عبارات مورد جستجو در ۹۶۶۸ گوهر پیدا شد:
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۹
می بیارید که ایام بهار است امروز
نرگس از ساغر زر جرعه گسار است امروز
دیدهٔ خوش نظر باغ خمار آلود است
قدح لاله پر از نوش گوار است امروز
هم نسیم چمن از باغ بُخور انگیز است
هم شمیم سحری مجمره دار است امروز
گل خوشبوی نشان میدهد از طلعت دوست
سرو دلجوی تو گویی قد یار است امروز
چمن از لاله و از سنبل تر پنداری
راست مانند رخ و زلف نگار است امروز
دی گذر کرد ندانیم به فردا که رسد
حیف از این لحظه که در عین گذار است امروز
در چنین فصل که گفتم سخن ابن حسام
از لب مطرب خوش لهجه به کار است امروز
نرگس از ساغر زر جرعه گسار است امروز
دیدهٔ خوش نظر باغ خمار آلود است
قدح لاله پر از نوش گوار است امروز
هم نسیم چمن از باغ بُخور انگیز است
هم شمیم سحری مجمره دار است امروز
گل خوشبوی نشان میدهد از طلعت دوست
سرو دلجوی تو گویی قد یار است امروز
چمن از لاله و از سنبل تر پنداری
راست مانند رخ و زلف نگار است امروز
دی گذر کرد ندانیم به فردا که رسد
حیف از این لحظه که در عین گذار است امروز
در چنین فصل که گفتم سخن ابن حسام
از لب مطرب خوش لهجه به کار است امروز
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۳
بیا به میکده بفروش خرقه ی ناموس
ریا و شمعه رها کن به زاهد سالوس
حریف مصطبه و ساغرم به بانگ بلند
به زیر پرده از این پس دگر نگویم کوس
فلک به دست ستم بین که زیر پای بکوفت
سر سریر فریدون و افسر کاووس
طبیب شهر علاج دام نمی داند
کزین معالجه دورست فهم جالینوس
نهال قد تو بر سرو می نماید ناز
گل عذار تو بر لاله می کند افسوس
به هر زمین که غباری ز موکبت برسد
دهم به وجه ارادت بر آن زمین صد بوس
کمال نظم تو ابن حسام تا چه کند
که پای بند غروری تو نیز چون طاووس
ریا و شمعه رها کن به زاهد سالوس
حریف مصطبه و ساغرم به بانگ بلند
به زیر پرده از این پس دگر نگویم کوس
فلک به دست ستم بین که زیر پای بکوفت
سر سریر فریدون و افسر کاووس
طبیب شهر علاج دام نمی داند
کزین معالجه دورست فهم جالینوس
نهال قد تو بر سرو می نماید ناز
گل عذار تو بر لاله می کند افسوس
به هر زمین که غباری ز موکبت برسد
دهم به وجه ارادت بر آن زمین صد بوس
کمال نظم تو ابن حسام تا چه کند
که پای بند غروری تو نیز چون طاووس
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۷
ما را ازین چمن صنمی گلعذار بس
زیبا رخی چو لاله ازین نوبهار بس
مویی سیاه چون شب و رویی بسان روز
ما را ز دور گردش لبل و نهار بس
جام جهان نمای که دوران به جم سپرد
جان را ز جام او قدحی خوشگوار بس
یار ار به دست لطف شود دستگیر ما
ما را ز دست یار همین دستیار بس
انجا که عاشقان به تمنای خود رسند
ابن حسام را نظر لطف یار بس
زیبا رخی چو لاله ازین نوبهار بس
مویی سیاه چون شب و رویی بسان روز
ما را ز دور گردش لبل و نهار بس
جام جهان نمای که دوران به جم سپرد
جان را ز جام او قدحی خوشگوار بس
یار ار به دست لطف شود دستگیر ما
ما را ز دست یار همین دستیار بس
انجا که عاشقان به تمنای خود رسند
ابن حسام را نظر لطف یار بس
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۷
به وقت فصل بهار از چمن مکن اعراض
جهان ز لاله و گل بین به رنگ و بوی ریاض
میان حوضه ی چشمم ز خون برست گیاه
چنانکه لاله ی سیراب بر کنار حیاض
شمامه ی سر زلفت که شام رعناییست
چو باد صبح فرح بخش و داف الاَمراض
ز هر خیال و تصور که غیر دوست بود
ضمیر صافی ابن حسام شد مرتاض
مرا ز کعبه و بتخانه کوی اوست غرض
همین وسیله تمامم ز جملگی اعراض
جهان ز لاله و گل بین به رنگ و بوی ریاض
میان حوضه ی چشمم ز خون برست گیاه
چنانکه لاله ی سیراب بر کنار حیاض
شمامه ی سر زلفت که شام رعناییست
چو باد صبح فرح بخش و داف الاَمراض
ز هر خیال و تصور که غیر دوست بود
ضمیر صافی ابن حسام شد مرتاض
مرا ز کعبه و بتخانه کوی اوست غرض
همین وسیله تمامم ز جملگی اعراض
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۷
حریف دلکش خوش طبع و ساقی گلرنگ
شراب و شاهد و شمع و شب و چغانه و چنگ
هوای معتدل نو بهار و موصم گل
طراوت چمن دلفریب و دلبر شنگ
نوای نغمه ی عشّاق و ساز پرده ی راست
مده به رغم مخالف چو می توان از چنگ
به صلح کوش که با روزگار عربده جوی
بسی به عربده رفتیم و بر نیامد جنگ
دلم چو شیشه شد و روزگار سنگین دل
کدام شیشه که نشکست روزگار به سنگ
غمت که جای نمی یافت در جهان فراخ
چگونه جای دهم در فضای سینه ی تنگ
گر آه غالیه گونم در آسمان گیرد
عذار آیینه ی اختران بگیرد زنگ
به وصل خویش برآر آرزوی ابن حسام
شتاب عمر گرانمایه بین چه جای درنگ
شراب و شاهد و شمع و شب و چغانه و چنگ
هوای معتدل نو بهار و موصم گل
طراوت چمن دلفریب و دلبر شنگ
نوای نغمه ی عشّاق و ساز پرده ی راست
مده به رغم مخالف چو می توان از چنگ
به صلح کوش که با روزگار عربده جوی
بسی به عربده رفتیم و بر نیامد جنگ
دلم چو شیشه شد و روزگار سنگین دل
کدام شیشه که نشکست روزگار به سنگ
غمت که جای نمی یافت در جهان فراخ
چگونه جای دهم در فضای سینه ی تنگ
گر آه غالیه گونم در آسمان گیرد
عذار آیینه ی اختران بگیرد زنگ
به وصل خویش برآر آرزوی ابن حسام
شتاب عمر گرانمایه بین چه جای درنگ
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۱
ایا ز تاب جمال تو آفتاب خجل
ز عطر سنبل زلف تو مشک ناب خجل
ز دانه های دهان تو در دهانه ی لعل
در اندرون صدف لؤلؤ خوشاب خجل
نقاب چهره برافکن که پرده دار چمن
ز شرم حسن تو مانده است در نقاب خجل
اگر ز عارض گلگون عرق بیفشانی
ز رنگ و بوی تو گردد گل و گلاب خجل
ز حسن خود ورقی می نگاشت گل در باغ
رخ تو دید و بماند اندر آن کتاب خجل
من از شراب خجالت نمی برم ساقی
بده که کس نشد از کرده ی صواب خجل
مقال ابن حسام ار به تربت حافظ
برند گردد ازین شعر همچو آب خجل
ز عطر سنبل زلف تو مشک ناب خجل
ز دانه های دهان تو در دهانه ی لعل
در اندرون صدف لؤلؤ خوشاب خجل
نقاب چهره برافکن که پرده دار چمن
ز شرم حسن تو مانده است در نقاب خجل
اگر ز عارض گلگون عرق بیفشانی
ز رنگ و بوی تو گردد گل و گلاب خجل
ز حسن خود ورقی می نگاشت گل در باغ
رخ تو دید و بماند اندر آن کتاب خجل
من از شراب خجالت نمی برم ساقی
بده که کس نشد از کرده ی صواب خجل
مقال ابن حسام ار به تربت حافظ
برند گردد ازین شعر همچو آب خجل
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۹
ترا که گفت که بر برگ گل کلاله فکن
بنفشه تاب ده و بر رخ چو لاله فکن
به غمزه صید دل عاشقان کن و آنگه
بهانه بر نظر نرگس غزاله فکن
میار باده تلخم که عیش من تلخ است
ز لعل خویش می ناب در پیاله فکن
چو درد نامه عشاق خویشتن خوانی
کرشمه ای کن و چشمی برین رساله فکن
مقال ابن حسام آتشی دل آشوبست
ز دیده آب سرشکی بر بن مقاله فکن
بنفشه تاب ده و بر رخ چو لاله فکن
به غمزه صید دل عاشقان کن و آنگه
بهانه بر نظر نرگس غزاله فکن
میار باده تلخم که عیش من تلخ است
ز لعل خویش می ناب در پیاله فکن
چو درد نامه عشاق خویشتن خوانی
کرشمه ای کن و چشمی برین رساله فکن
مقال ابن حسام آتشی دل آشوبست
ز دیده آب سرشکی بر بن مقاله فکن
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۰
بلبل از شاخ گل زند هوهو
نغمه کبک و بانگ تیهو هو
بگذر وقت گل به باغ بهار
بشنو از مرغزار آهو هو
در رخ و زلف آن نگار نگر
تا بگوین ترک و هندو هو
می نماید بعینه گویی
زان میان دو چشم جادو هو
چشم و ابرو و غمزه دلجویند
فَتحا شَیت لَن یَضلُّوا هو
بنگر ابن حسام از چپ و راست
بِشِنو ، دم به دم ز هر سو هو
ما هم او و او همه ماییم
هو و هوهو و هو و هوهو
نغمه کبک و بانگ تیهو هو
بگذر وقت گل به باغ بهار
بشنو از مرغزار آهو هو
در رخ و زلف آن نگار نگر
تا بگوین ترک و هندو هو
می نماید بعینه گویی
زان میان دو چشم جادو هو
چشم و ابرو و غمزه دلجویند
فَتحا شَیت لَن یَضلُّوا هو
بنگر ابن حسام از چپ و راست
بِشِنو ، دم به دم ز هر سو هو
ما هم او و او همه ماییم
هو و هوهو و هو و هوهو
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۲
مپیچ در سر زلف و بنفشه تاب مده
حجاب ظلمت شب را به آفتاب مده
دل خراب به چشم تو حال خود می گفت
به غمزه گفت که افسانه را به خواب مده
به روز گریه دلم را شکیب می فرمود
به هایهای بگفتم سخن به آب مده
چو ما ز لعل تو آب حیات می جوییم
بجانبی دگرم وعده سراب مده
شراب ناب به افسردگان بده ساقی
چو من به بوی تو مستم مرا شراب مده
صبا شمامه خاک دیار یار بیار
دگر مشام مرا زحمت گلاب مده
بپوش سرّ حقایق ز سفله ، ابن حسام
خراج گنج معانی به هر خراب مده
حجاب ظلمت شب را به آفتاب مده
دل خراب به چشم تو حال خود می گفت
به غمزه گفت که افسانه را به خواب مده
به روز گریه دلم را شکیب می فرمود
به هایهای بگفتم سخن به آب مده
چو ما ز لعل تو آب حیات می جوییم
بجانبی دگرم وعده سراب مده
شراب ناب به افسردگان بده ساقی
چو من به بوی تو مستم مرا شراب مده
صبا شمامه خاک دیار یار بیار
دگر مشام مرا زحمت گلاب مده
بپوش سرّ حقایق ز سفله ، ابن حسام
خراج گنج معانی به هر خراب مده
ابن حسام خوسفی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲
ابن حسام خوسفی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸
ابن حسام خوسفی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳
ابن حسام خوسفی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸
ابن حسام خوسفی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹
ابن حسام خوسفی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴
ابن حسام خوسفی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶
ابن حسام خوسفی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲
ابن حسام خوسفی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹
ابن حسام خوسفی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳
ابن حسام خوسفی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶