عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣
یفلک با من اگر بد کنی ار نیک رواست
نه مرا از تو هراس و نه بتو امیدست
ور دلم محنت دور تو کشد باکی نیست
رسم محنت کشی اهل هنر جاویدست
تیر گردون همه انواع فضایل دارد
لیک در ملک طرب کامروا ناهیدست
هر کمالی که مرا هست تو نقصان بینی
چه کنم عود ز جهل تو چو شاخ بیدست
ور سفالی بود اندر نظرت جام جمی
گنه از خفت عقل است نه از جمشیدست
چشم خفاش اگر پرتو خورشید ندید
جرم بر دیده خفاش نه بر خورشیدست
نه مرا از تو هراس و نه بتو امیدست
ور دلم محنت دور تو کشد باکی نیست
رسم محنت کشی اهل هنر جاویدست
تیر گردون همه انواع فضایل دارد
لیک در ملک طرب کامروا ناهیدست
هر کمالی که مرا هست تو نقصان بینی
چه کنم عود ز جهل تو چو شاخ بیدست
ور سفالی بود اندر نظرت جام جمی
گنه از خفت عقل است نه از جمشیدست
چشم خفاش اگر پرتو خورشید ندید
جرم بر دیده خفاش نه بر خورشیدست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٠
ایدل هوشیار اگر چه سپهر
با تو در شیوه مواسا نیست
مخور انده که با همه تنها
هستش اینحال با تو تنها نیست
کیست باری سپهر هرزه روی
کایستادن دمیش یارا نیست
بی ثباتیست بیسر و پائی
در جهان با کسش مدارا نیست
سر فرو ناوری بوعده او
می نبینی که پای بر جا نیست
گر تو خواهی که بر خوری از عمر
خلق را خود جز این تمنا نیست
نقد امروز را مده از دست
دی برفت و امید فردا نیست
با تو در شیوه مواسا نیست
مخور انده که با همه تنها
هستش اینحال با تو تنها نیست
کیست باری سپهر هرزه روی
کایستادن دمیش یارا نیست
بی ثباتیست بیسر و پائی
در جهان با کسش مدارا نیست
سر فرو ناوری بوعده او
می نبینی که پای بر جا نیست
گر تو خواهی که بر خوری از عمر
خلق را خود جز این تمنا نیست
نقد امروز را مده از دست
دی برفت و امید فردا نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠٢
چنان سزد که ز کار جهان نفور بود
کسیکه پیرو گفتار مردم داناست
ز بیوفائی گیتی اگر نئی آگاه
بقصر خواجه نگه کن که اندرو پیداست
درین سرا و درین صفه و درین مسند
بسی امیر نشست و وزیر ازو برخاست
توهم روی و نمانی درین سرا جاوید
گرت خوش آید و ورنه منت بگفتم راست
چو اختیار نداری بسان ابن یمین
نکوتر از همه کارت رضای دل بقضاست
کسیکه پیرو گفتار مردم داناست
ز بیوفائی گیتی اگر نئی آگاه
بقصر خواجه نگه کن که اندرو پیداست
درین سرا و درین صفه و درین مسند
بسی امیر نشست و وزیر ازو برخاست
توهم روی و نمانی درین سرا جاوید
گرت خوش آید و ورنه منت بگفتم راست
چو اختیار نداری بسان ابن یمین
نکوتر از همه کارت رضای دل بقضاست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠٣
چیزیکه رفت رفت مکن یاد ازو دگر
زیرا که تازه کردن غم کار عقل نیست
تا نقد روزگار تو را کم زیان شود
بگذر از آن متاع که دربار عقل نیست
خار عقال عقل بیفکن زبار دل
غم یار آن کسی است که او یار عقل نیست
مانند بلبلان همه بی برگ و بینواست
هر دل که خستگی وی از بار عقل نیست
خوش روزگار ابن یمین کش خدای داد
آزادگی از آن که گرفتار عقل نیست
زیرا که تازه کردن غم کار عقل نیست
تا نقد روزگار تو را کم زیان شود
بگذر از آن متاع که دربار عقل نیست
خار عقال عقل بیفکن زبار دل
غم یار آن کسی است که او یار عقل نیست
مانند بلبلان همه بی برگ و بینواست
هر دل که خستگی وی از بار عقل نیست
خوش روزگار ابن یمین کش خدای داد
آزادگی از آن که گرفتار عقل نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١١۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۵٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۵۶
گر آسیای چرخ ترا آرد میکند
باید که همچو قطب نمائی در آن ثبات
روزی دو گر شود ایام بد کنش
هم عاقبت نکو شود ار باشدت حیات
تا زنده ئی مدار ز احداث دهر باک
بیرون ز مرگ سهل بود جمله حادثات
گر نوازد فلکت غره مباش از پی آن
کش صعودی نبود کونه هبوطی ز پی است
ور بلندی دهدت بخت بدان نیز مناز
کارتفاعی نبود کش نه سقوطی ز پی است
باید که همچو قطب نمائی در آن ثبات
روزی دو گر شود ایام بد کنش
هم عاقبت نکو شود ار باشدت حیات
تا زنده ئی مدار ز احداث دهر باک
بیرون ز مرگ سهل بود جمله حادثات
گر نوازد فلکت غره مباش از پی آن
کش صعودی نبود کونه هبوطی ز پی است
ور بلندی دهدت بخت بدان نیز مناز
کارتفاعی نبود کش نه سقوطی ز پی است
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۵٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۶٨
مدتی در طلب مال جهان کردم سعی
تا بآخر خبرم شد که ز نفعش ضررست
عوض هر چه بمن داد فلک عمر ستد
نکند فایده فریاد که اینش هدرست
عمر ضایع شده و مال نماندست بجا
انده عمر کنون از همه غمها بترست
اینزمان یکنفس عمر بملک دو جهان
نفروشم که بچشمم دو جهان مختصرست
گنجها یافته ام در دل ویران ز هنر
زانکه بحریست ضمیرم که سراسر گهر ست
مایل ملک قناعت چو شدم دانستم
که هنر هر چه زیادت شود ان دردسرست
از بدو نیک جهان هر چه ترا پیش آید
غم مخور شاد بزی زانکه جهان در گذرست
تا بآخر خبرم شد که ز نفعش ضررست
عوض هر چه بمن داد فلک عمر ستد
نکند فایده فریاد که اینش هدرست
عمر ضایع شده و مال نماندست بجا
انده عمر کنون از همه غمها بترست
اینزمان یکنفس عمر بملک دو جهان
نفروشم که بچشمم دو جهان مختصرست
گنجها یافته ام در دل ویران ز هنر
زانکه بحریست ضمیرم که سراسر گهر ست
مایل ملک قناعت چو شدم دانستم
که هنر هر چه زیادت شود ان دردسرست
از بدو نیک جهان هر چه ترا پیش آید
غم مخور شاد بزی زانکه جهان در گذرست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧٠
ما را حکایتی عجب افتاد با ملک
ناید بیان حالت آنهم بشرح راست
در عمرها بکلی آن کس نمیرسد
اما چه گویمت که زجز وی آن چه خاست
خاطر بسوخت زاتش فکرم که هر صباح
وجه معاش را جهتی روشن از کجاست
جستم ز پیر عقل درین باب اشارتی
تا چیست آنکه درد مرا موجب دواست
گفتا که اهل فضل چو پیل اند و جای نیک
گر نیست بیشه درگه میمون پادشاست
اکنون ز بیشه قطع نظر کرده ام بکل
ور چه نیاز من سوی درگاه کبریاست
درگاه شاه مشرق و مغرب نظام دین
خورشید آسمان جهان سایه خداست
شاها بحال من نظری کن ز راه لطف
قلب مرا ز تو نظر لطف کیمیاست
شد مدتی مدید که خاک جناب تو
در چشم رنج دیده من بنده توتیاست
تو خود بگو که با چو تو شاهی هنر پناه
بی بهره از کفاف چو من بنده کی رواست
ابن یمین که بلبل گلزار مدح تست
از لطف طبع تو نسزد این که بینواست
ناید بیان حالت آنهم بشرح راست
در عمرها بکلی آن کس نمیرسد
اما چه گویمت که زجز وی آن چه خاست
خاطر بسوخت زاتش فکرم که هر صباح
وجه معاش را جهتی روشن از کجاست
جستم ز پیر عقل درین باب اشارتی
تا چیست آنکه درد مرا موجب دواست
گفتا که اهل فضل چو پیل اند و جای نیک
گر نیست بیشه درگه میمون پادشاست
اکنون ز بیشه قطع نظر کرده ام بکل
ور چه نیاز من سوی درگاه کبریاست
درگاه شاه مشرق و مغرب نظام دین
خورشید آسمان جهان سایه خداست
شاها بحال من نظری کن ز راه لطف
قلب مرا ز تو نظر لطف کیمیاست
شد مدتی مدید که خاک جناب تو
در چشم رنج دیده من بنده توتیاست
تو خود بگو که با چو تو شاهی هنر پناه
بی بهره از کفاف چو من بنده کی رواست
ابن یمین که بلبل گلزار مدح تست
از لطف طبع تو نسزد این که بینواست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧٩
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨٣
هر که را در جهان همی بینی
گر گدائی و گر شهناهیست
طالب لقمه ایست و ز پی آن
در تک چاه یا سر چاهیست
مقصد خلق جمله یکچیز است
لیک هر یک فتاده در راهیست
اهل عالم بنان چو محتاج اند
پس بنزدیک هر که آگاهیست
شاهرا بر گدا چه ناز رسد
چون گدا شاه نیز نان خواهیست
اختلافی که هست در نام است
ور نه سی روز بیگمان ماهیست
گر گدائی و گر شهناهیست
طالب لقمه ایست و ز پی آن
در تک چاه یا سر چاهیست
مقصد خلق جمله یکچیز است
لیک هر یک فتاده در راهیست
اهل عالم بنان چو محتاج اند
پس بنزدیک هر که آگاهیست
شاهرا بر گدا چه ناز رسد
چون گدا شاه نیز نان خواهیست
اختلافی که هست در نام است
ور نه سی روز بیگمان ماهیست