عبارات مورد جستجو در ۶۰۳۴ گوهر پیدا شد:
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۲۱ - مختوم بنام شاه ولایت
ای بر فلک افراشته خرگاه ولایت
وی صاحب تاج و کمر و گاه ولایت
ای از تو عیان ظاهر بینای شریعت
وی در تو نهان باطن آگاه ولایت
روی تو چراغ شب دیجور طریقت
نطق تو طباشیر سحرگاه ولایت
رخشنده ز رخسار تو اشباح حقایق
تابنده ز انوار تو اشباه ولایت
تو چشمه حیوانی در ظلمت گیتی
تو شمع فروزانی در راه ولایت
سوگند بذات احدیت که در اقلیم
امروز توئی پیرو شهنشاه ولایت
سالک نبود جز بتوره سوی حقیقت
زیرا که توئی پیرو شهنشاه ولایت
خورشید جمالی تو وگر دون جلالی
مهر فلک دولتی و ماه ولایت
تا السنه جهل ز علم تو بریدند
در مدح تو بگشوده شد افواه ولایت
ای هادی هر گمشده وی قاید هر کور
ما را برسان جانب خرگاه ولایت
تا سجده کنم در بر ایوان طریقت
تا بوسه زنم بر در درگاه ولایت
آمد به اسیری بکمند تو امیری
چون سائل مسکین بدر شاه ولایت
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۲۲ - در وصف قنات عین الشرف که نیرالدوله در صحن مطهر جاری ساخته
این گهر از یم رخشنده که کان شرف است
ژرف بحریست که ماهش در و چرخش صدفست
اثر همت شهزاده رخشنده گهر
زاده طبع ملکزاده خورشید کف است
نیرالدوله که چون نیر اعظم در شرق
پرتو فضلش تابنده به بیت الشرفست
شد ز آمال امیران سلف برخوردار
کافتخار خلف و چشم و چراغ سلف است
خلفی بهتر ازین کار نشاید وی را
گرچه فرزند همایونش نعم الخلف است
باسکندر بگو ای خضر همایون که عبث
راه ظلمات مپو کآب حیات این طرفست
چشمه عین حیوان جاری ز سر کوی رضاست
که بهشتش صف و رضوان ز غلامان صف است
هر که زین باده کشد زنده جاوید بود
وانکه محروم دلش تیره و عمرش تلفست
منبع خیرات این روضه بود آری از آنک
مضجع پاک جگرگوشه شاه نجف است
شرف دنیا و عقبا چو ازین چشمه بزاد
نام این عین شرافت زا عین الشرفست
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۲۹
سحر بشارتم از دور مهر و ماه آمد
که گاه جشن همایون پادشاه آمد
نجوم ثابته در پرده افق یکبار
نهان شدند و نهفتند رخ که ماه آمد
چگونه ماه توان خواند پادشاهی را
که آفتاب ز رویش باشتباه آمد
ز سر غیب درین روز بر سریر شهود
شهی که مقدم او زیب بارگاه آمد
بشارت ای صف دین پروران که خسرو ما
خداپرست و هنرجوی و دین پناه آمد
چو ره بسوی خدا برد و شمع دین افروخت
خداش حافظ و دینش چراغ راه آمد
بباغ رفته مگر شه که خلق را بمشام
شمیم غالیه از گلبن و گیاه آمد
همیشه خاطرش از بندگان گنه طلبد
ز بسکه در پی بخشایش گناه آمد
ز بسط عدلش جز زلف یار و سنبل تر
کسی ندید که پشتی ز غم دوتاه آمد
بزرگ موهبتی کرد شه که من دانم
بقلبش الهام از حضرت اله آمد
بلی بدشت صدارت کسی گذارد پای
که کاردان و هنرمند و نیکخواه آمد
نه هر کلاه سزاوار سر تواند بود
نه هر سری بهان در خور کلاه آمد
شها بخاک درت راستی سخن کردم
بصدق قولم روح القدس گواه آمد
عدوی جاه تو دایم بسان خامه من
زبان بریده و وارون و روسیاه آمد
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۳۳
مژده ایدل که ز ره موکب شه بازآمد
موکب شاه جوانبخت ز ره بازآمد
خسروان جمله نهادند کله بر در شاه
وین ملک با سپه و چتر و کله بازآمد
ای گنهکاران خیزید و شتابید که شه
پی بخشایش هرگونه گنه بازآمد
در رکاب ملک آن داور فرخنده که هست
حامی کشور سالار سپه بازآمد
نایب و صهر و پسر عم شه آن صدر کبیر
که نگهدارد ملکی بنگه بازآمد
آن خداوند جوانبخت که در حضرت وی
آسمان همچو زمین کوه چو که بازآمد
حاسد از غصه بمیرد که اتابک شده صدر
ظلمت از خاک کند رخت که مه باز آمد
همچو پاداش الهی بقبال حسنات
اجر یک خیرش بیواسطه ده بازآمد
بیژن ملک بچه در شد و او رستم وار
از پی آنکه برآردش ز چه بازآمد
خسروا بنده چو پروانه سوی شمع امید
نقد جان هشته بکف گه شد و گه بازآمد
بر در خرگه خورشید شب افروز ملوک
شاکی از طول شبی همچو شبه بازآمد
ای خوش آنروز که ببینند رقیبان که رهی
با کف و دامن پر از در شه بازآمد
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۳۴
وزرا پاسبان پادشهند
وزرا خسروان بی کلهند
وزرا در سپهر دولت و ملک
تیر و کیوان و آفتاب و مهند
صدر دیوان ستون ایوانند
شمع خرگاه و زیب بارگهند
بر سلیمان چو آصفند مشیر
بر سکندر چو خضر پیر رهند
حامی دین و مجری قانون
حارس ملک و حافظ سپهند
جانشین نسیم فروردین
تالی آفتاب صبحگهند
صدف در عدل و انصافند
محک نقد طاعت و گنهند
بنگهداری جهان بادل
متفکر بدیده در نگهند
یوسف عدل را رهاننده
از عذاب و شکنج و بند و چهند
روی در قبله ریا نکنند
پای در ورطه خطا نبهند
از برای هلاک دشمن ملک
شیر سرخند و افعی سیهند
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۳۶
بپای آل علی هر که روی زاری سود
ز دستبرد حوادث در این جهان آسود
بگیر دامن احفاد مرتضی کاین قوم
ز آفریده فرازند و از خدای فرود
سرشته در کف ایشان بقدرت ازلی
خمیر هستی و گل مهره سپهر کبود
بباز در رهشان جان و عمر باقی گیر
که این معامله یک بر هزار بخشد سود
بکار در دل خود تخم مهرشان شب و روز
عزیز من که کسی غیر کشت خود ندرود
بروی فرخشان باد جاودان جاوید
ز ما سلام و تحیت ز کردگار درود
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۳۷
آمد ز سفر موکب والای ولیعهد
تابید چو مه طلعت زیبای ولیعهد
شد صدرنشین شمس به بیت الشرف اندر
تا بوسه زند خاک کف پای ولیعهد
تابید مه از اوج فلک تا همه بینند
گردون سپر افکنده به هیجای ولیعهد
افتاد چو بر بام فلک سایه چترش
خورشید برآمد به تماشای ولیعهد
از هم گسلد رشته هر جادو و نیرنگ
از تاب عصا و ید بیضای ولیعهد
گر کار جهان ز آهن و رویست شود نرم
در پنجه و بازوی توانای ولیعهد
پنهان نتوان داشت که هر راز پدید است
در آینه فکرت بینای ولیعهد
زین پس بنماید بجهان کاری دشوار
کاسان شده هر مشکلی از رای ولیعهد
هر کس سر و سودای بزرگی بسرآرد
ما را نبود جز سر و سودای ولیعهد
خوشباش امیری که رساند ملک العرش
ترفیع صفای تو بامضای ولیعهد
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۳۹
بزیر سایه شاهی که مهر از پرتوش زاید
ولی حق که بر خورشید رخت از نور بخشاید
امیرالملک فرخ فر حبیب الله خان خواهد
به جشن عیش خود فرق از فرح بر فرقدان ساید
تمنا دارم از آن شمس طالع کز ره شفقت
ز نور چهر روشن بزم یاران را بیاراید
سوی دروازه دولاب و کوچه مسجد سنگی
در قایمقامی باغ را با شوق بگشاید
سرای نمره دو جنب یخچال صغیران را
بپرسد و اندر آنجا از در رحمت درون آید
به دل با دوستان جوشد به لب شهد و شکر نوشد
حدیث نغز بنیوشد غذائی نوش فرماید
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۴۹
مژده ای دل که ز ره قافله داد آمد
نایب السلطنه با داد خداداد آمد
بحر علم آمد و از گوهر تابان زد موج
کوه عزم آمد و با پنجه پولاد آمد
ناصرالملک ابوالقاسم مسعود ز راه
با رخی خوب و تنی پاک و دلی شاد آمد
آمد اندر مه دی با نفس فروردین
چون گل و میوه که اندر مه خرداد آمد
تا چو باد سحری تاخت سوی گلشن داد
خیمه ظلم و جهالت همه بر باد آمد
شاد باش ای چمن ملک که چون باد بهار
باغبان با نفسی گرم و کفی راد آمد
نوبهار آمد و از بوی خوش باد ربیع
تهنیت باد به سرو و گل و شمشاد آمد
باغ پژمرده ما از اثر مقدم وی
خوبتر از چمن خلخ و نوشاد آمد
غم ویرانی کشور چه خوری کاین معمار
بهر آبادی ایوان مه آباد آمد
حاسدت خشت به دریا زند و سنگ به سر
کاوستاد هنری بر سر بنیاد آمد
خانه و گلشن ویران شده را خواهی دید
عنقریبا که ز فکرش همه آباد آمد
گشت امید برومند شود کز قدمش
آب در جوی روان چون شط بغداد آمد
ای جوانان نوآموز دبستان وطن
لوح تعلیم بیارید که استاد آمد
حال و فال همه نیکو شد ازین خواجه راد
که نکوکار و نکوخواه و نکوزاد آمد
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۵۱
تا خاتم فیروزه مرا یار فرستاد
فیروزیم از خاتمه کار فرستاد
زین پس مه و خورشید بزنهار من آیند
کان شاه مرا خاتم زنهار فرستاد
فیروزه کزان روشنی دیده پدیده است
یارم ز پی کوری اغیار فرستاد
فیروزه فرستاد مرا دوست ندانم
یاقوتی از آن لعل گهربار فرستاد
یا خاتم دولت را یزدان به من از غیب
اندر عوض بخشش کرار فرستاد
یا طرفه نگینی است که از بهر سلیمان
با ملک جهان ایزد دادار فرستاد
از لعل لبش کام نجویم که بیانش
در نامه مرا لؤلؤ شهوار فرستاد
در نافه زلفش نزنم دست که فضلش
از خامه مرا نافه تاتار فرستاد
نشناس حقوق کرم دوست امیری
کاین گوهرت از مخزن اسرار فرستاد
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۶۴
داد فرخ فر پسر را شاه تاج بخش
آبگون تیغی ز گوهر با فروغ و با درخش
نو عروسی تن ز خارا کرده رخت از پرنیان
چادر از زرسره گلگونه از لعل بدخش
دولتش کابین هنر مشاطه ملکت خوابگاه
دانش آیینه کرم زیور شجاعت حظ و بخش
قطره ای از موج او صد رود جیحون کرده غرق
شعله ای از برق او صد کوه قارون کرده پخش
مهر تابانست شاه و ابر آبانش پسر
مهر تابان ابر آبان را فرستاد آذرخش
تا کند با دشمنان ملک و دین در روزگار
آنچه کرد اندر صف توران زمین سالار رخش
ای ولیعهد جوان امروز با شمشیر شاه
خنجر بهرام بستان افسر کیوان بخش
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۸۲
ای برق نژاد آهن اندام
مغناطیس عقول و افهام
جاسوس امور شرک و توحید
ناموس رموز کفر و اسلام
پیغمبر ناطق جمادی
انموزج داستان الهام
دانای سخنگذار بی لب
سیاح جهان نور بی گام
در یم شوی و شنا ندانی
گیتی سپری و داری آرام
مانند حمامة الهوادی
نامه ببری بوقت و هنگام
از مانی پلاتر و رستبر
داری پسری الکترون نام
و آن کودک نوبهر زمانی
داناست ز ابتدا و انجام
خواهم ز زبان بندگانش
بگذاری نزد میر پیغام
کای میر ستوده مؤید
وی داور مهتر نکو نام
تشریف ایالت خراسان
فرخ بادت بفرخ اندام
بر صفحه روزگار مانی
در سایه شهریار پدرام
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۸۳ - ماده تاریخ
چو توفیق و تایید حی قدیم
بحاجی علی النقی شد ندیم
یکی کعبه آراست در قم که گشت
پناهیده در ظل رکنش حطیم
بمحرابش افتد سلیمان بخاک
بخاکش کشد موزه از پا گلیم
چو رخت سفر بست ازین خاکدان
بفردوس جاوید و باغ نعیم
بحاجی محمدعلی پوروی
که از مثل او چار مادر عقیم
بگوش خرد در رسید این سروش
که ای مرد دانا و ذات کریم
زآثار کن زنده نام پدر
که نام پدر بهتر از زر و سیم
چو بشنید آن راد مرد این ندا
بوجهی جمیل و بقلبی سلیم
درین بقعه از این دکاکین نهاد
اساسی متین و بنائی قویم
سپس جمله را جاودان وقف کرد
بر این پاک بنیان و والاحریم
بتاریخ آن جستم از بحر طبع
یکی شطر چون عقد در نظیم
امیری بتاریخ این امر خیر
رقم زد لواقف فوز عظیم
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۸۹ - در طی تقریظ مفصل بر کتاب حالت نگاشته میرزا محمد حسین ملک الکتاب فراهانی فرماید
دانا باید ز روی فکر زند دم
تا ز پس دم زدن همی نخورد غم
هست سخن مرد را ترازوی دانش
نیست بسنجیده مرد تا نزند دم
جز به سخن کان ترازوی هنرستی
پایه نگیرد فزونی و نشود کم
پس تو سخن گوی را شناخت توانی
ره نبری بر شناس اخرس و ابکم
نیست سخنگوی راستگوی خداجوی
جز ملک ملک فضل در همه عالم
احمد را باوه مرتضی را فرزند
دانش را زاده مردمی را بن عم
شاه به کتاب عصر کردش سالار
زانکه ز کتاب بود یکسره اقدم
راستی آن را مسلم است که هرگز
جز به در کردگار می نشود خم
ریشه گردون اگر زین بدر آید
گفته وی استوار ماند و محکم
ای ز جمال تو چشم بینش روشن
وی ز کمال تو باغ دانش خرم
کلکت با رد به نثر لؤلؤ منثور
فکرت دارد عقود نظم منظم
فضل و هنر بوده مرکسان را زین پیش
لیک در این عصر بر تو گشته مسلم
طبع تو بر آسکون طرازد کشتی
فکر تو بر آسمان فرازد سلم
هوش روان گر به چشم خلق درآید
عقل مصور توئی و روح مجسم
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۹۱ - در جشن سال دوم مجلس شورای ملی ۱۳۲۵
مهناباد این جشن معظم
مبارک باد این عید مفخم
به فرزندان مرز و بوم ایران
هواخواهان قانون مکرم
به همدستان دفع مستبدین
به همراهان خیر خلق عالم
به جانبازان عین عدل دستور
به انبازان منع ما تقدم
به مبعوثان خیراندیش ملت
مهین نواب مختار و مقدم
به انصار مهین شورای ملی
به همراهان این بنیاد محکم
چه بنیادی که با پیرایه و لاف
تواند بود سر انی اعلم
بشد در موقع این عید ملی
پی بنیان خود رایان مهدم
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۹۴
تا رخ شمس السعاده تافت در ایوان
سر زد ایوان ز راه فخر به کیوان
بود شب جمعه و چهارم شعبان
کاین مه تابان گشود چهره در ایوان
چارده ماهی بسال چارده آمد
خرم و سرسبز همچو سرو به بستان
ماشاء الله تبارک الله بنگر
سرو سهی قد برخ چو لاله نعمان
دختری اندر حجاب صفوت و عصمت
اختری از ماهتاب برده گروگان
خواست امیری زبحر طبع بتاریخ
رشته کشد گوهری چو لؤلؤ و مرجان
طبعش غواصیی نمود و پس آنگاه
سر بدر آورد کای ادیب سخندان
آنچه ز مه رفته رفته گیر و رقم زن
مولد شمس السعاده چارم شعبان
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۹۹
از دستبرد چرخ شنیدم که ناگهان
آسیب و درد یافته پای خدایگان
ای شهریار عادل و دارای دادبخش
ای شهسوار باذل و میر جهان ستان
تو پا بچشم چرخ نهادی از آن سبب
آسیب دید پای تو از چشم فرقدان
یا خواست آسمان که ببوسد رکاب تو
شد خسته پایت از اثربوس آسمان
سوگند باسر تو که از درد پای تو
باشد مرا شراره به دل نیشتر بجان
خواهم بپایمردی دعوت که کردگار
بخشد بلای پای تو بر فرق بندگان
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۱
شب ولادت فیروز شه مظفر دین
چو آسمان، مه و مهره و ستاره داشت زمین
نشسته نیر دولت بصدر و گشته بپای
وزیر و عارض و سالار و حاجب و نوئین
چنانکه در بر خورشید آسمان بینی
سهیل و مشتری و تیر و زهره و پروین
دمید از دل گلهای آتشین آنشب
به چرخ تافته پیکان و آخته ژوبین
همی تو گوئی کز آفتاب و زهره و ماه
رها شدند شهب هر دم از یسار و یمین
کسیکه وارد آن بزم دلگشا گشتی
نشست کردی در روضه بهشت برین
قطوف دانیه چیدی ز شاخه طوبی
می طهور گرفتی زدست حورالعین
مراد خویش عیان سازم اندرین تشبیه
که خصم خیره نگوید مرا چنان و چنین
قطوف دانیه شد میوه محبت شه
می طهور بود باده پرستش دین
گرسنه ماند چشمی کزین نجوید کام
چو زهر باشد کامی کزان نشد شیرین
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۳ - ماده تاریخ کتاب گوهر خاوری تألیف پرنس ارفع الدوله
گوهر خاوری است این دیوان
که بود رشک گوهر عمان
نامه ای در ضیا چو مهر منیر
چامه ای در صفا چوآب روان
اثر کلک دانش است که یافت
چون خضر ره بچشمه حیوان
بحر همت پرنس صلح طلب
میر نویان فیلسوف جهان
ارفع الدوله آکه از رفعت
برده بر باب فضل شادروان
در سخاوت گذشته از حاتم
در فصاحت فزوده بر حسان
نام او زخم ننگ را مرهم
صلح او درد جنگ را درمان
شاد زی ای یگانه آفاق
شاد زی ای خلاصه دوران
چون بپایان رسید این دفتر
که بود قدر ذوق را میزان
از امیری بخواستم تاریخ
بهر انشاء و طبع این دیوان
گفت تاریخ ختم انشایش
سزد از طبع گوهر غلطان
هم بتاریخ طبع آن بنگاشت
خاوری گوهر آورد وجدان
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۵ - تاریخ وفات میرزا حسینعلیخان فرزند نظام السلطنه
سخت باشد خزان سرو و سمن
خاصه در چشم بلبلان چمن
ای دریغا که شام تیره ما
بغم و غصه بود آبستن
نوجوان میرزا حسین خان آنک
داشت خوی بدیع و خلق حسن
تنش آراسته بفضل و کمال
مغزش انباشته بدانش و فن
پدر پیر را ز داغش خاست
از جگر دود و از سرا شیون
در فراقش نظام سلطنه گشت
جفت انده اسیر بیت حزن
عیش را برگسست رشته انس
صبر را بر درید پیراهن
آنکه چشم وطن برویش بود
همچو چشم منیژه بر بیژن
وطن از ماتمش فشاند خون
بر رخ از دیده چون عقیق یمن
زین سبب گشت سال تاریخش
باز بروی گریست چشم وطن