عبارات مورد جستجو در ۴۰۶ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۰۵
نماند خون دل و کار عشق در پیش است
چنان که آب شود در میان راه تمام
ز بس شدم همه تن صرف دیدنش چون شمع
نماند یک سر مویم چو شد نگاه تمام
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۴۰
دانسته، رو به تیغ نگاه تو آمدم
از خود گذشته بر سر راه تو آمدم
صف بست غمزه ات ز پی قتل دوستان
دشمن شدم به خود، به سپاه تو آمدم
رفتم به جنگ خویش، نگشتم به خود حریف
از خود گریختم به پناه تو آمدم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۱۱
زین گونه گر شیرین بود، لعل لب نوشین تو
در بوسه خوردنها مرا از اشتها می افکنی!
ای چرخ، فردا می دهم یک دجله آب کوثرت
امروز اگر خاک مرا، در کربلا می افکنی
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۲۸
رخ نیفروخته در بزم، خراب تو شدم
پیش ازان دم که خوری باده، کباب تو شدم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶
چه آبروی که آن رانه عشق روی تو ریخت
کدام خون که نه بر خاکش آرزوی تو ریخت
شکست ساغر ما را به سنگ بدنامی
نخست آنکه می‌حسن در سبوی تو ریخت
به کیش عشق همی خونبهاش باید داد
زمانه خون کسی را که نه به کوی تو ریخت
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۷
یاد آن شبها که بزم عیش ما آباد بود
شمع ما از بینوایی شرمسار باد بود
از لب زخم شهیدان جوش می‌زد شکر دوست
لیک در گوش حریفان ناله و فریاد بود
حسن طاعت بین که در محشر شهیدان ترا
نامه اعمال پر حرف مبارک باد بود
بی‌مروت نیست حسن ار دوست باشد بی‌وفا
روی شیرین در دل خسرو سوی فرهاد بود
لذت شهد شهادت بر فصیحی شد حرام
بس که مسکین شرمسار خنجر جلاد بود
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۹
از خون کشتگان شکفد لاله‌زار عشق
باشد خزان عمر شهیدان بهار عشق
آه این چه آتش‌ست که از ذوق سوختن
روید چو خار خشک گل از مرغزار عشق
از عشق جان لبالب و شوق گرسنه چشم
مست‌ست همچنان ز می‌ انتظار عشق
قحط غم‌ست در دل ما ز آنکه می‌رسد
هر دم هزار قافله غم از دیار عشق
سرسبز باد تا به ابد بوستان حسن
زین خون که جوش می‌زند از جویبار عشق
نامم نخست بود فصیحی ولی کنون
بختم لقب نهاد سیه‌روزگار عشق
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۲
از شهیدان تو فرمان بردن و جان باختن
وز تو کردن گوی سرشان را و چوگان باختن
جان فدای تیغ نازی باد کز روی نیاز
می‌توان صد جانش در راه شهیدان باختن
کفر کو تا پیشش اندازم که بی‌شرمی بود
در ره زلف چنان این نقد ایمان باختن
گو نخست آور براق حسن را در زیر ران
آنکه بازلف تو دارد ذوق چوگان باختن
هر چه غیر دوست باشد سد راه دوستی‌ست
باید اندر داو اول کفر و ایمان باختن
کو مرادی تا به دست آریم ورنه کافریست
در ره این آرزوها گنج حرمان باختن
عشقم استاد شهیدان خواند از آن کاین کشتگان
از من آموزند بی جان هر زمان جان باختن
یاد یوسف را فصیحی در دل ما بار نیست
در حریم کعبه نتوان نرد عصیان باختن
فصیحی هروی : قطعات
شمارهٔ ۳۵ - ماده تاریخ شهادت عرب
گل باغ وفاداری عرب آن
کزین گلشن بجز خاری نچیدی
ز بس کو بود مست جان‌فشانی
ز مژگان جای خونش جان چکیدی
شهید تیغ دشمن گشت و نوشید
طهور کوثر از دست پلیدی
اگر نه سحر عشقش دست بستی
گل عمر از نهال تیغ چیدی
نیاز از ناز تاریخ دیت جست
بگفتا عاشق زار شهیدی
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۶
آنم که لوای ناله افراخته‌ام
بر قلب سپاه خویشتن تاخته‌ام
چون طرح قمار عشق انداخته ام
نقشی زده هر دو کون درباخته ام
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۳
کو دست که دامن حضوری گیرم
وز خلد به عاریت سروری گیرم
چون تاب تماشای گلم نیست ز خار
جانی دهم و جلوه طوری گیرم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۶
در کار تو آه آتشینی داریم
وز ساغر مهر زهر کینی داریم
تو شمع شو و بزم کسان روشن کن
ما نذر تو باید آستینی داریم
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
دریای بلاخوی جبین دل ماست
خاکستر محنت از زمین دل ماست
بر تیغ تو چون دست نثار افشانیم
جان رقص کنان در آستین دل ماست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۵
جان چیست که گویمت بقربان توباد
یاسر فدای پای یکران تو باد
گر سینه ما زخم ترا لایق هست
کردیم بهل که وقف پیکان توباد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۰
تیغ از تو ولبیک نهانی از من
زخم از تو و تسلیم جوانی از من
گر دل دهدت که جان ستانی از من
از تو سر تیغ و جانفشانی از من
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۳۴ - مژهٔ چشم تر
شوری که حسین بهر شهادت به سرش بود
از روز ازل کشته شدن، در نظرش بود
بگذاشت قدم تا که به میدان شهادت
دل جای دگر، دیده به جای دگرش بود
تیری که رها می شدی از شست مخالف
در مقتل خون سینهٔ آن شه سپرش بود
آن دم که بریدند، لب تشنه سرش را
سیلاب روان از مژهٔ چشم ترش بود
گر پیکر او داشت بسی زخم روی زخم
اما به دل غمزده زخم دگرش بود
زخمی که به تن داشت ز شمشیر و سنان بود
زخمی که به دل داشت ز داغ پسرش بود
بر خاک سیه کرد مکان، با تن صد چاک
شاهی که مکان، دامن خیرالبشرش بود
افسوس پس از قتل، به بردند به یغما
آن کهنه لباسی که کفن سان ببرش بود
جان داد لب تشنه، لب آب، ز بیداد
شاهی که علی ساقی کوثر پدرش بود
شد دربدر اطفال امامی که به طفلی
جبریل امین، خادم و دربان درش بود
از تیشهٔ اهل ستم، از پای درآمد
نخل قد اکبر که زمان ثمرش بود
قوت سحر و شام سکینه به ره شام
از نالهٔ شبگیر و فغان سحرش بود
نظمش ز چه در اهل عزا شور بپا کرد
نه اگر شور حسینی به سرش بود
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۶۲
امیر گِنِهْ: که دارْمِهْ هِوایِ ته عِشْقْ
دلْ دارمه هزارْ داغ به سودایِ ته عِشْقْ
هِدا مه شِه جانْ‌رِهْ به بهایِ ته عِشْقْ
کار کِمّه به جان وُ دِلْ رضایِ ته عِشْقْ
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۱۲۰
مه حاصله ته غمْ خردن و اندوتن
نه پیشوئه مه غَمْ به سَرِ غمْ دُوتنْ
ته مهره‌ورزی رهْ به شه جانْ آموتن
و یا که شه تن وُ سَرْ ره با جانْ سوتن
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۲۶۸
امیر گنه: هر کَسْ به دَنی دَوُویی
لازمْ کنّهْ ته خال و خطِّ وَرْگویی
سوگَندْ تنه خال رهْ، خَطِّ ماه نویی
شه جان ره فدا کمّهْ دوستِ هر مویی
امیر پازواری : چهاربیتی‌ها
شمارهٔ ۶۸
امیر گِنِهْ: مِشکینْ کَمِنْ‌های ته زِلْفْ
هزار گَنجِ قارونْ به فدایِ ته زِلْفْ!
مَجنونْ صفتْ سُودائیمه وایِ ته زِلْفْ
اوُنْ جانْ که خِدا دِنِهْ، فدایِ ته زِلْفْ
تو شاهِ خوبونی، مِنْ گِدایِ ته زِلْفْ
مٰال وُ سَر وُ جانْ، هر سه فدایِ ته زِلْفْ
دِتازِهْ سوارْ دیمه صحرایِ ته زِلْفْ
پیٰادِهْ بَئیمه گِرد پٰایِ ته زِلْفْ