عبارات مورد جستجو در ۹۶۶۸ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۹۰
چه لذت دیدن رخسار آن مه پاره می بخشد
که عاشق هر دو عالم را به یک نظاره می بخشد
غلط بخشی تماشا کن که خورشید بلنداختر
ز گلها رنگ می گیرد به سنگ خاره می بخشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۰۴
ز سبزی گر برون گردون مینارنگ می آید
مرا آیینه دل هم برون از زنگ می آید
ز بس رگ بر تنم گردیده خشک از ناتوانی ها
به گوشم از خراش سینه بانگ چنگ می آید
نباشد بیش ازین صائب عیار پستی طالع
که تیر من به سنگ از چرخ مینا رنگ می آید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۰۶
مگر پروانه حرفی از کنار و بوس می گوید؟
که شمع امشب سخن از پرده فانوس می گوید
مزن حرف سبکباری که پیوند تعلق را
یکایک بخیه های خرقه سالوس می گوید
گل رنگین لباسی هاست خون خود هدر کردن
پر زاغ این سخن را با پر طاوس می گوید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۱۵
شبنم از روی لطیف تو نظر می دزدد
غنچه از شرم تو سر در ته پر می دزدد
می کند بیهده دل عیب خود از عشق نهان
گل ز خورشید عبث دامن تر می دزدد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۱۶
بوی گل مژده آشوب جنون می آرد
ناله بلبلم از پرده برون می آرد
مرو از راه برون بر اثر نکهت زلف
که سر از کوچه زنجیر برون می آرد!
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۲۲
چمن خلد کی این لاله و نسرین دارد؟
لب اعجاز کی این خنده شیرین دارد؟
سر فتراک شهادت به سلامت باشد!
سر شوریده ما کی سر بالین دارد؟
کبک اگر ناز به فرهاد کند جا دارد
که قدم بر قدم جلوه شیرین دارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۳۰
هر کجا از خط سبز تو سخن می خیزد
موی از سبزه بر اندام چمن می خیزد
مشرق مصرع برجسته دل پرخون است
این سهیلی است که از خاک یمن می خیزد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۳۶
خون به جوشم ز خط غالیه گون می آید
این بهاری است کز او بوی جنون می آید
عشق را خلوت خاصی است که از مشتاقان
هر که از خویش برون رفت درون می آید
به تماشای تو ای سرو خرامان ز چمن
گل نفس سوخته چون لاله برون می آید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۴۰
کجا دماغ تو گرم از شراب می گردد؟
که می ز شرم نگاه تو آب می گردد
همیشه در پی آزار ماست چشم فلک
به قصد شبنم ما آفتاب می گردد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۴۴
لبش به ظاهر اگر حرف شکرین دارد
ز خط سبز همان زهر در نگین دارد
عجب که پشت زمین خم چو آسمان نشود
ز منتی که خرام تو بر زمین دارد
حجاب روشنی دل بود حلاوت عیش
که موم روز سیاهی در انگبین دارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۴۸
به آه سرد دل خود دو نیم باید کرد
چو غنچه خنده به روی نسیم باید کرد
ندا کند به زبان بریده زلف ایاز
که پا دراز به حد گلیم باید کرد
دلی که جمع ز ذکر خفی چو غنچه شود
ز ذکر اره چه لازم دو نیم باید کرد؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۵۲
چو شبنم آن که دل خویش با صفا سازد
ز گرد بالش خورشید متکا سازد
عبث به کینه ما گرم می شود دشمن
سموم را چمن خلق ما صبا سازد
ترا که باده لعلی است در قدح مپسند
که استخوان مرا درد کهربا سازد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۵۴
دل رمیده به این خاکدان نمی سازد
به هیچ وجه شرر با دخان نمی سازد
به خارخار قفس بلبلی که خوی گرفت
دگر به خار و خس آشیان نمی سازد
فغان من که دل سنگ را به درد آرد
غنیمت است ترا مهربان نمی سازد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۵۹
کجا به سیر چمن با رخ گشاده نشد
که گل ز شاخ به تعظیم او پیاده نشد
هزار ناخن الماس ریشه کرد و هنوز
ز زلف طالع ما یک گره گشاده نشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۶۱
سحر که پرده ز رخ گلرخان براندازند
( ) زلزله در ملک خاور اندازند
حذر ز گرمی این ره مکن که آبله ها
به هر قدم که نهی فرش گوهر اندازند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۶۵
ز هر نهال به قد سرو اگر زیاده بود
نظر به قامت رعنای او پیاده بود
حریص بیش ز اندازه رزق می طلبد
همیشه لقمه مور از دهن زیاده بود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۶۹
فیض در دامن صحرای جنون می باشد
خاک این بادیه آغشته به خون می باشد
از جوان بیش بود طول امل پیران را
ریشه نخل کهنسال فزون می باشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۷۹
عاشقانی که دل از گریه سبکبار کنند
شکوه خود چه ضرورست که اظهار کنند؟
بوی پیراهن گلزار ازان شوخترست
که نظربند ز خار سر دیوار کنند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۸۳
می خرامید و صبوح از می بی غش زده بود
لاله ای بود که سر از دل آتش زده بود
ای مه عید کجا گم شده بودی دیروز؟
که کمان ابروی من دست به ترکش زده بود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۹۰
چندان که ممکن است کسی مردمی کند
دم را چرا علم کند و کژدمی کند؟
نان جوی به سفره هر کس که هست ازوست
آدم زبان خویش اگر گندمی کند
طوفان نوح، کودک دریا ندیده ای است
جایی که آب دیده ما قلزمی کند