروْن نئج اوْلدی‬
هیچم نظر بر این رهِ پر پرپیچ و خم نبود‬
‫بیلمزیدیم دؤنگه لر وار ، دؤنوْم وار‬
‫هیچم خبر زمرگ و ز هجران و غم نبود‬
‫ایتگین لیک وار ، آیریلیق وار ، اوْلوْم وار‬
۷
‫بر حق مردم است جوانمرد را نظر‬
‫حیدربابا ، ایگیت اَمَک ایتیرمز‬
‫جای فسوس نیست که عمر است در گذر‬
‫عؤموْر کئچر ، افسوس بَرَه بیتیرمز‬
‫نامردْ مرد ، عمر به سر می برد مگر !‬
‫نامرد اوْلان عؤمری باشا یئتیرمز‬
در مهر و در وفا ، به خدا ، جاودانه ایم‬
‫بیزد ، واللاه ، اونوتماریق سیزلری‬
‫ما را حلال کن ، که غریب آشیانه ایم‬
‫گؤرنمسک حلال ائدوْن بیزلری‬
۸
‫میراَژدَر آن زمان که زند بانگِ دلنشین‬
‫حیدربابا ، میراژدر سَسلننده‬
شور افکند به دهکده ، هنگامه در زمین‬
کَند ایچینه سسدن - کوْیدن دوْشنده‬
‫از بهر سازِ رستمِ عاشق بیا ببین‬
‫عاشیق رستم سازین دیللندیرنده‬
‫بی اختیار سوی نواها دویدنم‬
‫یادوندادی نه هؤلَسَک قاچاردیم‬
چون مرغ پرگشاده بدانجا رسیدنم‬
‫قوشلار تکین قاناد آچیب اوچاردیم‬
۹
‫در سرزمینِ شنگل آوا ، سیبِ عاشقان‬
‫شنگیل آوا یوردی ، عاشیق آلماسی‬
رفتن بدان بهشت و شدن میهمانِ آن‬
‫گاهدان گئدوب ، اوْردا قوْناق قالماسی‬
‫با سنگ ، سیب و بِهْ زدن و ، خوردن آنچنان !‬
‫داش آتماسی ، آلما ، هیوا سالماسی‬
در خاطرم چو خواب خوشی ماندگار شد‬
‫قالیب شیرین یوخی کیمین یادیمدا‬
روحم همیشه بارور از آن دیار شد‬
‫اثر قویوب روحومدا ، هر زادیمدا‬
۱۰
‫حیدربابا ، قُوری گؤل و پروازِ غازها‬
‫حیدربابا ، قوری گؤلوْن قازلاری‬
‫در سینه ات به گردنه ها سوزِ سازها‬
‫گدیکلرین سازاخ چالان سازلاری‬
‫پاییزِ تو ، بهارِ تو ، در دشتِ نازها‬
‫کَت کؤشنین پاییزلاری ، یازلاری‬
‫چون پرده ای به چشمِ دلم نقش بسته است‬
‫بیر سینما پرده سی دیر گؤزوْمده‬
‫وین شهریارِ تُست که تنها نشسته است‬
‫تک اوْتوروب ، سئیر ائده رم اؤزوْمده‬
۱۱
‫حیدربابا ، زجادّة شهر قراچمن‬
‫حیدربابا ، قره چمن جاداسی‬
‫چاووش بانگ می زند آیند مرد و زن‬
‫چْووشلارین گَلَر سسی ، صداسی‬
‫ریزد ز زائرانِ حَرَم درد جان وتن‬
‫کربلیا گئدنلرین قاداسی‬
‫بر چشمِ این گداصفتانِ دروغگو‬
‫دوْشسون بو آج یوْلسوزلارین گؤزوْنه‬
‫نفرین بر این تمدّنِ بی چشم و آبرو‬
‫تمدّونون اویدوخ یالان سؤزوْنه‬
۱۲
شیطان زده است است گول و زِ دِه دور گشته ایم
‫حیدربابا ، شیطان بیزی آزدیریب‬
‫کنده است مهر را ز دل و کور گشته ایم‬
‫محبتی اوْرکلردن قازدیریب‬
زین سرنوشتِ تیره چه بی نور گشته ایم‬
‫قره گوْنوْن سرنوشتین یازدیریب‬
این خلق را به جان هم انداخته است دیو‬
‫سالیب خلقی بیر-بیرینن جانینا‬
‫خود صلح را نشسته به خون ساخته است دیو‬
‫باریشیغی بلشدیریب قانینا‬
۱۳
‫هرکس نظر به اشک کند شَر نمی کند‬
گؤز یاشینا باخان اوْلسا ، قان آخماز‬
انسان هوس به بستن خنجر نمی کند‬
‫انسان اوْلان خنجر بئلینه تاخماز‬
‫بس کوردل که حرف تو باور نمی کند‬
‫آمما حئییف کوْر توتدوغون بوراخماز‬
‫فردا یقین بهشت ، جهنّم شود به ما‬
‫بهشتیمیز جهنّم اوْلماقدادیر !‬
‫ذیحجّه ناگزیر ، محرّم شود به ما‬
‫ذی حجّه میز محرّم اوْلماقدادیر !‬
۱۴
هنگامِ برگ ریزِ خزان باد می وزید‬
‫خزان یئلی یارپاخلاری تؤکنده‬
از سوی کوه بر سرِ دِه ابر می خزید‬
‫بولوت داغدان یئنیب ، کنده چؤکنده‬
‫با صوت خوش چو شیخ مناجات می کشید‬
‫شیخ الاسلام گؤزل سسین چکنده‬
‫دلها به لرزه از اثر آن صلای حق‬
‫نیسگیللی سؤز اوْرکلره دَیَردی‬
خم می شدند جمله درختان برای حق‬
‫آغاشلار دا آللاها باش اَیَردی‬
۱۵
‫داشلی بُولاخ مباد پُر از سنگ و خاک و خَس‬
‫داشلی بولاخ داش-قومونان دوْلماسین !‬
‫پژمرده هم مباد گل وغنچه یک نَفس‬
‫باخچالاری سارالماسین ، سوْلماسین !‬
‫از چشمه سارِ او نرود تشنه هیچ کس‬
‫اوْردان کئچن آتلی سوسوز اولماسین !‬
‫ای چشمه ، خوش به حال تو کانجا روان شدی‬
‫دینه : بولاخ ، خیرون اوْلسون آخارسان‬
‫چشمی خُمار بر افقِ آسمان شدی‬
‫افقلره خُمار-خُمار باخارسان‬
۱۶
‫حیدربابا ، ز صخره و سنگت به کوهسار‬
‫حیدر بابا ، داغین ، داشین ، سره سی‬
کبکت به نغمه ، وز پیِ او جوجه رهسپار‬
‫کهلیک اوْخور ، دالیسیندا فره سی‬
از برّة سفید و سیه ، گله بی شمار‬
‫قوزولارین آغی ، بوْزی ، قره سی‬
‫ای کاش گام می زدم آن کوه و درّه را‬
‫بیر گئدیدیم داغ-دره لر اوزونی‬
‫می خواندم آن ترانة » چوپان و برّه « را‬
‫اوْخویئدیم : » چوْبان ، قیتر قوزونی «‬
۱۷
‫در پهندشتِ سُولی یِئر ، آن رشک آفتاب‬
‫حیدر بابا ، سولی یئرین دوْزوْنده‬
‫جوشنده چشمه ها ز چمنها ، به پیچ و تاب‬
‫بولاخ قئنیر چای چمنین گؤزونده‬
‫بولاغ اوْتی شناورِ سرسبز روی آب‬
‫بولاغ اوْتی اوْزَر سویون اوْزوْنده‬
‫زیبا پرندگان چون از آن دشت بگذرند‬
‫گؤزل قوشلار اوْردان گلیب ، گئچللر‬
‫خلوت کنند و آب بنوشند و بر پرند‬
‫خلوتلیوْب ، بولاخدان سو ایچللر‬
۱۸
‫وقتِ درو ، به سنبله چین داسها نگر‬
‫بیچین اوْستی ، سونبول بیچن اوْراخلار‬
‫گویی به زلف شانه زند شانه ها مگر‬
‫ایله بیل کی ، زوْلفی دارار داراخلار‬
در کشتزار از پیِ مرغان ، شکارگر‬
‫شکارچیلار بیلدیرچینی سوْراخلار‬
‫دوغ است و نان خشک ، غذای دروگران‬
‫بیچین چیلر آیرانلارین ایچللر‬
‫خوابی سبک ، دوباره همان کارِ بی کران‬
‫بیرهوشلانیب ، سوْننان دوروب ، بیچللر‬
۱۹
‫حیدربابا ، چو غرصة خورشید شد نهان‬
‫حیدربابا ، کندین گوْنی باتاندا‬
‫خوردند شام خود که بخوابند کودکان‬
‫اوشاقلارون شامین ئییوب ، یاتاندا‬
‫وز پشتِ ابر غمزه کند ماه آسمان‬
‫آی بولوتدان چیخوب ، قاش-گؤز آتاندا‬
‫از غصّه های بی حدِ ما قصّه ساز کن‬
‫بیزدن ده بیر سن اوْنلارا قصّه ده‬
‫چشمان خفته را تو بدان غصّه باز کن‬
‫قصّه میزده چوخلی غم و غصّه ده‬
۲۰
‫قاری ننه چو قصّة شب ساز میکند‬
‫قاری ننه گئجه ناغیل دییَنده‬
‫کولاک ضربه ای زده ، در باز می کند‬
‫کوْلک قالخیب ، قاپ-باجانی دؤیَنده‬
‫با گرگ ، شَنگُلی سخن آغاز می کند‬
‫قورد گئچینین شنگوْلوْسون یینده‬
‫ای کاش بازگشته به دامان کودکی‬
‫من قاییدیب ، بیرده اوشاق اوْلئیدیم‬
‫یک گل شکفتمی به گلستان کودکی‬
‫بیر گوْل آچیب ، اوْندان سوْرا سوْلئیدیم‬
۲۱
‫آن لقمه های نوشِ عسل پیشِ عمّه جان‬
‫عمّه جانین بال بلله سین ییه ردیم‬
‫خوردن همان و جامه به تن کردنم همان‬
‫سوْننان دوروب ، اوْس دوْنومی گییه ردیم‬
‫در باغ رفته شعرِ مَتل خواندن آنچنان !‬
‫باخچالاردا تیرینگَنی دییه ردیم‬
‫آن روزهای نازِ خودم را کشیدنم !‬
‫آی اؤزومی اوْ ازدیرن گوْنلریم !‬
چو بی سوار گشته به هر سو دویدنم !‬
‫آغاج مینیپ ، آت گزدیرن گوْنلریم !‬
۲۲
‫هَچی خاله به رود کنار است جامه شوی‬
‫هَچی خالا چایدا پالتار یوواردی‬
‫مَمّد صادق به کاهگلِ بام ، کرده روی‬
‫مَمَد صادق داملارینی سوواردی‬
‫ما هم دوان ز بام و زِ دیوار ، کو به کوی‬
‫هئچ بیلمزدیک داغدی ، داشدی ، دوواردی‬
بازی کنان ز کوچه سرازیر می شدیم‬
‫هریان گلدی شیلاغ آتیب ، آشاردیق‬
‫ما بی غمان ز کوچه مگر سیر می شدیم !‬
‫آللاه ، نه خوْش غمسیز-غمسیز یاشاردیق‬
۲۳
‫آن شیخ و آن اذان و مناجات گفتنش‬
‫شیخ الاسلام مُناجاتی دییه ردی‬
‫مشدی رحیم و دست یه لبّاده بردنش‬
‫مَشَدرحیم لبّاده نی گییه ردی‬
حاجی علی و دیزی و آن سیر خوردنش‬
‫مشْدآجلی بوْز باشلاری ییه ردی‬
‫بودیم بر عروسی وخیرات جمله شاد‬
‫بیز خوْشودوق خیرات اوْلسون ، توْی‬ ‫اوْلسون‬
‫ما را چه غم ز شادی و غم ! هر چه باد باد !‬
‫فرق ائلَمَز ، هر نوْلاجاق ، قوْی اولسون‬
۲۴
‫اسبِ مَلِک نیاز و وَرَندیل در شکار‬
‫ملک نیاز ورندیلین سالاردی‬
‫کج تازیانه می زد و می تاخت آن سوار‬
‫آتین چاپوپ قئیقاجیدان چالاردی‬
‫دیدی گرفته گردنه ها را عُقاب وار‬
‫قیرقی تکین گدیک باشین آلاردی‬
‫وه ، دختران چه منظره ها ساز کرده اند !‬
‫دوْلائیا قیزلار آچیپ پنجره‬
‫بر کوره راه پنجره ها باز کرده اند !‬
‫پنجره لرده نه گؤزل منظره !‬
۲۵
‫حیدربابا ، به جشن عروسی در آن دیار‬
‫حیدربابا ، کندین توْیون توتاندا‬
‫زنها حنا - فتیله فروشند بار بار‬
‫قیز-گلینلر ، حنا-پیلته ساتاندا‬
‫داماد سیب سرخ زند پیش پایِ یار‬
‫بیگ گلینه دامنان آلما آتاندا‬
مانده به راهِ دخترکانِ تو چشمِ من‬
‫منیم ده اوْ قیزلاروندا گؤزوم وار‬
‫در سازِ عاشقانِ تو دارم بسی سخن‬
‫عاشیقلارین سازلاریندا سؤزوم وار‬
۲۶
‫از عطر پونه ها به لبِ چشمه سارها‬
‫حیدربابا ، بولاخلارین یارپیزی‬
‫از هندوانه ، خربزه ، در کشتزارها‬
‫بوْستانلارین گوْل بَسَری ، قارپیزی‬
‫از سقّز و نبات و از این گونه بارها‬
‫چرچیلرین آغ ناباتی ، ساققیزی‬
‫مانده است طعم در دهنم با چنان اثر‬
‫ایندی ده وار داماغیمدا ، داد وئرر‬
‫کز روزهای گمشده ام می دهد خبر‬
‫ایتگین گئدن گوْنلریمدن یاد وئرر‬
۲۷
‫نوروز بود و مُرغ شباویز در سُرود‬
‫بایرامیدی ، گئجه قوشی اوخوردی‬
‫جورابِ یار بافته در دستِ یار بود‬
‫آداخلی قیز ، بیگ جوْرابی توْخوردی‬
‫آویخته ز روزنه ها شالها فرود‬
‫هرکس شالین بیر باجادان سوْخوردی‬
‫این رسم شال و روزنه خود رسم محشری ‫است !‬
‫آی نه گؤزل قایدادی شال ساللاماق !‬
‫عیدی به شالِ نامزدان چیز دیگری است !‬
‫بیگ شالینا بایراملیغین باغلاماق !‬
۲۸
‫با گریه خواستم که همان شب روم به بام‬
‫شال ایسته دیم منده ائوده آغلادیم‬
شالی گرفته بستم و رفتم به وقتِ شام‬
‫بیر شال آلیب ، تئز بئلیمه باغلادیم‬
‫آویخته ز روزنة خانة غُلام‬
‫غلام گیله قاشدیم ، شالی ساللادیم‬
جوراب بست و دیدمش آن شب ز روزنه‬
‫فاطمه خالا منه جوراب باغلادی‬
‫بگریست خاله فاطمه با یاد خانْ ننه‬
‫خان ننه می یادا سالیب ، آغلادی‬
۲۹
‫در باغهای میرزامحمد ز شاخسار‬
‫حیدربابا ، میرزَممدین باخچاسی‬
‫آلوچه های سبز وتُرش ، همچو گوشوار‬
‫باخچالارین تورشا-شیرین آلچاسی‬
‫وان چیدنی به تاقچه ها اندر آن دیار‬
‫گلینلرین دوْزمه لری ، طاخچاسی‬
‫صف بسته اند و بر رفِ چشمم نشسته اند‬
‫هی دوْزوْلر گؤزلریمین رفینده‬
صفها به خط خاطره ام خیمه بسته اند‬
‫خیمه وورار خاطره لر صفینده‬
۳۰
‫نوروز را سرشتنِ گِلهایِ چون طلا‬
‫بایرام اوْلوب ، قیزیل پالچیق اَزَللر‬
‫با نقش آن طلا در و دیوار در جلا‬
‫ناققیش ووروب ، اوتاقلاری بَزَللر‬
‫هر چیدنی به تاقچه ها دور از او بلا‬
‫طاخچالارا دوْزمه لری دوْزللر‬
رنگ حنا و فَنْدُقة دست دختران‬
‫قیز-گلینین فندقچاسی ، حناسی‬
‫دلها ربوده از همه کس ، خاصّه مادران‬
‫هَوَسله نر آناسی ، قایناناسی‬
۳۱
‫با پیک بادکوبه رسد نامه و خبر‬
‫باکی چی نین سؤزی ، سوْوی ، کاغیذی‬
‫زایند گاوها و پر از شیر ، بام و در‬
‫اینکلرین بولاماسی ، آغوزی‬
‫آجیلِ چارشنبه ز هر گونه خشک و تر‬
‫چرشنبه نین گیردکانی ، مویزی‬
آتش کنند روشن و من شرح داستان‬
‫قیزلار دییه ر : » آتیل ماتیل چرشنبه‬
خود با زبان ترکیِ شیرین کنم بیان :‬
‫آینا تکین بختیم آچیل چرشنبه «‬
‫قیزلار دییه ر : « آتیل ماتیل چرشنبه‬

۳۲
‫با تخم مرغ های گُلی رنگِ پُرنگار‬
‫یومورتانی گؤیچک ، گوللی بوْیاردیق‬
‫با کودکان دهکده می باختم قِمار‬
‫چاققیشدیریب ، سینانلارین سوْیاردیق‬
‫ما در قِمار و مادرِ ما هم در انتظار‬
‫اوْیناماقدان بیرجه مگر دوْیاردیق ؟‬
‫من داشتم بسی گل وقاپِ قمارها‬
‫علی منه یاشیل آشیق وئرردی‬
‫از دوستان علی و رضا یادگارها‬
‫ارضا منه نوروزگوْلی درردی‬
۳۳
‫نوروزعلی و کوفتنِ خرمنِ جُوَش‬
‫نوْروز علی خرمنده وَل سوْرردی‬
‫پوشال جمع کردنش و رُفتن از نُوَش‬
‫گاهدان یئنوب ، کوْلشلری کوْرردی‬
‫از دوردستها سگ چوپان و عوعوَش‬
‫داغدان دا بیر چوْبان ایتی هوْرردی‬
دیدی که ایستاده الاغ از صدای سگ‬
‫اوندا ، گؤردن ، اولاخ ایاخ ساخلادی‬
‫با گوشِ تیز کرده برای بلایِ سگ‬
‫داغا باخیب ، قولاخلارین شاخلادی‬
۳۴
‫وقتِ غروب و آمدنِ گلّة دَواب‬
‫آخشام باشی ناخیرینان گلنده‬
در بندِ ماست کُرّة خرها به پیچ و تاب‬
‫قوْدوخلاری چکیب ، وورادیق بنده‬
گلّه رسیده در ده و رفته است آفتاب‬
‫ناخیر گئچیب ، گئدیب ، یئتنده کنده‬
‫بر پشتِ کرّه ، کرّه سوارانِ دِه نگر‬
‫حیوانلاری چیلپاق مینیب ، قوْواردیق‬
‫جز گریه چیست حاصل این کار ؟ بِهْ نگر‬
‫سؤز چیخسایدی ، سینه گریب ، سوْواردیق‬
۳۵
‫شبها خروشد آب بهاران به رودبار‬
‫یاز گئجه سی چایدا سولار شاریلدار‬
‫در سیل سنگ غُرّد و غلتد ز کوهسار‬
‫داش-قَیه لر سئلده آشیب خاریلدار‬
‫چشمانِ گرگ برق زند در شبانِ تار‬
‫قارانلیقدا قوردون گؤزی پاریلدار‬
سگها شنیده بویِ وی و زوزه می کشند‬
‫ایتر ، گؤردوْن ، قوردی سئچیب ، اولاشدی‬
‫گرگان گریخته ، به زمین پوزه می کشند‬
‫قورددا ، گؤردو ْن ، قالخیب ، گدیکدن آشدی‬
۳۶
‫بر اهل ده شبانِ زمستان بهانه ای است‬
‫قیش گئجه سی طؤله لرین اوْتاغی‬
‫وان کلبة طویله خودش گرمخانه ای است‬
‫کتلیلرین اوْتوراغی ، یاتاغی‬
‫در رقصِ شعله ، گرم شدن خود فسانه ای است‬
‫بوخاریدا یانار اوْتون یاناغی‬
‫سِنجد میان شبچره با مغز گردکان‬
‫شبچره سی ، گیردکانی ، ایده سی‬
‫صحبت چو گرم شد برود تا به آسمان‬
‫کنده باسار گوْلوْب - دانیشماق سسی‬
۳۷
‫آمد ز بادکوبه پسرخاله ام شُجا‬
‫شجاع خال اوْغلونون باکی سوْقتی‬
‫با قامتی کشیده و با صحبتی رسا‬
‫دامدا قوران سماواری ، صحبتی‬
‫در بام شد سماور سوقاتیش به پا‬
‫یادیمدادی شسلی قدی ، قامتی‬
‫از بختِ بد عروسی او شد عزای او‬
‫جؤنممه گین توْیی دؤندی ، یاس اوْلدی‬
‫آیینه ماند و نامزد و های هایِ او‬
‫ننه قیزین بخت آیناسی کاس اوْلدی‬
۳۸
‫چشمانِ ننه قیز به مَثَل آهوی خُتَن‬
‫حیدربابا ، ننه قیزین گؤزلری‬
‫رخشنده را سخن چو شکر بود در دهن‬
‫رخشنده نین شیرین-شیرین سؤزلری‬
‫ترکی سروده ام که بدانند ایلِ من‬
‫ترکی دئدیم اوْخوسونلار اؤزلری‬
‫این عمر رفتنی است ولی نام ماندگار‬
‫بیلسینلر کی ، آدام گئدر ، آد قالار‬
تنها ز نیک و بد مزه در کام ماندگار‬
‫یاخشی-پیسدن آغیزدا بیر داد قالار‬
۳۹
‫پیش از بهار تا به زمین تابد آفتاب‬
‫یاز قاباغی گوْن گوْنئیی دؤیَنده‬
با کودکان گلولة برفی است در حساب‬
‫کند اوشاغی قار گوْلله سین سؤیَنده‬
‫پاروگران به سُرسُرة کوه در شتاب‬
‫کوْرکچی لر داغدا کوْرک زوْیَنده‬
‫گویی که روحم آمده آنجا ز راه دور‬
‫منیم روحوم ، ایله بیلوْن اوْردادور‬
‫چون کبک ، برفگیر شده مانده در حضور‬
‫کهلیک کیمین باتیب ، قالیب ، قاردادور‬
۴۰
‫رنگین کمان ، کلافِ رَسَنهای پیرزن‬
‫قاری ننه اوزاداندا ایشینی‬
خورشید ، روی ابر دهد تاب آن رسَن‬
‫گوْن بولوتدا اَییرردی تشینی‬
دندان گرگ پیر چو افتاده از دهن‬
‫قورد قوْجالیب ، چکدیرنده دیشینی‬
‫از کوره راه گله سرازیر می شود‬
‫سوْری قالخیب ، دوْلائیدان آشاردی‬
‫لبریز دیگ و بادیه از شیر می شود‬
‫بایدالارین سوْتی آشیب ، داشاردی‬
۴۱
‫دندانِ خشم عمّه خدیجه به هم فشرد‬
‫خجّه سلطان عمّه دیشین قیساردی‬
کِز کرد مُلاباقر و در جای خود فُسرد‬
‫ملا باقر عم اوغلی تئز میساردی‬
‫روشن تنور و ، دود جهان را به کام بُرد‬
‫تندیر یانیب ، توْسسی ائوی باساردی‬
‫قوری به روی سیخ تنور آمده به جوش‬
‫چایدانیمیز ارسین اوْسته قایناردی‬
‫در توی ساج ، گندم بوداده در خروش‬
‫قوْورقامیز ساج ایچینده اوْیناردی‬
۴۲
‫جالیز را به هم زده در خانه برده ایم‬
‫بوْستان پوْزوب ، گتیرردیک آشاغی‬
‫در خانه ها به تخته - طبقها سپرده ایم‬
‫دوْلدوریردیق ائوده تاختا-طاباغی‬
‫از میوه های پخته و ناپخته خورده ایم‬
‫تندیرلرده پیشیرردیک قاباغی‬
‫تخم کدوی تنبل و حلوایی و لبو‬
‫اؤزوْن ئییوْب ، توخوملارین چیتداردیق‬
خوردن چنانکه پاره شود خُمره و سبو‬
‫چوْخ یئمکدن ، لاپ آز قالا چاتداردیق‬
۴۳
از ورزغان رسیده گلابی فروشِ ده‬
‫ورزغان نان آرموت ساتان گلنده‬
‫از بهر اوست این همه جوش و خروشِ ده‬
‫اوشاقلارین سسی دوْشردی کنده‬
دنیای دیگری است خرید و فروش ده‬
‫بیزده بویاننان ائشیدیب ، بیلنده‬
‫ما هم شنیده سوی سبدها دویده ایم‬
‫شیللاق آتیب ، بیر قیشقریق سالاردیق‬
‫گندم بداده ایم و گلابی خریده ایم‬
‫بوغدا وئریب ، آرموتلاردان آلاردیق‬
۴۴
‫مهتاب بود و با تقی آن شب کنار رود‬
‫میرزاتاغی نان گئجه گئتدیک چایا‬
من محو ماه و ماه در آن آب غرق بود‬
‫من باخیرام سئلده بوْغولموش آیا‬
‫زان سوی رود ، نور درخشید و هر دو زود‬
‫بیردن ایشیق دوْشدی اوْتای باخچایا‬
گفتیم آی گرگ ! و دویدیم سوی ده‬
‫ای وای دئدیک قورددی ، قئیتدیک قاشدیق
‫چون مرغ ترس خورده پریدیم توی ده‬
‫هئچ بیلمه دیک نه وقت کوْللوکدن آشدیق‬
۴۵
حیدربابا ، درخت تو شد سبز و سربلند‬
‫حیدربابا ، آغاجلارون اوجالدی‬
لیک آن همه جوانِ تو شد پیر و دردمند‬
‫آمما حئییف ، جوانلارون قوْجالدی‬
گشتند برّه های فربه تو لاغر و نژند‬
‫توْخلیلارون آریخلییب ، آجالدی‬
‫خورشید رفت و سایه بگسترد در جهان‬
‫کؤلگه دؤندی ، گوْن باتدی ، قاش قَرَلدی‬
چشمانِ گرگها بدرخشید آن زمان‬
‫قوردون گؤزی قارانلیقدا بَرَلدی‬
۴۶
‫گویند روشن است چراغ خدای ده‬
ائشیتمیشم یانیر آللاه چیراغی‬
‫دایر شده است چشمة مسجد برای ده‬
دایر اوْلوب مسجدیزوْن بولاغی‬
‫راحت شده است کودک و اهلِ سرای ده‬
‫راحت اوْلوب کندین ائوی ، اوشاغی‬
‫منصور خان همیشه توانمند و شاد باد !‬
‫منصورخانین الی-قوْلی وار اوْلسون‬
‫در سایه عنایت حق زنده یاد باد !‬
‫هاردا قالسا ، آللاه اوْنا یار اوْلسون‬
۴۷
‫حیدربابا ، بگوی که ملای ده کجاست ؟‬
‫حیدربابا ، ملا ابراهیم وار ، یا یوْخ ؟‬
‫آن مکتب مقدّسِ بر پایِ ده کجاست ؟‬
‫مکتب آچار ، اوْخور اوشاقلار ، یا یوْخ ؟‬
‫آن رفتنش به خرمن و غوغای ده کجاست ؟‬
‫خرمن اوْستی مکتبی باغلار ، یا یوْخ ؟‬
‫از من به آن آخوند گرامی سلام باد !‬
‫مندن آخوندا یتیررسن سلام‬
‫عرض ارادت و ادبم در کلام باد !‬
‫ادبلی بیر سلامِ مالاکلام‬
۴۸
‫تبریز بوده عمّه و سرگرم کار خویش‬
‫خجّه سلطان عمّه گئدیب تبریزه‬
‫ما بی خبر ز عمّه و ایل و تبار خویش‬
‫آمما ، نه تبریز ، کی گلممیر بیزه‬
برخیز شهریار و برو در دیار خویش‬
‫بالام ، دورون قوْیاخ گئداخ ائممیزه‬
‫بابا بمرد و خانة ما هم خراب شد‬
‫آقا اؤلدی ، تو فاقیمیز داغیلدی‬
هر گوسفندِ گم شده ، شیرش برآب شد‬
‫قوْیون اوْلان ، یاد گئدوْبَن ساغیلدی‬
۴۹
‫دنیا همه دروغ و فسون و فسانه شد‬
‫حیدربابا ، دوْنیا یالان دوْنیادی‬
‫کشتیّ عمر نوح و سلیمان روانه شد‬
‫سلیماننان ، نوحدان قالان دوْنیادی‬
‫ناکام ماند هر که در این آشیانه شد‬
‫اوغول دوْغان ، درده سالان دوْنیادی‬
‫بر هر که هر چه داده از او ستانده است‬
‫هر کیمسَیه هر نه وئریب ، آلیبدی‬
‫نامی تهی برای فلاطون بمانده است‬
‫افلاطوننان بیر قوری آد قالیبدی‬
۵۰
‫حیدربابا ، گروه رفیقان و دوستان‬
‫حیدربابا ، یار و یولداش دؤندوْلر‬
‫برگشته یک یک از من و رفتند بی نشان‬
‫بیر-بیر منی چؤلده قوْیوب ، چؤندوْلر‬
‫مُرد آن چراغ و چشمه بخشکید همچنان‬
‫چشمه لریم ، چیراخلاریم ، سؤندوْلر‬
خورشید رفت روی جهان را گرفت غم‬
‫یامان یئرده گؤن دؤندی ، آخشام اوْلدی‬
‫دنیا مرا خرابة شام است دم به دم‬
‫دوْنیا منه خرابهٔ شام اوْلدی‬
۵۱
‫قِپچاق رفتم آن شب من با پسر عمو‬
‫عم اوْغلینان گئدن گئجه قیپچاغا‬
‫اسبان به رقص و ماه درآمد ز روبرو‬
‫آی کی چیخدی ، آتلار گلدی اوْیناغا‬
‫خوش بود ماهتاب در آن گشتِ کو به کو‬
‫دیرماشیردیق ، داغلان آشیردیق داغا‬
‫اسب کبودِ مش ممی خان رقص جنگ کرد‬
‫مش ممی خان گؤی آتینی اوْیناتدی‬
‫غوغا به کوه و درّه صدای تفنگ کرد‬
‫تفنگینی آشیردی ، شاققیلداتدی‬
۵۲
‫در درّة قَره کوْل و در راه خشگناب‬
‫حیدربابا ، قره کوْلون دره سی‬
‫در صخره ها و کبک گداران و بندِ آب‬
‫خشگنابین یوْلی ، بندی ، بره سی‬
‫کبکانِ خالدار زری کرده جای خواب‬
‫اوْردا دوْشَر چیل کهلیگین فره سی‬
‫زانجا چو بگذرید زمینهای خاک ماست‬
‫اوْردان گئچر یوردوموزون اؤزوْنه‬
‫این قصّه ها برای همان خاکِ پاک ماست‬
‫بیزده گئچک یوردوموزون سؤزوْنه‬
۵۳
امروز خشگناب چرا شد چنین خراب ؟‬
‫خشگنابی یامان گوْنه کیم سالیب ؟‬
‫با من بگو : که مانده ز سادات خشگناب ؟‬
‫سیدلردن کیم قیریلیب ، کیم قالیب ؟‬
‫اَمیر غفار کو ؟ کجا هست آن جناب ؟‬
‫آمیرغفار دام-داشینی کیم آلیب ؟‬
‫آن برکه باز پر شده از آبِ چشمه سار ؟‬
‫بولاخ گنه گلیب ، گؤلی دوْلدورور ؟‬
‫یا خشک گشته چشمه و پژمرده کشتزار ؟‬
‫یا قورویوب ، باخچالاری سوْلدورور ؟‬
۵۴
‫آمیرغفار سرورِ سادات دهر بود‬
‫آمیر غفار سیدلرین تاجییدی‬
‫در عرصه شکار شهان نیک بهر بود‬
‫شاهلار شکار ائتمه سی قیقاجییدی‬
با مَرد شَهد بود و به نامرد زهر بود‬
‫مَرده شیرین ، نامرده چوْخ آجییدی‬
لرزان برای حق ستمدیدگان چو بید‬
‫مظلوملارین حقّی اوْسته اَسَردی‬
‫چون تیغ بود و دست ستمکار می برید‬
‫ظالم لری قیلیش تکین کَسَردی‬
۵۵
‫میر مصطفی و قامت و قدّ کشیده اش‬
‫میر مصطفا دایی ، اوجا بوْی بابا‬
‫آن ریش و هیکل چو تولستوی رسیده اش‬
‫هیکللی ،ساققاللی ، توْلستوْی بابا‬
شکّر زلب بریزد و شادی ز دیده اش‬
‫ائیلردی یاس مجلسینی توْی بابا‬
‫او آبرو عزّت آن خشگناب بود‬
‫خشگنابین آبروسی ، اَردَمی‬
‫در مسجد و مجالس ما آفتاب بود‬
‫مسجدلرین ، مجلسلرین گؤرکَمی‬
۵۶
‫مجدالسّادات خندة خوش می زند چو باغ‬
‫مجدالسّادات گوْلردی باغلارکیمی‬
‫چون ابر کوهسار بغُرّد به باغ و راغ‬
‫گوْروْلدردی بولوتلی داغلارکیمی‬
‫حرفش زلال و روشن چون روغن چراغ‬
‫سؤز آغزیندا اریردی یاغلارکیمی‬
‫با جَبهتِ گشاده ، خردمند دیه بود‬
‫آلنی آچیق ، یاخشی درین قاناردی‬
‫چشمان سبز او به زمرّد شبیه بود‬
‫یاشیل گؤزلر چیراغ تکین یاناردی‬
۵۷
آن سفره های باز پدر یاد کردنی است‬
‫منیم آتام سفره لی بیر کیشییدی‬
‫آن یاریش به ایل من انشا کردنی است‬
‫ائل الیندن توتماق اوْنون ایشییدی‬
‫روحش به یاد نیکی او شاد کردنی است‬
‫گؤزللرین آخره قالمیشییدی‬
‫وارونه گشت بعدِ پدر کار روزگار‬
‫اوْننان سوْرا دؤنرگه لر دؤنوْبلر‬
‫خاموش شد چراغ محبت در این دیار‬
‫محبّتین چیراخلاری سؤنوْبلر‬
۵۸
‫بشنو ز میرصالح و دیوانه بازیش‬
‫میرصالحین دلی سوْلوق ائتمه سی‬
‫سید عزیز و شاخسی و سرفرازیش‬
‫میر عزیزین شیرین شاخسِی گئتمه سی‬
‫میرممّد و نشستن و آن صحنه سازیش‬
‫میرممّدین قورولماسی ، بیتمه سی‬
امروز گفتنم همه افسانه است و لاف‬
‫ایندی دئسک ، احوالاتدی ، ناغیلدی‬
‫بگذشت و رفت و گم شد و نابود ، بی گزاف‬
‫گئچدی ، گئتدی ، ایتدی ، باتدی ، داغیلدی‬
۵۹
‫بشنو ز میر عبدل و آن وسمه بستنش‬
‫میر عبدوْلوْن آیناداقاش یاخماسی‬
‫تا کُنج لب سیاهی وسمه گسستنش‬
‫جؤجیلریندن قاشینین آخماسی‬
‫از بام و در نگاهش و رعنا نشستنش‬
‫بوْیلانماسی ، دام-دوواردان باخماسی‬
‫شاه عبّاسین دوْربوْنی ، یادش بخیر !‬
‫شاه عبّاسین دوْربوْنی ، یادش بخیر !‬
‫خشگنابین خوْش گوْنی ، یادش بخیر !‬
‫خشگنابین خوْش گوْنی ، یادش بخیر !‬
۶۰
‫عمّه ستاره نازک را بسته در تنور‬
‫ستاره عمّه نزیک لری یاپاردی‬
هر دم رُبوده قادر از آنها یکی به روز‬
‫میرقادر ده ، هر دم بیرین قاپاردی‬
‫چون کُرّه اسب تاخته و خورده دور دور‬
‫قاپیپ ، یئیوْب ، دایچاتکین چاپاردی‬
‫آن صحنة ربودنِ نان خنده دار بود‬
‫گوْلمه لیدی اوْنون نزیک قاپپاسی‬
‫سیخ تنور عمّه عجب ناگوار بود !‬
‫عمّه مینده ارسینینین شاپپاسی‬
۶۱
گویند میر حیدرت اکنون شده است پیر‬
‫حیدربابا ، آمیر حیدر نئینیوْر ؟‬
‫برپاست آن سماور جوشانِ دلپذیر‬
‫یقین گنه سماواری قئینیوْر‬
شد اسبْ پیر و ، می جَوَد از آروارِ زیر‬
دای قوْجالیب ، آلت انگینن چئینیوْر‬
‫ابرو فتاده کُنج لب و گشته گوش کر‬
‫قولاخ باتیب ، گؤزی گیریب قاشینا‬
‫بیچاره عمّه هوش ندارد به سر دگر‬
‫یازیق عمّه ، هاوا گلیب باشینا‬
۶۲
‫میر عبدل آن زمان که دهن باز می کند‬
‫خانم عمّه میرعبدوْلوْن سؤزوْنی‬
عمّه خانم دهن کجی آغاز می کند‬
‫ائشیدنده ، ایه ر آغز-گؤزوْنی‬
‫با جان ستان گرفتنِ جان ساز می کند‬
‫مَلْکامِدا وئرر اوْنون اؤزوْنی‬
‫تا وقت شام و خوابِ شبانگاه می رسد‬
‫دعوالارین شوخلوغیلان قاتاللار‬
‫شوخی و صلح و دوستی از راه می رسد‬
‫اتی یئیوْب ، باشی آتیب ، یاتاللار‬
۶۳
‫فضّه خانم گُزیدة گلهای خشگناب‬
‫فضّه خانم خشگنابین گوْلییدی‬
‫یحیی ، غلامِ دختر عمو بود در حساب‬
‫آمیریحیا عمقزینون قولییدی‬
رُخساره نیز بود هنرمند و کامیاب‬
‫رُخساره آرتیستیدی ، سؤگوْلییدی‬
‫سید حسین ز صالح تقلید می کند‬
‫سیّد حسین ، میر صالحی یانسیلار‬
‫با غیرت است جعفر و تهدید می کند‬
‫آمیرجعفر غیرتلی دیر ، قان سالار‬
۶۴
‫از بانگ گوسفند و بز و برّه و سگان‬
سحر تئزدن ناخیرچیلار گَلَردی‬
‫غوغا به پاست صبحدمان ، آمده شبان‬
‫قوْیون-قوزی دام باجادا مَلَردی‬
‫در بندِ شیر خوارة خود هست عمّه جان‬
‫عمّه جانیم کؤرپه لرین بَلَردی‬
‫بیرون زند ز روزنه دود تَنورها‬
‫تندیرلرین قوْزاناردی توْسیسی‬
‫از نانِ گرم و تازه دَمَد خوش بَخورها‬
‫چؤرکلرین گؤزل اییی ، ایسیسی‬
۶۵
پرواز دسته دستة زیبا کبوتران‬
‫گؤیرچینلر دسته قالخیب ، اوچاللار‬
‫گویی گشاده پردة زرّین در آسمان‬
‫گوْن ساچاندا ، قیزیل پرده آچاللار‬
‫در نور ، باز و بسته شود پرده هر زمان‬
‫قیزیل پرده آچیب ، ییغیب ، قاچاللار‬
در اوج آفتاب نگر بر جلال کوه‬
‫گوْن اوجالیب ، آرتارداغین جلالی‬
‫زیبا شود جمال طبیعت در آن شکوه‬
‫طبیعتین جوانلانار جمالی‬
۶۶
گر کاروان گذر کند از برفِ پشت کوه‬
‫حیدربابا ، قارلی داغلار آشاندا‬
‫شب راه گم کند به سرازیری ، آن گروه‬
‫گئجه کروان یوْلون آزیب ، چاشاندا‬
‫باشم به هر کجای ، ز ایرانِ پُرشُکوه‬
‫من هارداسام ، تهراندا یا کاشاندا‬
‫چشمم بیابد اینکه کجا هست کاروان‬
‫اوزاقلاردان گؤزوم سئچر اوْنلاری‬
‫آید خیال و سبقت گیرد در آن میان‬
‫خیال گلیب ، آشیب ، گئچر اوْنلاری‬
۶۷
‫ای کاش پشتِ دامْ قَیَه ، از صخره های تو‬
‫بیر چیخئیدیم دام قیه نین داشینا‬
‫می آمدم که پرسم از او ماجرای تو‬
‫بیر باخئیدیم گئچمیشینه ، یاشینا‬
‫بینم چه رفته است و چه مانده برای تو‬
‫بیر گورئیدیم نه لر گلمیش باشینا‬
‫روزی چو برفهای تو با گریه سر کنم‬
‫منده اْونون قارلاریلان آغلاردیم‬
‫دلهای سردِ یخ زده را داغتر کنم‬
‫قیش دوْندوران اوْرکلری داغلاردیم‬
۶۸
‫خندان شده است غنچة گل از برای دل‬
‫حیدربابا ، گوْل غنچه سی خنداندی‬
‫لیکن چه سود زان همه ، خون شد غذای دل‬
‫آمما حئیف ، اوْرک غذاسی قاندی‬
‫زندانِ زندگی شده ماتم سرای دل‬
‫زندگانلیق بیر قارانلیق زینداندی‬
‫کس نیست تا دریچة این قلعه وا کند‬
‫بو زیندانین دربچه سین آچان یوْخ‬
‫زین تنگنا گریزد و خود را رها کند‬
‫بو دارلیقدان بیرقورتولوب ، قاچان یوْخ‬
۶۹
‫حیدربابا ، تمام جهان غم گرفته است‬
‫حیدربابا گؤیلر بوْتوْن دوماندی‬
‫وین روزگارِ ما همه ماتم گرفته است‬
‫گونلریمیز بیر-بیریندن یاماندی‬
‫ای بد کسی که که دست کسان کم گرفته است‬
‫بیر-بیروْزدن آیریلمایون ، آماندی‬
‫نیکی برفت و در وطنِ غیر لانه کرد‬
‫یاخشیلیغی الیمیزدن آلیبلار‬
‫بد در رسید و در دل ما آشیانه کرد‬
‫یاخشی بیزی یامان گوْنه سالیبلار‬
۷۰
‫آخر چه شد بهانة نفرین شده فلک ؟‬
‫بیر سوْروشون بو قارقینمیش فلکدن‬
‫زین گردش زمانه و این دوز و این کلک ؟‬
‫نه ایستیوْر بو قوردوغی کلکدن ؟‬
‫گو این ستاره ها گذرد جمله زین اَلَک‬
‫دینه گئچیرت اولدوزلاری الکدن‬
‫بگذار تا بریزد و داغان شود زمین‬
‫قوْی تؤکوْلسوْن ، بو یئر اوْزی داغیلسین‬
‫در پشت او نگیرد شیطان دگر کمین‬
‫بو شیطانلیق قورقوسی بیر ییغیلسین‬
۷۱
ای کاش می پریدم با باد در شتاب‬
‫بیر اوچئیدیم بو چیرپینان یئلینن‬
‫ای کاش می دویدم همراه سیل و آب‬
‫باغلاشئیدیم داغدان آشان سئلینن‬
‫با ایل خود گریسته در آن ده خراب‬
‫آغلاشئیدیم اوزاق دوْشَن ائلینن‬
‫می دیدم از تبار من آنجا که مانده است ؟‬
‫بیر گؤرئیدیم آیریلیغی کیم سالدی‬
‫وین آیه فراق در آنجا که خوانده است ؟‬
‫اؤلکه میزده کیم قیریلدی ، کیم قالدی‬
۷۲
‫من هم به چون تو کوه بر افکنده ام نَفَس‬
‫من سنون تک داغا سالدیم نَفَسی‬
‫فریاد من ببر به فلک ، دادِ من برس‬
‫سنده قئیتر ، گوْیلره سال بو سَسی‬
‫بر جُغد هم مباد چنین تنگ این قفس‬
‫بایقوشوندا دار اوْلماسین قفسی‬
‫در دام مانده شیری و فریاد می کند‬
‫بوردا بیر شئر داردا قالیب ، باغیریر‬
‫دادی طَلب ز مردمِ بیداد می کند‬
‫مروّت سیز انسانلاری چاغیریر‬
۷۳
تا خون غیرت تو بجوشد ز کوهسار‬
‫حیدربابا ، غیرت قانون قاینارکن‬
‫تا پَر گرفته باز و عقابت در آن کنار‬
‫قره قوشلار سنن قوْپوپ ، قالخارکن‬
‫با تخته سنگهایت به رقصند و در شکار‬
‫اوْ سیلدیریم داشلارینان اوْینارکن‬
برخیز و نقش همّت من در سما نگر‬
‫قوْزان ، منیم همّتیمی اوْردا گؤر‬
‫برگَرد و قامتم به سرِ دارها نگر‬
‫اوردان اَییل ، قامتیمی داردا گؤر‬
۷۴
‫دُرنا ز آسمان گذرد وقت شامگاه‬
‫حیدربابا . گئجه دورنا گئچنده‬
‫کوْراوْغلی در سیاهی شب می کند نگاه‬
‫کوْراوْغلونون گؤزی قارا سئچنده‬
‫قیرآتِ او به زین شده و چشم او به راه‬
‫قیر آتینی مینیب ، کسیب ، بیچنده‬
‫من غرق آرزویم و آبم نمی برد‬
‫منده بوردان تئز مطلبه چاتمارام‬
‫ایوَز تا نیاید خوابم نمی برد‬
‫ایوز گلیب ، چاتمیونجان یاتمارام‬
۷۵
‫مردانِ مرد زاید از چون تو کوهِ نور‬
‫حیدربابا ، مرد اوْغوللار دوْغگینان‬
‫نامرد را بگیر و بکن زیر خاکِ گور‬
‫نامردلرین بورونلارین اوْغگینان‬
چشمانِ گرگِ گردنه را کور کن به زور‬
‫گدیکلرده قوردلاری توت ، بوْغگینان‬
‫بگذار برّه های تو آسوده تر چرند‬
‫قوْی قوزولار آیین-شایین اوْتلاسین‬
‫وان گلّه های فربه تو دُنبه پرورند‬
‫قوْیونلارون قویروقلارین قاتلاسین‬
۷۶
‫حیدربابا ، دلِ تو چو باغِ تو شاد باد !‬
‫حیدربابا ، سنوْن گؤیلوْن شاد اوْلسون‬
‫شَهد و شکر به کام تو ، عمرت زیاد باد !‬
‫دوْنیا وارکن ، آغزون دوْلی داد اوْلسون‬
‫وین قصّه از حدیث من و تو به یاد باد !‬
‫سنن گئچن تانیش اوْلسون ، یاد اوْلسون‬
‫گو شاعرِ سخنورِ من ، شهریارِ من‬
‫دینه منیم شاعر اوْغلوم شهریار‬
‫عمری است مانده در غم و دور از دیارِ من‬ ‬
‫بیر عمر دوْر غم اوْستوْنه غم قالار‬
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ اشعار ترکی
خان ننه
خان ننه ، هایاندا قالدین
بئله باشیوا دولانیم
نئجه من سنی ایتیردیم !
دا سنین تایین تاپیلماز
سن اؤلن گون ، عمه گلدی
منی گه تدی آیری کنده
من اوشاق ، نه آنلایایدیم ؟
باشیمی قاتیب اوشاقلار
نئچه گون من اوردا قالدیم
قاییدیب گلنده ، باخدیم
یئریوی ییغیشدیریبلار
نه اؤزون ، و نه یئرین وار
« هانی خان ننه م ؟ » سوروشدوم
دئدیلر کی : خان ننه نی
آپاریبلا کربلایه
کی شفاسین اوردان آلسین
سفری اوزون سفردیر
بیرایکی ایل چکر گلینجه
نئجه آغلارام یانیخلی
نئچه گون ائله چیغیردیم
کی سه سیم ، سینم توتولدو
او ، من اولماسام یانیندا
اؤزی هئچ یئره گئده نمه ز
بو سفر نولوبدو ، من سیز
اؤزو تک قویوب گئدیبدیر ؟
هامیدان آجیق ائده ر کن
هامییا آجیقلی باخدیم
سونرا باشلادیم کی : منده
گئدیره م اونون دالینجا
دئدیلر : سنین کی تئزدیر
امامین مزاری اوسته
اوشاغی آپارماق اولماز
سن اوخی ، قرآنی تئز چیخ
سن اونی چیخینجا بلکی
گله خان ننه سفردن
ته له سیک روانلاماقدا
اوخویوب قرآنی چیخدیم
کی یازیم سنه : گل ایندی
داها چیخمیشام قرآنی
منه سوقت آل گلنده
آما هر کاغاذ یازاندا
آقامین گؤزو دولاردی
سنده کی گلیب چیخمادین
نئچه ایل بو اینتظارلا
گونی ، هفته نی سایاردیم
تا یاواش – یاواش گؤز آچدیم
آنلادیم کی ، سن اؤلوبسن !
بیله بیلمییه هنوزدا
اوره گیمده بیر ایتیک وار
گؤزوم آختارار همیشه
نه یاماندی بو ایتیکلر
خان ننه جانیم ، نولیدی
سنی بیرده من تاپایدیم
او آیاقلار اوسته ، بیرده
دؤشه نیب بیر آغلایایدیم
کی داها گئده نمییه یدین
گئجه لر یاتاندا ، سن ده
منی قوینونا آلاردین
نئجه باغریوا باساردین
قولون اوسته گاه سالاردین
آجی دونیانی آتارکن
ایکیمیز شیرین یاتاردیق
یوخودا ( لولی ) آتارکن
سنی من بلشدیره ردیم
گئجه لی ، سو قیزدیراردین
اؤزووی تمیزلیه ردین
گئنه ده منی اؤپه ردین
هئچ منه آجیقلامازدین
ساواشان منه کیم اولسون
سن منه هاوار دوراردین
منی ، سن آنام دؤیه نده
قاپیب آرادان چیخاردین
ائله ایستیلیک او ایسته ک
داها کیمسه ده اولورمو ؟
اوره گیم دئییر کی : یوخ – یوخ
او ده رین صفالی ایسته ک
منیم او عزیزلیغیم تک
سنیله گئدیب ، توکندی
خان ننه اؤزون دئییردین
کی : سنه بهشت ده ، الله
وئره جه ک نه ایستیور سن
بو سؤزون یادیندا قالسین
منه قولینی وئریبسه ن
ائله بیر گونوم اولورسا
بیلیرسن نه ایستیه رم من ؟
سؤزیمه درست قولاق وئر :
سن ایله ن اوشاخلیق عهدین
خان ننه آمان ، نولیدی
بیر اوشاخلیغی تاپایدیم
بیرده من سنه چاتایدیم
سنیلن قوجاقلاشایدیم
سنیلن بیر آغلاشایدیم
یئنیدن اوشاق اولورکن
قوجاغیندا بیر یاتایدیم
ائله بیر بهشت اولورس
داها من اؤز الله هیمدان
باشقا بیر شئی ایسته مزدیم
۱۳۵۵
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی)
حیدر بابا گلدیم سنی یوخلیام (قسمت دوم منظومهٔ حیدر بابا)
(۱)
حیدربابا گلدیم سنی یوخلیام
بیر ده یاتام قوجاغوندا یوخلیام
عمری قوام بلکه بوردا حاخلیام
اوشاقلیغا دیم بیزه گلسن بیر
آیدین گونلر آغلار یوزه گلسن بیر
(۲)
حیدربابا چکدون منی گتیردون
یوردوموزا، یوامیزا یتیردون
یوسفوی اوشاق ایکن ایتیردون
قوجا یعقوب ایتمیشسمده تاپوپسان
قاوالیوب قورد آغزینان قاپوپسان
(۳)
گدنلرین یری بوردا گورونور
خانم ننم آغ کفنین بورونور
دالیمجادور، هارا گدیم سورونور
بالا گلدون، نیه بله گژ گلدون؟
صبریم سنن گوژلشدی سن گوژ گلدون
(۴)
من گؤردوگوم کروان چاتوپ کؤچیپدی
آیریلیغن شربتینی ایچیپدی
عمرموزون کؤچی بوردان گچیپدی
گچیپ گدیپ گدر گلمز یولارا
توزی قونوپ بو داشلارا کولارا
(۵)
بوردا شیرین خاطره لر یاتوپلار
داشلاریلان باشی باشا چاتوپلار
آشنالیغین داشین بیزدن آتوپلار
من باخاندا قاوزانیللار باخیللار
بیرده یاتوپ یاندریلار یاخیللار
(۶)
قبیله میز بوردا قوروپ اجاغی
ایندی اولموش قورد قوشلارون یاتاغی
گون باتاندا سؤنر بوتون چراغی
و بلدت لیس لها انیسٌ
الا الیعافیر و الا العیسٌ
(۷)
زمان گچیر افق لرده توز قالیر
کروان کیمی اوزاقلاردا توز سالیر
دومان گلیر یورکلری چولقلیر
یورک دیر زمان کچمه، آمان دور
کچنلرده گوزوم وار بیر دایان ، دور
(۸)
روزگارین دگیرمانی فیرلانیر
مخلوق اونون دیشلرینه تولانیر
باخ که گنه بشر نجه آلانیر
همیشه لیک شادلیق بیلیر اؤزینه
قبری گؤرور توز قوندورمور یوزینه
(۹)
کهنه لرین سور سموکی دارتلوپ
قورتولانون چول چوخاسی یرتلوپ
ملا ابراهیم لاپ اریوب قورتلوپ
شیخ الاسلام سهمان قالوپ قبراخدی
نوروز علی قاچاق گچیپ قوچاخدی
(۱۰)
عاهیلارون یتمش کفن چورودوپ
جاهیلاری دنیا غمی کریدوپ
قیز گلینلر ات جانلاری اریدوپ
رخشندهنین نوه دوتور الینی
ننه قزین کورکنی گلینی
(۱۱)
چوق شکری وار، گنه گلدوخ گوروشدوخ
ایتنلردن بیتنلردن سوروشدوخ
کوسموشدوخ، آلله قویسا باریشدوخ
بیرده گوروش قسمت اولا، اولمیه
عمرلرده فرصت اولا، اولمیه
(۱۲)
بوردا خیال میدانلاری گنیشدی
داغلار داشلار بوتون منله تانیشدی
گورجک منی حیدربابا دانیشدی
بو نه سسدر سن عالمه سالوپسان
گل بیر گورک اوزون هاردا قالوپسان
(۱۳)
کجاویله بو چایدان چوق گچمیشیک
بو چشمه لردن نه سولار ایچمیشیک
بو یونجالیقلاردا کسوب بیچمیشیک
چپیشلری قیدیخلیان گونلریم
چپیش کیمی اویناخلیان گونلریم
(۱۴)
بو خرمنده آرادان خیر اویناردیخ
جومالاشوب قاریشقا تک قایناردیخ
یواش یواش باخچالارا آغناردیخ
آغاجلاردان چلینک آغاج کسردیک
قوروخجونون قورخوسوندان اسردیک
(۱۵)
بو طوله ده ساری اینک دوغاردی
خانم نم اینکلری ساغاردی
آنا ایسی دام دیواردان یاغاردی
من بزوی قوجاقلاردیم قاشماسین
دیردی باخ بایدا دولسین داشماسین
(۱۶)
بو داملاردا چوخلی جزیخ آتموشام
اوشاقلارین آشیقلارین اوتموشام
قورقوشوملی سقه آلوپ ساتموشام
اوشاق نجه هیچ زادینان شاد اولار
ایندی بیزیم غمی دوتمور دنیالار
(۱۷)
مکتب قالیر اوشاقلار درس آلیللار
هی یازیللار هی پوزیلار، یالیللار
ملا ابراهیم اوزی اوی قالیللار
آما بیزیم یولداشلاردان قالان یوخ
بونلاردان بیر بیزی یادا سالان یوخ
(۱۸)
بیر وقتینده بو مکتب پرگار ایدی
بیر مسیب، بیر ممدسن وار ایدی
بیری خلفه، بیری ورزشکار ایدی
آخود بیزله اویناماغا گدردی
ازی بیزه اویناماق ارگدردی
(۱۹)
ددیم بالام او مدسن نولوپدی
معلوم اولدی طفیل جوان الوپدی
نه وار نه وار، بورنونان قان گلوپدی
بیر یل اسیر باخیرسان ممدسن یوق
بو کتده بیر بورون قانین کسن یوق
(۲۰)
دیم دیون مسیبه نه گلدی
غلام گوردوم آغلار گوزیله گلدی
دی اودا بهالیق دوشدی الدی
دیم یازیق بیزله حاصیل بلنلر
بیتمینده آجلارینان النلر
(۲۱)
بو مکتبده شعرین شهدین دادمشام
آخوندون آغزیندان قاپوپ اودمشام
گاهداندا بیر آخوندی آلادمشام
باشیم آغریر دیوپ قاچوپ گتمیشم
باخچالاردا گدوب گوزدن ایتمیشم
(۲۲)
آزاد اولاندا مکتبدن چخاردیخ
هجوم وروپ بیریبرین سخاردیخ
یولدا هر نه گلدی وروب یخاردیخ
اوشاق دیمه ایپین قرمیش دانا ده
بیر دانادا دیمه، اللی دانا ده
(۲۳)
ملک نیاز ایتگین گدوپ یوخ اولوب
امیر اصلان سکته ایله یخیلوب
هره قاچوپ بیر دره ده سیخیلوب
چرک غمی چیخوپ خلقین آینا
هر کس قالوب اوز جاننین هاینا
(۲۴)
کتدی یازیق چراغ تاپیر یاندیرا
گوروم سیزون برقوز قالسین آندیرا
کیم بو سوزی اربابلارا قاندیرا
نه دور آخر بو ملتین گناهی
دوتسون سیزی گوروم مظلوملار آهی
(۲۵)
هر نه آلیر بها وریر قیمتی
اوجوز فقط اکینچینون زحمتی
بیتندن آرتیق بیچنون اجرتی
کند اوشاقی گدیر یولدا ایشلیه
اوردا بلکه قندی تاپا دیشلیه
(۲۶)
کتدی گلین کیمی دنیانی بزر
اوز عورتی یاماخ یاماغه دوزر
ایگنه بزر خلقی ازی لوت گزر
ایندیده وار چرشابلاری آلباخدی
اوشاقلارون قیش پاچاسی چیلپاخدی
(۲۷)
بو باخچادا آش ترهسی اکردیک
هی سو آچوپ کردیه گوز تیکردیک
چیقماق همین دریپ آشا تکردیک
فینقلشلار قاشیقلاردان آسلانی
یاغلی دیسم قوری آغزون ایسلانی
(۲۸)
بو دشلرده قوزیلاری یایاردیخ
آخماسونلار اولدوز تکین سایاردیخ
قوش قوانی چکوب داشا دایاردیخ
قوش قوان دا ایله بیل که قاباندی
قورد اوزاقدان دیر بس که چوباندی
(۲۹)
خانم ننم ناخوش اولان ایلیدی
قیش وار ایکن کولکیدی، یلیدی
قیشدا چیخدی یاغیشیدی سلیدی
یوک یاپنی هی چاتیردوخ که گداخ
سل چیمخروب، مجبوریدوخ قیداخ
(۳۰)
نیسان دوشدی بیزده دوشدوخ یاغیشا
کیم باجارا سیللریله بوغیشا
هی دیردوخ بلکه یاغیش یغیشا
بالا کیشی فایطونچمیز گلمیشدی
امامیه قهوهسنده قالمیشدی
(۳۱)
بو زمیده گدوپ گوزدن اتردیک
تونقال قوروپ سوتوللری اتردیک
دیوپ گولمک مرادینه یتردیک
ایلده گولسون، مرادینه یتیشسون
یورکلرین یارالاری بیتیشسون
(۳۲)
خلورچیلر بوردا خلور داشیردی
بو کولوکدن الاخلار دیرماشیردی
سلر کیمی، نعمت آشوپ داشیردی
هر ایش دییدون هر کیمه گورردی
جان درمانی ایستییدون ورردی
(۳۳)
ایندی بشر آج قورد تکین اودوخوپ
چومبلنتی گوز قجردوپ دوروخوپ
باخیلار که گورسونر کیم سینخوپ
توکولسنلر اونون لشین یرتسونلار
هره بر دیش انسه سیندن قیرتسونلار
(۳۴)
حیدربابا سنده دفینه لر وار
داغلار ودیعه سی، خزینه لر وار
آما سنه بنزرده سینه لر وار
بو سینه لر داغلاریله دانشور
داغلار کیمی گوگلریله قونشور
(۳۵)
گور هاردان من سنه سالدیم نفسی
ددیم قیتر، سال عالمه بو سسی
سنده یاخشی سیمرغ ایتدون مگسی
سان که قاناد وردون یله نسیمه
هر طرفدن سس وردیلر سسیمه
(۳۶)
حیدربابا سنی وطن بیلمیشدیم
وطن دیوب باش گتوروپ گلمیشدیم
سنی گؤروب گؤزیاشیمی سیلمیشدیم
حلبو که لاپ غملی غربت سندیمیش
قارا زندان، آجی شربت سندیمیش
(۳۷)
.کیم قالدی که بذه بوغون بورمادی
آتدان آتدان بزه کلک قورمادی
بیر مرد اوغول بزه هاوار دورمادی
شیطانلاری قوجاقلیوب گزدیر سیز
انسانلاری ایاخلیوب ازدیر سیز
(۳۸)
دووار اوجالدی گون بیزه دوشمدی
زندان قارالدی گؤز گؤزی سشمدی
گؤندوز گؤزی منیم لامپام گشمدی
سلده باسدی اموز دولوپ گؤل اولدی
چوق یازیغین اوی چونوپ چول اولدی
(۳۹)
اول باشی مندن استقبال اتدیز
سونان چونوب ایشیمده اخلال اتدیز
اوز ظنوزجه استادی اغفال ایدیز
عیبی یوقدور کچر گدر عمردور
قیشدا چیخار، یوزی قارا کمردور
(۴۰)
منیم یولوم محبت جاده سیدی
سؤن سؤزلریم حقون اراده سیدی
محبتون رسالت وعده سیدی
یوخسا منده بیر کسیله غرض یوخ
سیاست آدلی منده بیر مرض یوخ
(۴۱)
حق نه دیور؟ کفره قارشی گتمیوز
نوردان چیقوب ظلمات ایچره ایتمیوز
فریلداغا فرفرا تک بتمیوز
گوردوزده که اولمادی کفرین دیبی
پولدا ورسه آلماغا تیکمیش جیبی
(۴۲)
شیطان بیزیم قیبله میزی چوندریب
آلله دین یولدان بیزی دوندریب
ایلانلی چشمه یه بیزی گندریب
منت قویور که آرخوز نهر اولوب
بیز گوروروک سولار بیزه زهر اولوب
(۴۳)
حیدربابا گلیلیخ دان نه چیخار
ظلمون اوین صبر و تحمل ییخار
درویش اولان صبرون الین برک سیخار
گل قیداخ چیقاق آقا دوزینه
گچاق گنه محبتون سوزینه
(۴۴)
دینه اوشاق بیربریله سازاولسون
بلکه بو قیش بیرده چونوب یاز اولسون
چای چمن لر اردک اولسون غاز اولسون
بیزده باخوب فرحلنوب بیر اوچاق
سنیق سالخاخ قانادلاری بیر آچاق
(۴۵)
بو باخچادان آلچالاری درردیک
قیش آدینا چیقوب دامدا سرردیک
هی ده چیقوپ یالانان چوندرردیک
قیش زومارین یایدا ییوب دویاردیق
بیر کلی ده منت خلقه قویاردیق
(۴۶)
اولر قالیر اوصاحبی یوق اوزی
اجاقلارین آنجاق ایشیلدیر گوزی
گدنلرین چوق قلیپدور سوزی
بیزدنده بیر سوز قالاجاق آی آمان
کیملر بیزدن سالاجاق آی آمان
(۴۷)
بیزدن سورا کرسیلرین تویندا
کندین ناغیلاریندا سوز سویندا
قاری نه نه نین چاخماغیندا قویندا
حیدربابا ازین قاتار سوزلره
عیشقی کیمی خمار ورر گوزلره
(۴۸)
عاشیق دیر بیر نازلی یار واریمیش
عشقیندن اودلانوب یانار واریمیش
بیر سازلی سوزلی شهریار واریمیش
اودلار سونوب اونون اودی سونمیوپ
فلک چونوپ اونون چرخی چونمیوپ
(۴۹)
حیدربابا آلچاقلارون کشگ اولسون
بیزدن سورا قالانلارا عشق اولسون
کشمشلرون گلنلره مشگ اولسون
اولادیمیز مذهبنی دانماسون
هر ایچی بوش سوزلره آلدنماسون
ملک‌الشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۹۹ - سرگذشت شاعر
یاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود
جز می اندر دست و غیر از عشقم اندر سر نبود
خوبتر از من جوانی خوش کلام و خوش‌خرام
در میان شاعران شرق‌، سرتاسر نبود
درسخن‌های دری چابک تر و بهتر ز من
در همه مرز خراسان‌، یک سخن گستر نبود
سال عمر دوستان از پانزده تا شانزده
سال عمر بنده نیز از بیست افزونتر نبود
بیست ساله شاعری‌، با چشم‌های پرفروغ
جز من اندر خاوران معروف و نام آور نبود
خانه‌ای شخصی و مبلی ساده و قدری کتاب
آمد و رفتی و ترتیبی کز آن خوشتر نبود
مادرم تدبیر منزل را نکو می‌داشت پاس
پاسداری در جهانم‌، بهتر از مادر نبود
اندر آن دوران نبود اندر دواوین عجم
ز اوستادی شعر خوبی کان مرا از بر نبود
شعر می‌‎گفتیم و می گشتیم و می‌بودیم خوش
بزم ما گه‌گاه بی مَه‌روی و خنیاگر نبود
حال ما با حال حاضر فرق وافر داشت زانک
صافی افکار را، درد نفاق اندر نبود
دشمنی‌ها این‌چنین پر حدت و وحشت نبود
دوستی‌ها نیز از اینسان ناقص و ابتر نبود
اولا عرض فکل‌ها، اینقدر وسعت نداشت
ثانیا فکر جوانان‌، اینقدر لاغر نبود
گر جوانی باکسی پیوند می کرد از وفا
زلف او هر روز در چنگ کسی دیگر نبود
تهمت و توهین و هوکردن نبود اینقدر باب
ور کسی می‌‎گفت زشتی‌، خلق را باور نبود
علتش آن بود کز اخلاق ناپاکان ری
ملت پاک خراسان هیچ مستحضر نبود
زین فلک بندان لوس کون نشوی نادرست
یک تن از تهران به مرز خاوران رهبر نبود
بی‌وفایی و دورویی و نفاق و ناکسی
در لباس عقل و دانش‌، زیب هر پیکر نبود
عشوه و تفتین و غمازی و شوخی‌های زشت
در لوای شوخ‌چشمی نقل هر محضر نبود
بود نوکر باب کمتر، حشر او محدودتر
وز جوانان اداری هر طرف محشر نبود
بگذریم از این سخن وین خود طبیعی بود نیز
کاین رسن را فرصت بگذشتن از چنبر نبود
شور و شری ناگه اندر طوس زاد از انقلاب
فکرت من نیز بی‌رغبت به شور و شر نبود
در صف طلاب بودم‌، در صف کتاب نیز
در صف احرار هم‌چون من یکی صفدر نبود
در سیاست اوفتادم آخر از اوج علا
وین همی‌دانم به خوبی کان مرا درخور نبود
روزنامه گر شدم‌، با سائسان همسر شدم
واندر آن دوران کسم زین سائسان همسر نبود
گرچه بود از کفر کافر ماجرایی ‌طبع دور
گام‌های انقلابی لیک‌، بی کیفر نبود
در هزار و سیصد و سی، روسیان روسبی
طرد کردندم به ری‌، زیرا کسم یاور نبود
رهزنان پارسی‌، در کوهسار لاسگرد
رخت من بردند و خرسندم که هیچم زر نبود
سوی ری راندم به خواری از دربند خوار
کشوری دیدم که جز لعنت در آن کشور نبود
مردمی دیدم یکایک از گدا تا شاه‌، زن
منتها همچون زنان بر فرقشان معجر نبود
معشری دیدم سراسر از جوان تا پیر دزد
لیک چون دزدان لباس ژنده‌شان در بر نبود
هشت مه ماندم به ری پس بازگشتم زی وطن
کم توان فرقت یاران دانشور نبود
روزگاری دیر خوش بودیم با یاران خویش
کاسمان را کینهٔ دیرینه‌، اندر سر نبود
نوبهاری ساختم ز اندیشه‌های تابناک
کاندر آن جز لاله و نسرین و سیسنبر نبود
درخور اخلاق امت‌، درخور اصلاح قوم
لیک تنها درخور یک مشت حیلتگر نبود
از خدا بیگانه‌ام خواندند اندر مرز طوس
از خدا بیگانگان‌، اما به پیغمبر نبود
سخت آقایان هوم کردند، آری سخت هو
کان‌چنان هو، هوچیان را ثبت در دفتر نبود
هو شدم اما ز میدان درنرفتم مردوار
لیک یاران را سر برگ من مضطر نبود
زین سبب در هم شکست از جور روس و انگلیس
شکرین کلکی که چون او هیچ نی‌شکر نبود
این‌چنین کید از رفیقان دوروی آمد پدید
شکوه‌ام از کید چرخ و خصم بد اختر نبود
دوستان دور، قدر خدمتم بشناختند
زان که عمر خدمتم را ساعت آخر نبود
رای دادند از دره گز وزکلات و از سرخس
تا شوم زی ری که چون منشان یکی غمخور نبود
در هزار و سیصد و سی و دو زی کنگاشگاه
ره گرفتم پیش و جز خضر رهم رهبر نبود
دشمنان رو به‌ آیین غدرها کردند، لیک
غدر آنان درخور تنکیل شیر نر نبود
محضری کردند در تکفیر من زی کاخ عدل
لیک تاثیری از آن محضر، در آن محضر نبود
از پس یک سال و اندی رنج‌، کاندر ملک ری
قسمت اوفر مرا، جز نقمت اوفر نبود
لشگر روس از در قزوین به ری راندند و من
سوی قم راندم از آن کم تاب آن لشکر نبود
اندرآن پرخاشگه بشکست دستم از دو جای
وین شکست آخر بلای این تن لاغر نبود
دولت وقتم سوی ری خواند و اندر دار ملک
پهلویم یک‌چند جز بر پهلوی بستر نبود
با چنان حالت نیاسودم ز دست دشمنان
جرمم این کم جز هوای دوستان در سر نبود
مهتر ملکم به امر انگلستان بند کرد
از سپهسالار دون‌همت جز این درخور نبود
سوی سمنانم فرستادند، در تحت نظر
در نظر چیزیم ناخوش‌تر ازین منظر نبود
زان مکان یرلیغ دشمن در خراسانم فکند
آستان بوسیدم آنجا کآسمان را فر نبود
سوی بجنوردم فکند آنگاه‌، یرلیغ دگر
کش به جز آزار من فکری به مغز اندر نبود
مرده بودم بی گنه در خطهٔ بجنورد اگر
مهر سردار معزز، حصن این چاکر نبود
گر بمنفی جانب فردوس می‌رفتم ز طوس
در نظر فردوسم از بجنورد، نیکوتر نبود
مردم بجنورد از آن پس هم وکیلم ساختند
در جهان آری به جز نوش از پس نشتر نبود
گرچه جانم زین چهارم مجلس از محنت گداخت
زان که یک جو همگنان را دانش اندر سر نبود
جز فساد و خبث طینت‌، در جماعات اقل
جز غرور و خبط و غفلت‌، در صف اکثر نبود
راستی جز چند تن معدود دانشمند و راد
اندر آن مجلس تو گفتی یک خردپرور نبود
اختر بختم کنون زین اقتران نحس جست
کاش بر این گنبد پست این بلند اختر نبود
نک بر آن عزمم که از ری بازگردم زی وطن
کاندرین میخانه‌ام‌، جز زهر در ساغر نبود
استخوانم خرد شد در آرزوی معدلت
کاشکی ز اول همای آرزو را پر نبود
در امید نوگل اصلاح‌، صوتم پست گشت
کاش هرگز بلبل امید را حنجر نبود
لفظ دلبر راندم اما خلق را دل برنتافت
شعر نیکو گفتم اما قوم را مشعر نبود
در محافل پا نهادم غیرگرک وگوسپند
در مجامع سر زدم جز اسب و جز استر نبود
دسته دسته گوسپندان دیدم و سردسته گرگ
گرگ خونشان خورد و مسکین گله را باور نبود
افعیانی آدمی‌وش‌، مردمی افعی‌پرست
وه که اندر دست من گرزی کران‌پیکر نبود
زهر اغفال است در دندان ماران ریا
چون گزد گویند جز بوسیدنی دیگر نبود
هر که رخ برتافت از این بوسه‌های زهردار
نامش غیر از خائن و وصفش به جز کافر نبود
کوفتم سر زافعیان‌، نیز از میانشان بردمی
جهل این افعی‌پرستان مانع من گر نبود
کشور دارا نبد هرگز چنین بی‌پاسبان
خانهٔ نوشیروان‌، هرگز چنین بی‌در نبود
شیر و خورشید ای دریغ ار جنبشی می کرد از آنک
خرس و روبه را گذاری بر یک آبشخور نبود
زود درسازند خصمان وین مثل روشن شود
گر عروسی کرد سگ جز بهر مرگ خر نبود
این قصیده در جواب فرخ است آنجا که گفت
دوش ما را بود بزمی خوش‌، کز آن خوشتر نبود
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۱۲۸
ز خوبرویان بر من همی گذشت ستم
از آن زمان که پدر برد درد بستانم
به کام من شد از آن روزگار، تلخی عشق
که برد مادر در کام تلخ پستانم
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۲
برگ عیش آماده از فقر و قناعت شد مرا
دست خود از هر چه شستم پاک، قسمت شد مرا
خود حسابی شد دل آگاه را روز حساب
دیده انصاف میزان قیامت شد مرا
پیری از دنیای باطل کرد روی من به حق
قامت خم گشته محراب عبادت شد مرا
هر می تلخی که بردم در جوانی ها به کار
وقت پیری مایه اشک ندامت شد مرا
دانه ای جز خوردن دل نیست در هنگامه ها
حیف از اوقاتی که صرف دام صحبت شد مرا
آنچه در ایام پیری کم شد از نور بصر
باعث افزونی نور بصیرت شد مرا
منت ایزد را که در انجام عمر آمد به دست
در جوانی گر ز کف دامان فرصت شد مرا
دست هر کس را گرفتم صائب از افتادگان
بر چراغ زندگی دست حمایت شد مرا
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۲۷
تا مرا عشق بلند اقبال در زنجیر داشت
پیچ و تاب من شکوه جوهر شمشیر داشت
سینه ام هرگز ز داغ گلرخان خالی نبود
این بیابان آتشی دایم ز چشم شیر داشت
در گلستانی که عمر ما به دلتنگی گذشت
خنده ها در آستین هر غنچه تصویر داشت
دامن ابر بهاران در فلک می کرد سیر
خار ما بی حاصلان تا دست دامنگیر داشت
یاد ایامی که از بیتابی مجنون ما
حلقه چشم غزالان ناله زنجیر داشت
حق اگر بندد دری، ده در گشاید در عوض
طفل بی مادر ز هر انگشت جوی شیر داشت
سیل در ویرانه من داشت صائب گل در آب
در دل من راه تا اندیشه تعمیر داشت
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۹۷۵
اکسیر شادمانی است خاک دیار طفلی
بازیچه ای است عشرت از رهگذار طفلی
شیرافکنان غم را در چشم خاک ریزد
بر هر طرف که تازد دامن سوار طفلی
در عالم مکافات هرباده را خماری است
تلخی زندگانی باشد خمار طفلی
در برگریز پیری شد رخنه های آفت
هر خنده ای که کردیم در نوبهار طفلی
خطی کشید بر خاک گردون کینه پرور
هر جلوه ای که کردیم در روزگار طفلی
شد از فشار گردون موی سفید و سرزد
شیری که خورده بودیم در روزگار طفلی
هر چند گرد پیری بر رخ نشست ما را
مشغول خاکبازی است دل بر قرار طفلی
شد عمر و خارخارش در دل هنوز باقی است
هر چند بوده ده روز صائب بهار طفلی
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۵۳۲
برفت آن دل که با صبر آشنا بود
چه می‌گویم، نمی‌دانم کجا بود؟
همه شب دیده‌ام خفتن نداده‌ست
که بوی گلرخ من با صبا بود
ازان بر گل زند فریاد بلبل
که او سالی تمام از گل جدا بود
منال، ای بلبل، از بد عهدی گل
که تا بوده‌ست خوبی، بی‌وفا بود
ز ما یادش دهی گه گاه، ای باد
گذشت آن وقت که او را یاد ما بود
غنیمت دان وصال، ای همنشینش
خوش آن وقتی که آن دولت مرا بود
تو ای زاهد که اندر کوی اویی
چگونه می‌توانی پارسا بود
ز در بیرون مران بیگانه وارم
که این بیگانه وقتی آشنا بود
غمت بس بود، بد گفتن چه حاجت؟
تو را گر کشتن خسرو رضا بود
کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۵
یاد باد آنکه حریفان همه با هم بودیم
دوستانی که همه یک دل و محرم بودیم
نوحریفانی پاکیزه تر از قطرۀ آب
بر نشسته به گل و لاله چو شبنم بودیم
هر یکی عالمی از فضل و هنرمندی و باز
فارغ از نیک و بد گردش عالم بودیم
هر کجا بستگی ای بود کلیدش بودیم
هر کجا خستگی ای آمد مرهم بودیم
در لطافت همه چون باد صباست عنان
در وفا کوه صفت ثابت و محکم بودیم
روز کوشش همه هم پشت جوانان بودیم
شب خلوت همه یک رویه و همدم بودیم
حلقه ی زلف بتان رشک همی برد زما
که ز دلداری در بند دل هم بودیم
هر کجا پر هنری یا سخن آرایی بود
به دل ایشان نزدیک تر از غم بودیم
آن چنان فارغ و آزاد بدیم از غم دل
که تو گفتی که نه از عالم آدم بودیم
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۴
یاد باد آن کز گلی در سینه خاری داشتم
بر سر مژگان ز خون دل بهاری داشتم
وقت آن زلف پریشان خوش، که از سودای او
خاطر جمع و دل امیدواری داشتم
تا غمش در سینه بود، اسباب عیشم کم نبود
روزگار خوش، کزو خوش روزگاری داشتم
تا نشستم در میان بزم، وقتم خوش نشد
وقت خوش آن بود کز مجلس کناری داشتم
آستین از لطف بر آیینه قدسی کشید
ورنه کی از یار بر خاطر غباری داشتم
همام تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۰
دوستان از دوستان یاد آورید
عهد یار مهربان یاد آورید
گر ز یاری یک زمان آسوده اید
وقت دوری آن زمان یاد آورید
چون بگوید نکته یی شیرین لبی
آن لب شکتر فشان یاد آورید
تشنگان را در میان بادیه
سبزه و آب روان یاد آورید
طوطی شیرین نفس را در قفس
کشور هندوستان یاد آورید
جان علوی را درین زندان خاک
مجلس روحانیان یاد آورید
آدم محبوس را در آب و گل
از بهشت جاودان یاد آورید
این جهان چون منزل راحت نبود
عیش های آن جهان یاد آورید
در زمان از بی زمانی دم زنید
در مکان از لامکان یاد آورید
از همام این نظم را چون بشنوید
بیت آن صاحب قرآن یاد آورید
پیل را هندوستان یاد آورید
مرغ را از آشیان یاد آورید
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۰۰
تاراج صبر، دور نگاهش رواج داشت
وبرانه های دل، چقدرها خراج داشت
از نوشخند بوالهوس، امّیدوار شد
یاد زمانه ای که، تغافل رواج داشت
نظامی عروضی : مقالت دوم: در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر
بخش ۷ - حکایت پنج - امیرمعزی
در سنهٔ عشر و خمسمایة پادشاه اسلام سنجر بن ملکشاه اطال الله بقاءه و ادام الی المعالی ارتقاءه بحد طوس بدشت تروق بهار داد و دو ماه آنجا مقام کرد و من از هری بر سبیل انتجاع بدان حضرت پیوستم و نداشتم از برگ و تجمل هیچ قصیدهٔ بگفتم و بنزدیک امیر الشعراء معزی رفتم و افتتاح ازو کردم و شعر من بدید و از چند نوع مرا برسخت بمراد او آمدم بزرگیها فرمود و مهتریها واجب داشت روزی پیش او از روزگاز استزادتی همی نمودم و گله همی کردم مرا دل داد و گفت تو درین علم رنج بردهٔ و تمام حاصل کردهٔ آنرا هر آینه اثری باشد و حال من هم چنین بود و هرگز هیچ شعری نیک ضایع نمانده است و تو درین صناعت حظی داری و سخت هموار و عذب است و روی در ترقی دارد باش تا ببینی که ازین علم نیکوئیها بینی و اگر روزگار در ابتدا مضایقتی نماید در ثانی الحال کار بمراد تو گردد و پدر من امیر الشعراء برهانی رحمه الله در اول دولت ملکشاه بشهر قزوین از عالم فنا بعالم بقا تحویل کرد و در آن قطعه که سخت معروف است مرا بسلطان ملکشاه سپرد درین بیت
من رفتم و فرزند من آمد خلف صدق
او را بخدا و خداوند سپردم
پس جامگی و اجراء پدر بمن تحویل افتاد و شاعر ملکشاه شدم و سالی در خدمت پادشاه روزگار گذاشتم که جز وقتی از دور او را نتوانستم دیدن و از اجرا و جامگی یکمن و یکدینار نیافتم و خرج من زیادت شد و وام بگردن من درآمد و کار در سر من پیچید و خواجهٔ بزرگ نظام الملک رحمه الله در حق شعر اعتقادی نداشتی از آنکه در معرفت او دست نداشت و از ائمه و متصوفه بهیچ کس نمی پرداخت روزی که فردای آن رمضان خواست بود و من از جملهٔ خرج رمضانی و عیدی دانگی نداشتم در آن دلتنگی بنزد علاء الدولة امیر علی فرامرز رفتم که پادشاه زاده بود و شعر دوست و ندیم خاص سلطان بود و داماد او حرمت تمام داشت و گستاخ بود و در آن دولت منصب بزرگ داشت و مرا تربیت کردی گفتم زندگانی خداوند دراز باد نه هر کاری که پدر بتواند کرد پسر بتواند کرد یا آنچه پدر را بباید پسر را بباید پدر من مردی جلد و سهم بود و درین صناعت مرزوق و خداوند جهان سلطان شهید الب ارسلان را در حق او اعتقادی بودی آنچه ازو آمد از من همی نیاید مرا حیائی مناع است و نازک طبعی با آن یار است یک سال خدمت کردم و هزار دینار وام برآوردم و دانگی نیافتم دستوری خواه بنده را تا بنشابور بازگردد و وام بگزارد و با آن باقی که بماند همی‌سازد و دولت قاهره را دعائی همی گوید امیر علی گفت راست گفتی همه تقصیر کرده‌ایم بعد ازین نکنیم سلطان نماز شام بماه دیدن بیرون آید باید که آنجا حاضر باشی تا روزگار چه دست دهد حالی صد دینارم فرمود تا برگ رمضان سازم و بر فور مهری بیاوردند صد دینار نشابوری و پیش من نهادند عظیم شادمانه بازگشتم و برگ رمضان بفرمودم و نماز دیگر بدر سراپردهٔ سلطان شدم قضا را علاء الدولة همان ساعت در رسید خدمت کردم گفت سره کردی و بوقت آمدی پس فرود آمد و پیش سلطان شد آفتاب زرد سلطان از سرا پرده بدر آمد کمان گروههٔ در دست علاءالدوله بر راست من بدویدم و خدمت کردم امیر علی نیکوئیها پیوست و بماه دیدن مشغول شدند و اول کسی که ماه دید سلطان بود عظیم شادمانه شد علاءالدوله مرا گفت پسر برهانی درین ماه نو چیزی بگوی من برفور این دو بیتی بگفتم:
ای ماه چو ابروان یاری گوئی
یا نی چو کمان شهریاری گوئی
نعلی زده از زر عیاری گوئی
در گوش سپهر گوشواری گوئی
چون عرضه کردم امیر علی بسیاری تحسین کرد سلطان گفت برو از آخر هر کدام اسب که خواهی بگشای و درین حالت بر کنار آخر بودیم امیر علی اسبی نامزد کرد بیاوردند و بکسان من دادند ارزیدی سیصد دینار نشابوری سلطان بمصلی رفت و من در خدمت نماز شام بگزاردیم و بخوان شدیم بر خوان امیر علی گفت پسر برهانی درین تشریفی که خدواند جهان فرمود هیچ نگفتی حالی دو بیتی بگوی من بر پای جستم و خدمت کردم و چنانکه آمد حالی این دو بیتی بگفتم:
چون آتش خاطر مرا شاه بدید
از خاک مرا بر زبر ماه کشید
چون آب یکی ترانه از من بشنید
چون باد یکی مرکب خاصم بخشید
چون این دو بیتی ادا کردم علاءالدوله احسنتها کرد و بسبب احسنت او سلطان مرا هزار دینار فرمود علاءالدوله گفت جامگی و اجراش نرسیده است فردا بر دامن خواجه خواهم نشست تا جامگیش از خزانه بفرماید و اجراش بر سپاهان نویسد گفت مگر تو کنی که دیگران را این حسبت نیست و او را بلقب من بازخوانید و لقب سلطان معز الدنیا و الدین بود امیرعلی مرا خواجه معزی خواند سلطان گفت امیر معزی، آن بزرگ بزرگ زاده چنان ساخت که دیگر روز نماز پیشین هزار دینار بخشیده و هزار و دویست دینار جامگی و برات نیز هزار من غله بمن رسیده بود و چون ماه رمضان بیرون شد مرا بمجلس خواند و با سلطان ندیم کرد و اقبال من روی در ترقی نهاد و بعد از آن پیوسته تیمار من همی داشت و امروز هر چه دارم از عنایت آن پادشاه زاده دارم ایزد تبارک و تعالی خاک او را بانوار رحمت خوش گرداناد بمنه و فضله،