عبارات مورد جستجو در ۵۱۵ گوهر پیدا شد:
صوفی محمد هروی : ده نامه
بخش ۱۱ - خبر بردن خادمه
خادمه بار دگر از روی مهر
رفت سوی خدمت آن ماه چهر
دید که بنشسته به تخت مراد
خادمه را چشم چو بر وی فتاد
گفت دعاها و ثنا بی شمار
خادمه با آن صنم گلعذار
کرد بسی حیله و سعیی نمود
تا که زبان باز به گفتن گشود
حال دل زار جوان را بگفت
هر چه به دل بود مر او را نهفت
خنده زنان گشت چو گل در سحر
گفت به آن خادمه کای بی هنر
چند غم مردم نادان خوری
هست مرا جمله جهان مشتری
گر شود او از غم رویم هلاک
ور نشود، حسن مرا خود چه باک
ترکی شیرازی : فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها
شمارهٔ ۵۹ - باد صبا
خوش والدی که چون تویی او را ولد بود
بر والدی چنین، همه کس را حسد بود
هر والدی که می نگری هست با ولد
بر هر ولد، نه خوبی این خط و خد بود
چون تو ولد به خانهٔ هر والدی که هست
او را ز میوه های بهشتی رسد بود
رخ ماه آسمان و، قدت سرو بوستان
بوی سیاه موی تو خوشتر زند بود
بر ماه آسمان، نه چنین لطف و دلبری ست
بر سرو بوستان، نه چنین حسن قد بود
حسن تو را به حسن نکویان، چه نسبت است
بسیار فرق ها ز صنم تا صمد بود
دامان و حبیب باد صبا پر ز عنبر است
او را مگر به زلف تو داد و ستد بود
هر کس که نیست در سر او شور عشق تو
انسان ندانمش که کم از دیو و دد بود
بنیاد سد، ز جای کند سیل اشک من
گر در رهش ز آهن و پولاد سد بود
روزی برای تجربه از من به خواه، جان
تا بنگری محبت من، تا چه حد بود
دوری نمودن تو ز«ترکی» پری رخا!
مانا حدیث دوری جان، از جسد بود
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۸
جور اغیار و غم فرقت یار آخر شد
عهد ناکامی عشاق فکار آخر شد
خم بجوش آمد و برخواست ز میخانه خروش
ابشرو، باده کشان دور خمار آخر شد
ساقیا صبحک الله بده جام صبوح
تا بدانند حریفان شب تار آخر شد
تو بمان تازه بهارا که جهان زنده شود
چه غم ار فصل خزان رفت و بهار آخر شد
داشت هر سحر و فسونی فلک شعبده باز
همه از معجز لعل لب یار آخر شد
بلبلان مژده که بشکفت گل تازه به باغ
عهد گلچین بسرآمد غم خار آخر شد
«حاجبا در دل مردان خدا منزل تست
چون دلت آینه روی نگار آخر شد
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۱
یکه تازا خنگ عزم امروز در میدان فکن
گوی نه افلاک را با لطمه چوگان فکن
گر که شیطانت بود در قصد و دجالت رقیب
تیر بر دجال زن شمشیر بر شیطان فکن
ذات واجب را، اگر فرض و قیاسی بایدت
قرعه بر نام کرام حضرت انسان فکن
نام جاویدان اگر خواهی و عمر سرمدی
جان خود را جان من در مقدم جانان فکن
ای که هستی ناخدای کشتی دریای فیض
کشتی عزت در این دریای بی پایان فکن
از برای حفظ ناموس ای عزیز مصر دل
صدهزاران ماه کنعان در چه زندان فکن
چشمت از ابروی مژگان تیر دارد برکمان
پس دل وحشی تر، از آهو، به یک پیکان فکن
لؤلؤ، و مرجان نشانی از لب و دندان تست
از لب و دندان اثر در لؤلؤ، و مرجان فکن
همچو «حاجب » گر توانی در کمال و معرفت
سایه خود بر سر هر بی سروسامان فکن
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۳۰
رخش که از نظر خلق جمله محجوبست
عیان بدیده معنی ز صورت خوبست
چگونه دیده ظاهر به بیند آن رخسار
که از حیا به هزاران حجاب محجوبست
کرت هواست که بینی جمال آن محجوب
ببین در آینه روی آنکه محبوبست
بصفحه رخ خوبان بدفتر حسنش
ز خط و خال بسی حرف و نقطه مکتوبست
تو این کرشمه و نازی که از بتان بینی
بحسن چهره آن یار جمله معیوبست
بحسن اوست که یوسف بچهره زیبا
بلای جان زلیخا و قلب یعقوبست
نسب مپرس ز نور و حسب که او منسوب
بنور او ز تجلیش نیز محسوبست
امام خمینی : رباعیات
باده اَلَست
هشیاری من بگیر و مستم بنما
سر مست ز باده الستم بنما
بر نیستیم فزون کن، از راه کَرم
در دیده خود هر آنچه هستم، بنما
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۵۰
از باده مغز تر کن و آن یار نغز جو
تا سر رود بسر رو و تا پا بپا بپو
بر نقش ما سوا خط بطلان بیا بکش
از لوح دل محبت اغیار رو بشو
یاران ز باده سرخوش و در سر ترا خمار
جامی بزن بطرف چمن نوگلی ببو
چون یاد دوست میرود اندر ملامتم
ای مدعی هر آنچه توانی بگو بگو
خاصان و عامیان همه را شور او بسر
ترسا و پارسا همه را رو بسوی او
در دیر و در حرم بکنشت و کلیسیا
در جستجوش ره سپر اسرار کو بکو
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 36
هرکه آئین حقیقت نشناسد ز مجاز
در سراپرده رندان نشود محرم راز
یا که بیهوده مران نام محبت به زبان
یا چو پروانه بسوز از غم و با درد بساز
مگذارید قدم بیهده در وادی عشق
کاندر این مرحله بسیار نشیب است و فراز
آنقدر حلقه زنم بر در میخانه عشق
تا کند صاحب میخانه به رویم در باز
دم غنیمت بود ای دوست در این دم زیرا
آنچه از عمر ز کف رفت دگر ناید باز
هرکه شد معتکف اندر حرم کعبه دل
حاش لله که شود معتکف کوی مجاز
بهتر از جنت و حور است همانا وحدت
وصل دلدار و لب جوی و می و نغمه ساز
شاه اسماعیل صفوی ( خطایی ) : گزیدهٔ اشعار ترکی
صاباح
بیز ده خاندانه گئدر دئر ایدیک
مئهمان جانلار, بیزه صفا گلدینیز!
هر صاباح, هر صاباح یوزوم اوستونه
مئهمان جانلار, بیزه صفا گلدینیز!
بلی, دئدیک, بیر گئرچهٔین دستینه
جانیم قوربان اولسون حاقین دوستونا
هر صاباح, هر صاباح یوزوم اوستونه
مئهمان جانلار, بیزه صفا گلدینیز!
گئتدی یولداشلاریم, قالدیم یالینیز
بابچادا آچیلیر قؤنچه گولوموز
شکر محبتیز, دادلی دیلیمیز
مئهمان جانلار, بیزه صفا گلدینیز!
بایقوش کیمی نه بکلرسن ویرانی
شوکور اولسون سنی بیزه وئره‌نی
سولطان خطای‌نین ایشی, یئره‌نی
مئهمان جانلار, بیزه صفا گلدینیز!
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۱۶
گر چه اسباب طرب پیش من امشب نه کم است
شادیم بی گل روی تو همه درد و غم است
داب ارباب محبت نبود آسایش
لذت عاشق دل سوخته اندر الم است
به امید سر خود پای منه در ره عشق
که در این مرحله سر باختن اول قدم است
گردن شیشه می گیر و سفالینه جام
اگرت آرزوی تاج کی و جام جم است
جان من دولت جاوبد به دنیا مفروش
گر کنی نیک نظر حاصل آن یک دو دم است
گر زنی نوبت شاهی به جهان تا مانی
اولت درد سر و آخر کارت ندم است
زخم ناخورده ز خالد طمع شر مدار
سینه اش گر به مثل لوح و زبانش قلم است
ایرج میرزا : قطعه ها
در پشت کتابی که برای سردار عبدالعزیز خان جنرال قنسول افغان مقیم مشهد فرستاده نوشته است
عزیز نسخۀ اشعار صابر شاعر
که پر بُوَد ز گهر های شاه وار عزیز
ز دوستدار عزیزی رسیدی و اکنون
به یادگار فرستم به دوستدار عزیز
عزیز فنسول افغان شریف مرد جهان
بلند مرتبه سردار نامدار عزیز
عزیز دارد این یادگار را آری
عزیز داند مقدار یادگار عزیز
به روزگار عزیزان که حیف باشد اگر
به مهر او نشود صرف روزگار عزیز
اساس دولت ایران و تُرک و افغان را
کند مُعَّزز و پاینده کردگار عزیز
زِیَد به عزت و اقبال فی امان الله
به زیر سایۀ این مملکت مَدارِ عزیز
نهج البلاغه : حکمت ها
پرهيز از افراط و تفريط نسبت به امیر المؤمنین عليه السلام
وَ قَالَ عليه‌السلام يَهْلِكُ فِيَّ رَجُلاَنِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ
قال الرضي و هذا مثل قوله عليه‌السلام هَلَكَ فِيَّ رَجُلاَنِ مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَالٍ
مفاتیح الجنان : مناجات
مناجات عارفین
المناجاة الثانیة عشرة: مناجاة العارفین
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
إِلهِی قَصُرَتِ الْأَلْسُنُ عَنْ بُلُوغِ ثَنائِک کما یلِیقُ بِجَلالِک، وَ عَجَزَتِ الْعُقُولُ عَنْ إِدْراک کنْهِ جَمالِک، وَانْحَسَرَتِ الْأَبْصارُ دُونَ النَّظَرِ إِلی سُبُحاتِ وَجْهِک، وَ لَمْ تَجْعَلْ لِلْخَلْقِ طَرِیقاً إِلَی مَعْرِفَتِک، إِلّا بِالْعَجْزِ عَنْ مَعْرِفَتِک.
إِلهِی فَاجْعَلْنا مِنَ الَّذِینَ تَرَسَّخَتْ أَشْجارُ الشَّوْقِ إِلَیک فِی حَدائِقِ صُدُورِهِمْ، وَأَخَذَتْ لَوْعَةُ مَحَبَّتِک بِمَجامِعِ قُلُوبِهِمْ، فَهُمْ إِلَی أَوْکارِ الْأَفْکارِ یأْوُونَ، وَ فِی رِیاضِ الْقُرْبِ وَالْمُکاشَفَةِ یرْتَعُونَ، وَ مِنْ حِیاضِ الْمَحَبَّةِ بِکأْسِ الْمُلاطَفَةِ یکرَعُونَ؛
وَ شَرائِعَ الْمُصافاةِ یرِدُونَ، قَدْ کشِفَ الْغِطاءُ عَنْ أَبْصارِهِمْ، وَانْجَلَتْ ظُلْمَةُ الرَّیبِ عَنْ عَقَائِدِهِمْ وَ ضَمَائِرِهِمْ، وَانْتَفَتْ مُخَالَجَةُ الشَّک عَنْ قُلُوبِهِمْ وَ سَرَائِرِهِمْ، وَانْشَرَحَتْ بِتَحْقِیقِ الْمَعْرِفَةِ صُدُورُهُمْ، وَ عَلَتْ لِسَبْقِ السَّعَادَةِ فِی الزَّهَادَةِ هِمَمُهُمْ، وَ عَذُبَ فِی مَعِینِ الْمُعَامَلَةِ شِرْبُهُمْ، وَ طَابَ فِی مَجْلِسِ الْأُنْسِ سِرُّهُمْ، وَ أَمِنَ فِی مَوْطِنِ الْمَخَافَةِ سِرْبُهُمْ، وَ اطْمَأَنَّتْ بِالرُّجُوعِ إِلَی رَبِّ الْأَرْبابِ أَنْفُسُهُمْ؛
وَ تَیقَّنَتْ بِالْفَوْزِ وَ الْفَلَاحِ أَرْواحُهُمْ، وَ قَرَّتْ بِالنَّظَرِ إِلَی مَحْبُوبِهِمْ أَعْینُهُمْ، وَاسْتَقَرَّ بِإِدْرَاک السُّؤْلِ وَ نَیلِ الْمَأْمُولِ قَرارُهُمْ، وَ رَبِحَتْ فِی بَیعِ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ تِجَارَتُهُمْ.
إِلهِی مَا أَلَذَّ خَواطِرَ الْإِلْهامِ بِذِکرِک عَلَی الْقُلُوبِ! وَ مَا أَحْلَی الْمَسِیرَ إِلَیک بِالْأَوْهامِ فِی مَسالِک الْغُیوبِ! وَ مَا أَطْیبَ طَعْمَ حُبِّک! وَ مَا أَعْذَبَ شِرْبَ قُرْبِک، فَأَعِذْنا مِنْ طَرْدِک وَ إِبْعادِک، وَاجْعَلْنا مِنْ أَخَصِّ عَارِفِیک، وَ أَصْلَحِ عِبَادِک، وَ أَصْدَقِ طَائِعِیک، وَ أَخْلَصِ عُبَّادِک، یا عَظِیمُ یا جَلِیلُ، یا کرِیمُ یا مُنِیلُ، بِرَحْمَتِک وَ مَنِّک یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
مفاتیح الجنان : مناجات
مناجات زاهدین
المناجاة الخامسة عشرة: مناجاة الزّاهدین
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
إِلهِی أَسْکنْتَنا داراً حَفَرَتْ لَنا حُفَرَ مَکرِها، وَ عَلَّقَتْنا بِأَیدِی الْمَنایا فِی حَبَائِلِ غَدْرِها، فَإِلَیک نَلْتَجِئُ مِنْ مَکائِدِ خُدَعِها، وَبِک نَعْتَصِمُ مِنَ الاغْتِرارِ بِزَخَارِفِ زِینَتِها، فَإِنَّهَا الْمُهْلِکةُ طُلَّابَهَا، الْمُتْلِفَةُ حُلَّالَهَا، الْمَحْشُوَّةُ بِالْآفاتِ، الْمَشْحُونَةُ بِالنَّکبَاتِ.
إِلهِی فَزَهِّدْنا فِیها، وَ سَلِّمْنا مِنْها بِتَوْفِیقِک وَ عِصْمَتِک، وَانْزَعْ عَنَّا جَلابِیبَ مُخالَفَتِک، وَ تَوَلَّ أُمُورَنا بِحُسْنِ کفایتِک؛ وَ أَوْفِرْ مَزِیدَنا مِنْ سَعَةِ رَحْمَتِک، وَ أَجْمِلْ صِلاتِنا مِنْ فَیضِ مَواهِبِک، وَاغْرِسْ فِی أَفْئِدَتِنا أَشْجارَ مَحَبَّتِک، وَ أَتْمِمْ لَنا أَنْوارَ مَعْرِفَتِک، وَ أَذِقْنا حَلاوَةَ عَفْوِک وَلَذَّةَ مَغْفِرَتِک، وَ أَقْرِرْ أَعْینَنا یوْمَ لِقائِک بِرُؤْیتِک، وَ أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْیا مِنْ قُلُوبِنا کما فَعَلْتَ بِالصَّالِحِینَ مِنْ صَفْوَتِک وَالْأَبْرارِ مِنْ خَاصَّتِک، بِرَحْمَتِک یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ، وَیا أَکرَمَ الْأَکرَمِینَ.
لالایی ها : بخش اول
بخواب ای گل گل زیبا
بخواب ای گل گل زیبا لالا لالا لالا لالا
گل سوسن، گل کوکب، گل مریم، گل مینا
به روی مثل ماه تو، ستاره می زند سوسو
بخواب ای ماه تابانا، لالا لالا گل شب بو
دو چشمان قشنگت را ببند ای نازنین لا لا
به چشم شکل بادامت لالا لالا گل بادام
بگو آهسته زیر لب، خدای مهربان من
به امید تو می خوابم، لالا لالا گل مادر
اگر در خواب خود دیدی، عزیزم روی بابا را
سلامش کن ببوس او را، لالا لالا گل بابا
لالا لالا گل زنبق، لالا لالا گل میخک
لالا لالا گل ساعت، ستاره می زند چشمک
بخواب ای گل، گل زیبا، لالا لالا لالا لالا
گل سوسن، گل کوکب، گل مریم، گل مینا
بخواب ای گل، گل زیبا، لالا لالا لالا لالا
بخواب ای گل، گل زیبا، لالا لالا لالا لالا