عبارات مورد جستجو در ۴۷ گوهر پیدا شد:
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۹
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۷۰
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۹۱ - خطاب به نواب شعاع السلطنة فتح الله میرزا
تصدقت شوم: همه وقت الطاف حضرت والا افزون از عد ستاره بود و خجلت چاکر قدیمی زیاده از حد شماره؛ تا این بار که فیض حضور بر سیبل عبور مقدور شد، پایه بخت فدوی اوجی گرفت و دریای فضل و کرم والا موجی زد که بیک جزر و مد خجلت های بیش از حصر و حد را کلا و طرا محو منسی ساخت و هم رکابی امام ویردی بیک که با خلعت و ارمغان در منزل ارمغانی رسید پیر غلام را در محنت شرمساری در کمال سبک باری دید. اما از راه یگانگی و رسم خواجه تاشی دور نیست که بر خود فرض کند و صریحا عرض نماید که: اگر بار دیگر نیز این موج احسان اوج گیرد بیم آن است که وجود نابود پیر غلام را نحو و معدوم سازد. چرا که تا حال شرمندگی و خجلت های فراوان و انبوه مثل پشته و کوه، موجود بود که سیبه و سنگری قوی برای وجود ضعیف میشد، حالا که سیبه و بدنه نیست، هر چه بزنند بسینه و بدن میخورد.
آخر لطف و عنایت حدی دارد، احسان و مکرمت را اندازه هست. ریزش سحاب در تابستان چنان نیست که بهار؛ تابش آفتاب در صبح و شام نیست که نصف النهار. جود و کرم والا با این گونه علو همم چه گونه سحابی است و چطور آفتابی که یک آن و یک دم از بارش و تابش گریز ندارد و دست هیچ حمد و شکر بدامان این طور نعمت و رحمت نمیرسد. شکر و تلافی بامتناع علی رسید، جز مردن و خود را از این عجز و قصور فارغ کردن چه چاره خواهد بود؟
پس ای ملک که من اندر تو آن همی شنوم
که در مسیح شنیدم ز فرقه جهال
رخت سلسله و شعر سلسله دار و معانی مسلسل و الفاظ اعذب من الرحیق السلسل را یک جا و یک بار با هم فرستادن خود انصاف فرمائید چگونه مجال شکر میدهد و قدرت نطق باقی میگذارد؛ مگر آن همه طوق مرحمت و زنجیر التفات بر پای دل و گردن جان نهاده اید بس نیست که باز تاکید و تجدید لازم میدانید؟
قربانت شوم؛ عاجزم در ثنای تو عاجز. راه دور است و آفتاب تند و امام ویردی بیک عازم شرفیابی، پیر غلام در قصد آن که بقدر توان از سلسله بخلخال گریزد؛ حاشا و کلا من از کمند تو تا زنده ام نخواهم رست. استدعا آنچه که چاکر فدوی را گاه بگاه به خطوط مبارکه سرفراز و محظوظ فرمایند و همواره حلاوت التفات بمذاق جان بخشند. والسلام
آخر لطف و عنایت حدی دارد، احسان و مکرمت را اندازه هست. ریزش سحاب در تابستان چنان نیست که بهار؛ تابش آفتاب در صبح و شام نیست که نصف النهار. جود و کرم والا با این گونه علو همم چه گونه سحابی است و چطور آفتابی که یک آن و یک دم از بارش و تابش گریز ندارد و دست هیچ حمد و شکر بدامان این طور نعمت و رحمت نمیرسد. شکر و تلافی بامتناع علی رسید، جز مردن و خود را از این عجز و قصور فارغ کردن چه چاره خواهد بود؟
پس ای ملک که من اندر تو آن همی شنوم
که در مسیح شنیدم ز فرقه جهال
رخت سلسله و شعر سلسله دار و معانی مسلسل و الفاظ اعذب من الرحیق السلسل را یک جا و یک بار با هم فرستادن خود انصاف فرمائید چگونه مجال شکر میدهد و قدرت نطق باقی میگذارد؛ مگر آن همه طوق مرحمت و زنجیر التفات بر پای دل و گردن جان نهاده اید بس نیست که باز تاکید و تجدید لازم میدانید؟
قربانت شوم؛ عاجزم در ثنای تو عاجز. راه دور است و آفتاب تند و امام ویردی بیک عازم شرفیابی، پیر غلام در قصد آن که بقدر توان از سلسله بخلخال گریزد؛ حاشا و کلا من از کمند تو تا زنده ام نخواهم رست. استدعا آنچه که چاکر فدوی را گاه بگاه به خطوط مبارکه سرفراز و محظوظ فرمایند و همواره حلاوت التفات بمذاق جان بخشند. والسلام
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۵
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۴
ما ز تقصیر عبادت چون پشیمان آمدیم
گوش بگرفته به درویشی به سلطان آمدیم
همچو مورانِ حقیر از غایت تقصیر خویش
سر به پیش انداخته پیش سلیمان آمدیم
تا مگر بویی بریم آخر ز درگاه قبول
ره همه ره چون صبا افتان و خیزان آمدیم
مدّتی چون ذره سر گردان شدیم و عاقبت
پای کوبان جانب خورشید تابان آمدیم
گرچه کمتر برده ایم از روی صورت ره به دوست
نیست جز غم از ره معنی فراوان آمدیم
گو بشارت ده خیالی را به اسم بندگی
خاصه این ساعت که ما خاص از پیِ آن آمدیم
گوش بگرفته به درویشی به سلطان آمدیم
همچو مورانِ حقیر از غایت تقصیر خویش
سر به پیش انداخته پیش سلیمان آمدیم
تا مگر بویی بریم آخر ز درگاه قبول
ره همه ره چون صبا افتان و خیزان آمدیم
مدّتی چون ذره سر گردان شدیم و عاقبت
پای کوبان جانب خورشید تابان آمدیم
گرچه کمتر برده ایم از روی صورت ره به دوست
نیست جز غم از ره معنی فراوان آمدیم
گو بشارت ده خیالی را به اسم بندگی
خاصه این ساعت که ما خاص از پیِ آن آمدیم
اهلی شیرازی : ساقینامهٔ رباعی
شمارهٔ ۷۰
اهلی شیرازی : ساقینامهٔ رباعی
شمارهٔ ۷۶
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به علم و دانش
اما عجب به علم: پس علاج آن این است که بدانی که علم حقیقی آن است که آدمی را به خود شناسا کند، و او را به خطر و تشویش و خاتمه امر دانا نماید، و او را از عظمت و عزت و جلال خداوندی آگاه کند و بفهمد که سزاوار بزرگی و کبریا اوست و بس، و به غیر از او هرچه هست هیچ و نابود، و کمال و صفات جلال از آن مفقود است.
و شکی نیست که این علم، خوف و مذلت و خواری و مسکنت را زیاد می کند، و آدمی را معترف به قصور و تقصیر خود می سازد.
و از این جهت گفته اند «هر که عملش بیشتر دردش بالاتر است».
و علمی که آدمی را به اینها متنبه نسازد یا از علوم دنیویه است، که حقیقه علم نیست بلکه از حرف و صناعات است و با آنکه صاحبش خبیث النفس و بداخلاق است و بدون اینکه دل خود را پاک کند و خباثت را از خود زایل کند، مشغول علم شده و درخت آن را در شوره زار دل خود نشانیده، و به این جهت به جز میوه خبیث باری نداده.
حد اعیان و عرض دانسته گیر
حد خود را دان که نبود زان گریز
و علم مانند بارانی است که از آسمان فرود می آید و در نهایت صافی و خوشگواری درختان و گیاهان از آن سیراب می گردند پس اگر درختی که بار آن تلخ است، از آن سیراب گردد، تلخی میوه اش افزون می شود، و اگر میوه اش شیرین است از آن آشامید شیرین تر گردد و همچنین علم، چون به زمین دل فرو ریزد دل ناپاک خبیث را خبیث تر و تاریک تر می گرداند و صفا و روشنی دل پاک را زیاد می کند و چون آدمی این را یافت می داند که عجب به علم، از حمق و جهالت است
و از ثمره علم آن است که بداند هر که صاحب صفت عجب است خدا او را دشمن دارد و در نزد خدا ذلت و پستی و حقارت و شکستگی محبوب است و بس.
در راه او شکسته دلی می خرند و بس
بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
و در احادیث قدسیه وارد است که خدا فرموده: «تا خود را بی قدر می دانی تو را در نزد ما قدر و مرتبه ایست و چون از برای خود قدری بدانی در پیش ما هیچ قدری نداری» و دیگر فرموده که «خود را خرد و کوچک بشمارید تا من محل شما را بزرگ کنم پس سزاوار عالم آن است که خود را به نوعی بدارد که مولای او می طلبد و بداند که امر به عالم شدیدتر، و حجت بر او محکم تر است از جاهل می گذرند آنچه را که «عشر آن را از عالم نمی گذرند، زیرا که چون عالم لغزید قدم جمعی کثیر می لغزد و کسی که با علم و معرفت معصیت کرد البته خباثت باطن او بیشتر است.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «در روز قیامت عالم را می آورند و به جهنم می افکنند و به نوعی که روده های او بیرون می افتد و بر دور آنها می گردد، همچون خری که بر دور آسیا گردد پس او را به گرد دوزخ می گردانند تا همه اهل جهنم او را مشاهده کنند پس به او گویند که چه شده است تو را؟ گوید که من مردم را به خوبی می خواندم و خود بجا نمی آورم و از بدی منع می کردم و خود مرتکب آن می شدم» و خداوند عالم در قرآن مجید علمای یهود را به خر مثال زده و «بلعم بن باعور» را به سگ، چون به علم خود عمل نکرده بودند.
و حضرت روح الله علیه السلام فرمود «وای بر علمای بد، چگونه آتش بر آنها افروخته خواهد شد؟»
و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هفتاد گناه از جاهل می آمرزند پیش از آنکه یک گناه از عالم آمرزیده شود» آری:
چو علمت هست خدمت کن که زشت آید بر دانا
گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا
و هر عالمی که مردم را به فروتنی و انکسار امر می کند، و از کبر و عجب منع می نماید و خود متکبر و معجب باشد، البته از بدان علماء، و از کسانی که به علم خود عمل نکرده اند خواهد بود، و از اهل عذابی که از این اخبار رسیده خواهد گردید، علاوه بر معاصی دیگر که صادر می شود و کدام عالم در این زمانها یافت می شود که به همه علم خود عمل کرده باشد و هیچ یک از اوامر پرودگار خود را ضایع نکرده باشد و تمام اعمال ظاهره و صفات باطنه خود را تصحیح نموده و مطمئن شده باشد که هر چه از او خواسته اند به جا آورده و تکلیفات خود را به انجام رسانیده؟ پس تشویش او از دیگران بیشتر و تکلیف او بالاتر است.
نیک می دانی یجوز و لایجوز
خود ندانی تو یجوزی یا عجوز
«روزی حذیفه امامت جمعی را در نماز کرد چون سلام داد گفت: بروید امامی غیر از من بجوئید یا تنها نماز بگذارید که در دل من گذشت که در میان اینها از من بهتری نیست» و چون مانند او کسی از چنگ شیطان خلاصی نیافت چگونه ضعفای امت از مکر او نجات می یابند؟ بخصوص در امثال این زمان که از علمای آخرت نشانی، و در آفاق ایشان بجز نامی نیست.
آری، علمای آخرت را علامتی دیگر است کسانی هستند به حالت خود پرداخته، و روی به کار خود آورده، از ابنای زمان گریزانند، و از دوستان و آشنایان پنهان، کاری بزرگ پیش دارند که ایشان را از دنیا و نعمت آن بازداشته و عزت دنیا را در نظر ایشان خوار و بی مقدار کرده، خوف خدا در ظلمت شبها ایشان را از خوابگاه خود برمی انگیزاند و به خدمت خدا باز می دارد، نه گرم دنیا را طالب اند و نه سردش را، نه بلای خدا را شکوه می کنند و نه دردش را، فکرشان جز یک فکر، و ذکرشان جز یک ذکر نیست در سرشان بجز یک سودا، و در دلشان بجز یک کس را جای نمی باشد هیهات، هیهات صفحه آخر زمان کجا و امثال ایشان کجا؟ «فهم ارباب الاقبال و اصحاب الدول و قد انقرضوا فی الصدر الاول» ایشان جماعتی بودند که کوی دولت از میان ربودند و رفتند.
حریفان باده ها خوردند و رفتند
تهی خمخانه ها کردند و رفتند
بلکه در این زمان چه بسیار کم عالمی باشد که فروتنی و تواضعش از برای غیر اغنیاء و اهل دنیا باشد، و بر فقرا و مسکینان متکبر نباشد و مطلب او از تحصیل علم، قرب خدا و رضای او باشد.
معرفتی در گل آدم نماند
اهل دلی در همه عالم نماند
درد و هنرنامه این نه دبیر
نیست یکی صورت معنی پذیر
پس سزاوار علماء آن است که در کردار و گفتار خود تأمل کنند و ببینند که از ایشان چه خواسته اند و عاقبت ایشان به کجا خواهد انجامید تا ذلت نفس خود را بشناسند و از عجب و تکبر خالی شوند.
و شکی نیست که این علم، خوف و مذلت و خواری و مسکنت را زیاد می کند، و آدمی را معترف به قصور و تقصیر خود می سازد.
و از این جهت گفته اند «هر که عملش بیشتر دردش بالاتر است».
و علمی که آدمی را به اینها متنبه نسازد یا از علوم دنیویه است، که حقیقه علم نیست بلکه از حرف و صناعات است و با آنکه صاحبش خبیث النفس و بداخلاق است و بدون اینکه دل خود را پاک کند و خباثت را از خود زایل کند، مشغول علم شده و درخت آن را در شوره زار دل خود نشانیده، و به این جهت به جز میوه خبیث باری نداده.
حد اعیان و عرض دانسته گیر
حد خود را دان که نبود زان گریز
و علم مانند بارانی است که از آسمان فرود می آید و در نهایت صافی و خوشگواری درختان و گیاهان از آن سیراب می گردند پس اگر درختی که بار آن تلخ است، از آن سیراب گردد، تلخی میوه اش افزون می شود، و اگر میوه اش شیرین است از آن آشامید شیرین تر گردد و همچنین علم، چون به زمین دل فرو ریزد دل ناپاک خبیث را خبیث تر و تاریک تر می گرداند و صفا و روشنی دل پاک را زیاد می کند و چون آدمی این را یافت می داند که عجب به علم، از حمق و جهالت است
و از ثمره علم آن است که بداند هر که صاحب صفت عجب است خدا او را دشمن دارد و در نزد خدا ذلت و پستی و حقارت و شکستگی محبوب است و بس.
در راه او شکسته دلی می خرند و بس
بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
و در احادیث قدسیه وارد است که خدا فرموده: «تا خود را بی قدر می دانی تو را در نزد ما قدر و مرتبه ایست و چون از برای خود قدری بدانی در پیش ما هیچ قدری نداری» و دیگر فرموده که «خود را خرد و کوچک بشمارید تا من محل شما را بزرگ کنم پس سزاوار عالم آن است که خود را به نوعی بدارد که مولای او می طلبد و بداند که امر به عالم شدیدتر، و حجت بر او محکم تر است از جاهل می گذرند آنچه را که «عشر آن را از عالم نمی گذرند، زیرا که چون عالم لغزید قدم جمعی کثیر می لغزد و کسی که با علم و معرفت معصیت کرد البته خباثت باطن او بیشتر است.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «در روز قیامت عالم را می آورند و به جهنم می افکنند و به نوعی که روده های او بیرون می افتد و بر دور آنها می گردد، همچون خری که بر دور آسیا گردد پس او را به گرد دوزخ می گردانند تا همه اهل جهنم او را مشاهده کنند پس به او گویند که چه شده است تو را؟ گوید که من مردم را به خوبی می خواندم و خود بجا نمی آورم و از بدی منع می کردم و خود مرتکب آن می شدم» و خداوند عالم در قرآن مجید علمای یهود را به خر مثال زده و «بلعم بن باعور» را به سگ، چون به علم خود عمل نکرده بودند.
و حضرت روح الله علیه السلام فرمود «وای بر علمای بد، چگونه آتش بر آنها افروخته خواهد شد؟»
و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هفتاد گناه از جاهل می آمرزند پیش از آنکه یک گناه از عالم آمرزیده شود» آری:
چو علمت هست خدمت کن که زشت آید بر دانا
گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا
و هر عالمی که مردم را به فروتنی و انکسار امر می کند، و از کبر و عجب منع می نماید و خود متکبر و معجب باشد، البته از بدان علماء، و از کسانی که به علم خود عمل نکرده اند خواهد بود، و از اهل عذابی که از این اخبار رسیده خواهد گردید، علاوه بر معاصی دیگر که صادر می شود و کدام عالم در این زمانها یافت می شود که به همه علم خود عمل کرده باشد و هیچ یک از اوامر پرودگار خود را ضایع نکرده باشد و تمام اعمال ظاهره و صفات باطنه خود را تصحیح نموده و مطمئن شده باشد که هر چه از او خواسته اند به جا آورده و تکلیفات خود را به انجام رسانیده؟ پس تشویش او از دیگران بیشتر و تکلیف او بالاتر است.
نیک می دانی یجوز و لایجوز
خود ندانی تو یجوزی یا عجوز
«روزی حذیفه امامت جمعی را در نماز کرد چون سلام داد گفت: بروید امامی غیر از من بجوئید یا تنها نماز بگذارید که در دل من گذشت که در میان اینها از من بهتری نیست» و چون مانند او کسی از چنگ شیطان خلاصی نیافت چگونه ضعفای امت از مکر او نجات می یابند؟ بخصوص در امثال این زمان که از علمای آخرت نشانی، و در آفاق ایشان بجز نامی نیست.
آری، علمای آخرت را علامتی دیگر است کسانی هستند به حالت خود پرداخته، و روی به کار خود آورده، از ابنای زمان گریزانند، و از دوستان و آشنایان پنهان، کاری بزرگ پیش دارند که ایشان را از دنیا و نعمت آن بازداشته و عزت دنیا را در نظر ایشان خوار و بی مقدار کرده، خوف خدا در ظلمت شبها ایشان را از خوابگاه خود برمی انگیزاند و به خدمت خدا باز می دارد، نه گرم دنیا را طالب اند و نه سردش را، نه بلای خدا را شکوه می کنند و نه دردش را، فکرشان جز یک فکر، و ذکرشان جز یک ذکر نیست در سرشان بجز یک سودا، و در دلشان بجز یک کس را جای نمی باشد هیهات، هیهات صفحه آخر زمان کجا و امثال ایشان کجا؟ «فهم ارباب الاقبال و اصحاب الدول و قد انقرضوا فی الصدر الاول» ایشان جماعتی بودند که کوی دولت از میان ربودند و رفتند.
حریفان باده ها خوردند و رفتند
تهی خمخانه ها کردند و رفتند
بلکه در این زمان چه بسیار کم عالمی باشد که فروتنی و تواضعش از برای غیر اغنیاء و اهل دنیا باشد، و بر فقرا و مسکینان متکبر نباشد و مطلب او از تحصیل علم، قرب خدا و رضای او باشد.
معرفتی در گل آدم نماند
اهل دلی در همه عالم نماند
درد و هنرنامه این نه دبیر
نیست یکی صورت معنی پذیر
پس سزاوار علماء آن است که در کردار و گفتار خود تأمل کنند و ببینند که از ایشان چه خواسته اند و عاقبت ایشان به کجا خواهد انجامید تا ذلت نفس خود را بشناسند و از عجب و تکبر خالی شوند.
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۲۰۰
آذر بیگدلی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۹
چون صبر ز جور تو ستمگر نکند کس؟!
جز صبر ز جورت چکند گر نکند کس؟!
گر خضر ببخشد قدح آب بقا را
با خاک در دوست، برابر نکند کس
در دل نبود آرزوی خلوت خاصم
این بس که تو را منع از آن در نکند کس
افتادگی آموز، که در کوی خرابات
نظاره ی درویش و توانگر نکند کس
تو مستی و از تندی خوی تو در آن بزم
یاد از غم محرومی آذر نکند کس
جز صبر ز جورت چکند گر نکند کس؟!
گر خضر ببخشد قدح آب بقا را
با خاک در دوست، برابر نکند کس
در دل نبود آرزوی خلوت خاصم
این بس که تو را منع از آن در نکند کس
افتادگی آموز، که در کوی خرابات
نظاره ی درویش و توانگر نکند کس
تو مستی و از تندی خوی تو در آن بزم
یاد از غم محرومی آذر نکند کس
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۴
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۵۴۶
تو را گفتم ز صبح وصل مهرافروزتر باشی
نه کز داغ و داع دوستان دلسوزتر باشی
به سعیت چون کمان می خواستم در بر کشم روزی
چه دانستم که از تیر قضا دل دوزتر باشی
من از شغل تو سرگردان شدم در ابجد دانش
تو در علم نظر هر دم نکات آموزتر باشی
مثال ما درین بستان زمستان و بهار آمد
که چندانی که من بد روز تو بهروزتر باشی
نه گردونی که با عالم قرابت کشتگی دارد
چرا هرچند زاری بشنوی کین توزتر باشی
تواضع جو که می سازد غرور و سرکشی خوارت
ز جمشید ار به حسن و دلبری فیروزتر باشی
«نظیری » تا بهار وصل گل افشان شود باید
ز بستان دردی هجران نشاط اندوزتر باشی
نه کز داغ و داع دوستان دلسوزتر باشی
به سعیت چون کمان می خواستم در بر کشم روزی
چه دانستم که از تیر قضا دل دوزتر باشی
من از شغل تو سرگردان شدم در ابجد دانش
تو در علم نظر هر دم نکات آموزتر باشی
مثال ما درین بستان زمستان و بهار آمد
که چندانی که من بد روز تو بهروزتر باشی
نه گردونی که با عالم قرابت کشتگی دارد
چرا هرچند زاری بشنوی کین توزتر باشی
تواضع جو که می سازد غرور و سرکشی خوارت
ز جمشید ار به حسن و دلبری فیروزتر باشی
«نظیری » تا بهار وصل گل افشان شود باید
ز بستان دردی هجران نشاط اندوزتر باشی
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۳۴ - فصل (بر ممدوح چه چیزها لازم است؟)
چون کسی را مدح کنند باید که از عجب و از کبر حذر کند و از خطر خاتمت بیندیشد که آن هیچ کس نداند و هرکه از دوزخ نرهد سگ و خوک از وی فاضلتر. و هیچ کس این نداند که رسته است و باید که باز اندیشد که اگر مادح جمله اسرار وی بداند مدح وی نگوید. به شکر مشغول باشد که حق تعالی باطن وی بر وی بپوشید و باید که کراهیت اظهار کند چون ثنای وی گوید و به دل نیز کاره باشد.
یکی را از بزرگان ثنا گفتند. گفت، «بارخدایا ایشان همی نمی دانند و تو همی دانی» و دیگری را مدح گفتند. گفت، «بارخدایا این مرد به من تقرب همی کند به چیزی که دشمن داری. تو را گواه گرفتم که به تو تقرب می کنم به دشمنی وی». و علی رضی الله عنه را ثنا گفتند گفت، «یارب مرا مگیر بدانمچه همی گویند از ثنای من بدانچه همی ندانند و مرا بهتر از آن کن که ایشان همی پندارند». و یکی علی رضی الله عنه را دوست نداشت بر وی ثنا گفت به نفاق گفت، «من کمتر از آنم که بر زبان داری و بیشتر از آنم که به دل داری».
یکی را از بزرگان ثنا گفتند. گفت، «بارخدایا ایشان همی نمی دانند و تو همی دانی» و دیگری را مدح گفتند. گفت، «بارخدایا این مرد به من تقرب همی کند به چیزی که دشمن داری. تو را گواه گرفتم که به تو تقرب می کنم به دشمنی وی». و علی رضی الله عنه را ثنا گفتند گفت، «یارب مرا مگیر بدانمچه همی گویند از ثنای من بدانچه همی ندانند و مرا بهتر از آن کن که ایشان همی پندارند». و یکی علی رضی الله عنه را دوست نداشت بر وی ثنا گفت به نفاق گفت، «من کمتر از آنم که بر زبان داری و بیشتر از آنم که به دل داری».
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۸۴ - فضیلت تواضع
رسول (ص) گفت، «هیچ کس تواضع نکرد که خدای عزوجل او را عزی نیفزود. و گفت، «هیچ کس نیست که نه بر سر وی لگامی است به دست دو فرشته. چون تواضع کند لگام بر بالا کشند و گویند بارخدایا وی را برکشیده دارد و اگر تکبر کند فرو کشند و گویند بارخدایا فرود همگنانش دار» و گفت، «خنک آن کس که تواضع کند نه از بیچارگی و نفقه کند مالی که جمع کرده است نه در معصیت و رحمت کند بر بیچارگان و مخالطت دارد با حکیمان و عالمان».
و بومسلم مدینی گوید که از جد خویش حکایت می کنم که وی گفت که رسول (ص) یک بار به نزدیک ما مهمان بود و روزه داشت. وی را به روزه گشادن قدحی شیر بردیم عسل اندر او کرده. چون بچشید شیرینی یافت. گفت، «این چیست؟» گفتیم، «عسل اندر او کرده ایم». از دست بنهاد و نخورد و گفت، «نمی گویم که حرام است، ولیکن هرکه حق را تعالی تواضع کند، خدای وی را برکشد و رفعت دهد و هرکه تکبر کند خدای وی را حقیر گرداند و هرکه به نفقه به نوا کند خدای تعالی وی را بی نیاز دارد و هرکه بی نوا کند خدای تعالی وی را درویش دارد. و هرکه یا کرد خدای تعالی بسیار کند حق تعالی وی را دوست گیرد.
و یک راه درویشی افگار بر در حجره رسول (ص) سوال کرد و رسول (ص) طعام همی خورد. وی را اندر خواند. همه خویشتن فراهم گرفتند. رسول (ص) وی را بر ران خود نشاند و گفت، «بخور». و یکی از قریش وی را استقذار کرد و به کراهیت به وی نگریست. بنمرد تا به علت مبتلا شد. و رسول (ص) گفت، «خدای تعالی مرا مخیر بکرد میان آن که رسولی باشم بنده یا ملکی باشم نبی. توقف کردم و دوست من از ملایکه جبرئیل (ع) بود. به وی نگریستم. گفت حق تعالی را تواضع کن. گفتم آن خواهم که بنده باشم و رسول باشم.
و حق تعالی به موسی (ع) وحی کرد که نماز کسی پذیرم که متواضع باشد و با خلق بزرگ خویشتنی نکند و دل خود را فراخوف دارد و روزگار همه به یادکرد من گذارد و خویش را برای من از همه شهوتها بازدارد. و رسول (ص) گفت، «کرم اندر تقوی است و شرف اندر تواضع و توانگری اندر یقین». و عیسی (ع) گفت، «خنک متواضعان را اندر دنیا که اصحاب منبرها ایشان باشند اندر قیامت و خنک کسانی که میان مردمان صلح دهند اندر دنیا که دیدار حق تعالی جزای ایشان است». و گفت رسول (ص)، «هرکه وی را حق تعالی به اسلام راه نمود و صورت وی نیکو بیافرید و حال وی نه چنان کرد که از وی ننگ باید داشت و باز آن به هم وی را فروتنی داد، وی از برگزیدگان خدای است».
و یکی را آبله برآمده بود. درآمد و قوم طعام همی خورند. به نزدیک هرکه بنشستی آن کس از بر وی برخاستی. رسول (ص) وی را به نزد خود بنشاند و گفت، «سخت دوست دارم کسی را که حوائج با دست گیرد و با خانه برد. اهل وی را برگی باشد و بدین کبر از وی بشود». و گفت صحابه را که چیست که حلاوت عبادت بر شما نمی بینم؟ گفتند، «حلاوت عبادت چیست؟» گفت، «تواضع». و گفت، «هرگه متواضع را بینید با وی تواضع کنید و چون متکبران را بینید تکبر کنید تا حقارت و مذلت ایشان پدید آید».
آثار: عایشه رضی الله عنه می گوید، «شما غافلید از فاضلترین عبادت و آن تواضع است». و فضیل گفت، «تواضع آن است که حق قبول کند از هرکه باشد، اگر همه کودک و اگر جاهلترین خلق باشد». ابن المبارک گوید، «تواضع آن باشد که هرکه به دنیا از تو کمتر باشد خویشتن از وی فروتر داری تا فرانمایی که به زیادت دنیا خویشتن را قدر نمی داری و هرکه دنیا بیش از تو دارد خود را از وی فزون تر داری تا فردا نمایی که وی را به سبب دنیا نزدیک تو هیچ قدری نیست». و خدای تعالی وحی فرستاد به عیسی (ع) که هرگه که تو را نعمتی فرستم، اگر به تواضع پیش آن بازآیی آن نعمت بر تو تمام کنم. ابن السماک، هرون الرشید را گفت، «یا امیر المومنین! هرکه حق تعالی وی را مالی و جمالی و حشمتی داد اندر مال مواسات کند و اندر حشمت تواضع کند و اندر جمال پارسا باشد، حق تعالی بفرماید که نام وی اندر دیوان خالصان نویسند». هرون قلم و کاغذ بخواست و بنوشت.
سلیمان (ع) اندر مملکت خویش بامداد توانگران را بپرسیدی، آنگاه به نزدیک درویشان بنشستی و گفتی مسکینی با مسکینان بنشست. و چند کس از بزرگان اندر تواضع سخن گفتند. حسن بصری گفت، «تواضع آن بود که بیرون شوی هیچ کس را نبینی که وی را بر خود فضل دانی». و مالک دینار گفت، «اگر کسی بر در مسجد منادی کند که کسی که بدترین شماست بیرون آید هیچ کس خویشتن را در پیش من نه افگند مگر به قهر». ابن المبارک این بشنید. گفت، «بزرگی مالک از این بود».
و یکی اندر پیش شبلی آمد. گفت، «من انس. تو چه ای؟» گفت، «آن نقطه که در زیر پا باشد. یعنی که از آن فروتر چیزی نباشد». گفت، «ابادالله شاهدک. خدای تو را از پیش تو برگیراد که خویشتن را آخرتر به جای فرود آوردی». و یکی از بزرگان علی (ع) را به خواب دید. گفت، «مرا پند ده»، گفت، «چه نیکو بود تواضع توانگران پیش درویشان برای ثواب آخرت، و نیکوتر از آن تکبر درویش بر توانگران به اعتماد فضل حق سبحانه و تعالی». یحیی بن خالد گوید که کریم چون پارسا شود متواضع گردد. و ناکس و سفیه چون پارسا شود تکبر اندر وی پدید آید.
بایزید می گوید، «تا بنده هیچ چیز از خلق بتر از خویش می داند متکبر است» و جنید یک روز گفت اندر مجلس روز آدینه، «اگر نه آنستی که اندر خبر است که به آخر زمان مهتر قوم ناکس تر ایشان باشد، روا ندارمی شما را مجلس گفتن». و جنید همی گوید، «تواضع نزدیک اهل توحید تکبر است یعنی که تواضع آن بود که خویشتن فرود آرد و چون به فرود داشتن حاجت بود و خود را جایی بنهاده باشد تا آنگاه فرود آرد.
و عطای سلمی هرگه که بادی و رعدی پدید آمدی و برخاستی و چون زن آبستن دست بر شکم زدی و می گفتی، «آه این همه از شومی من است که به خلق می رسد». و گروهی پیش سلمان فخر همی آوردند. وی گفت، «اول من نطفه است و آخر مرداری. و آنگاه که بتر از او برند اگر بتر از او پدیدار آیم اینت بزرگی که منم و اگر پدیدار نیایم اینت ناکسی که منم».
و بومسلم مدینی گوید که از جد خویش حکایت می کنم که وی گفت که رسول (ص) یک بار به نزدیک ما مهمان بود و روزه داشت. وی را به روزه گشادن قدحی شیر بردیم عسل اندر او کرده. چون بچشید شیرینی یافت. گفت، «این چیست؟» گفتیم، «عسل اندر او کرده ایم». از دست بنهاد و نخورد و گفت، «نمی گویم که حرام است، ولیکن هرکه حق را تعالی تواضع کند، خدای وی را برکشد و رفعت دهد و هرکه تکبر کند خدای وی را حقیر گرداند و هرکه به نفقه به نوا کند خدای تعالی وی را بی نیاز دارد و هرکه بی نوا کند خدای تعالی وی را درویش دارد. و هرکه یا کرد خدای تعالی بسیار کند حق تعالی وی را دوست گیرد.
و یک راه درویشی افگار بر در حجره رسول (ص) سوال کرد و رسول (ص) طعام همی خورد. وی را اندر خواند. همه خویشتن فراهم گرفتند. رسول (ص) وی را بر ران خود نشاند و گفت، «بخور». و یکی از قریش وی را استقذار کرد و به کراهیت به وی نگریست. بنمرد تا به علت مبتلا شد. و رسول (ص) گفت، «خدای تعالی مرا مخیر بکرد میان آن که رسولی باشم بنده یا ملکی باشم نبی. توقف کردم و دوست من از ملایکه جبرئیل (ع) بود. به وی نگریستم. گفت حق تعالی را تواضع کن. گفتم آن خواهم که بنده باشم و رسول باشم.
و حق تعالی به موسی (ع) وحی کرد که نماز کسی پذیرم که متواضع باشد و با خلق بزرگ خویشتنی نکند و دل خود را فراخوف دارد و روزگار همه به یادکرد من گذارد و خویش را برای من از همه شهوتها بازدارد. و رسول (ص) گفت، «کرم اندر تقوی است و شرف اندر تواضع و توانگری اندر یقین». و عیسی (ع) گفت، «خنک متواضعان را اندر دنیا که اصحاب منبرها ایشان باشند اندر قیامت و خنک کسانی که میان مردمان صلح دهند اندر دنیا که دیدار حق تعالی جزای ایشان است». و گفت رسول (ص)، «هرکه وی را حق تعالی به اسلام راه نمود و صورت وی نیکو بیافرید و حال وی نه چنان کرد که از وی ننگ باید داشت و باز آن به هم وی را فروتنی داد، وی از برگزیدگان خدای است».
و یکی را آبله برآمده بود. درآمد و قوم طعام همی خورند. به نزدیک هرکه بنشستی آن کس از بر وی برخاستی. رسول (ص) وی را به نزد خود بنشاند و گفت، «سخت دوست دارم کسی را که حوائج با دست گیرد و با خانه برد. اهل وی را برگی باشد و بدین کبر از وی بشود». و گفت صحابه را که چیست که حلاوت عبادت بر شما نمی بینم؟ گفتند، «حلاوت عبادت چیست؟» گفت، «تواضع». و گفت، «هرگه متواضع را بینید با وی تواضع کنید و چون متکبران را بینید تکبر کنید تا حقارت و مذلت ایشان پدید آید».
آثار: عایشه رضی الله عنه می گوید، «شما غافلید از فاضلترین عبادت و آن تواضع است». و فضیل گفت، «تواضع آن است که حق قبول کند از هرکه باشد، اگر همه کودک و اگر جاهلترین خلق باشد». ابن المبارک گوید، «تواضع آن باشد که هرکه به دنیا از تو کمتر باشد خویشتن از وی فروتر داری تا فرانمایی که به زیادت دنیا خویشتن را قدر نمی داری و هرکه دنیا بیش از تو دارد خود را از وی فزون تر داری تا فردا نمایی که وی را به سبب دنیا نزدیک تو هیچ قدری نیست». و خدای تعالی وحی فرستاد به عیسی (ع) که هرگه که تو را نعمتی فرستم، اگر به تواضع پیش آن بازآیی آن نعمت بر تو تمام کنم. ابن السماک، هرون الرشید را گفت، «یا امیر المومنین! هرکه حق تعالی وی را مالی و جمالی و حشمتی داد اندر مال مواسات کند و اندر حشمت تواضع کند و اندر جمال پارسا باشد، حق تعالی بفرماید که نام وی اندر دیوان خالصان نویسند». هرون قلم و کاغذ بخواست و بنوشت.
سلیمان (ع) اندر مملکت خویش بامداد توانگران را بپرسیدی، آنگاه به نزدیک درویشان بنشستی و گفتی مسکینی با مسکینان بنشست. و چند کس از بزرگان اندر تواضع سخن گفتند. حسن بصری گفت، «تواضع آن بود که بیرون شوی هیچ کس را نبینی که وی را بر خود فضل دانی». و مالک دینار گفت، «اگر کسی بر در مسجد منادی کند که کسی که بدترین شماست بیرون آید هیچ کس خویشتن را در پیش من نه افگند مگر به قهر». ابن المبارک این بشنید. گفت، «بزرگی مالک از این بود».
و یکی اندر پیش شبلی آمد. گفت، «من انس. تو چه ای؟» گفت، «آن نقطه که در زیر پا باشد. یعنی که از آن فروتر چیزی نباشد». گفت، «ابادالله شاهدک. خدای تو را از پیش تو برگیراد که خویشتن را آخرتر به جای فرود آوردی». و یکی از بزرگان علی (ع) را به خواب دید. گفت، «مرا پند ده»، گفت، «چه نیکو بود تواضع توانگران پیش درویشان برای ثواب آخرت، و نیکوتر از آن تکبر درویش بر توانگران به اعتماد فضل حق سبحانه و تعالی». یحیی بن خالد گوید که کریم چون پارسا شود متواضع گردد. و ناکس و سفیه چون پارسا شود تکبر اندر وی پدید آید.
بایزید می گوید، «تا بنده هیچ چیز از خلق بتر از خویش می داند متکبر است» و جنید یک روز گفت اندر مجلس روز آدینه، «اگر نه آنستی که اندر خبر است که به آخر زمان مهتر قوم ناکس تر ایشان باشد، روا ندارمی شما را مجلس گفتن». و جنید همی گوید، «تواضع نزدیک اهل توحید تکبر است یعنی که تواضع آن بود که خویشتن فرود آرد و چون به فرود داشتن حاجت بود و خود را جایی بنهاده باشد تا آنگاه فرود آرد.
و عطای سلمی هرگه که بادی و رعدی پدید آمدی و برخاستی و چون زن آبستن دست بر شکم زدی و می گفتی، «آه این همه از شومی من است که به خلق می رسد». و گروهی پیش سلمان فخر همی آوردند. وی گفت، «اول من نطفه است و آخر مرداری. و آنگاه که بتر از او برند اگر بتر از او پدیدار آیم اینت بزرگی که منم و اگر پدیدار نیایم اینت ناکسی که منم».
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۵۲ - از قول شخصی به حاجی ابوالقاسم قزوینی نگاشته
قربان حضورت شوم، دستخط مبارک فرق مباهاتم بر فلک سود و سرود سپاسم هم آواز ذکر ملک گشت، اگر خواهم شکر عنایت عالی به اداء رسانم، صد قیامت بگذرد و آن همچنان ناتمام خواهد ماند. زبان من از سپاسداری قاصر است. هم مگر خدام خداوندی که در جمیع مراتب جبران ساز جرایم ماست جنایت کمترین را به ثنای احوال و دعای وجود و سپاس نعمت آمرزگاری خواهد کرد، اولی آنکه کاربند نکته عجزالواصفین آمده، دست ادب در آستین کشم. دیگران در شکر احسان عاجزند این ناتوان هیچ زبان کی و کجا منت گذار حق حیات تواند شد، رجوع خدمات را در طی احکام علیه مترصدم.
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۵۰ - من کیستم
من یکی شاعرم نه سامانی
نز نژاد ملوک ساسانی
نه مرا باد حشمت میری
نه مرا اسب و طوق سلطانی
نه غلامان رومی و خزری
نه کنیزان بزمی و خانی
نه کلوکان پیشی و پشتی
متهم نی بمائی و نانی
نه به گاید مرا همی داماد
نه من او را بهیچ ویرانی
از خسک تا هزار میخ کری
آنکه باشد ز ملک دهقانی
نیست سی آسیا بمن بر وقف
نه ز بی آبی و نه بی نانی
نه بمردیکت اندرم یخدان
نه سخن چون فقاع یخدانی
جامه شوئی نکرده مادر من
نه پدر هم ز آبگه بانی
نه مرا چنبر رسن تابی
کرده بی پیرهن گریبانی
اینهمه باد و بارنامه و لاف
داشتم من بر آن کل ارزانی
تیز در ریش و سبیلت آن کل
خوه کلی باش خواه سامانی
کس نداند ازوچه بربخورند
ماورالنهری و خراسانی
ندهد از رنج آن کل کافر
هیچکس خلق را تن آسانی
جز مظفر مجیر دین بوبکر
آن چو بوبکر در مسلمانی
نز نژاد ملوک ساسانی
نه مرا باد حشمت میری
نه مرا اسب و طوق سلطانی
نه غلامان رومی و خزری
نه کنیزان بزمی و خانی
نه کلوکان پیشی و پشتی
متهم نی بمائی و نانی
نه به گاید مرا همی داماد
نه من او را بهیچ ویرانی
از خسک تا هزار میخ کری
آنکه باشد ز ملک دهقانی
نیست سی آسیا بمن بر وقف
نه ز بی آبی و نه بی نانی
نه بمردیکت اندرم یخدان
نه سخن چون فقاع یخدانی
جامه شوئی نکرده مادر من
نه پدر هم ز آبگه بانی
نه مرا چنبر رسن تابی
کرده بی پیرهن گریبانی
اینهمه باد و بارنامه و لاف
داشتم من بر آن کل ارزانی
تیز در ریش و سبیلت آن کل
خوه کلی باش خواه سامانی
کس نداند ازوچه بربخورند
ماورالنهری و خراسانی
ندهد از رنج آن کل کافر
هیچکس خلق را تن آسانی
جز مظفر مجیر دین بوبکر
آن چو بوبکر در مسلمانی
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۶
ز عریانی نیندیشم اگر عالم خطر باشد
که شمشیریم و بر اندام ما جوهر سپر باشد
امید زورقم خواهد گر انباری به دریایی
که در وی از خطر هر قطره دریای دگر باشد
به مطلب نارساییها مرا نزدیکتر دارد
که پس افتادة این کاروانی پیشتر باشد
چرا افتادگی معراج نبود سربلندی را؟
که کمتر را چو سنجی در حقیقت بیشتر باشد
محبت شکوة کس در قلم نتواند آوردن
هلاهل بر سر این خوان حسرت نیشکر باشد
مرا در خاک و خون میبینی و احوال میپرسی!
چرا از حال خود کس اینقدرها بیخبر باشد
برای مطلبی هر کس گذر در ورطهها دارد
خطر در بحر میدانند و در آبش گهر باشد
درین معمورة وحشت ندیدم گوشة امنی
مگر امنیتی در زیر دیوار خطر باشد
رفیقان را به هم شرطست در ره متفّق بودن
از آن با خضر نتوانست موسی همسفر باشد
ندارد تاب حمل نامة پرشکوة عاشق
مگر مرغی که چون پروانه خصم بال و پر باشد
نکردی شعله وش انداز بال افشانی فیّاض
چو اخگر مردة خاکستری، خاکت به سر باشد
که شمشیریم و بر اندام ما جوهر سپر باشد
امید زورقم خواهد گر انباری به دریایی
که در وی از خطر هر قطره دریای دگر باشد
به مطلب نارساییها مرا نزدیکتر دارد
که پس افتادة این کاروانی پیشتر باشد
چرا افتادگی معراج نبود سربلندی را؟
که کمتر را چو سنجی در حقیقت بیشتر باشد
محبت شکوة کس در قلم نتواند آوردن
هلاهل بر سر این خوان حسرت نیشکر باشد
مرا در خاک و خون میبینی و احوال میپرسی!
چرا از حال خود کس اینقدرها بیخبر باشد
برای مطلبی هر کس گذر در ورطهها دارد
خطر در بحر میدانند و در آبش گهر باشد
درین معمورة وحشت ندیدم گوشة امنی
مگر امنیتی در زیر دیوار خطر باشد
رفیقان را به هم شرطست در ره متفّق بودن
از آن با خضر نتوانست موسی همسفر باشد
ندارد تاب حمل نامة پرشکوة عاشق
مگر مرغی که چون پروانه خصم بال و پر باشد
نکردی شعله وش انداز بال افشانی فیّاض
چو اخگر مردة خاکستری، خاکت به سر باشد
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۹
صغیر اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۴۷ - اعتذار
دفتر جان بخش و داد بشر
عیب مدان باشد اگر مختصر
شهد شکر در کمی افزونتر است
سنگ همانا ز کمی گوهر است
باری از این بحر که شد اقتباس
نیستم از طعن کسی در هراس
چون رهی خواجهٔ نامی شدم
ریزه خور خوان نظامی شدم
با رخ زرد و دل آزرم ناک
عذر همی خواهم از آن روح پاک
هم ز اساتید نظامی روان
میطلبم عذر قصور بیان
گر به تمامی نتوانستهام
گفتهام انقدر که دانستهام
عیب مدان باشد اگر مختصر
شهد شکر در کمی افزونتر است
سنگ همانا ز کمی گوهر است
باری از این بحر که شد اقتباس
نیستم از طعن کسی در هراس
چون رهی خواجهٔ نامی شدم
ریزه خور خوان نظامی شدم
با رخ زرد و دل آزرم ناک
عذر همی خواهم از آن روح پاک
هم ز اساتید نظامی روان
میطلبم عذر قصور بیان
گر به تمامی نتوانستهام
گفتهام انقدر که دانستهام
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۴۰