عبارات مورد جستجو در ۴۰۳ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۵۹
پرواز شوق دارم، تا در تنم شراب است
مرغابی حبابم، بال و پرم ز آب است
عاشق ز بوی جانان، دارد همیشه مستی
بی نشئه نیست بلبل، در شیشه تا گلاب است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۰۸
ما چو مینای شرابیم و فلک همچو قدح
روز و شب گردش او بهر نگونساری ماست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۷۶
نگاهم بر رخش خار به گل پیوسته را ماند
دلم با زلف او تار به سنبل بسته را ماند
ازو رنگی ندارم، گر به او صد بار می پیچم
تنم در پیچش او، رشته گلدسته را ماند
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۴۱
کسی کو را نباشد طاقت یک میل ره رفتن
دود چون سرمه صد میل از پی رم کرده آهویش
به تعظیم صبا از جای خود یک مو نمی جنبد
به جای زلف اگر سنبل گذارد سر به زانویش
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۷۹
دماغم خشک و لب [خشک] و دهان خشک
دو چشمم تر، گلو خشک و زبان خشک
چو گردد کشتی ما گرم رفتار
کنار بحر تر گردد، میان خشک
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۳۴
کردم چو ساز گریه، بیا صد نوا شنو
از رود هفت پرده چشمم صدا شنو
گردون حسابدان شکست دل من است
رو سرگذشت دانه ام از آسیا شنو
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۶۱
طرح وارونی نشد در ساغرم اکنون پدید
چون حبابش کاسه گر، در اصل وارون ساخته
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۷۲
شمع است مرا حجت این حرف که بی جرم
سر می رود از پای فشردن به غریبی
سرگشتگی آرد چو وطن، جای گریز است
بیجا ندود سنگ فلاخن به غریبی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۰۴
آتشین رخسار ما شمعی ست بزم حسن را
لیک شمعی کز سرش گل کرده تا پا روشنی
طغرای مشهدی : قصاید و مقطعات
شمارهٔ ۳
طغرا، به تیغ نطق، جهان را گرفته ای
کم نیستی تو هم ز جهانگیر آفتاب
تیرافکنان رای تو صد ره فکنده اند
پشت کمان به ترکش پر تیر آفتاب
در کشوری که تیغ خیالت علم شود
روید غلاف شرم ز شمشیر آفتاب
با آنکه می شود ز ره پرتوافکنی
نظم تو دستمایه تسخیر آفتاب
در حیرتم که بهر چه بی قدر مانده است
بر صفحه وجود، چو تصویر آفتاب
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۶
سر و برگ من محزون نداری
غم آشفته حالان چون نداری
در آن کاکل که اقلیم جنونست
ز عقل آشفته‌تر مجنون نداری
از آن نرگس کش از ناز آفریدند
کدامین دیده‌کش پرخون نداری
فصیحی یار بی‌رحمست ورنه
کنار کیست کش جیحون نداری
فصیحی هروی : قطعات
شمارهٔ ۴
ای آصف جم قدر که حسن گهر تو
مشاطه دوشیزه هر معدن و کانست
چون آینه دیده تو یکرویی و یکدل
کلک تو ندانم ز چه معنی دوزبانست
نی‌نی چو تو‌یی ضامن ارزاق بد و نیک
این واهب روزی دو زبان از پی آنست
گر خود نه چنین‌ست چرا بر ورق نظم
خوناب معانی ز رگ لفظ روانست
سنگی که به من تحفه فرستاد به جایت
گویی که مرا تیزگر تیغ زبانست
این سنگ فسان نیست مرا درخور زیراک
مجنون ترا تیزی شمشیر زبانست
تیغ اجل خصم ترا تیز سزا نیست
کان را دل سخت ملک‌الموت فسانست
این خشک رگ از زشتی چون ساعد مرگ‌ست
اما چو ز دست تو رگ و ریشه جانست
بی باد دم تیغ تمامش به هوا رفت
این سنگ سبک روح مگر ریگ روانست
از نرمی جوهر چو زر دست فشارست
هم نزد تو نیکوست که میراث کسانست
گردد ز لبم باز سوی سینه دعایت
کاین گوهر شب تاب چراغ دل کانست
تا هست به میزان خرد جهل سبک سنگ
دانم که ترا کفه اقبال گرانست
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
در بحر جهان که ساحلش افواهست
موجش چو طپانچه اجل جانکاهست
اطفال اگر شوند غرقه تو مترس
این بحر عمیق نیست قد کوتاهست
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
نقشی که برین دو صفحه کردند نگار
طبعم گل تشبیه بر آن کرد نثار
بر خاک فتاده آن پریشان چون گل
بر گل بنشسته این بسامان چو غبار
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۰
چشمان تو آهوان آهو گیرند
در حسن غزال تو طبیعت شیرند
نتوان ز کمینگاه نگاه تو گذشت
ترکان کرشمه دست بر شمشیرند
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۲۳
کمند گیسو را گره از چه زنی
کمان ابرو را بزه از چه کنی
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۷۶
ای عزیزان می ندانم تا چه آمد بر سرم
کز فراق دوستان پیوسته با چشم ترم
در جواب او
نان و حلوا می رسد از سفره صاحب کرم
دولت او کم مبادا تا قیامت از سرم
شاه بریان را نگر با دختر بکر برنج
عزم حمام است و دارد عیش با آن محترم
رشته را گفتم چرا گشتی چو من زار و ضعیف
در تمنای عسل گفتا ضعیف و لاغرم
تا به بریان راحت جانهای مشتاقان بود
آزمایش کن بر او گر تو نداری باورم
آن تنکهائی که بر خوان بود خادم پاره ساخت
نیست این پیراهن ناموس، گفتا می درم
سلق اندر پیش بریان به عجز اقرار کرد
گفت اگر دعوی کنم پیشت سزای خنجرم
کرد آهنگ برنج زرد صوفی گفت او
رحم فرما بر پریشانی و روی چون زرم
امیر پازواری : چهاربیتی‌ها
شمارهٔ ۶۹
هزارْ خَمْ به خَمْ، چَمْ به چَمْ دارنه ته زِلْفْ
اژدر صفتْ، آتش به دَمْ دارنه ته زِلْفْ
یا سنبل باغِ اِرَمْ ته زِلْفْ
اَلْقِصّه، هزار پیچ و خَمْ دارنه ته زِلْفْ
مِرْغِ دِل به چین گِلَمْ دارنه ته زِلْفْ
سی هاروتْ به چاهِ ظُلَمْ دارنه ته زِلْفْ
یا صفحه‌یِ سیمینْ رقم دارنه ته زِلْفْ
یاقُوتْ صفتْ نَسخِهْ قلم دارنه ته زِلْفْ
امام خمینی : رباعیات
دور فکن
فرهاد شو و تیشه بر این کوه بزن
از عشق، به تیشه ریشه کوه بکن
طور است و جمال دوست همچون موسی
یاد همه چیز را جز او دور فکن
خسرو گلسرخی : خسرو گلسرخی
تلخ ماندم ، تلخ ...
تلخ ماندم ، تلخ
مثل زهری که چکیده از شبِ ظلمانی شهر
مثل اندوه ِ تو ،
مثل گل سرخ
که به دست طوفان
پرپر شد ...
تلخ ماندم ، تلخ
مثل عصری غمگین
که تو را بر حاشیه اش
پیدا کردم
و زمین را
- توپِ گردان
پرت کردم به دل ِ ظلمت ...
*
تلخ ماندم ، تلخ
دیو از پنجره سر بیرون کرد .
از دهانش
بوی خون می آمد ...