عبارات مورد جستجو در ۷۸ گوهر پیدا شد:
پروین اعتصامی : مثنویات، تمثیلات و مقطعات
جوجهٔ نافرمان
گفت با جوجه مرغکی هشیار
که ز پهلوی من مرو به کنار
گربه را بین که دم علم کرده
گوشها تیز و پشت خم کرده
چشم خود تا به هم زنی بردت
تا کله چرخ داده‌ای خوردت
جوجه گفتا که مادرم ترسوست
به خیالش که گربه هم لولوست
گربه حیوان خوش خط وخالیست
فکر آزارجوجه هرگز نیست
سه قدم دورتر شد از مادر
آمدش آنچه گفته بود به سر
گربه ناگاه ازکمین برجست
گلوی جوجه را به دندان خست
برگرفتش به چنگ و رفت چو باد
مرغ بیچاره از پیش افتاد
گربه از پیش و مرغ از دنبال
ناله‌ها کرد زد بسی پر و بال
لیک چون گربه جوجه را بربود
نالهٔ مادرش ندارد سود
گر تضرع کند وگر فریاد
جوجه را گربه پس نخواهد داد
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۹۰
برق خطی بر سیاهی می‌زند
هالهٔ مه تا به ماهی می‌زند
سجده مشتاق خم ابروی کیست
بر دماغم کج‌کلاهی می‌زند
معصیت در بارگاه رحمتش
خنده‌ها بر بی‌گناهی می‌زند
ای عدم فرصت‌، شرارکاغذت
چشمک عبرت نگاهی می‌زند
بهر عبرت فرصتی در کار نیست
یک نگه برهرچه خواهی می‌زند
پُردلیها امتحانگاه بلاست
تیغ بر قلب سپاهی می‌زند
تا فسون بادبان دارد نفس
کشتی ما برتباهی می‌زند
بی تو گر مژگان بهم می‌آیدم
بر سر خوابم سیاهی می‌زند
بیدل از وصلی نویدم داده‌اند
دل تپیدن کوس شاهی می‌زند
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۱۲
هر کجا سعی جنون بر عزم جولان بشکند
کوه تا دشت از هجوم ناله دامان بشکند
دل به خون می‌غلتد از یاد تبسّمهای یار
همچو آن ‌زخمی‌ که بر رویش نمکدان بشکند
می‌دمد از ابرویش‌ چینی‌ که‌ عرض شوخیش
پیچ و تاب ناز در شاخ غزالان بشکند
دل شکستن زلف او را آنقدر دشوار نیست
می‌تواند عالمی فکر پریشان بشکند
برنمی‌دارد تأمل نسخهٔ دیوانگی
کم‌ کسی اندیشه بر مضمون عریان بشکند
بر تغافلخانهٔ ابروی او دل بسته‌ایم
یارب این مینا همان بر طاق نسیان بشکند
هیچکس در بزم دیدار آنقدر گستاخ نیست
ای خدا در دیدهٔ آیینه مژگان بشکند
کوه هم از ناله خواهد رنگ تمکین باختن
گر دل دانا به حرف پوچ نادان بشکند
با درشتان ظالمان هم بر حساب عبرتند
سنگ ‌اگر مرد است‌، جای شیشه‌، ‌سندان بشکند
لقمه‌ای بر جوع مردمخوار غالب می‌شود
به که دانا گردن ظالم به احسان بشکند
بی‌مصیبت گریه بر طبع درشتت سود نیست
سنگ در آتش فکن تا آبش آسان بشکند
بر سر بی‌مغز بیدل تا به‌کی لرزد دلت
جوز پوچ آن به که هم در دست طفلان بشکند
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۸۲
شکوهٔ اسباب چند، دل به رمیدن دهیم
دامن اگر شد بلند گریه به چیدن دهیم
درد سر ما و من سخت مکرر شده‌ست
حرف فراموشیی یاد شنیدن دهیم
عبرت این انجمن خورد سراپای ما
شمع صفت تا کجا لب به ‌گزیدن دهیم
غفلت سرشار خلق نیست‌کفیل شعور
چشمی اگر واشود مژدهٔ دیدن دهیم
عبرت پیری شکست شیشهٔ‌گردن‌کشی
حوصله را بعد ازین جام خمیدن دهیم
هیچکس از باغ دهر صرفه‌بر جهد نیست
بی‌ثمری را مگر حکم رسیدن دهیم
ربشه ما می‌دود هرزه به باغ خیال
آبله‌کو تا دمی‌ گل به دمیدن دهیم
مزرع بیحاصلان وقف حیا پروریست
دانه‌ کجا تا به حرص رخصت چیدن دهیم
مایه همین عبرتست درگره اشک وآه
آنچه ز ما وا کند مزد کشیدن دهیم
بسمل این مشهدیم فرصت دیگر کجاست
یک دو نفس مهلت است داد تپیدن دهیم
زحمت مژگان‌کشد اشک جهان تاز چند
کاش به پایی رسد سر به دویدن دهیم
شور طلب همچو شمع قطع نگردد ز ما
پاکند ایجاد اگر سر به بریدن دهیم
سیر خودش باعثی است ‌کاش به دل رو کند
حسن تغافل اداست آینه دیدن دهیم
گر همه تن لب شوبم جرأت‌ گفتار کو
قاصد ما بیدل است خط به دریدن دهیم
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۵۳۹
تا فلک بر باد ناکامی دهد تسکین من
همچو اخگر پنبه بیرون ریخت از بالین من
بیخودی را رونق بزم حضورم‌ کرده‌اند
رنگهای رفته می‌بندد چو شمع آیین من
گرد رفتارت پری افشاند در چشم ترم
دهر شد طاووس خیز ازگریهٔ رنگین من
زین‌ گلستان دامنی بر چیده‌ام مانند صبح
کز گریبان فلک دارد تبسم چین من
موج این بحر جنون هنگام توفان مشربی‌ست
نیست بی‌تجدید وحشت الفت دیرین من
ذوق آگاهی به چندین شبهه‌ام پامال‌ کرد
عالم تمثال شد آیینهٔ خود بین من
بسکه چون‌ گوهر قناعت در مزاجم پا فشرد
موج زد ابرام و نگذشت از پل تمکین من
بستن چشمی‌ست تسخیر جهات امّا چه سود
داد گیرایی به حیرت چنگل شاهین من
ناروایی معنی‌ام را بسکه در پستی نشاند
خاک می‌لیسد زبان عبرت از تحسین من
از شکست دل خیال نازکی گل کرده‌ام
واکشید از موی چینی مصر‌ع تضمین من
شخص عبرت بی‌ندامت قابل ارشاد نیست
از صدای دست بر هم سوده‌ کن تلقین من
شکوهٔ افسردگی بیدل‌ کجا باید شمرد
ناله در نقش نگین خفت از دل سنگین من
نصرالله منشی : ابتدای کلیله و دمنه، و هو من کلام بزرجمهر البختکان
بخش ۸
و نیکوتر آنکه سیرتهای گذشتگان را امام ساخته شود و تجارب متقدمان را نمودار عادات خویش گردانیده آید. که اگر در هر باب ممارست خویش را معتبر دارد عمر در محنت گزارد.
با آنچه گویند «در هر زیانی زیرکیی است» لکن از وجه قیاس آن موافق تر که زیان دیگران دیده باشد و سود از تجارب ایشان برداشته شود، چه اگر از این طریق عدول افتد هر روز مکروهی باید دید، و چون تجارب اتقیانی حاصل آمد هنگام رحلت باشد.

نصرالله منشی : باب الفحص عن امر دمنة
بخش ۲
برهمن گفت:خون هرگز نخسبد، و بیدار کردن فتنه بهیچ تاویل مهنانماند، و در تواریخ و اخبار چنان خوانده ام که چون شیر از کارگاو بپرداخت از تعجیلی که دران کرده بود بسی پشیمانی خورد و سرانگشت ندامت خایید.
نیک برنج اندرم از خویشتن
گم شده تدبیر و خطا کرده ظن
و بهروقت حقوق متاکد و سوالف مرضی او را یاد می‌کرد و فکرت و ضجرت زیادت استیلا و قوت می‌یافت، که گرامی تر اصحاب و عزیزتر اتباع او بود، و پیوسته می‌خواست که حدیث او گوید و ذکر او شنود. و با هریک از وحوش خلوتها کردی و حکایتها خواستی. شبی پلنگ تا بیگاهی پیش او بود، چون بازگشت برمسکن کلیله و دمنه گذرش افتاد. کلیله روی بدمنه آورده بود و آنچه از جهت او در حق گاو رفت باز می‌راند. پلنگ بیستاد و گوش داشت. سخن کلیله آنجا رسیده بود که: هول ارتکابی کردی، و این غدر و غمزرا مدخلی نیک باریک جستی، و ملک را خیانت عظیم روا داشتی. و ایمن نتوان بود که ساعت بساعت بوبال آن ماخوذ شوی و تبعت آن بتو رسد و هیچکس از و حوش ترا دران معذور ندارد، و در تخلص تو ازان معونت و مظاهرت روانبیند، و همه برکشتن و مثله کردن تو یک کلمه شوند. و مرا بهمسایگی تو حاجت نیست از من دورباش و مواصلت و ملاطفت در توقف دار. دمنه گفت که:
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر برکه افگنم آن دل کجا برم؟
نیز کار گذشته تدبیر را نشاید، خیالات فاسد از دل بیرون کن و دست از نیک و بد بدار و روی بشادمانگی و فراغت آر، که دشمن برافتاد و جهان مراد خالی و هوای آرزو صافی گشت.
سرفراز و بفرخی بگراز
لهو جوی و بخرمی می‌خور
و ناخوبی موقع آن سعی در مروت و دیانت بر من پوشیده نبد، و استیلای حرص و حسد مرا بران محرض آمد.
نصرالله منشی : باب الفحص عن امر دمنة
بخش ۱۰ - حکایت طبیب حاذقی که چشمش ضعیف شده بود
بشهری از شهرهای عراق طبیبی بود حاذق، و مذکور بیمن معالجت، مشهور بمعرفت دارو و علت، رفق شامل و نصح کامل، مایه بسیار و تجربت فراوان، دستی چون دم مسیح و دمی چون قدم خضر صلی الله علیه. روزگار، چنانکه عادت اوست دربازخواستن مواهب و ربودن نفایس، او را دست بردی نمود تا قوت ذات و نور بصر در تراجع افتاد، و بتدریج چشم جهان بینش بخوابانید. و آن نادان وقح عرصه خالی یافت و دعوی علم طب آغاز نهاد، و ذکر آن در افواه افتاد.
و ملک آن شهر دختری داشت و بذاذر زاده خویش داده بود، و او را در حال نهادن حمل رنجی حادث گشت. طبیب پیر دانا را حاضر آوردند. از کیفیت رنج نیکو بپرسید. چون جواب بشنود و بر علت تمام وقوف یافت بداروی اشارت کرد که آن را زامهران خوانند. گفتند:بباید ساخت. گفت:چشم من ضعیف است، شما بسازید.
در این میان آن مدعی بیامد و گفت: کار منست و ترکیب آن من ندانم. ملک او را پیش خواند و فرمود که در خزانه رود و اخلاط دارو بیرون آرد. در رفت و بی علم و معرفت کاری پیش گرفت. از قضا صره زهر هلاهل بدست او افتاد،آن را بر دیگر اخلاط بیامیخت و بدختر داد. خوردن همان بود و جان شیرین تسلیم کردن. ملک از سوز دختر شربتی از آن دارو بدان نادان داد، بخورد و در حال سرد گشت.
و این مثل بدان آوردم تا بدانید که کار بجهالت و عمل بشبهت عاقبت وخیم دارد.
نصرالله منشی : باب الزاهد وابن عرس
بخش ۴
زاهد بدین اشارت حالی انتباهی یافت، و بیش ذکر آن بر زبان نراند، تا مدت حمل سپری شد. الحق پسری زیبا صورت مقبول طلعت آمد. شادیها کردند و نذرها بوفا رسانید. چون مدت ملالت زن بگذشت خواست که بحمامی رود، پسر را بپدر سپرد و برفت. ساعتی بود معتمد پادشاه روزگار باستدعای زاهد آمد. تاخیر ممکن نگشت؛ و در خانه راسوی داشتند که با ایشان یکجا بودی و بهرنوع از وی فراغی حاصل شمردندی، او را با پسر بگذاشت و برفت. چندانکه او غایب شد ماری روی بمهد کودک نهاد تا اورا هلاک کند. راسو مار را بکشت و پسر را خلاص داد. چون زاهد بازآمد راسو در خون غلطیده پیش او باز دوید. زاهد پنداشت که آن خون پسر است، بیهوش گشت و پیش از تعرف کار و تتبع حال عصا را در راسو گرفت و سرش بکوفت. چون در خانه آمد پسر را بسلامت یافت و مار را ریزه ریزه دید. لختی بر دل کوفت و مدهوش وار پشت بدیوار بازگشت و روی و سینه می‌خراشید:
نه بتلخی چو عیش من عیشی
نه بظلمت چو روز من قاری
و کاشکی این کودک هرگز نزادی و مرا با او این الف نبودی تابسبب او این خون ناحق ریخته نشدی و این اقدام بی وجه نیفتادی؛ و کدام مصیبت از این هایل تر که هم خانه خود را بی موجبی هلاک کردم و بی تاویل لباس تلف پوشانیدم؟
شکر نعمت ایزدی در حال پیری که فرزندی ارزانی داشت این بود که رفت ! و هرکه در ادای شکر و شناخت قدر نعمت غفلت ورزد نام او در جریده عاصیان مثبت گردد و ذکر او از صحیفه شاکران محو شود. او در این فکرت می‌پیچید و در این حیرت می‌نالید که زن از حمام در رسید وآن حال مشاهدت کرد؛ در تنگ دلی و ضجرت با او مشارکت نمود و ساعتی در این مفاوضت خوض پیوستند، آخر زاهد را گفت: این مثل یاددار که هرکه در کارها عجلت نماید و از منافع وقار و سکینت بی بهر ماند بدین حکایت او را انتباهی باشد واز این تجربت اعتباری حاصل آید.
اینست داستان کسی که پیش از قرار عزیمت کاری بامضا رساند. و خردمند بایدکه این تجارب را امام سازد، و آینه رای خویش را باشارت حکما صیقلی کند، و در ههمه ابواب بتثبیت و تانی و تدبر گراید، و از تعجیل و خفت بپرهیزد، تا وفود اقبال و دولت بساحت او متواتر شود و امداد خیر و سعادت بجانب او متصل گردد، والله ولی التوفیق.
نصرالله منشی : باب الملک و البراهمة
بخش ۱۵
ملک گفت:آرزوی دیدار ایران دخت می‌باشد. گفت: سه تن آرزوی چیزی برند و نیابند: مفسدی که ثواب مصلحان چشم دارد؛ و بخیلی که ثنای اصحاب مروت توقع کند؛ و جاهلی که از سرشهوت و غضب و حرص و حسد برنخیزد و تمنی آنش باشد که جای او با جای نیک مردان برابر بود.
ملک گفت: من خود را در این رنج افگنده ام. گفت: سه تن خود را در رنج دارند: آنکه در مصاف خود را فروگذارد تا زخمی گران یابد؛ و بازرگان حریص بی وارث که مال از وجه ربا و حرام گرد می‌کند؛ ناگاه بقصد حاسدی سپری شود، وبال باقی ماند؛ و پیری که زن نابکار خواهد، هر روز وی سردی می‌شنود و از سوز او نهمت بر تمنی مرگ مقصور می‌گرداند و آخر هلاک او دران باشد.
ملک گفت: ما در چشم تو نیک حقیر می‌نماییم که گزارد این سخن جایز می‌شمری!گفت: مخدوم در چشم سه طایفه سبک نماید: بنده فراخ سخن که ادب مفاوضت مخدومان نداند و گاه و بیگاه در خاست و نشست و چاشت و شام با ایشان برابر باشد، و مخدوم هم مزاح دوست و فحاش، و از رفعت منزلت و نخوت سیاست بی بهر. و بنده خائن مستلی بر اموال مخدوم، چنانکه بمدت مال او از مال مخدوم درگذرد، و خود را رجحانی صورت کند؛ و بنده ای که در حرم مخدوم بی استحقاق، منزلت اعتماد باید و بمخالطت ایشان بر اسرار واقف گردد و بدان مغرور شود.
ملک گفت: ترا باد دستی مضیع و سبک سری مسرف یافتم، ای بلار! گفت: سه تن بدین معاتب، توانند بود. آنکه جاهل سفیه را براه راست خواند و بر طلب علم تحریض نماید، چندانکه جاهل مستظهر گشت از وی بسی ناسزا شنود و ندامت فایده ندهد؛ و آنکه احمقی بی عاقبت را بتالف نه در محل بر خویشتن مستولی گرداند و در اسرار محرم دارد. هر ساعت از وی دروغی روایت می‌کند و منکری بوی حوالت می‌شود و انگشت گزیدن دست نگیرد، و آنکه سر با کسی گوید که در کتمان راز خویش بتمالک و تیقظ مذکور نباشد.
ملک گفت: بدین کار بر تهتک تو دلیل گرفتم. گفت:جهل و خفت سه تن بحرکات و سکنات ایشان ظاهر گردد: آنکه مال خود را بدست اجنبی ودیعت نهد و ناشناخته را میان خود و خصم حکم سازد؛ و آنکه دعوی شجاعت و صبر و کسب مال و تالف دوستان و ضبط اعمال کند و آن را روز جنگ و هنگام نکبت و میان توانگران و وقت قهر دشمنان و بفرصت استیلا بر پادشاهان برهانی نتواند آورد، و آنکه گوید «من از آرزوهای جسمانی فارغ ام و اقبال من بر لذت روحانی مقصور است. » و در همه احوال سخره هوا باشد و قبله احکام خشم و شهوت را شناسد.
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۳۷
می خورد با دیگران مستانه بر ما بگذرد
در فرنگ این ظلم و این بیداد حاشا بگذرد!
در دل هر نقطه خالش سواد اعظمی است
کیست بر مجموعه حسنش سراپا بگذرد؟
آب می پیچد زحیرانی به دست و پای سرو
از گلستانی که آن شمشاد بالا بگذرد
وحشیان را دست و تیغش چشم قربانی کند
چون به عزم صید بر دامان صحرا بگذرد
سنبل و ریحان توان از دود آهش دسته بست
در دل هر کس که آن زلف چلیپا بگذرد
سرو بالایی که من زنجیری اویم چو آب
الامان خیزد ز رفتارش به هر جا بگذرد
لیلی از اندیشه مجنون به خود لرزد چوبید
گر نسیمی تند بر دامان صحرا بگذرد
تا قیامت بوی خون آید زدیوار و درش
کوچه ای کز وی دل صد پاره ما بگذرد
می تواند کرد سیر سینه پر داغ من
هر که از دریای آتش بی محابا بگذرد
شور صدزنجیر فیل مست می آید به گوش
هر کجا مجنون ما زنجیر در پا بگذرد
کوه و صحرا در سفر بر یکدگر سبقت کنند
گر نسیم شوق او بر کوه و صحرا بگذرد
می شود از عقل و هوش و دین و دانش پاکباز
هر که را از پیش چشم آن پاک سیما بگذرد
باعث رقت شود آزار ما نازکدلان
سنگ با چشم پر آب از شیشه ما بگذرد
نشأه می با جوانی آب یک سرچشمه است
از جوانی بگذرد هر کس زصهبا بگذرد
در خراباتی که آید سینه گرمم به جوش
از سرخم جوش می یک نیزه بالا بگذرد
ترک فانی بهر باقی در شمار زهد نیست
اوست زاهد کز سر دنیا و عقبی بگذرد
نقش پای رفتگان آیینه دار عبرت است
وای بر آن کس که غافل زین تماشا بگذرد
کشتی غافل خطرها دارد از موج سراب
تر نگردد پای عارف گر زدریا بگذرد
چون تو اند دیده صائب گذشت از روی خوب؟
از سر خورشید نتوانست عیسی بگذرد
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۱۵
سینه ام از درد و داغ عشق روشن می شود
آنچه زنگ دیگران، آیینه من می شود
کی حذر از انجم و افلاک دارد مرد عشق؟
بر تن مرغ همایون دام جوشن می شود
هر که را از پا درآوردم به تیغ انتقام
در بیابان طلب سنگ ره من می شود
در حقیقت مرگ خصم آیینه دار عبرت است
غافل است آن کس که شاد از مرگ دشمن می شود
نیست غم خورشید را از خصمی تردامنان
در چراغ سینه صافان آب روغن می شود
داغ ما را سوده الماس آب و رنگ داد
زین جواهر سرمه چشم کور روشن می شود
(شعله سرگرمیی با خود اگر آورده ای
رو به هر خاری که آری نخل ایمن می شود)
گر چنین کلک تو صائب نغمه پردازی کند
عالمی از فکر رنگین تو گلشن می شود
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۸۷
نه تنها از نشاط می لب جانانه می خندد
که سر تا پای او چون شاخ گل مستانه می خندد
چه پروا دارد از سنگ ملامت هر که مجنون شد؟
که کبک مست در کهسارها مستانه می خندد
زخجلت می کند صد پیرهن تر گریه تلخش
درین گلزار چو گل هر که بیدردانه می خندد
نمی گردد دل آگاه شاد از عشرت دنیا
درین ماتم سرا یا طفل یا دیوانه می خندد
شد از اشک پشیمانی شفق گون صبح را دامن
سزای آن که از غفلت درین غمخانه می خندد
حباب آسا به باد بی نیازی می دهد سر را
درین دریا سبک عقلی که بیباکانه می خندد
زغربت می گشاید عقده دل تنگدستان را
چو دور از طره شمشاد گردد شانه می خندد
نشاط خواجه غافل بود از جمع سیم و زر
که از بالای گنج این جغد در ویرانه می خندد
اگر خارست، اگر گل، مایه خوشحالیی دارد
کلید و قفل این منزل به یک دندانه می خندد
نه از شادی است، بر وضع جهانش خنده می آید
درین عبرت سرا صائب اگر فرزانه می خندد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۰
مرا وقتی دلی آزاد بوده ست
درونم بی غم و جان شاد بوده ست
نمک زد شوخی اندر جان و نو کرد
جراحتها که در بنیاد بوده ست
چه خوش بوده ست عقل مصلحت جوی
که چندی زین بلا آزاد بوده ست
نگارا، هیچ گاهی یاد داری
کزین بیچارگانت یاد بوده ست
شب آمد، باد برد از جای خویشم
که بوی زلف تو با باد بوده ست
به فریادت بخواندم دی و مردم
که جانم همره فریاد بوده ست
جفا کش خسروا، گر دوست پیوست
نصیب عاشقان بیداد بوده ست
جامی : دفتر دوم
بخش ۷۶ - خلاص شدن مسخره فرعونیان از غرقه شدن به واسطه آنکه خود را به صورت موسی علیه السلام برآوردی و مسخرگی کردی
زآل فرعون بود ناسره ای
هرزه گو مسخ روی مسخره ای
بود بر صورت کلیم الله
گاه و بیگاه با عصا و کلاه
پیش فرعونیان ز ناسرگی
مثل موسی شدی به مسخرگی
سر به تقلید وی برآوردی
هر چه دیدی ز وی همان کردی
ماتم غرق را چو زد جبریل
جامه عمر قبطیان در نیل
نشد آن مسخره هلاک ز غرق
ریخت موسی ز درد خاک به فرق
کای نکوکار ازاین تبه کردار
از همه بیش دیده ام آزار
وی بدین مکرمت چه ارزنده ست
که همه مرده اند و وی زنده ست
گفت حق کای گزیده وی یکچند
ساختی با تو خویش را مانند
هر که بر صورت گزیده ماست
به عذاب مخالفان نه سزاست
آن تشبه که از عداوت خاست
بین که چون مرگ کاه و عمر فزاست
آن که از محض دوستی خیزد
کس چه داند که تا چه انگیزد
جامی : خردنامه اسکندری
بخش ۷۶ - در بی وفایی این رباط دو در و بساط آی و گذر که آینده در وی به محنت زید و رونده از وی به حسرت رود
رباطیست گیتی دو در ساخته
پی رهروان رهگذر ساخته
یکی می رسد وان دگر می رود
ولیکن به خون جگر می رود
ازین رفتن و آمدن چاره نیست
دل کیست زین غم که صد پاره نیست
رباط ار چه باشد سراسر سرور
اقامت در او باشد از راه دور
چو گردد مسافر مقیم رباط
چه سان در وطن گستراند بساط
ره زیرک آخر اندیش گیر
ز اول طریق وطن پیش گیر
گر آدم نژادی درین دیولاخ
عمارت مکن باغ و ایوان و کاخ
کسانی که کشتند پیش از تو باغ
بر ایشان نگر باغ را گشته داغ
تگرگ آمده ز ابر بی آب مرگ
نه در باغشان شاخ مانده نه برگ
بر ایوانشان طاق پرکنگره
پی قطعشان گشته بران اره
بریده به سان درخت کهن
ازین باغ ویرانشان بیخ و بن
بود دور ازیشان پر اندوه کاخ
از آنش دو حرف از سه حرف است آخ
کلوخی کزان کاخ افتاده پست
نکرده بر آن جز کلاغی نشست
خوش آن مرغ زیرک درین طرفه باغ
که ننشیندش بر کلوخی کلاغ
نه هرگز یکی دانه کرده ست کشت
نه خشتی نهاده ست بالای خشت
چو مرغی که آید ز بالا به زیر
بود صبحگه گرسنه شام سیر
ادیم زمین را زده پشت پای
شده بر سر چرخ نعلین سای
بدیده ست از آغاز انجام را
گزیده ست بر کام ناکام را
درین مرحله پر نشیب و فراز
به جز چشم عبرت نکرده ست باز
مرا و تو را نیز دادند چشم
بر احوال گیتی گشادند چشم
بیا تا به عبرت نگاهی کنیم
وز این کوچگه رو به راهی کنیم
ببینیم از آغاز کآدم چه کرد
چو زد خیمه بیرون ز عالم چه کرد
چه شد نوح و بهر چه بودش نشست
به کشتی که طوفان مرگش شکست
کجا شد خلیل و نمکدان او
که از مرگ شد بی نمک خوان او
چه شد حال یعقوب و یوسف کجاست
کزو جز نفیر تأسف نخاست
ز مصر از چه رو کوس تحویل زد
که مصر از غمش جامه در نیل زد
سلیمان کجا خفت و کو آصفش
چرا خاتم ملک رفت از کفش
کلیم و عصا کو و آن طور و نور
به فرعونیان از وی آشوب و شور
مسیحا که در مرده جان می دمید
ببین تا ازان مرده جانان چه دید
محمد که خورشید افلاک بود
در آخر مقامش ته خاک بود
شنیدی سر انجام پیغمبران
بیا بشنو افسانه دیگران
حکیمان که دانشوران بوده اند
به هر کار حیلتگران بوده اند
نیارست ازان زیرکان هیچ کس
که تأخیر مردن کند یک نفس
همه سر درین ورطه بنهاده اند
به صد درد و اندوه جان داده اند
چه گویم ز شاها که چون رفته اند
درونها پر از خون برون رفته اند
به تاراج داده اجل رختشان
شده پایمال خسان تختشان
برهنه شده تارک سر ز تاج
تهی گشته مخزن ز مال و خراج
زدی کوسشان دولت از پشت پیل
اجل عاقبت کوفت طبل رحیل
به صد نازقالب که پرورده اند
ازان قالب خشت پر کرده اند
اگر بایدت صورت حالشان
به هر دور ادبار و اقبالشان
به تاریخ های جهان در نگر
که دانم به تفصیل یابی خبر
که آن بر سر بستر خوش مرد
به تیغ عدو آن دگر جان سپرد
یکی تن ازیشان سلامت نجست
که چرخش به زخم غرامت نخست
جهانی که پایان او این بود
در او بخردان را چه تسکین بود
ز بیداد این سبز گنبد گری
نگویم بر ایشان که بر خود گری
بر این رفتگان گریه بس در خور است
ولی از همه بر خود اولی تر است
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ و نیک دانسته‏اید و شناخته الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ ایشان که از اندازه در گذشتند از شما، فِی السَّبْتِ در صید کردن روز شنبه فَقُلْنا لَهُمْ گفتیم ما ایشان را کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ کپیان گردید خوار و خاموش.
فَجَعَلْناها نَکالًا آن را نکالى کردیم لِما بَیْنَ یَدَیْها ایشان را که فرا پیشند وَ ما خَلْفَها و ایشان که پسانند، وَ مَوْعِظَةً و پندى کردیم لِلْمُتَّقِینَ ایشان را که میخواهند که از عذاب و خشم خدا پرهیزیده آیند.
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ یاد کن آن زمان که موسى گفت قوم خویش را إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ اللَّه میفرماید شما را أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً که گاوى ماده بکشید، قالُوا جواب دادند ایشان و گفتند أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً ما را مى‏افسوس گیرى قالَ گفت موسى أَعُوذُ بِاللَّهِ فریاد خواهم بخداى، أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ که من از نادانان باشم.
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ موسى را گفتند خداوند خویش را خوان و ازو خواه یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ تا ما را پیدا کند که آن گاو چه گاویست. قالَ گفت موسى إِنَّهُ یَقُولُ که اللَّه میگوید إِنَّها بَقَرَةٌ آن گاویست لا فارِضٌ نه سوده دندان و نه زاد زده، وَ لا بِکْرٌ و نه خردى نیرو ناگرفته عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ نه پیر است و نه نوزاد، میان این و آن فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ بکنید آنچه شما را مى‏فرمایند و مپیچید.
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ گفتند خداوند خویش را خوان و ازو خواه یُبَیِّنْ لَنا تا پیدا کند ما را ما لَوْنُها که رنگ آن گاو چیست، قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ گفت وى میگوید که آن گاویست زرد رنگ فاقِعٌ لَوْنُها روشن است رنگ آن تَسُرُّ النَّاظِرِینَ نگرندگان را شاد میکند از روشنایى.
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ گفتند خداوند خویش را خوان و از وى خواه یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ تا پیدا کند ما را که آن گاو چیست، إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا که جنس گاو بر ما مشتبه شد، وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ و ما اگر خدا خواهد بدان راهبرانیم.
قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ گفت وى میگوید که آن گاویست لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ نه کار شکسته است و نرم چنانک زمین شکافد، وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ و نه کشت زار را آب کشد، مُسَلَّمَةٌ از عیبها رهانیده و رسته، لا شِیَةَ فِیها در همه پیوست وى جز زان رنگ زردى رنگى نیست، قالُوا گفتند موسى را الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ اکنون جواب بسزا آوردى، فَذَبَحُوها پس آن گاو را بکشتند وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ و نزدیک بودى و خواستندى که آن را نیابندى و نکشتندى از بس که پرسیدند و پیچیدند و حجّت میگرفتند.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا الآیه... مشرکان قریش و جهودان قریظه و نضیر در رسول خدا بدرویشى و بى‏فرزندى بغمز مى‏دیدند، و بمال و فرزندان خویش مى‏نازیدند، و در آن با وى مکاثرت مى‏ساختند، این جواب ایشانست، میگوید لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ أى عند اللَّه، شیئا. و قیل: من عذاب اللَّه شیئا. فردا ایشان را آن مال و فرزند بکار نیاید بنزدیک خدا، و عذاب خدا از ایشان از هیچیز باز ندارد، وَ أُولئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ، این همچنانست که گفت: وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ. وقود بنصب واو آن چیز است که بآن آتش افروزند، از هیزم و جز آن، و وقود بضم واو و وقد افروختن آتش است همچون ایقاد. کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ دأب نامى است عادت را، مراد بآن‏سان و صفت است، یعنى همچون سان و صفت آل فرعون». و این کاف را سه وجه است: یکى آنست که هُم وَقُود النار کداب آل فرعون، این داب با نار پیوسته، و این آل فرعون مضاف با هم، میگوید این مشرکان قریش و جهودان هیزم دوزخند چون آل فرعون. آن گه ابتدا کرد و گفت: وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ این هم مشرکان قریش‏اند و هم آل فرعون، میگوید: و ایشان که پیش از ایشان بودند، و آن قوم نوح‏اند و عاد و ثمود. کَذَّبُوا بِآیاتِنا. دیگر وجه هُمْ وَقُودُ النَّارِ کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ میگوید ایشان هیزم دوزخ‏اند چون آل فرعون و چون ایشان که پیش از ایشان بودند تا آنجا که سخن پیوسته. آن گه آل فرعون را گفت و ایشان که پیش از ایشان بودند کَذَّبُوا بِآیاتِنا وجه سدیگر: بر نار وقف است آن گه ابتدا کرد کداب آل فرعون و سخن پیوسته تا بذنوبهم. مى‏گوید: چون آل فرعون و ایشان که پیش از ایشان بودند دروغ شمردند سخنان ما تا اللَّه ایشان را فرا گرفت. همانست که جاى دیگر گفت و کلّا أخذنا بذنبه و ذنب و جرم متقاربند، لکن جرم چون نتیجه و ثمره اکتابست از اجترام ثمره گرفته‏اند و ذنب چون عاقبت و آخر فعل است که بوى مى‏بازگردد از ذنب گرفته‏اند همچنین عقوبت از ان عقوبت نام کرده‏اند که آن عاقبت بد کارست بر عقب بد کردن او، و تعقیب بر پى کارى یا کسى رفتن و ایستادن بود. لَهُ مُعَقِّباتٌ از آنست. و تعقیب نیز چیزى بپس باز بردن بود لا معقّب لحکمه از آنست، یعنى که باز پس برنده نیست حکم اللَّه را، و از آنست که مرتد را گفت انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ که از سوى عقب باز مى‏گردد. و عقاب و معاقبه هر دو مصدراند عقوبت کردن را، وَ اللَّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ یعنى. إذا عاقب، میگوید خداى سخت عقوبتست هر گه که عقوبت کند، و سخت گیر است اگر گیرد.
قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا... این کافران مشرکان مکه‏اند و جهودان مدینه، سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى‏ جَهَنَّمَ حمزه و کسایى هر دو کلمه را بیا خوانند، باقى همه بتاء مخاطبه خوانند. ایشان که بتاء مخاطبه خوانند معنى خود ظاهر است و ایشان که بیا خوانند آن را دو وجه است: یکى آنست که الذین کفروا سیغلبون و یحشرون فقل لهم مى‏گوید ایشان که کافر شدند ایشان را اینجا باز شکنند و فردا بدوزخ رانند، و فرا ایشان گو که چنین خواهد بود. وجه دیگر قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا
یعنى الیهود. سیغلبون یعنى کفار مکه، فرا کافران اهل توریت گوى: که این مشرکان قریش که دشمنان منند ایشان را بازخواهند شکست امروزه در دنیا، و بدوزخ خواهند راند فردا بقیامت. و این شکستن روز بدر است که مسلمانان کافران را بکشند و بهزیمت کردند. مصطفى ص آن روز که این آیت آمد کافران را گفت: إن اللَّه غالبکم و حاشرکم إلى جهنم
و این آیت دلیلى روشنست بر صدق نبوت مصطفى و صدق سخن وى که پیش از آن خبر باز داد که مسلمانان را غلبه و قوت خواهد بود بر کافران یعنى روز بدر، و هم چنان بود که وى گفته بود و خبر داده.
قول ابن عباس آنست که قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا این کافران جهودان مدینه‏اند و قصه آنست که چون مشرکان قریش ابو سفیان بن حرب و اصحاب او روز بدر بهزیمت شدند و شکسته گشتند و مسلمانان را قوت و نصرت بود جهودان مدینه گفتند: «هذا و اللَّه النّبیّ الامّى الذى نجده فى کتابنا التوریة بنعته و صفته و مبعثه و انه لا تردّ له رایة» گفتند و اللَّه که آن پیغامبرست که ما نام و صفت و مبعث وى در کتاب خویش یافته‏ایم، و دانسته که وى را بر همکنان غلبه و قوتست، و علم نبوت وى آشکارا. و بران بودند که اتباع وى کنند و بوى ایمان آرند، پس قومى ازیشان گفتند: این چه تعجیل است؟ بگذارید تا وقعه دیگر بیفتد میان وى و میان دشمنان وى، اگر او را دست بود و به آید در آن وقعه، پس همه بوى ایمان آریم، نه بس برآمد تا وقعه احد بیفتاد، و مسلمانان بهزیمت شدند چنان که قصه است. آن جهودان باز بشک افتادند. شقاء ازلى و حکم إلهى بکفر ایشان در رسید، و ایشان را از آن گفت و همّت باز پس آورد و هیچکس از ایشان مسلمان نشد، و عهدى نیز که داشتند با رسول خدا آن عهد بشکستند، و کعب اشرف که سر ایشان بود و با شصت سوار سوى مکه شد و با کافران مکه در عداوت مصطفى راست شد و برین اتفاق کردند که کلمه‏شان یکسان باشد، و در مخالفت موافقتى نمودند و عهدى بستند، و بمدینه باز آمدند. پس رب العالمین در شان آن جهودان آیت فرستاد: قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى‏ جَهَنَّمَ. وَ بِئْسَ الْمِهادُ. أی و بئس الفراش من النار. یقول بئس ما مهّدوا لانفسهم، بد آرامگاهى که خود را ساختند و توختند دوزخ جاودان و آتش سوزان.
قَدْ کانَ لَکُمْ آیَةٌ اى بیان و عبرة و دلالة على صدق ما قلت لکم ستغلبون. مى‏گوید: ایشان را گوى که نشان و بیان و دلیل صدق آنچه من گفتم که ستغلبون آنست که دو فرقت بر هم رسند روز بدر جنگ را و کوشش را، یک فرقت مسلمانان و یک فرقت کافران. مسلمانان سیصد و سیزده بودند از ایشان هفتاد و هفت مهاجران، دویست و سى و شش انصار صاحب رایت رسول خدا و مهاجران على بن ابى طالب ع بود. و صاحب رایة انصار سعد بن عباده، و هفتاد شتر در لشکر مسلمانان بودند و دو اسب، یکى آن مقداد بن عمرو و یکى آنِ مرثدن بابى مرثد. و شش درع با ایشان بود، و هشت شمشیر، و از مسلمانان آن روز بیست و دو مرد شهید گشتند، چهارده از مهاجر و هشت از انصار. و فرقت دیگر کافران مکه بودند، رئیس ایشان عتبة بن ربیعة بن عبد شمس، و در لشکر ایشان صد تا اسب بود، و نهصد و پنجاه مرد جنگى، سه چندان عدد مسلمانان بودند. امّا رب العالمین گفت: یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ این گروه مسلمانان کافران را بشمار دو بار چند خویشتن دیدند چون چشم بر ایشان افکندند. یعنى که اللَّه ایشان را چنین نمود تا بر ایشان چیره شوند و باز نشکنند، و مسلمانان را آن آیت دیگر: فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ معلوم شده بود که مردى ازیشان با دو مرد کافر برآید و غلبه کند.
پس رب العزة کافران را اگر چه سه بار چند مسلمانان بودند دو بار چند ایشان نمود و مسلمانان نیز بچشم کافران اندک نمود چنان که آنجا گفت: وَ یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ این بآن کرد تا دلهاى مسلمانان قوى باشد و گوش بغلبه و نصرت دارند، و کلمه حق را بکوشند، و چنان کردند و رب العالمین مسلمانان را آن روز بر کافران نصرت داد.
یَرَوْنَهُمْ بتا قرائت نافع و یعقوب است، باقى بیا خوانند، و قرائت یا ظاهرترست و معنى آن روشن‏تر، و چون بتا خوانى با لکم شود. میگوید ایشان را مى‏دیدند یعنى کافران را دو بار چند ایشان. اى مثلیهم. در هر دو قرائت که ترونهم خوانى یا یرونهم این‏ها و میم مثلیهم با مسلمانان شود. «رأى العین» نامى است عیان را، و برأى العین و مرتأى العین هم چنان، وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ نصرت مؤمنان را از جهت خداوند عز و جل بر دو وجه است: یکى نصرت دادن از روى حجت و قد فعل، و این نصرت بحمد اللَّه ظاهرست و آشکارا، و حجت بر اعداء دین روشن است و لازم. وجه دیگر نصرت مداولت و غلبه است، آن مداولت که رب العالمین گفت: وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ این نصرت است که مسلمانان از اللَّه مى‏خواهند که فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ.
و این نصرت است که خداى، تعالى مومنان را وعده داد گفت: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ‏
جاى دیگر گفت: أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ. نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ.
وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ. همان نصرت مداولت است. امیر المؤمنین على (ع) گفت: «إنّ للباطل جولة ثم یضمحل»
اوفتد گاه گاه که کافران بر مسلمانان غلبه کنند و ایشان را برنجانند، اما یک جوله بیش نباشد، که باطل پاینده نبود و بعاقبت غلبه و نصرت هم مسلمانان و اهل حق را باشد. چنان که گفت، بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ،... وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا. مصطفى ص این نصرت در دعاء ضعفاء امّت و اخلاص ایشان بست گفت: «انّما ینصر اللَّه هذه الامّة لضعفائهم بدعائهم و اخلاصهم و صلوتهم. و قال هل تنصرون و ترزقون الّا بضعفائکم.»
آن گه گفت: إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ در آنچه دیدند از نصرت مومنان با ملت ایشان و هزیمت کافران با کثرت ایشان، عبرتیست خداوندان زیرکى و خرد را. عبرت اعتبار غائب بود در حاضر: چیزى حاضر معلوم کنى در هنگام، و جاى وصفت، آن گه بر قیاس آن حاضر چیزى غائب معلوم کنى در هنگام و جاى و صفت.
و در قرآن جایها عبرت یاد کرده است، و هر جاى با آن اولوا الأبصار گفت، از بهر آنکه قیاس کار بصیرانست، و این ابصار اینجا عقول است. و یقال العبرة ما یعبر به من الجهل الى العلم، این عبرت چون معبرست: یعنى که بدان از جهل با علم میروند و اصل آن از عبور نهر است، و منه. العبارة لانّها جعلت کالمعبر لتأدیة المعنى من نفس القائل الى نفس السامع.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قَدْ خَلَتْ گذشت و بود، مِنْ قَبْلِکُمْ پیش از شما، سُنَنٌ نهادهاى روزگار، فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ بروید در زمین و بر رسید، فَانْظُروا بنگرید و برسید، کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (۱۳۷) چون بود سرانجام ایشان که پیغامهاى من دروغ شمردند، و رسانندگان مرا استوار نگرفتند.
هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ این بیان کردن و پیدا آوردنى است مردمان را، وَ هُدىً و راه نمونى، وَ مَوْعِظَةٌ و پندى، لِلْمُتَّقِینَ (۱۳۸) پرهیزگاران را.
وَ لا تَهِنُوا و سست مگردید، وَ لا تَحْزَنُوا و اندوهگین مبید، وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ و شما آخر برترید و غالب آیید، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۳۹) (چنین کنید و چنین دانید) اگر گرویدگانید.
إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ اگر بشما رسید امروز خستگى، فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ رسید بآن قوم، قَرْحٌ مِثْلُهُ خستگى هم چنان که بشما رسید، وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ و این روزگار آنست، نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ که میگردانیم آن را میان مردمان بر دول.
وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا و تا خداى بیند که مؤمنان براستى و درستى که‏اند، وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ و تا از شما گروهى شهیدان کند، وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ (۱۴۰) و خداى دوست ندارد کافران و ستمکاران را.
وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا و تا پاک کند و بشوید مؤمنان را بآنچه بایشان رسید، وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ (۱۴۱) و ناچیز و تباه کند کافران را.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ پنداشتید که در بهشت شوید، وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ و نیز بندید اللَّه، الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ ایشان را که باز کوشند بتن و مال با دشمنان وى از شما که‏اند؟ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ (۱۴۲) و بندید که شکیبایان از شما که‏اند؟
وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ و شما بآرزو میخواستید مرگ بر شهادت، مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ پیش از آنچه دیدید در احد، فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ آن گه آنچه میخواستید دیدید، وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (۱۴۳). و بچشم خود فرا آرزوى خود مینگرید.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ پس از آنکه سحره فرعون ایمان آوردند موسى یک سال در مصر بود، و ایشان را دعوت میکرد، و آیات و معجزات مى‏نمود.
سران و مهتران قوم فرعون اغرا کردند بر موسى مر فرعون را که: أَ تَذَرُ مُوسى‏ وَ قَوْمَهُ؟
موسى و قوم وى را زنده مى‏بگذارى؟ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ تا در مصر تباهى میکنند؟ مردمان را بر مخالفت تو دعوت میکنند؟ و دیگرى را نه ترا پرستند و آنچه تو وا بنى اسرائیل کردى که پسران ایشان را کشتى، ایشان با قوم تو همان کنند؟ و گفته‏اند که: این فساد ایدر شورانیدن رعیت است بر سلطان و ناایمن کردن، و این را در قرآن نظایر است، ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ، وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ از آن است. لِیُفْسِدُوا این لام بدل «حتى» است. عرب لام در موضع حتّى نهند، و در موضع «أن» نهند، چنان که آنجا گفت: ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ یعنى: ان یجعل، یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ یعنى ان یبین. وَ یَذَرَکَ اى: و لیذرک. بیشتر اهل عربیت ور آن‏اند که عرب ازین نه ماضى گویند و نه فاعل، و در «دع» همچنین. و یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ قیل: ان فرعون کان یعبد حنّانة و الحنانة الصّنم الصغیرة کان یعبده فى السرّ.
ابن عباس گفت که: فرعون گاوپرست بود و قوم خود را بگاو پرستى فرمودى، و سامرى ازینجا گوساله ساخت، و ایشان را بر عبادت آن داشت. و گفته‏اند که: فرعون بتان را ساخته بود قوم خود را، و ایشان را عبادت بتان مى‏فرمود و مى‏گفت: انا ربّکم و رب هذه الاصنام، و لذلک قال: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏، و قیل: کان یعبد تیسا. و کان ابن عباس یقرأ: و یذرک و الاهتک اى عبادتک، و کان یقول: ان فرعون کان یعبد و لا یعبد. و این در معنى ظاهر تراست. افساد را فرا موسى دادند و قوم او، گفت: لیفسدوا و ذر را فرا موسى دادند تنها، گفت: وَ یَذَرَکَ، و عرب این را روا دارند، چنان که آنجا گفت: اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ نگفت: دعواکم. پس فرعون جواب داد ملأ خود را که: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ، من قتّل یقتّل على التکثیر، و قراءت حجازى تخفیف است: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ، وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ یعنى للمهنة و الخدمة. وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ غالبون و على ذلک قادرون.
قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا. و گفته‏اند که فرعون پیش از موسى و مبعث وى آن همه فرزندان بنى اسرائیل را بکشت بگفت منجّمان و کاهنان که مى‏گفتند: زوال ملک تو بدست یکى از ایشان خواهد بود. و ایشان را عذاب میکرد. روزگارى بس فرا گذاشت تا آن گه که موسى برسالت بوى آمد و پیغام بگزارد و معجزات بنمود. فرعون از خشم موسى آن عذاب و قتل باز بنى اسرائیل نهاد و رنجانیدن بیفزود. ایشان از آن عذاب و رنج بموسى نالیدند. موسى گفت: اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا على دینکم و البلاء یعنى على فرعون و قومه، إِنَّ الْأَرْضَ اى ارض مصر لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ.
ایشان را باین سخن که موسى گفت طمع افتاد در ملک و مال فرعون، و قبطیان دل در آن بستند که بعاقبت با ایشان افتد، یقول اللَّه تعالى: وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ یعنى النصر و الظفر. و قیل: الجنّة للمؤمنین الموحدین.
قالُوا أُوذِینا بنى اسرائیل دیگر باره بنالیدند بموسى از رنج و عذاب فرعون، گفتند: اوذینا بالقتل الاول من قبل ان تأتینا بالرّسالة و من بعد ما جئتنا بالرّسالة باعادة القتل و بالاتعاب فى العمل و اخذ المال. و این آن بود که فرعون ایشان را فرا کارهاى دشخوار داشته بود. قومى را فرمود که از کوه سنگ مى‏آرند بپشت و گردن خویش، و از آن سنگ ستونها میسازند و میتراشند، و از آن قصرها و بناها از بهر فرعون مى‏سازند، و قومى را فرمود تا خشت میزدند و آن را مى‏پختند و در بناهاى آن خشت پخته بکار مى‏بردند.
و قومى را نجّارى فرمود، و قومى را آهنگرى. و ضعیفانى که طاقت عمل نداشتند بریشان ضریبه نهاد هر روز بر دوام، اگر روزى بسر آمدى و ایشان ضریبه آن روز نگزارده بودندى یک ماه بعقوبت آن غل بر گردن ایشان نهادى. و زنان را فرمود تا ریسمان مى‏ریسند و از بهر فرعون جامه مى‏بافند. موسى که ایشان را چنان دید گفت: عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ این «عسى» در موضع رجاء نهاده‏اند، و «عسى» و «سوف» از خدا واجب است. یقول: عسى ربّکم ان یهلک فرعون و قومه، وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ بعد هلاکهم فِی الْأَرْضِ اى: ارض مصر. موسى این وعده که ایشان را داد از قول اللَّه داد که میگوید جلّ جلاله: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ، ثمّ قال: فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ اى: یرى ذلک بوقوعه منکم، لأنّ اللَّه لا یجازى على ما یعلمه منهم من خطیآتهم الّتى یعلم انّهم عاملوها لا محالة و انّما یجازیهم على ما وقع منهم. پس ربّ العالمین ظنّ موسى تحقیق کرد، و فرعون را و قبطیان را بآب بکشت، و زمین مصر و ملک مصر بنى اسرائیل را مسلم شد تا بروزگار داود و سلیمان علیهما السّلام.
وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ اى بالقحط و الجدب. یقال: اسنت القوم اذا اجدبوا. قال الشاعر:
عمروا العلى هشموا الثّرید لقومه
و رجال مکة مسنتون عجاف
عرب قحط را سنة خوانند که بیشتر آن بود که از سالى کمتر نبود و در دعاء مصطفى است علیه الصّلاة و السّلام بر مشرکان مکه: «اجعلها علیهم سنین کسنى یوسف».
و درین آیت بجمع گفت: بِالسِّنِینَ از بهر آنکه ایشان سالها در آن قحط بودند. قیل: کان سبع سنین. وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ یعنى حبس المطر عنهم فنقص ثمارهم.
قال قتاده: بِالسِّنِینَ لأهل البوادى و اصحاب المواشى، و نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لأهل القرى و الامصار. لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ فینتبهون و یرجعون.
عن عبد اللَّه بن شداد قال: فقد معاذ بن جبل او سعد بن معاذ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم، فوجده قائما یصلّى فى الحرّة، فتنحنح، فلمّا انصرف قال: یا رسول اللَّه! رأیتک صلّیت صلاة لم تصلّ مثلها. قال: «صلّیت صلاة رغبة و رهبة. سألت ربّى فیها ثلاثا فأعطانى ثنتین و منعنى واحدة. سألته ان لا یهلک امّتى جوعا ففعل. ثمّ قرأ: وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ الایة، و رسالته ان لا یسلّط علیهم عدوا من غیرهم ففعل، ثم قرأ: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ الایة، و سألته أن لا یجعل بأسهم بینهم، فمنعنى، ثمّ قرأ قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى‏ أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ الایة، ثمّ قال: لا یزال هذا الدّین ظاهرا على من ناوأهم».
فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ اى الخصب و النّعمة و العافیة و الامن، قالُوا لَنا هذِهِ و نحن اهلها و مستحقوها، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ اى قحط و الم و خوف یَطَّیَّرُوا اى یتشاءموا بِمُوسى‏ وَ مَنْ مَعَهُ. سعید بن جبیر گفت: چهارصد سال در ملک فرعون بود و تا موسى نیامد وى را هیچ رنج و اندوه نبود، و هیچ گرسنگى و بى‏کامى و هیچ درد و بیمارى نبود، و اگر بودى همانا که دعوى خدایى نکردى. پس چون موسى آمد و آن رنجها و بیمها دید، و بوى قحط رسید گفت: این از شومى موسى است و قوم او. و گفته‏اند: فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ این حسنه مهلت است که میان هر دو عذاب میخواستند، و ایشان را مهلت میدادند، که باز کفر گشتند اللَّه با عذاب گشت. همانست که گفت: وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ سیئات طوفان است و جراد و قمّل و ضفادع و دم، و حسنات مهلت‏ها است در میان آن. قالُوا لَنا هذِهِ هر گه که ایشان را مهلت دادند، گفتند: حق ما و سزاى ما اینست. وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ و چون بایشان رسیدى از آن عذابهاى بد از طوفان و جراد و غیر آن، یَطَّیَّرُوا بِمُوسى‏ وَ مَنْ مَعَهُ تشدید بر طا از بهر تاء نهانى است که اصل «یتطیّروا» است. و طیرة فال بد گرفتن است و آن آن بود که فال بد میگرفتند بموسى و قوم او، مى‏گفتند: تا موسى بما آمد دو گروهى پدید آمد، و آن طوفان و غیر آن همه از شومى موسى میدیدند. ربّ العزّة گفت: أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ این را دو معنى است یکى آنست که: السّیّئة الّتى یطّیّروا بها هى کانت من عند اللَّه. آن بد که به ایشان رسید آن از نزدیک خداى بود، از شومى موسى نبود.
دیگر معنى: آنچه ایشان آن را شوم مى‏شمارند آن شومى ایشان نزدیک خداى بجاى است، یعنى عذاب آتش و عقوبت جاودان، و قیل: شومهم جاءهم بکفرهم باللّه، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ ان الّذى اصابهم من اللَّه. یقال: تطیّر به اى تشاءم به، و اصله ان الرّجل اذا خرج فى طلب امر تفأل بالسانح من الطیر و غیره و البارح، و سمّى ذلک الطیرة.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم: «الطیرة شرک» قاله ثلاثا
و قال: «العیافة و الطرق و الطیرة من الجبت».
و عن ابن عباس قال: کان رسول اللَّه یتفأل و لا یتطیر و کان یحب الاسم الحسن، و یروى انّه قال: « (ص) لا طیرة و خیرها الفال». قالوا: و ما الفال، قال: «الکلمة الصالحة یسمعها احدکم».
وَ قالُوا مَهْما اى کلما و متى ما تاتنا به من آیة. قبطیان گفتند بموسى: هر گه که بما آرى و هر چه آرى بما از نشانى یا پیغامى لِتَسْحَرَنا بِها تا ما را بفریبى بآن و در ما شبهت افکنى تا از دین فرعون برگردانى، ما بنخواهیم گرویدن. و این آن بود که از موسى آیات میخواستند چون آیات بیاوردى و معجزات بنمودى ایشان گفتندى: «هذا سحر» این جادویى است که تو آوردى، خواهى که باین سحر ما را از دین خود برگردانى.
و فى مهما قولان: احدهما ان اصله ماما، فأبدل من الالف الاول الهاء لیختلف اللفظ فیکون ما الاولى للجزاء و الثانیة لتأکید الجزاء، و لیس شى‏ء من حروف الجزاء الّا و «ما» یزاد فیه، مثل ان ما، و متى ما، و القول الثانى اصله مه بمعنى کفّ، ضمّت الیها «ما» الجزاء کانّهم قالوا: اکفف ما تأتنا به من آیة. یقول: اىّ شى‏ء جئتنا به لتسحرنا بها فما نحن لک بمؤمنین. پس موسى بر ایشان دعا کرد، و رب العالمین عذاب طوفان و غیر آن بر ایشان فرو گشاد، اینست که رب العالمین گفت: فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الطُّوفانَ ابن عباس گفت: طوفان باران عظیم است که از آن سیل صعب خیزد و دیار و وطن خراب کند و مردم را غرق کند. وهب گفت: طوفان طاعون است و وبا که بر ابکار آل فرعون فرو گشادند تا یکى از ایشان نماند، و به قال عطاء و مجاهد. و روت عائشة انّ النّبی صلّى اللَّه علیه و سلم قال: الطوفان الموت.
ابو قلابه گفت: آبله بود که در ایشان پدید آمد و پس ایشان در خلق بماند. وَ الْجَرادَ هو المعروف.
ذکر انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق آدم بعد الخلق کله، فلم یخلق اللَّه بعد آدم الا الجراد، خلقه من فضلة فضلت من طینه، وَ الْقُمَّلَ و هو السوس الذى یخرج من الحنطة و قیل هو البرغوث و قیل هو الدّبا و هو صغار الجراد، لا اجنحة لها، و قیل نوع من القراد و قیل هو القمل، و کذلک قراءة الحسن. وَ الضَّفادِعَ جمع ضفدع و هو المعروف.
روى عکرمة عن ابن عباس قال: کانت الضّفادع برّیّة فلمّا ارسلها اللَّه تعالى على آل فرعون سمعت و اطاعت فجعلت تقذف نفسها فى القدر و هى تغلى، و فى التنانیر و هى تفور، فأثابها اللَّه تعالى بحسن طاعتها برد الماء و جعل نقیقها التسبیح.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا تقتلوا الضّفادع فان نقیقها الّذى تسمعون تسبیح»، و روى انّها کانت تنقل الماء الى ابراهیم حین القى فى النّار.
و قال سلیمان علیه السلام: ان الضفدع یقول: سبحان المذکور بکل مکان، المعبود فى لجج البحار. وَ الدَّمَ فکانوا لا یتناولون الطعام و لا یشربون شرابا الا کان فیه دم، و قیل هو الرّعاف، آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ اى مبیّنات متتابعات بعضها على اثر بعض، و قیل منفصلات بین کل آیتین ثلاثون یوما.
اما صفت تنزیل این آیات و تفصیل آن بقول ابن عباس و ابن جبیر و قتاده و ابن یسار آنست که: چون سحره ایمان آوردند و فرعون مقهور و مغلوب گشت، قبطیان و کسان فرعون با فرعون از حق سر وا زدند و جز طغیان و کفر نیفزودند، و موسى معجزه خویش در عصا و ید بیضا بایشان نمود و ایشان نپذیرفتند، و آن دو آیت دیگر سنین و نقص ثمرات روزگارى بر ایشان گماشتند و در ایشان اثر نکرد، و از باطل و بیهوده خود برنگشتند. موسى پس از آن دعا کرد، گفت: بار خدایا این فرعون گزاف کار و تباه کار در ضلالت و غوایت و کفر خویش سر در نهاده و نقض عهد کرده و از حق برگشته، برگمار بر وى عذابى و عقوبتى که وى را و قوم وى را نقمت بود، و بنى اسرائیل را موعظت، و جهانیان را تا بقیامت عبرت. رب العالمین دعاء موسى اجابت کرد و طوفان فرو گشاد بر ایشان.
از روز شنبه تا بشنبه باران از آسمان مى‏آمد، در خانه‏ها و کشت‏زار ایشان مى‏شد. کشتها تباه میکرد، و خانه‏ها خراب، و از آن یک قطره در خانه‏هاى بنى اسرائیل نیفتاد، و موسى و قوم وى را از آن هیچ رنج نبود.
اما فرعونیان را چندان آب در خانه‏ها جمع آمد که خانه‏ها و هر چه در آن بود همه خراب گشت و تباه، و آن گه آب تا بسینه‏ها و گردنهاشان برآمد و بر شرف هلاک بودند، بموسى نالیدند و فریاد کردند که: یا موسى! اگر این طوفان از ما باز دارى بتو ایمان آریم.
موسى دعا کرد تا باران وا ایستاد، و زمین خشک گشت، و هوا خوش شد، و کشت‏زار را ریع بیفزود، و صحرا مرغزار پر گیاه و پر نعمت گشت، ایشان آن راحت و نعمت دیدند گفتند: این خود در خور ما بود، و تمامى کار ما، و ما خود نمیدانستیم. هم چنان سر به بى‏راهى و شوخى در نهاده، و از حق اعراض کرده تا یک ماه برآمد. پس ربّ العالمین لشکر ملخان بایشان فرستاد تا هر چه بود از درختها و میوه‏ها و کشتها همه بخورد، و آن گه روى بخانه‏هاى ایشان باز کرد و هر چه بود از چوبها در سقفها و در خانه‏ها و جامه‏ها پاک بخورد، تا مسمارهاى آهنین و حلقه‏ها که بر درها بود هیچ بنگذاشت، و از آن ملخان یکى در خانه‏هاى بنى اسرائیل نشد و از ایشان هیچیز نخورد، هفت روز درین عذاب بودند از شنبه تا بشنبه، پس بانگ برآوردند و زینهار خواستند، موسى را گفتند: اگر این ملخان از ما باز کنى بتو ایمان آریم. موسى دعاء کرد تا ربّ العزّة بادى عاصف فرو گشاد تا آن ملخان به یک بار برگرفت و بدریا افکند چنان که یک ملخ در زمین مصر بنماند.
ایشان درنگرستند بقایاى زروع و ثمار اندکى بر جاى دیدند بقدر کفایت یک ساله، گفتند: امسال ما را این تمام است بارى دین خود بنگذاریم و از آنچه بودیم بنگردیم. یک ماه در عافیت بودند.
پس فرمان آمد بموسى از حق جلّ جلاله و عمّ نواله: رو بآن تل ریگ عظیم در آن صحرا که آن را عین الشمس گویند، و عصا در آن زن تا عجائب بینى. موسى رفت و عصا بر آن تل ریگ زد چندان قمّل از آن ریگ برخاست که زمین و در و دیوار پوشیده گشت. درآمدند و هر چه دیدند پاک بخوردند، و در مردمان ایشان افتادند موى ایشان میخوردند و پوست ایشان میکندند، تا بر سرهاشان مویى نماند و نه بر روى و نه ابرو و نه مژگان چشم، و یکى از ایشان چون خواست که لقمه‏اى در دهن نهد تا بدهن رسیده بودى هزاران قمّل در آن افتاده، و هم چنان در دهن مى‏افتادند. یک هفته درین بلا و عذاب بماندند، و آن گه بنالیدند بموسى که: انّا نتوب و لا نعود. این یک بار از کفر باز گردیم و توبه کنیم و نیز شوخى نکنیم. موسى دعا کرد تا ربّ العزّة آن عذاب از ایشان برداشت، و آن قمّل همه بیکبار مرده گشتند، و بادى عظیم برآمد و آن زمین از ایشان پاک کرد. فرعونیان هم چنان بسر عمل خبیث خود باز شدند و گفتند: عظیم جادویى که موسى است که از میان ریگ جانوران و خورندگان بیرون مى‏آرد.
چون یک ماه برآمد ضفادع در میان ایشان پدید آمدند چنان که همه سراى و خانه و کوى ایشان از آن پر گشت. یکى از ایشان بخفتى، چون از خواب درآمدى در میان ضفادع چنان بودى که نتوانستى برخاستن و حرکت کردن دیگ بر آتش نهادندى دیگ پر شدى، چون یکى خواستى که سخن گوید پیش از آنکه سخن گفتى ضفدع در دهن وى جستى. هفت روز درین بلا بودند از شنبه تا بشنبه، پس دیگر بار بموسى آمدند و فریاد کردند و عهد بستند که این بار وفا کنند و عهد نشکنند. موسى دعا کرد تا ربّ العزة باران فرستاد، و از آن سیلى عظیم برخاست، و آن ضفادع را همه فرا پیش گرفت و بدریا راند. ایشان گفتند: بخشم که: موسى بیش از این که کرد با ما چه تواند کرد؟ و بیش ازین چه تواند خواست؟ نه ایمان آوردیم بوى و نه هرگز بر آنیم که بوى ایمان آریم. یک ماه برآمد پس ربّ العالمین آبهاى ایشان خون گردانید چنان شد که یکى از ایشان آب در دست میکرد بر دست وى خون میشد، و مرد قبطى و مرد اسرائیلى هر دو از یک کوزه آب میخوردند، اسرائیلى میخورد آب بود، قبطى میخورد خون بود. اسرائیلى آب در دهن خود گرفتى از دهن خود در دهن قبطى ریختى، تا در دهن اسرائیلى بود آب بود، چون در دهن قبطى شدى خون گشتى. چون رنج و عذاب و بلاء ایشان بغایت رسید بفرعون نالیدند و فرعون موسى را گفت: ادْعُ لَنا رَبَّکَ، فذلک قوله عزّ و جل: وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ اى العذاب من الطوفان و ما بعده، قالُوا یا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّکَ بِما عَهِدَ عِنْدَکَ اى بما امرک و تقدّم الیک ان تدعوه فنجیبک کما اجابک فى آیاتک، و قیل بما جعل لک من النبوّة. اى موسى! خداوند خود را خوان چنان که تو را فرموده که او را خوان ترا اجابت کند. و گفته‏اند: معنى آنست که اى موسى خداوند خود را خوان و از وى خواه بآن پیمان که او را است بنزدیک تو از بهر ما. و آن پیمان آن بود که هر گه که ایمان آرید من عذاب باز برم. یعنى که اکنون میخواهیم که عذاب باز برد تا ایمان آریم. اینست که گفت: لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرائِیلَ. پس ربّ العالمین گفت: فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ چون باز بردیم از ایشان آن عذاب، إِلى‏ أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ یعنى ضربوا اجلا لایمانهم، فلمّا جاء الاجل نکثوا عهودهم و لم یؤمنوا.
و قیل: الى اجل هم بالغوه الغرق و قیل الموت.
عن عامر بن سعد بن ابى وقاص، عن ابیه أنّه سمعه یسأل اسامة بن زید: اسمعت من رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم فى الطاعون؟ فقال اسامة بن زید: قال رسول اللَّه (ص): «الطاعون رجز ارسل على بنى اسرائیل او على من کان قبلکم فاذا سمعتم به بأرض فلا تقدموا علیه، و اذا وقع بأرض و انتم بها فلا تخرجوا فرارا منه».
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ انتقام در صفات خداوند جلّ جلاله رواست، اما در انتقام از حقد پاک است بخلاف مخلوق، چنان که در غضب از ضجر پاک است، و در صبر از عجز پاکست.
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ اى انتصرنا و سلبنا نعمتهم بالعذاب، و عاقبناهم على سوء فعلهم، فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِ‏ و هو البحر، بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى بسبب تکذیبهم آیاتنا و حملهم ایّاها على العادات و على السّحر، وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ اى عن النّقمة، و قیل عن الادیات اذ کانوا لا یعتبرون بها.