عبارات مورد جستجو در ۸۷۷ گوهر پیدا شد:
بهاءالدین ولد : جزو اول
فصل ۳۴
قال النّبیّ علیه السّلام: ما ذئبان ضاریان فی قریة غنم باسرع فیها فسادا من حبّ الشّرف و المال فی دین المرء المسلم.
بدین دو گرگِ رمه خصال نیک تو و خیرات تو بِرَمَد و سر در خسها کشد. تو دهان را چون حطمه باز کرده و این معده و شکم و رگهای تو بر مثال هفت درکه دوزخ است که چندین هزار پاکیزهرویان را مستحیل و متغیّر میگردانی. و این موکلان متقاضی که در این دَرَکهاست از گرسنگی و تشنگی و غیرهما، بیخبراند از درد چندین میوهها و چیزها که میخوری. پس چه عجب که اگر موکّلان دوزخ بیخبر باشند از درد دردمندان که در دوزخاند.
و این لقمهها که تو در این درکها افکنی، اگر تو را در آن حق هست پس بدان که دوزخیان هم حق باشند مر دوزخ را. پس چون این همه را درخور همدیگر کرده است، بدان که به نزد او نیک و بد یکسان نباشد که اگر یکسان باشد درخورکننده نگفته باشی.
تو هر کاری که در جهان میکنی از بهر مرداری و شهوتی میکنی، هم از آن وجهی بر تو رنجی مستولی شود که تو را از ورزش آن پشیمان کند تا تو را معلوم شود که آن راه، راه رنج بوده است که بصورت خوش به تو نموده است امّا در معنی آتش بوده است پس راه راست رضای اللّه است که هرگز از آن پشیمانی نیست خواه گو رنج باش و خواه گو آسایش
و اللّه اعلم.
بدین دو گرگِ رمه خصال نیک تو و خیرات تو بِرَمَد و سر در خسها کشد. تو دهان را چون حطمه باز کرده و این معده و شکم و رگهای تو بر مثال هفت درکه دوزخ است که چندین هزار پاکیزهرویان را مستحیل و متغیّر میگردانی. و این موکلان متقاضی که در این دَرَکهاست از گرسنگی و تشنگی و غیرهما، بیخبراند از درد چندین میوهها و چیزها که میخوری. پس چه عجب که اگر موکّلان دوزخ بیخبر باشند از درد دردمندان که در دوزخاند.
و این لقمهها که تو در این درکها افکنی، اگر تو را در آن حق هست پس بدان که دوزخیان هم حق باشند مر دوزخ را. پس چون این همه را درخور همدیگر کرده است، بدان که به نزد او نیک و بد یکسان نباشد که اگر یکسان باشد درخورکننده نگفته باشی.
تو هر کاری که در جهان میکنی از بهر مرداری و شهوتی میکنی، هم از آن وجهی بر تو رنجی مستولی شود که تو را از ورزش آن پشیمان کند تا تو را معلوم شود که آن راه، راه رنج بوده است که بصورت خوش به تو نموده است امّا در معنی آتش بوده است پس راه راست رضای اللّه است که هرگز از آن پشیمانی نیست خواه گو رنج باش و خواه گو آسایش
و اللّه اعلم.
بهاءالدین ولد : جزو اول
فصل ۳۵
لِکَیْلا یعَلَمَ مِنْ بعَدِ عِلْمٍ شَیْئا
عَلَمِ عِلم و ادراک را به دستِ تو میدهند تا از خود سلطانی نکنی، و بدان که این امیری به تو کسی دیگر داده است. همان زمان که این عَلَمِ علم و ادراک را بدست تو میدهند، مینگر که میدهد و از به هرچه میدهد از بهر آن میدهد تا با یاغی جنگ کنی، نه آنکه بروی یاغی شوی.
این علم ادراک آرزوها از درِ پنج حس تو درآوردند و راههای دیگر از اندرون تو گشادند تا بعضی ادراک را از آن راه به نزد تو آرند، از جوع و محبّت و شهوت. اگرچه این درها بسته شود این ادراک را در تو پیدا میکنند چون شمع و به هر گوشه پیش تو میگردانند تا چون بر این خزاین واقف شوی خدمت خداوند خزینه کنی تا تو را عطاها دهد و شمع دانش تو را بدان جهان بزوایا پدید کند. خود شمع ادراک تو را در این خزاین از پیش تو میبرند. آخر این ادراک و نظر روح تو چون چراغیست که اللّه به هر جای و در هر گوشه میگرداند تا موجودات آن زاویه تو را مکشوف میشود، تو چرا چون دزدان درمیافتی و خود را پرباد میکنی تا بروی.
از باد کسب و کار و تدبیر تو به همه کویها فرودویدی از مقامری و قلّاشی و خدمتگری و بناآوردن و تحصیل علم و تحصیل مراد پس تو نتوانی از خزینه ما چیزی بیرون بردن. تو همه حیلها بکن تا از ادراک فرومانی و خزینه ما به سلامت بماند، لکیلا یعلم من بعد علم شیئا.
تو هر گامی که میروی تدبیری و کاری بر خود می نهی تا گرانبار میشوی از سوداهای دنیا که داری. تو چنگ در حیات دنیا در زده و میپیچی و درمیآویزی تا از تقدیرِ اِفنایِ ما بِستانی و یقین میدانی که بس نیایی و همچنان درمیآویزی. ناصیه تو را گرفتهایم به عالم غیب میبریم که بیا تا ببینی آنچه تو را وعده کردهایم و تو منکر میشده. و همچنانک ماهی درشست مانده باشد در آب و در دریا و از عالم آب به عالم خاکش میآرند و او سر میپیچاند تا نبیند جز آن عالمی که در وی است، تو نیز به هر کو میروی و قوتی میکنی بهر شغلی تا سر از عالم غیب بکشی . ای بیچاره از بس که همه روز کاروان سودای فاسد برمیگذرد از سینهٔ تو جمله نبات خیر و اوصاف پسندیدهٔ تو را پیکوب کردند و ستورانِ این کاروان خوردند. اکنون نومید مباش، به توبه گرای و زمین دل را شیار کن وزیر و زبر کن و اوصاف بد و سختی را به زیر آر و نرمی را بر زبر آر. و هر خون زیادتی و سودای فاسد چون خشتی است که هر ساعتی چون سدّ اسکندر میکنی که یاجوج و مأجوج میلیسند آن را و باز آن سد همان است همچنانک مجاهده میکنی تا سدّ عصیان را براندازی به توبه و باز توبه را در تسویف میافکنی روز دیگر میبینی که سدّ عصیان چون کوه گشته باشد و آن رقّت رفته و آن ندم نمانده و دل سیاه شده.
با این همه تو نومید مشو از حضرت باری. آن دیِ دیوانه چون تُرکِ غارتی خشمآلود فرود آید و حلّهای سبز را از سر درختان برکشد و به تیغ میوهها را از سرهای اشجار دراندازد و برگها و نواها را غارت کند، درخت برهنه و بیبرگ لرزان و عاجز و متحیّر بماند، دست به دریوزه دراز کرده. باز در بهار چون آب فرستیم همه خلعتهای او را بازدهیم. اجزای تو نیستتر از نوای اشجار نشود چگونه به تو باز ندهند. عجب، اگر شربت حیوة دنیا را از بهر چاشنی به تو فرستادند از همینقدر مست شدی و ترک خریداریِ آن جهان بگرفتی. مست آن باشد که آسمان از زمین نشناسد، تو نیز درکات زمین را از درجات علیّین بازنمیشناسی. اکنون چون اللّه عدل است اینکه تو از جهان پارهپاره خوردی و میخوری، همچنان تو را نیز پارهپاره کنند و از تو هم بخورند از کژدم و مار و مور و پرنده، و بر آش جهان تو را نوالهنواله کنند. همچنانک نوالهٔ جهان را از تو باز ستدیم تو را از جهان باز توانیم ستدن.
تو هر کاری و صلاحی و هر نمازی که کنی و هرچه ورزی از بهر روز مرگ و راحت سپسِ مرگ و راحتِ آن جهانی باید کرد که راحت این جهانی بی این همه حاصل میشود، چون دنیا بی این حاصل میشود و آن جهانی بی این خیرات و ورزش حاصل نمیشود. پس هرچه کنی از بهر آن جهان کن. از احوال این جهان هرچه به خاطرت میآید نظر از آن کوتاه میکن تا تو را به از آن دهد، از آن که محال باشد که اللّه منظور تو را و مصوّر تو را از تو بستاند و به از آنت بازندهد. تو وقتی که در نظر خود صورتی میگیری، چون نظر تو از آن صورت برون میآید اللّه صورت دیگر میدهد نظر تو را، پس چه عجب باشد که اگر روح تو از این صورت برون آید صورت دیگرش دهد که به ازین صورت باشد و بی نهایت باشد و تو نظر خود را ببینی که در میان آن صورت بی نهایت چگونه میپرد و چگونه می رود
و اللّه اعلم.
عَلَمِ عِلم و ادراک را به دستِ تو میدهند تا از خود سلطانی نکنی، و بدان که این امیری به تو کسی دیگر داده است. همان زمان که این عَلَمِ علم و ادراک را بدست تو میدهند، مینگر که میدهد و از به هرچه میدهد از بهر آن میدهد تا با یاغی جنگ کنی، نه آنکه بروی یاغی شوی.
این علم ادراک آرزوها از درِ پنج حس تو درآوردند و راههای دیگر از اندرون تو گشادند تا بعضی ادراک را از آن راه به نزد تو آرند، از جوع و محبّت و شهوت. اگرچه این درها بسته شود این ادراک را در تو پیدا میکنند چون شمع و به هر گوشه پیش تو میگردانند تا چون بر این خزاین واقف شوی خدمت خداوند خزینه کنی تا تو را عطاها دهد و شمع دانش تو را بدان جهان بزوایا پدید کند. خود شمع ادراک تو را در این خزاین از پیش تو میبرند. آخر این ادراک و نظر روح تو چون چراغیست که اللّه به هر جای و در هر گوشه میگرداند تا موجودات آن زاویه تو را مکشوف میشود، تو چرا چون دزدان درمیافتی و خود را پرباد میکنی تا بروی.
از باد کسب و کار و تدبیر تو به همه کویها فرودویدی از مقامری و قلّاشی و خدمتگری و بناآوردن و تحصیل علم و تحصیل مراد پس تو نتوانی از خزینه ما چیزی بیرون بردن. تو همه حیلها بکن تا از ادراک فرومانی و خزینه ما به سلامت بماند، لکیلا یعلم من بعد علم شیئا.
تو هر گامی که میروی تدبیری و کاری بر خود می نهی تا گرانبار میشوی از سوداهای دنیا که داری. تو چنگ در حیات دنیا در زده و میپیچی و درمیآویزی تا از تقدیرِ اِفنایِ ما بِستانی و یقین میدانی که بس نیایی و همچنان درمیآویزی. ناصیه تو را گرفتهایم به عالم غیب میبریم که بیا تا ببینی آنچه تو را وعده کردهایم و تو منکر میشده. و همچنانک ماهی درشست مانده باشد در آب و در دریا و از عالم آب به عالم خاکش میآرند و او سر میپیچاند تا نبیند جز آن عالمی که در وی است، تو نیز به هر کو میروی و قوتی میکنی بهر شغلی تا سر از عالم غیب بکشی . ای بیچاره از بس که همه روز کاروان سودای فاسد برمیگذرد از سینهٔ تو جمله نبات خیر و اوصاف پسندیدهٔ تو را پیکوب کردند و ستورانِ این کاروان خوردند. اکنون نومید مباش، به توبه گرای و زمین دل را شیار کن وزیر و زبر کن و اوصاف بد و سختی را به زیر آر و نرمی را بر زبر آر. و هر خون زیادتی و سودای فاسد چون خشتی است که هر ساعتی چون سدّ اسکندر میکنی که یاجوج و مأجوج میلیسند آن را و باز آن سد همان است همچنانک مجاهده میکنی تا سدّ عصیان را براندازی به توبه و باز توبه را در تسویف میافکنی روز دیگر میبینی که سدّ عصیان چون کوه گشته باشد و آن رقّت رفته و آن ندم نمانده و دل سیاه شده.
با این همه تو نومید مشو از حضرت باری. آن دیِ دیوانه چون تُرکِ غارتی خشمآلود فرود آید و حلّهای سبز را از سر درختان برکشد و به تیغ میوهها را از سرهای اشجار دراندازد و برگها و نواها را غارت کند، درخت برهنه و بیبرگ لرزان و عاجز و متحیّر بماند، دست به دریوزه دراز کرده. باز در بهار چون آب فرستیم همه خلعتهای او را بازدهیم. اجزای تو نیستتر از نوای اشجار نشود چگونه به تو باز ندهند. عجب، اگر شربت حیوة دنیا را از بهر چاشنی به تو فرستادند از همینقدر مست شدی و ترک خریداریِ آن جهان بگرفتی. مست آن باشد که آسمان از زمین نشناسد، تو نیز درکات زمین را از درجات علیّین بازنمیشناسی. اکنون چون اللّه عدل است اینکه تو از جهان پارهپاره خوردی و میخوری، همچنان تو را نیز پارهپاره کنند و از تو هم بخورند از کژدم و مار و مور و پرنده، و بر آش جهان تو را نوالهنواله کنند. همچنانک نوالهٔ جهان را از تو باز ستدیم تو را از جهان باز توانیم ستدن.
تو هر کاری و صلاحی و هر نمازی که کنی و هرچه ورزی از بهر روز مرگ و راحت سپسِ مرگ و راحتِ آن جهانی باید کرد که راحت این جهانی بی این همه حاصل میشود، چون دنیا بی این حاصل میشود و آن جهانی بی این خیرات و ورزش حاصل نمیشود. پس هرچه کنی از بهر آن جهان کن. از احوال این جهان هرچه به خاطرت میآید نظر از آن کوتاه میکن تا تو را به از آن دهد، از آن که محال باشد که اللّه منظور تو را و مصوّر تو را از تو بستاند و به از آنت بازندهد. تو وقتی که در نظر خود صورتی میگیری، چون نظر تو از آن صورت برون میآید اللّه صورت دیگر میدهد نظر تو را، پس چه عجب باشد که اگر روح تو از این صورت برون آید صورت دیگرش دهد که به ازین صورت باشد و بی نهایت باشد و تو نظر خود را ببینی که در میان آن صورت بی نهایت چگونه میپرد و چگونه می رود
و اللّه اعلم.
بهاءالدین ولد : جزو اول
فصل ۳۹
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِباساً
گفتم ای آدمی جهدی کن تا از التباس بیرون آیی. آخر از خاک، پلیتهٔ کالبدت را و از آب، روغن او ساختند، و هر دو را ترکیب کردند و آذرکی از نور علّیین که روح است در وی گرانیدند؛ چندان جهدی بکن که همه کالبد تو نور گردد. چنانکه آن آتش، پلیته و روغن را بسوزاند و نور گرداند، امّا آن نور سازوار باشد. چنانکه کرم پیله اگر چه وَرخَج مینماید، امّا یک ریزه لعاب او را ابریشم گردانیدند، همچنان چون کالبد تو نور گردد همه اجزای تو ابریشم شود و حریر شود.
باز لباس شب را اگر چه تاریک نماییم، و لکن روشنایی از وی بیرون آریم. از تلّ مشک شب که تل ریگ روان را ماند ببین که چگونه شکوفهٔ روز میرویانیم. باش تا از تل خاک گورستان تو شکوفهٔ قیامت و حشر را ببینی که چگونه پدید آریم. چنانکه سیاهیِ دیدهات که دل لاله را ماند و سپیدیش که نرگس را ماند. چنانکه روز گرد شب بود، سپیدی چشم که گرد سیاهی چشم است به آن ماند. بر تل تنت این چنین شکوفه پدید آوردیم، تا شکوفهٔ جهان را نظاره میکند. امّا راحت در سیاهی نهادیم و سپید را معطّل از راحت کردیم. همچنان نخست پرده شب را فروگذاریم و راحت را در عالم مشاهده بدیشان رسانیم، باز چون لباس شب را بگسترانند، شبِ هندووَش را بفرستیم تا آینهٔ حقیقت را از زنگار رنج بزداید و به غلاف کالبدها بازآرد. امّا صوفیان و مخلصان حقایق ترک آن لباس گویند و به زاویه روند از عالم غیب و به عبادت مشغول شوند.
وَ النَّوْمَ سُباتاً
ماه و آفتاب و ستارگان حواس را از افلاک سر ایشان فروریختیم و کالبدها را بر عرصه جهان چون گل تر بینداختیم، آنگاه این ندا در دادیم که: « لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ»
ملوک که حافظ بلاد اللّهاند کجا شدند؟ سلاطین که ناصر عباداللّهاند در چه کاراند؟ ارباب عقل و کیاست چه تدبیر میسازند؟ ببین که همه را بیکار کردیم و جهان باقی ماند ما را که وَ لِلَّهِ مِیراثُ السَّماواتِ وَ الأَْرْض .
باد میوزانیم و نبات میرویانیم و آب میرانیم، یکانیکان متعبّدان و مستغفران به اسحار ادریسوار جواب میگویند: « لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ»
اکنون این متقاضیان سهل و لطیف را پیشپیش میفرستند و حقوق تعظیم میطلبد تا اگر در اینجا مماطله رود، موکل قوی حال قیامت را فرستد تا نفخ اسرافیل چون نفس صبحدم پدید آید و همه زنده گرداند که «وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً» « أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً بَینَْ یَدَیْ رَحمِتهِ »
و نیز ریاح روح را وزان کرده است تا مبشّر راحت آن جهانی باشد. ساقی باد را ببینی که درآمده باشد و مجلس را میآراید و اشتران ابر را پر از شراب آب کردهایم و به محبوسان عالم میفرستیم تا تازه شوند و هیچ ثقل و نجاست در ایشان نباشد. چون این مردگان را بادی و ابری باشد و موکّلان فرشتگان بسبب آن ایشان را زنده میگرداند، عجب ابری و بادی و فرشتگان دیگر ندارد تا همه اختیارات مرده را زنده گرداند؟
یوسف علیه السلام در چاه میگفت که آنکس که رَحِم را بر من رحم داد، چاه را بر من رحیم تواند کردن. همچنانکه یوسف را از راه چاه به مُلک رسانید و نزد یعقوب رسانید، اطفال مسلمانان را از راه لحد به پادشاهی بهشت میرساند و مادر و پدر را به وی رساند
و اللّه اعلم.
گفتم ای آدمی جهدی کن تا از التباس بیرون آیی. آخر از خاک، پلیتهٔ کالبدت را و از آب، روغن او ساختند، و هر دو را ترکیب کردند و آذرکی از نور علّیین که روح است در وی گرانیدند؛ چندان جهدی بکن که همه کالبد تو نور گردد. چنانکه آن آتش، پلیته و روغن را بسوزاند و نور گرداند، امّا آن نور سازوار باشد. چنانکه کرم پیله اگر چه وَرخَج مینماید، امّا یک ریزه لعاب او را ابریشم گردانیدند، همچنان چون کالبد تو نور گردد همه اجزای تو ابریشم شود و حریر شود.
باز لباس شب را اگر چه تاریک نماییم، و لکن روشنایی از وی بیرون آریم. از تلّ مشک شب که تل ریگ روان را ماند ببین که چگونه شکوفهٔ روز میرویانیم. باش تا از تل خاک گورستان تو شکوفهٔ قیامت و حشر را ببینی که چگونه پدید آریم. چنانکه سیاهیِ دیدهات که دل لاله را ماند و سپیدیش که نرگس را ماند. چنانکه روز گرد شب بود، سپیدی چشم که گرد سیاهی چشم است به آن ماند. بر تل تنت این چنین شکوفه پدید آوردیم، تا شکوفهٔ جهان را نظاره میکند. امّا راحت در سیاهی نهادیم و سپید را معطّل از راحت کردیم. همچنان نخست پرده شب را فروگذاریم و راحت را در عالم مشاهده بدیشان رسانیم، باز چون لباس شب را بگسترانند، شبِ هندووَش را بفرستیم تا آینهٔ حقیقت را از زنگار رنج بزداید و به غلاف کالبدها بازآرد. امّا صوفیان و مخلصان حقایق ترک آن لباس گویند و به زاویه روند از عالم غیب و به عبادت مشغول شوند.
وَ النَّوْمَ سُباتاً
ماه و آفتاب و ستارگان حواس را از افلاک سر ایشان فروریختیم و کالبدها را بر عرصه جهان چون گل تر بینداختیم، آنگاه این ندا در دادیم که: « لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ»
ملوک که حافظ بلاد اللّهاند کجا شدند؟ سلاطین که ناصر عباداللّهاند در چه کاراند؟ ارباب عقل و کیاست چه تدبیر میسازند؟ ببین که همه را بیکار کردیم و جهان باقی ماند ما را که وَ لِلَّهِ مِیراثُ السَّماواتِ وَ الأَْرْض .
باد میوزانیم و نبات میرویانیم و آب میرانیم، یکانیکان متعبّدان و مستغفران به اسحار ادریسوار جواب میگویند: « لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ»
اکنون این متقاضیان سهل و لطیف را پیشپیش میفرستند و حقوق تعظیم میطلبد تا اگر در اینجا مماطله رود، موکل قوی حال قیامت را فرستد تا نفخ اسرافیل چون نفس صبحدم پدید آید و همه زنده گرداند که «وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً» « أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً بَینَْ یَدَیْ رَحمِتهِ »
و نیز ریاح روح را وزان کرده است تا مبشّر راحت آن جهانی باشد. ساقی باد را ببینی که درآمده باشد و مجلس را میآراید و اشتران ابر را پر از شراب آب کردهایم و به محبوسان عالم میفرستیم تا تازه شوند و هیچ ثقل و نجاست در ایشان نباشد. چون این مردگان را بادی و ابری باشد و موکّلان فرشتگان بسبب آن ایشان را زنده میگرداند، عجب ابری و بادی و فرشتگان دیگر ندارد تا همه اختیارات مرده را زنده گرداند؟
یوسف علیه السلام در چاه میگفت که آنکس که رَحِم را بر من رحم داد، چاه را بر من رحیم تواند کردن. همچنانکه یوسف را از راه چاه به مُلک رسانید و نزد یعقوب رسانید، اطفال مسلمانان را از راه لحد به پادشاهی بهشت میرساند و مادر و پدر را به وی رساند
و اللّه اعلم.
بهاءالدین ولد : جزو اول
فصل ۴۶
سؤال کرد که دوستان را چندین بلا چگونه میدهد که « اشدّ البلاء علی الانبیاء»
گفتم که بلا به معنی نیکویی باشد، اگرچه به ظاهر مبیّن رنج است؛ یعنی بر تن رنج نماید، و لیکن دل به زیر آن رنج خندان باشد همچون ابر بهاری، که او همیگرید و گل همیخندد. همچنانکه تنشان چون از روی ظاهر از دنیاست و دنیا سرای بلاست، لاجرم بلا بر تن فرومیآید. امّا دل چون آنجهانی بود در ریاض خرّم بود. باز تن چون از حساب مردگان است، شادی را سزاوار نبود، و دل چون موضع دریافت است، شادی نصیب او بود. باز آن همه بازگونگی از اهل دنیاست که ایشان شادی را به تن آرند و غم را به دل نهند. اما آن دلقپوش مخلص را بینی که دل را چو بُستان خندان دارد. آری، هماره دیوار بستان دژم باشد، یعنی دیوار کالبد ظاهر اهل دنیا روشن و تازه چو برف باشد و در زیر همه شکوفههای فسرده باشد، اما دل چو جای دریافت است چون به خوشی آن جهانیاش صرف کردی رنج کجا باشد؟ او را از ملک همّت که دارد ننگ آیدش که اندیشهٔ ملوک دنیا به خاطرش آید.
بدان که اخلاص دو بال دارد و هر دو بالش را پرهاست. یک پرش محبّت است بر پنج نماز، و یکی روزه داشتن و زکات دادن و بر عیال خود نفقه راست داشتن و غیر آن از فروض. و آن یکی بال دیگر پرها دارد، یکی دشمن داشتن اهل کفر و ناساختن با اهل معصیت و نهی منکر کردن و قتال کافران کردن.
زنان در وقت صحابه ریسمان ریستندی که شکالهای اسب کنید. تو اگر بشنوی که زن تو دست و پای میجنباند در کار دین از قلم مرجانی زبان و از مداد نفس بر صفحه هوا، اوّل این را نقش کنی در عهدها که با دوستان من دوست باشی و با دشمنان من دشمن باشی. نانش نیاری دادن که نباید از او فتنه آید. ای بیحمیّتان اهل سراغج با دستار و کلاه تو زیادتی میکند، تو نه حمیّت دین داری و نه حمیّت آخرت. آتش اندر زن مالی را که مدد اهل کفر و ظلم شود.
بدان که اخلاص دو بال دارد و هر دو بالش را پرهاست. یک پرش محبّت است بر پنج نماز، و یکی روزه داشتن و زکات دادن و بر عیال خود نفقه راست داشتن و غیر آن از فروض. و آن یکی بال دیگر پرها دارد، یکی دشمن داشتن اهل کفر و ناساختن با اهل معصیت و نهی منکر کردن و قتال کافران کردن.
زنان در وقت صحابه ریسمان ریستندی که شکالهای اسب کنید. تو اگر بشنوی که زن تو دست و پای میجنباند در کار دین از قلم مرجانی زبان و از مداد نفس بر صفحه هوا، اوّل این را نقش کنی در عهدها که با دوستان من دوست باشی و با دشمنان من دشمن باشی. نانش نیاری دادن که نباید از او فتنه آید. ای بیحمیّتان اهل سراغج با دستار و کلاه تو زیادتی میکند، تو نه حمیّت دین داری و نه حمیّت آخرت. آتش اندر زن مالی را که مدد اهل کفر و ظلم شود.
سؤال کرد که دوستی و دشمنآذگی در حقّ حق چگونه باشد؟
گفتم کسی که حق نعمت تو نشناسد و تو در حق او نیکویی کرده باشی، و امر تو را به هیچ نگیرد و با مخالفان تو یار شود و تو را ناسزا گوید و سبک دارد، این را دشمنآذگی گویند. باز این رنجیدن تو اثر و میوهٔ این دشمنآذگی است، نه از حد دشمنآذگی است. این اثر در حق خداوند صورت نبندد، اما اثر دشمنی باری استحقاق دوزخ است. و همچنین دوستی فرمانبرداری و تعظیم و ثنا گفتن باشد و اثر آن در حق تو خوشدلی باشد، امّا آن خوشدلی نه از حد دوستی بود. اما دوستی در حق باری اثرش استحقاق خلعت بهشت باشد.
دوست حق را چگونه یاد از بهشت و دوزخ آید؟
گفتم بهشت کمال همه تواناییهاست و کمال همه دانشهاست و کمال همه خوشیهاست و کمال مزهٔ دوستی است، و دوزخ کمال همه رنجهاست. پس دوستی جزوی آمد از بهشت و یا اثر بهشت وسیلت آمد به دوستی، پس دوستی بی او نبود. و باز دوزخ تازیانه است که تو را میزند تا به دوستی رساند. پس هر دو طرف دوستی میرویاند
و اللّه اعلم.
گفتم که بلا به معنی نیکویی باشد، اگرچه به ظاهر مبیّن رنج است؛ یعنی بر تن رنج نماید، و لیکن دل به زیر آن رنج خندان باشد همچون ابر بهاری، که او همیگرید و گل همیخندد. همچنانکه تنشان چون از روی ظاهر از دنیاست و دنیا سرای بلاست، لاجرم بلا بر تن فرومیآید. امّا دل چون آنجهانی بود در ریاض خرّم بود. باز تن چون از حساب مردگان است، شادی را سزاوار نبود، و دل چون موضع دریافت است، شادی نصیب او بود. باز آن همه بازگونگی از اهل دنیاست که ایشان شادی را به تن آرند و غم را به دل نهند. اما آن دلقپوش مخلص را بینی که دل را چو بُستان خندان دارد. آری، هماره دیوار بستان دژم باشد، یعنی دیوار کالبد ظاهر اهل دنیا روشن و تازه چو برف باشد و در زیر همه شکوفههای فسرده باشد، اما دل چو جای دریافت است چون به خوشی آن جهانیاش صرف کردی رنج کجا باشد؟ او را از ملک همّت که دارد ننگ آیدش که اندیشهٔ ملوک دنیا به خاطرش آید.
بدان که اخلاص دو بال دارد و هر دو بالش را پرهاست. یک پرش محبّت است بر پنج نماز، و یکی روزه داشتن و زکات دادن و بر عیال خود نفقه راست داشتن و غیر آن از فروض. و آن یکی بال دیگر پرها دارد، یکی دشمن داشتن اهل کفر و ناساختن با اهل معصیت و نهی منکر کردن و قتال کافران کردن.
زنان در وقت صحابه ریسمان ریستندی که شکالهای اسب کنید. تو اگر بشنوی که زن تو دست و پای میجنباند در کار دین از قلم مرجانی زبان و از مداد نفس بر صفحه هوا، اوّل این را نقش کنی در عهدها که با دوستان من دوست باشی و با دشمنان من دشمن باشی. نانش نیاری دادن که نباید از او فتنه آید. ای بیحمیّتان اهل سراغج با دستار و کلاه تو زیادتی میکند، تو نه حمیّت دین داری و نه حمیّت آخرت. آتش اندر زن مالی را که مدد اهل کفر و ظلم شود.
بدان که اخلاص دو بال دارد و هر دو بالش را پرهاست. یک پرش محبّت است بر پنج نماز، و یکی روزه داشتن و زکات دادن و بر عیال خود نفقه راست داشتن و غیر آن از فروض. و آن یکی بال دیگر پرها دارد، یکی دشمن داشتن اهل کفر و ناساختن با اهل معصیت و نهی منکر کردن و قتال کافران کردن.
زنان در وقت صحابه ریسمان ریستندی که شکالهای اسب کنید. تو اگر بشنوی که زن تو دست و پای میجنباند در کار دین از قلم مرجانی زبان و از مداد نفس بر صفحه هوا، اوّل این را نقش کنی در عهدها که با دوستان من دوست باشی و با دشمنان من دشمن باشی. نانش نیاری دادن که نباید از او فتنه آید. ای بیحمیّتان اهل سراغج با دستار و کلاه تو زیادتی میکند، تو نه حمیّت دین داری و نه حمیّت آخرت. آتش اندر زن مالی را که مدد اهل کفر و ظلم شود.
سؤال کرد که دوستی و دشمنآذگی در حقّ حق چگونه باشد؟
گفتم کسی که حق نعمت تو نشناسد و تو در حق او نیکویی کرده باشی، و امر تو را به هیچ نگیرد و با مخالفان تو یار شود و تو را ناسزا گوید و سبک دارد، این را دشمنآذگی گویند. باز این رنجیدن تو اثر و میوهٔ این دشمنآذگی است، نه از حد دشمنآذگی است. این اثر در حق خداوند صورت نبندد، اما اثر دشمنی باری استحقاق دوزخ است. و همچنین دوستی فرمانبرداری و تعظیم و ثنا گفتن باشد و اثر آن در حق تو خوشدلی باشد، امّا آن خوشدلی نه از حد دوستی بود. اما دوستی در حق باری اثرش استحقاق خلعت بهشت باشد.
دوست حق را چگونه یاد از بهشت و دوزخ آید؟
گفتم بهشت کمال همه تواناییهاست و کمال همه دانشهاست و کمال همه خوشیهاست و کمال مزهٔ دوستی است، و دوزخ کمال همه رنجهاست. پس دوستی جزوی آمد از بهشت و یا اثر بهشت وسیلت آمد به دوستی، پس دوستی بی او نبود. و باز دوزخ تازیانه است که تو را میزند تا به دوستی رساند. پس هر دو طرف دوستی میرویاند
و اللّه اعلم.
ابوالفضل بیهقی : مجلد ششم
بخش ۴۵ - پند بیهقی
و اکنون حدیث این دو سالار محتشم بپایان آمد و سخت دراز کشید، امّا ناچار چون قاعده و قانون بر آن نهاده آمده است که همه قصّه را بتمامی شرح باید کرد، و این دو مرد بزرک بودند، قانون نگاه داشتم، که سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره خالی نباشد. و اینک عاقبت کار دو سپاهسالار کجا شد؟ همه بپایان آمد، چنانکه گفتی هرگز نبوده است. و زمانه و گشت فلک بفرمان ایزد، عزّذکره، چنین بسیار کرده است و بسیار خواهد کرد. و خردمند آن است که بنعمتی و عشوهیی که زمانه دهد، فریفته نشود و بر حذر میباشد از بازستدن که سخت زشت ستاند و بیمحابا. و در آن باید کوشید که آزادمردان را اصطناع کند و تخم نیکی بپراگند هم این جهانی و هم آن جهانی، تا از وی نام نیکو یادگار ماند، و چنان نباشد که همه خود خورد و خود پوشد، که هیچ مرد بدین نام نگرفته است. در قدیم الدّهر مردی بوده است نام وی زبرقان بن بدر با نعمتی سخت بزرک، و عادت این داشت که خود خوردی و خود پوشیدی، بکس نرسیدی، تا حطیئه شاعر گفت او را، شعر:
دع المکارم لا ترحل لبغیتها
و اقعد فانّک انت الطّاعم الکاسی
و چنان خواندم که چون این قصیده حطیئه بر زبرقان خواندند، ندیمانش گفتند: این هجائی زشت است که حطیئه ترا گفته است، زبرقان نزدیک امیر المؤمنین عمر خطّاب، رضی اللّه عنه، آمد و شکایت و تظلّم کرد ؛ گفت: داد من بده. عمر فرمود تا حطیئه را بیاوردند. گفت: من درین فحشی و هجائی ندانم، و گفتن شعر و دقایق و مضایق آن کار امیر المؤمنین نیست، حسّان ثابت را بخواند و سوگند دهد تا آنچه درین داند، راست بگوید. عمر کس فرستاد و حسّان را بیاوردند- و او نابینا شده بود- بنشست و این بیت بر وی خواندند، حسّان عمر را گفت: یا امیر المؤمنین، ما هجا و لکنّه سلح علی زبرقان . عمر تبسّم کرد و ایشان را اشارت کرد تا بازگردند. و این بیت بمانده است و چهارصد و اند سال است تا این را مینویسند و میخوانند. و اینک من بتازه نبشتم که باشد کسی این را بخواند و بکار آید، که نام نیکو یادگار ماند.
و این بیت متنبی سخت نیکو گفته است، شعر:
ذکر الفتی عمره الثّانی و حاجته
ماقاته و فضول العیش اشغال
و اگر ازین معنی نبشتن گیرم، سخت دراز شود. و این موعظت بسنده است هشیاران و کاردانان را. و سه بیت شعر یاد داشتم از آن ابو العتاهیه فراخور حال و روزگار این دو سالار، اینجا نبشتم که اندر آن عبرتهاست، شعر:
افنیت عمرک ادبار و اقبالا
تبغی البنین و تبغی الاهل و المالا
الم تر الملک الامسیّ حین تری
هل نال خلق من الدّنیا کما نالا
اذا یشدّ لقوم عقد ملکهم
لاقوا زمانا لعقد الملک حلّالا
و رودکی نیز نیکو گفته است، شعر:
مهتران جهان همه مردند
مرگ را سر همه فروکردند
زیر خاک اندرون شدند آنان
که همه کوشکها برآوردند
از هزاران هزار نعمت و ناز
نه بآخر بجز کفن بردند
بود از نعمت آنچه پوشیدند
و انچه دادند و آن کجا خوردند
انقضت هذه القّصة و ان کان فیها بعض الطّول، که البدیع غیر مملول .
دع المکارم لا ترحل لبغیتها
و اقعد فانّک انت الطّاعم الکاسی
و چنان خواندم که چون این قصیده حطیئه بر زبرقان خواندند، ندیمانش گفتند: این هجائی زشت است که حطیئه ترا گفته است، زبرقان نزدیک امیر المؤمنین عمر خطّاب، رضی اللّه عنه، آمد و شکایت و تظلّم کرد ؛ گفت: داد من بده. عمر فرمود تا حطیئه را بیاوردند. گفت: من درین فحشی و هجائی ندانم، و گفتن شعر و دقایق و مضایق آن کار امیر المؤمنین نیست، حسّان ثابت را بخواند و سوگند دهد تا آنچه درین داند، راست بگوید. عمر کس فرستاد و حسّان را بیاوردند- و او نابینا شده بود- بنشست و این بیت بر وی خواندند، حسّان عمر را گفت: یا امیر المؤمنین، ما هجا و لکنّه سلح علی زبرقان . عمر تبسّم کرد و ایشان را اشارت کرد تا بازگردند. و این بیت بمانده است و چهارصد و اند سال است تا این را مینویسند و میخوانند. و اینک من بتازه نبشتم که باشد کسی این را بخواند و بکار آید، که نام نیکو یادگار ماند.
و این بیت متنبی سخت نیکو گفته است، شعر:
ذکر الفتی عمره الثّانی و حاجته
ماقاته و فضول العیش اشغال
و اگر ازین معنی نبشتن گیرم، سخت دراز شود. و این موعظت بسنده است هشیاران و کاردانان را. و سه بیت شعر یاد داشتم از آن ابو العتاهیه فراخور حال و روزگار این دو سالار، اینجا نبشتم که اندر آن عبرتهاست، شعر:
افنیت عمرک ادبار و اقبالا
تبغی البنین و تبغی الاهل و المالا
الم تر الملک الامسیّ حین تری
هل نال خلق من الدّنیا کما نالا
اذا یشدّ لقوم عقد ملکهم
لاقوا زمانا لعقد الملک حلّالا
و رودکی نیز نیکو گفته است، شعر:
مهتران جهان همه مردند
مرگ را سر همه فروکردند
زیر خاک اندرون شدند آنان
که همه کوشکها برآوردند
از هزاران هزار نعمت و ناز
نه بآخر بجز کفن بردند
بود از نعمت آنچه پوشیدند
و انچه دادند و آن کجا خوردند
انقضت هذه القّصة و ان کان فیها بعض الطّول، که البدیع غیر مملول .
ایرج میرزا : قصیده ها
تسلیت به دوستِ پدر مرده
سخت است گرچه مرگِ پدر بر پسر همی
هان ای پسر مخور غم از این بیشتر همی
در روزگار هر پسری بی پدر شود
تنها تو نیستی که شدی بی پدر هی
اسکندرِ کبیر که می رفت از جهان
گفت این سخن به مادرِ خونین جگر همی
کز بعد من عزایی اگر می کنی به پای
طوری بکن که باد پسندیده تر همی
تنها مگری ، عدّه یی از دوستان بخواه
کایند و با تو گریه نمایند سر همی
لیکن چه عدّه یی که نباشند داغدار
زان بیشتر به مرگِ کسانِ دگر همی
با عدّه یی بگَری برایم که پیش از این
ننموده مرگ از درِ ایشان گذر همی
زیرا که داغ دیده بگرید برای خویش
وانگه ترا گُذارَد منّت به سر همی
گر گریه یی کنند کنند از برایِ من
مرگِ کسی نباشد شان در نظر همی
چون خواست مادرش به وصّیت کند عمل
با عدّه یی شود به عزا نوحه گر همی
یک تن که داغ دیده نباشد نیافتند
بشتافتند گرچه به هر کوی و در همی
این گفت دخترم سرِ زا رفته پیش از این
آن گفت مرده شوهرم اندر سفر همی
آن دیگری سرود که از هشت ماهِ قبل
دارم ز فوتِ مادرِ خود دیده تر همی
آن یک بیان نمود که از پنج سالِ پیش
مرگ پدر نموده مرا در بدر همی
القصّه مرگ چون همه کس را گَزیده بود
حاضر نشد به محضرِ او یک نفر همی
چون مادرِ سکندر از این گونه دید حال
دانست سّرِ گفتۀ آن نامور همی
یعنی ببین که هیچکس از مرگ جان نَبُرد
دیگر مکن تو گریه برای پسر همی
بر هر که بنگری به همین درد مبتلاست
بسی داغ نیست لالۀ باغ بشر همی
سختی چو بالسّویّه بود سهل می شود
چون عامّ شد بلیّه شود کم اثر همی
باری عزیزِ من همه خواهیم مُرد و رفت
زاری مکن که هیچ ندارد ثمر همی
یک مرده سر ز خاک نمی آورد برون
صد سال اگر تو خاک بریزی به سر همی
گفتند زلف کندی و بر خاک ریختی
بر خاک ریخته است کسی مشک تر همی ؟
بر مالِ غیر دست تصّرف مکن دراز
خود را مکن به ظلم و تعدّی سَمَر همی
آن طرّه جایگاهِ دلِ اهلِ دانشست
با این گروه جور مران این قَدَر همی
آن آشیانِ مرغِ دل بی نوایِ ماست
ای باغبان مخواهش زیر و زبر همی
آن طرّه را دو صاحبِ دیگر به غیرِ تست
مالِ منست و مالِ نسیم سحر همی
گر رفت بر سفر پدرت شکر کن که هست
آن مادرِ ستوده ات اندر حضر همی
داری ز خود چهار برادر بزرگتر
هر یک به جای خویش چو یک شیرِ نر همی
بر کَن لباسِ ماتم و افسردگی ز بر
کُن جامۀ شهامت و عزّت به بر همی
از هر خیال بیهُده خود را کنار گیر
مشغول شو به کسب کمال و هنر همی
یکروز درس و مشق مکن ترک زینهار
مپسند وقتِ قیمتیِ خود هَدَر همی
یکروز اگر ز درس گُریزی به جان تو
بگریزم از تو همچو لئیم از ضرر همی
ور پندِ من به سمعِ ارادت کنی قبول
دل بَندَمَت چو مفلسِ بی زر به زر همی
با مادرت به رأفت و طاعت سلوک کن
با خواهرت بجوش چو شیر و شکر همی
پرهیز کن ز مردمِ بی عار و کم عیار
همسر بشو به مردمِ نیکو سیر همی
با آن قدم ز خانه برون نه اگر نهی
کِت بر طریقِ عقلّ شود راهبَر همی
باش از برایِ دیدۀ بد بین به جایِ تیر
شو از برایِ حفظِ شرافت سپر همی
در طبع ساده خویِ بدان آنچنان دود
کاندر میانِ پنبه بیفتد شَرَر همی
قدرِ مرا بدان که چو من هم به روزگار
یک عاشقِ درست نبینی دگر همی
هان ای پسر مخور غم از این بیشتر همی
در روزگار هر پسری بی پدر شود
تنها تو نیستی که شدی بی پدر هی
اسکندرِ کبیر که می رفت از جهان
گفت این سخن به مادرِ خونین جگر همی
کز بعد من عزایی اگر می کنی به پای
طوری بکن که باد پسندیده تر همی
تنها مگری ، عدّه یی از دوستان بخواه
کایند و با تو گریه نمایند سر همی
لیکن چه عدّه یی که نباشند داغدار
زان بیشتر به مرگِ کسانِ دگر همی
با عدّه یی بگَری برایم که پیش از این
ننموده مرگ از درِ ایشان گذر همی
زیرا که داغ دیده بگرید برای خویش
وانگه ترا گُذارَد منّت به سر همی
گر گریه یی کنند کنند از برایِ من
مرگِ کسی نباشد شان در نظر همی
چون خواست مادرش به وصّیت کند عمل
با عدّه یی شود به عزا نوحه گر همی
یک تن که داغ دیده نباشد نیافتند
بشتافتند گرچه به هر کوی و در همی
این گفت دخترم سرِ زا رفته پیش از این
آن گفت مرده شوهرم اندر سفر همی
آن دیگری سرود که از هشت ماهِ قبل
دارم ز فوتِ مادرِ خود دیده تر همی
آن یک بیان نمود که از پنج سالِ پیش
مرگ پدر نموده مرا در بدر همی
القصّه مرگ چون همه کس را گَزیده بود
حاضر نشد به محضرِ او یک نفر همی
چون مادرِ سکندر از این گونه دید حال
دانست سّرِ گفتۀ آن نامور همی
یعنی ببین که هیچکس از مرگ جان نَبُرد
دیگر مکن تو گریه برای پسر همی
بر هر که بنگری به همین درد مبتلاست
بسی داغ نیست لالۀ باغ بشر همی
سختی چو بالسّویّه بود سهل می شود
چون عامّ شد بلیّه شود کم اثر همی
باری عزیزِ من همه خواهیم مُرد و رفت
زاری مکن که هیچ ندارد ثمر همی
یک مرده سر ز خاک نمی آورد برون
صد سال اگر تو خاک بریزی به سر همی
گفتند زلف کندی و بر خاک ریختی
بر خاک ریخته است کسی مشک تر همی ؟
بر مالِ غیر دست تصّرف مکن دراز
خود را مکن به ظلم و تعدّی سَمَر همی
آن طرّه جایگاهِ دلِ اهلِ دانشست
با این گروه جور مران این قَدَر همی
آن آشیانِ مرغِ دل بی نوایِ ماست
ای باغبان مخواهش زیر و زبر همی
آن طرّه را دو صاحبِ دیگر به غیرِ تست
مالِ منست و مالِ نسیم سحر همی
گر رفت بر سفر پدرت شکر کن که هست
آن مادرِ ستوده ات اندر حضر همی
داری ز خود چهار برادر بزرگتر
هر یک به جای خویش چو یک شیرِ نر همی
بر کَن لباسِ ماتم و افسردگی ز بر
کُن جامۀ شهامت و عزّت به بر همی
از هر خیال بیهُده خود را کنار گیر
مشغول شو به کسب کمال و هنر همی
یکروز درس و مشق مکن ترک زینهار
مپسند وقتِ قیمتیِ خود هَدَر همی
یکروز اگر ز درس گُریزی به جان تو
بگریزم از تو همچو لئیم از ضرر همی
ور پندِ من به سمعِ ارادت کنی قبول
دل بَندَمَت چو مفلسِ بی زر به زر همی
با مادرت به رأفت و طاعت سلوک کن
با خواهرت بجوش چو شیر و شکر همی
پرهیز کن ز مردمِ بی عار و کم عیار
همسر بشو به مردمِ نیکو سیر همی
با آن قدم ز خانه برون نه اگر نهی
کِت بر طریقِ عقلّ شود راهبَر همی
باش از برایِ دیدۀ بد بین به جایِ تیر
شو از برایِ حفظِ شرافت سپر همی
در طبع ساده خویِ بدان آنچنان دود
کاندر میانِ پنبه بیفتد شَرَر همی
قدرِ مرا بدان که چو من هم به روزگار
یک عاشقِ درست نبینی دگر همی
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشهای
سورة المنافقون
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ﴿۱﴾
اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ ۚ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴿۲﴾
ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ﴿۳﴾
وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ ۖ وَإِن يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ۖ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ ۖ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ ۚ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ ۚ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ ۖ أَنَّىٰ يُؤْفَكُونَ﴿۴﴾
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ﴿۵﴾
سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ﴿۶﴾
هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لَا تُنفِقُوا عَلَىٰ مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّىٰ يَنفَضُّوا ۗ وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَـٰكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَفْقَهُونَ﴿۷﴾
يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ ۚ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَـٰكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴿۸﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ ۚ وَمَن يَفْعَلْ ذَٰلِكَ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴿۹﴾
وَأَنفِقُوا مِن مَّا رَزَقْنَاكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلَا أَخَّرْتَنِي إِلَىٰ أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُن مِّنَ الصَّالِحِينَ﴿۱۰﴾
وَلَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا ۚ وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴿۱۱﴾
إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ﴿۱﴾
اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ ۚ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴿۲﴾
ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ﴿۳﴾
وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ ۖ وَإِن يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ۖ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ ۖ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ ۚ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ ۚ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ ۖ أَنَّىٰ يُؤْفَكُونَ﴿۴﴾
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ﴿۵﴾
سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ﴿۶﴾
هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لَا تُنفِقُوا عَلَىٰ مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّىٰ يَنفَضُّوا ۗ وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَـٰكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَفْقَهُونَ﴿۷﴾
يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ ۚ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَـٰكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴿۸﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ ۚ وَمَن يَفْعَلْ ذَٰلِكَ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴿۹﴾
وَأَنفِقُوا مِن مَّا رَزَقْنَاكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلَا أَخَّرْتَنِي إِلَىٰ أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُن مِّنَ الصَّالِحِينَ﴿۱۰﴾
وَلَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا ۚ وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴿۱۱﴾
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشهای
سورة المدثر
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ﴿۱﴾
قُمْ فَأَنذِرْ﴿۲﴾
وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ﴿۳﴾
وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ﴿۴﴾
وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴿۵﴾
وَلَا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ﴿۶﴾
وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ﴿۷﴾
فَإِذَا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ﴿۸﴾
فَذَٰلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ﴿۹﴾
عَلَى الْكَافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ﴿۱۰﴾
ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا﴿۱۱﴾
وَجَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَّمْدُودًا﴿۱۲﴾
وَبَنِينَ شُهُودًا﴿۱۳﴾
وَمَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِيدًا﴿۱۴﴾
ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ﴿۱۵﴾
كَلَّا ۖ إِنَّهُ كَانَ لِآيَاتِنَا عَنِيدًا﴿۱۶﴾
سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا﴿۱۷﴾
إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ﴿۱۸﴾
فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ﴿۱۹﴾
ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ﴿۲۰﴾
ثُمَّ نَظَرَ﴿۲۱﴾
ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ﴿۲۲﴾
ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ﴿۲۳﴾
فَقَالَ إِنْ هَـٰذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ﴿۲۴﴾
إِنْ هَـٰذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ﴿۲۵﴾
سَأُصْلِيهِ سَقَرَ﴿۲۶﴾
وَمَا أَدْرَاكَ مَا سَقَرُ﴿۲۷﴾
لَا تُبْقِي وَلَا تَذَرُ﴿۲۸﴾
لَوَّاحَةٌ لِّلْبَشَرِ﴿۲۹﴾
عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ﴿۳۰﴾
وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً ۙ وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِّلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَانًا ۙ وَلَا يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ ۙ وَلِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْكَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَـٰذَا مَثَلًا ۚ كَذَٰلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ ۚ وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ ۚ وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَىٰ لِلْبَشَرِ﴿۳۱﴾
كَلَّا وَالْقَمَرِ﴿۳۲﴾
وَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ﴿۳۳﴾
وَالصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ﴿۳۴﴾
إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ﴿۳۵﴾
نَذِيرًا لِّلْبَشَرِ﴿۳۶﴾
لِمَن شَاءَ مِنكُمْ أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ﴿۳۷﴾
كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ﴿۳۸﴾
إِلَّا أَصْحَابَ الْيَمِينِ﴿۳۹﴾
فِي جَنَّاتٍ يَتَسَاءَلُونَ﴿۴۰﴾
عَنِ الْمُجْرِمِينَ﴿۴۱﴾
مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ﴿۴۲﴾
قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴿۴۳﴾
وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ﴿۴۴﴾
وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ﴿۴۵﴾
وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ﴿۴۶﴾
حَتَّىٰ أَتَانَا الْيَقِينُ﴿۴۷﴾
فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ﴿۴۸﴾
فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ﴿۴۹﴾
كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَةٌ﴿۵۰﴾
فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ﴿۵۱﴾
بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ أَن يُؤْتَىٰ صُحُفًا مُّنَشَّرَةً﴿۵۲﴾
كَلَّا ۖ بَل لَّا يَخَافُونَ الْآخِرَةَ﴿۵۳﴾
كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ﴿۵۴﴾
فَمَن شَاءَ ذَكَرَهُ﴿۵۵﴾
وَمَا يَذْكُرُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ ۚ هُوَ أَهْلُ التَّقْوَىٰ وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ﴿۵۶﴾
يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ﴿۱﴾
قُمْ فَأَنذِرْ﴿۲﴾
وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ﴿۳﴾
وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ﴿۴﴾
وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴿۵﴾
وَلَا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ﴿۶﴾
وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ﴿۷﴾
فَإِذَا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ﴿۸﴾
فَذَٰلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ﴿۹﴾
عَلَى الْكَافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ﴿۱۰﴾
ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا﴿۱۱﴾
وَجَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَّمْدُودًا﴿۱۲﴾
وَبَنِينَ شُهُودًا﴿۱۳﴾
وَمَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِيدًا﴿۱۴﴾
ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ﴿۱۵﴾
كَلَّا ۖ إِنَّهُ كَانَ لِآيَاتِنَا عَنِيدًا﴿۱۶﴾
سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا﴿۱۷﴾
إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ﴿۱۸﴾
فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ﴿۱۹﴾
ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ﴿۲۰﴾
ثُمَّ نَظَرَ﴿۲۱﴾
ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ﴿۲۲﴾
ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ﴿۲۳﴾
فَقَالَ إِنْ هَـٰذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ﴿۲۴﴾
إِنْ هَـٰذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ﴿۲۵﴾
سَأُصْلِيهِ سَقَرَ﴿۲۶﴾
وَمَا أَدْرَاكَ مَا سَقَرُ﴿۲۷﴾
لَا تُبْقِي وَلَا تَذَرُ﴿۲۸﴾
لَوَّاحَةٌ لِّلْبَشَرِ﴿۲۹﴾
عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ﴿۳۰﴾
وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً ۙ وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِّلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَانًا ۙ وَلَا يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ ۙ وَلِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْكَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَـٰذَا مَثَلًا ۚ كَذَٰلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ ۚ وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ ۚ وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَىٰ لِلْبَشَرِ﴿۳۱﴾
كَلَّا وَالْقَمَرِ﴿۳۲﴾
وَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ﴿۳۳﴾
وَالصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ﴿۳۴﴾
إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ﴿۳۵﴾
نَذِيرًا لِّلْبَشَرِ﴿۳۶﴾
لِمَن شَاءَ مِنكُمْ أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ﴿۳۷﴾
كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ﴿۳۸﴾
إِلَّا أَصْحَابَ الْيَمِينِ﴿۳۹﴾
فِي جَنَّاتٍ يَتَسَاءَلُونَ﴿۴۰﴾
عَنِ الْمُجْرِمِينَ﴿۴۱﴾
مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ﴿۴۲﴾
قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴿۴۳﴾
وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ﴿۴۴﴾
وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ﴿۴۵﴾
وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ﴿۴۶﴾
حَتَّىٰ أَتَانَا الْيَقِينُ﴿۴۷﴾
فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ﴿۴۸﴾
فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ﴿۴۹﴾
كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَةٌ﴿۵۰﴾
فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ﴿۵۱﴾
بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ أَن يُؤْتَىٰ صُحُفًا مُّنَشَّرَةً﴿۵۲﴾
كَلَّا ۖ بَل لَّا يَخَافُونَ الْآخِرَةَ﴿۵۳﴾
كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ﴿۵۴﴾
فَمَن شَاءَ ذَكَرَهُ﴿۵۵﴾
وَمَا يَذْكُرُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ ۚ هُوَ أَهْلُ التَّقْوَىٰ وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ﴿۵۶﴾
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشهای
سورة الانشراح
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشهای
سورة العصر
نهج البلاغه : خطبه ها
پند و اندرز به مردم
و من خطبة له عليهالسلام و هي من أفصح كلامه عليهالسلام و فيها يعظ الناس و يهديهم من ضلالتهم و يقال إنه خطبها بعد قتل طلحة و الزبير بِنَا اِهْتَدَيْتُمْ فِي اَلظَّلْمَاءِ وَ تَسَنَّمْتُمْ ذُرْوَةَ اَلْعَلْيَاءِ
وَ بِنَا أَفْجَرْتُمْ عَنِ اَلسِّرَارِ
وُقِرَ سَمْعٌ لَمْ يَفْقَهِ اَلْوَاعِيَةَ
وَ كَيْفَ يُرَاعِي اَلنَّبْأَةَ مَنْ أَصَمَّتْهُ اَلصَّيْحَةُ
رُبِطَ جَنَانٌ لَمْ يُفَارِقْهُ اَلْخَفَقَانُ
مَا زِلْتُ أَنْتَظِرُ بِكُمْ عَوَاقِبَ اَلْغَدْرِ وَ أَتَوَسَّمُكُمْ بِحِلْيَةِ اَلْمُغْتَرِّينَ
حَتَّى سَتَرَنِي عَنْكُمْ جِلْبَابُ اَلدِّينِ وَ بَصَّرَنِيكُمْ صِدْقُ اَلنِّيَّةِ
أَقَمْتُ لَكُمْ عَلَى سَنَنِ اَلْحَقِّ فِي جَوَادِّ اَلْمَضَلَّةِ حَيْثُ تَلْتَقُونَ وَ لاَ دَلِيلَ وَ تَحْتَفِرُونَ وَ لاَ تُمِيهُونَ
اَلْيَوْمَ أُنْطِقُ لَكُمُ اَلْعَجْمَاءَ ذَاتَ اَلْبَيَانِ
عَزَبَ رَأْيُ اِمْرِئٍ تَخَلَّفَ عَنِّي
مَا شَكَكْتُ فِي اَلْحَقِّ مُذْ أُرِيتُهُ
لَمْ يُوجِسْ مُوسَى عليهالسلام خِيفَةً عَلَى نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ اَلْجُهَّالِ وَ دُوَلِ اَلضَّلاَلِ
اَلْيَوْمَ تَوَاقَفْنَا عَلَى سَبِيلِ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ
مَنْ وَثِقَ بِمَاءٍ لَمْ يَظْمَأْ
وَ بِنَا أَفْجَرْتُمْ عَنِ اَلسِّرَارِ
وُقِرَ سَمْعٌ لَمْ يَفْقَهِ اَلْوَاعِيَةَ
وَ كَيْفَ يُرَاعِي اَلنَّبْأَةَ مَنْ أَصَمَّتْهُ اَلصَّيْحَةُ
رُبِطَ جَنَانٌ لَمْ يُفَارِقْهُ اَلْخَفَقَانُ
مَا زِلْتُ أَنْتَظِرُ بِكُمْ عَوَاقِبَ اَلْغَدْرِ وَ أَتَوَسَّمُكُمْ بِحِلْيَةِ اَلْمُغْتَرِّينَ
حَتَّى سَتَرَنِي عَنْكُمْ جِلْبَابُ اَلدِّينِ وَ بَصَّرَنِيكُمْ صِدْقُ اَلنِّيَّةِ
أَقَمْتُ لَكُمْ عَلَى سَنَنِ اَلْحَقِّ فِي جَوَادِّ اَلْمَضَلَّةِ حَيْثُ تَلْتَقُونَ وَ لاَ دَلِيلَ وَ تَحْتَفِرُونَ وَ لاَ تُمِيهُونَ
اَلْيَوْمَ أُنْطِقُ لَكُمُ اَلْعَجْمَاءَ ذَاتَ اَلْبَيَانِ
عَزَبَ رَأْيُ اِمْرِئٍ تَخَلَّفَ عَنِّي
مَا شَكَكْتُ فِي اَلْحَقِّ مُذْ أُرِيتُهُ
لَمْ يُوجِسْ مُوسَى عليهالسلام خِيفَةً عَلَى نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ اَلْجُهَّالِ وَ دُوَلِ اَلضَّلاَلِ
اَلْيَوْمَ تَوَاقَفْنَا عَلَى سَبِيلِ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ
مَنْ وَثِقَ بِمَاءٍ لَمْ يَظْمَأْ
نهج البلاغه : خطبه ها
روزگار فتنه و آزمایش و نقش تقوی در آن
و من كلام له عليهالسلام لما بويع في المدينة و فيها يخبر الناس بعلمه بما تؤول إليه أحوالهم و فيها يقسمهم إلى أقسام
ذِمَّتِي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ
وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ
إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ اَلْعِبَرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ اَلْمَثُلاَتِ حَجَزَتْهُ اَلتَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ اَلشُّبُهَاتِ
أَلاَ وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اَللَّهُ نَبِيَّهُ صلىاللهعليهوسلم
وَ اَلَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً
وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً
وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ اَلْقِدْرِ
حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلاَكُمْ وَ أَعْلاَكُمْ أَسْفَلَكُمْ
وَ لَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا وَ لَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا
وَ اَللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً وَ لاَ كَذَبْتُ كِذْبَةً
وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا اَلْمَقَامِ وَ هَذَا اَلْيَوْمِ
أَلاَ وَ إِنَّ اَلْخَطَايَا خَيْلٌ شُمُسٌ
حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا
فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِي اَلنَّارِ
أَلاَ وَ إِنَّ اَلتَّقْوَى مَطَايَا ذُلُلٌ
حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ أُعْطُوا أَزِمَّتَهَا
فَأَوْرَدَتْهُمُ اَلْجَنَّةَ
حَقٌّ وَ بَاطِلٌ وَ لِكُلٍّ أَهْلٌ
فَلَئِنْ أَمِرَ اَلْبَاطِلُ لَقَدِيماً فَعَلَ
وَ لَئِنْ قَلَّ اَلْحَقُّ فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ
وَ لَقَلَّمَا أَدْبَرَ شَيْءٌ فَأَقْبَلَ
قال السيد الشريف و أقول إن في هذا الكلام الأدنى من مواقع الإحسان ما لا تبلغه مواقع الاستحسان
و إن حظ العجب منه أكثر من حظ العجب به
و فيه مع الحال التي وصفنا زوائد من الفصاحة لا يقوم بها لسان و لا يطلع فجها إنسان
و لا يعرف ما أقول إلا من ضرب في هذه الصناعة بحق
و جرى فيها على عرق
وَ مٰا يَعْقِلُهٰا إِلاَّ اَلْعٰالِمُونَ
و من هذه الخطبة و فيها يقسم الناس إلى ثلاثة أصناف شُغِلَ مَنِ اَلْجَنَّةُ وَ اَلنَّارُ أَمَامَهُ
سَاعٍ سَرِيعٌ نَجَا
وَ طَالِبٌ بَطِيءٌ رَجَا
وَ مُقَصِّرٌ فِي اَلنَّارِ هَوَى
اَلْيَمِينُ وَ اَلشِّمَالُ مَضَلَّةٌ
وَ اَلطَّرِيقُ اَلْوُسْطَى هِيَ اَلْجَادَّةُ
عَلَيْهَا بَاقِي اَلْكِتَابِ وَ آثَارُ اَلنُّبُوَّةِ
وَ مِنْهَا مَنْفَذُ اَلسُّنَّةِ
وَ إِلَيْهَا مَصِيرُ اَلْعَاقِبَةِ
هَلَكَ مَنِ اِدَّعَى
وَ خٰابَ مَنِ اِفْتَرىٰ
مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَكَ
وَ كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَلاَّ يَعْرِفَ قَدْرَهُ
لاَ يَهْلِكُ عَلَى اَلتَّقْوَى سِنْخُ أَصْلٍ
وَ لاَ يَظْمَأُ عَلَيْهَا زَرْعُ قَوْمٍ
فَاسْتَتِرُوا فِي بُيُوتِكُمْ
وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَيْنِكُمْ
وَ اَلتَّوْبَةُ مِنْ وَرَائِكُمْ
وَ لاَ يَحْمَدْ حَامِدٌ إِلاَّ رَبَّهُ
وَ لاَ يَلُمْ لاَئِمٌ إِلاَّ نَفْسَهُ
ذِمَّتِي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ
وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ
إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ اَلْعِبَرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ اَلْمَثُلاَتِ حَجَزَتْهُ اَلتَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ اَلشُّبُهَاتِ
أَلاَ وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اَللَّهُ نَبِيَّهُ صلىاللهعليهوسلم
وَ اَلَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً
وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً
وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ اَلْقِدْرِ
حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلاَكُمْ وَ أَعْلاَكُمْ أَسْفَلَكُمْ
وَ لَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا وَ لَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا
وَ اَللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً وَ لاَ كَذَبْتُ كِذْبَةً
وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا اَلْمَقَامِ وَ هَذَا اَلْيَوْمِ
أَلاَ وَ إِنَّ اَلْخَطَايَا خَيْلٌ شُمُسٌ
حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا
فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِي اَلنَّارِ
أَلاَ وَ إِنَّ اَلتَّقْوَى مَطَايَا ذُلُلٌ
حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ أُعْطُوا أَزِمَّتَهَا
فَأَوْرَدَتْهُمُ اَلْجَنَّةَ
حَقٌّ وَ بَاطِلٌ وَ لِكُلٍّ أَهْلٌ
فَلَئِنْ أَمِرَ اَلْبَاطِلُ لَقَدِيماً فَعَلَ
وَ لَئِنْ قَلَّ اَلْحَقُّ فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ
وَ لَقَلَّمَا أَدْبَرَ شَيْءٌ فَأَقْبَلَ
قال السيد الشريف و أقول إن في هذا الكلام الأدنى من مواقع الإحسان ما لا تبلغه مواقع الاستحسان
و إن حظ العجب منه أكثر من حظ العجب به
و فيه مع الحال التي وصفنا زوائد من الفصاحة لا يقوم بها لسان و لا يطلع فجها إنسان
و لا يعرف ما أقول إلا من ضرب في هذه الصناعة بحق
و جرى فيها على عرق
وَ مٰا يَعْقِلُهٰا إِلاَّ اَلْعٰالِمُونَ
و من هذه الخطبة و فيها يقسم الناس إلى ثلاثة أصناف شُغِلَ مَنِ اَلْجَنَّةُ وَ اَلنَّارُ أَمَامَهُ
سَاعٍ سَرِيعٌ نَجَا
وَ طَالِبٌ بَطِيءٌ رَجَا
وَ مُقَصِّرٌ فِي اَلنَّارِ هَوَى
اَلْيَمِينُ وَ اَلشِّمَالُ مَضَلَّةٌ
وَ اَلطَّرِيقُ اَلْوُسْطَى هِيَ اَلْجَادَّةُ
عَلَيْهَا بَاقِي اَلْكِتَابِ وَ آثَارُ اَلنُّبُوَّةِ
وَ مِنْهَا مَنْفَذُ اَلسُّنَّةِ
وَ إِلَيْهَا مَصِيرُ اَلْعَاقِبَةِ
هَلَكَ مَنِ اِدَّعَى
وَ خٰابَ مَنِ اِفْتَرىٰ
مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَكَ
وَ كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَلاَّ يَعْرِفَ قَدْرَهُ
لاَ يَهْلِكُ عَلَى اَلتَّقْوَى سِنْخُ أَصْلٍ
وَ لاَ يَظْمَأُ عَلَيْهَا زَرْعُ قَوْمٍ
فَاسْتَتِرُوا فِي بُيُوتِكُمْ
وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَيْنِكُمْ
وَ اَلتَّوْبَةُ مِنْ وَرَائِكُمْ
وَ لاَ يَحْمَدْ حَامِدٌ إِلاَّ رَبَّهُ
وَ لاَ يَلُمْ لاَئِمٌ إِلاَّ نَفْسَهُ
نهج البلاغه : خطبه ها
راه رستگارى
و من خطبة له عليهالسلام و هي كلمة جامعة للعظة و الحكمة
فَإِنَّ اَلْغَايَةَ أَمَامَكُمْ
وَ إِنَّ وَرَاءَكُمُ اَلسَّاعَةَ تَحْدُوكُمْ
تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا
فَإِنَّمَا يُنْتَظَرُ بِأَوَّلِكُمْ آخِرُكُمْ
قال السيد الشريف أقول إن هذا الكلام لو وزن بعد كلام الله سبحانه و بعد كلام رسول الله صلىاللهعليهوآله بكل كلام لمال به راجحا و برز عليه سابقا
فأما قوله عليهالسلام تخففوا تلحقوا
فما سمع كلام أقل منه مسموعا و لا أكثر منه محصولا
و ما أبعد غورها من كلمة
و أنقع نطفتها من حكمة
و قد نبهنا في كتاب الخصائص على عظم قدرها و شرف جوهرها
فَإِنَّ اَلْغَايَةَ أَمَامَكُمْ
وَ إِنَّ وَرَاءَكُمُ اَلسَّاعَةَ تَحْدُوكُمْ
تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا
فَإِنَّمَا يُنْتَظَرُ بِأَوَّلِكُمْ آخِرُكُمْ
قال السيد الشريف أقول إن هذا الكلام لو وزن بعد كلام الله سبحانه و بعد كلام رسول الله صلىاللهعليهوآله بكل كلام لمال به راجحا و برز عليه سابقا
فأما قوله عليهالسلام تخففوا تلحقوا
فما سمع كلام أقل منه مسموعا و لا أكثر منه محصولا
و ما أبعد غورها من كلمة
و أنقع نطفتها من حكمة
و قد نبهنا في كتاب الخصائص على عظم قدرها و شرف جوهرها
نهج البلاغه : خطبه ها
دنيا شناسى و سفارش به پارسایی
و من خطبة له عليهالسلام و هو فصل من الخطبة التي أولها الحمد للّه غير مقنوط من رحمته و فيه أحد عشر تنبيها
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَلدُّنْيَا أَدْبَرَتْ
وَ آذَنَتْ بِوَدَاعٍ
وَ إِنَّ اَلْآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ أَشْرَفَتْ بِاطِّلاَعٍ
أَلاَ وَ إِنَّ اَلْيَوْمَ اَلْمِضْمَارَ
وَ غَداً اَلسِّبَاقَ
وَ اَلسَّبَقَةُ اَلْجَنَّةُ
وَ اَلْغَايَةُ اَلنَّارُ
أَ فَلاَ تَائِبٌ مِنْ خَطِيئَتِهِ قَبْلَ مَنِيَّتِهِ
أَ لاَ عَامِلٌ لِنَفْسِهِ قَبْلَ يَوْمِ بُؤْسِهِ
أَلاَ وَ إِنَّكُمْ فِي أَيَّامِ أَمَلٍ مِنْ وَرَائِهِ أَجَلٌ
فَمَنْ عَمِلَ فِي أَيَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ
فَقَدْ نَفَعَهُ عَمَلُهُ
وَ لَمْ يَضْرُرْهُ أَجَلُهُ
وَ مَنْ قَصَّرَ فِي أَيَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ
فَقَدْ خَسِرَ عَمَلُهُ
وَ ضَرَّهُ أَجَلُهُ
أَلاَ فَاعْمَلُوا فِي اَلرَّغْبَةِ
كَمَا تَعْمَلُونَ فِي اَلرَّهْبَةِ
أَلاَ وَ إِنِّي لَمْ أَرَ كَالْجَنَّةِ نَامَ طَالِبُهَا
وَ لاَ كَالنَّارِ نَامَ هَارِبُهَا
أَلاَ وَ إِنَّهُ مَنْ لاَ يَنْفَعُهُ اَلْحَقُّ يَضُرُّهُ اَلْبَاطِلُ
وَ مَنْ لاَ يَسْتَقِيمُ بِهِ اَلْهُدَى
يَجُرُّ بِهِ اَلضَّلاَلُ إِلَى اَلرَّدَى
أَلاَ وَ إِنَّكُمْ قَدْ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ
وَ دُلِلْتُمْ عَلَى اَلزَّادِ
وَ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اِثْنَتَانِ
اِتِّبَاعُ اَلْهَوَى
وَ طُولُ اَلْأَمَلِ
فَتَزَوَّدُوا فِي اَلدُّنْيَا مِنَ اَلدُّنْيَا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَكُمْ غَداً
قال السيد الشريف رضي الله عنه و أقول
إنه لو كان كلام يأخذ بالأعناق إلى الزهد في الدنيا
و يضطر إلى عمل الآخرة
لكان هذا الكلام
و كفى به قاطعا لعلائق الآمال
و قادحا زناد الاتعاظ و الازدجار
و من أعجبه قوله عليهالسلام
ألا و إن اليوم المضمار و غدا السباق
و السبقة الجنة و الغاية النار
فإن فيه مع فخامة اللفظ
و عظم قدر المعنى
و صادق التمثيل
و واقع التشبيه
سرا عجيبا
و معنى لطيفا
و هو قوله عليهالسلام و السبقة الجنة و الغاية النار
فخالف بين اللفظين لاختلاف المعنيين
و لم يقل السبقة النار
كما قال السبقة الجنة
لأن الاستباق إنما يكون إلى أمر محبوب
و غرض مطلوب
و هذه صفة الجنة و ليس هذا المعنى موجودا في النار
نعوذ بالله منها
فلم يجز أن يقول و السبقة النار
بل قال و الغاية النار
لأن الغاية قد ينتهي إليها من لا يسره الانتهاء إليها
و من يسره ذلك فصلح أن يعبر بها عن الأمرين معا
فهي في هذا الموضع كالمصير و المآل
قال الله تعالى قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى اَلنّٰارِ
و لا يجوز في هذا الموضع أن يقال سبقتكم بسكون الباء إلى النار
فتأمل ذلك
فباطنه عجيب
و غوره بعيد لطيف
و كذلك أكثر كلامه عليهالسلام
و في بعض النسخ و قد جاء في رواية أخرى و السبقة الجنة بضم السين
و السبقة عندهم اسم لما يجعل للسابق
إذا سبق من مال أو عرض
و المعنيان متقاربان
لأن ذلك لا يكون جزاء على فعل الأمر المذموم
و إنما يكون جزاء على فعل الأمر المحمود
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَلدُّنْيَا أَدْبَرَتْ
وَ آذَنَتْ بِوَدَاعٍ
وَ إِنَّ اَلْآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ أَشْرَفَتْ بِاطِّلاَعٍ
أَلاَ وَ إِنَّ اَلْيَوْمَ اَلْمِضْمَارَ
وَ غَداً اَلسِّبَاقَ
وَ اَلسَّبَقَةُ اَلْجَنَّةُ
وَ اَلْغَايَةُ اَلنَّارُ
أَ فَلاَ تَائِبٌ مِنْ خَطِيئَتِهِ قَبْلَ مَنِيَّتِهِ
أَ لاَ عَامِلٌ لِنَفْسِهِ قَبْلَ يَوْمِ بُؤْسِهِ
أَلاَ وَ إِنَّكُمْ فِي أَيَّامِ أَمَلٍ مِنْ وَرَائِهِ أَجَلٌ
فَمَنْ عَمِلَ فِي أَيَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ
فَقَدْ نَفَعَهُ عَمَلُهُ
وَ لَمْ يَضْرُرْهُ أَجَلُهُ
وَ مَنْ قَصَّرَ فِي أَيَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ
فَقَدْ خَسِرَ عَمَلُهُ
وَ ضَرَّهُ أَجَلُهُ
أَلاَ فَاعْمَلُوا فِي اَلرَّغْبَةِ
كَمَا تَعْمَلُونَ فِي اَلرَّهْبَةِ
أَلاَ وَ إِنِّي لَمْ أَرَ كَالْجَنَّةِ نَامَ طَالِبُهَا
وَ لاَ كَالنَّارِ نَامَ هَارِبُهَا
أَلاَ وَ إِنَّهُ مَنْ لاَ يَنْفَعُهُ اَلْحَقُّ يَضُرُّهُ اَلْبَاطِلُ
وَ مَنْ لاَ يَسْتَقِيمُ بِهِ اَلْهُدَى
يَجُرُّ بِهِ اَلضَّلاَلُ إِلَى اَلرَّدَى
أَلاَ وَ إِنَّكُمْ قَدْ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ
وَ دُلِلْتُمْ عَلَى اَلزَّادِ
وَ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اِثْنَتَانِ
اِتِّبَاعُ اَلْهَوَى
وَ طُولُ اَلْأَمَلِ
فَتَزَوَّدُوا فِي اَلدُّنْيَا مِنَ اَلدُّنْيَا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَكُمْ غَداً
قال السيد الشريف رضي الله عنه و أقول
إنه لو كان كلام يأخذ بالأعناق إلى الزهد في الدنيا
و يضطر إلى عمل الآخرة
لكان هذا الكلام
و كفى به قاطعا لعلائق الآمال
و قادحا زناد الاتعاظ و الازدجار
و من أعجبه قوله عليهالسلام
ألا و إن اليوم المضمار و غدا السباق
و السبقة الجنة و الغاية النار
فإن فيه مع فخامة اللفظ
و عظم قدر المعنى
و صادق التمثيل
و واقع التشبيه
سرا عجيبا
و معنى لطيفا
و هو قوله عليهالسلام و السبقة الجنة و الغاية النار
فخالف بين اللفظين لاختلاف المعنيين
و لم يقل السبقة النار
كما قال السبقة الجنة
لأن الاستباق إنما يكون إلى أمر محبوب
و غرض مطلوب
و هذه صفة الجنة و ليس هذا المعنى موجودا في النار
نعوذ بالله منها
فلم يجز أن يقول و السبقة النار
بل قال و الغاية النار
لأن الغاية قد ينتهي إليها من لا يسره الانتهاء إليها
و من يسره ذلك فصلح أن يعبر بها عن الأمرين معا
فهي في هذا الموضع كالمصير و المآل
قال الله تعالى قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى اَلنّٰارِ
و لا يجوز في هذا الموضع أن يقال سبقتكم بسكون الباء إلى النار
فتأمل ذلك
فباطنه عجيب
و غوره بعيد لطيف
و كذلك أكثر كلامه عليهالسلام
و في بعض النسخ و قد جاء في رواية أخرى و السبقة الجنة بضم السين
و السبقة عندهم اسم لما يجعل للسابق
إذا سبق من مال أو عرض
و المعنيان متقاربان
لأن ذلك لا يكون جزاء على فعل الأمر المذموم
و إنما يكون جزاء على فعل الأمر المحمود
نهج البلاغه : خطبه ها
تلاش در هدايت خوارج نهروان
و من خطبة له عليهالسلام في تخويف أهل النهروان
فَأَنَا نَذِيرٌ لَكُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعَى بِأَثْنَاءِ هَذَا اَلنَّهَرِ وَ بِأَهْضَامِ هَذَا اَلْغَائِطِ
عَلَى غَيْرِ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ
وَ لاَ سُلْطَانٍ مُبِينٍ مَعَكُمْ
قَدْ طَوَّحَتْ بِكُمُ اَلدَّارُ
وَ اِحْتَبَلَكُمُ اَلْمِقْدَارُ
وَ قَدْ كُنْتُ نَهَيْتُكُمْ عَنْ هَذِهِ اَلْحُكُومَةِ
فَأَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ اَلْمُنَابِذِينَ
حَتَّى صَرَفْتُ رَأْيِي إِلَى هَوَاكُمْ
وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ اَلْهَامِ
سُفَهَاءُ اَلْأَحْلاَمِ
وَ لَمْ آتِ لاَ أَبَا لَكُمْ بُجْراً
وَ لاَ أَرَدْتُ لَكُمْ ضُرّاً
فَأَنَا نَذِيرٌ لَكُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعَى بِأَثْنَاءِ هَذَا اَلنَّهَرِ وَ بِأَهْضَامِ هَذَا اَلْغَائِطِ
عَلَى غَيْرِ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ
وَ لاَ سُلْطَانٍ مُبِينٍ مَعَكُمْ
قَدْ طَوَّحَتْ بِكُمُ اَلدَّارُ
وَ اِحْتَبَلَكُمُ اَلْمِقْدَارُ
وَ قَدْ كُنْتُ نَهَيْتُكُمْ عَنْ هَذِهِ اَلْحُكُومَةِ
فَأَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ اَلْمُنَابِذِينَ
حَتَّى صَرَفْتُ رَأْيِي إِلَى هَوَاكُمْ
وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ اَلْهَامِ
سُفَهَاءُ اَلْأَحْلاَمِ
وَ لَمْ آتِ لاَ أَبَا لَكُمْ بُجْراً
وَ لاَ أَرَدْتُ لَكُمْ ضُرّاً
نهج البلاغه : خطبه ها
توصیه به وفاداری و نهی از پیمانشکنی
و من خطبة له عليهالسلام و فيها ينهى عن الغدر و يحذر منه
أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ اَلْوَفَاءَ تَوْأَمُ اَلصِّدْقِ
وَ لاَ أَعْلَمُ جُنَّةً أَوْقَى مِنْهُ
وَ مَا يَغْدِرُ مَنْ عَلِمَ كَيْفَ اَلْمَرْجِعُ
وَ لَقَدْ أَصْبَحْنَا فِي زَمَانٍ قَدِ اِتَّخَذَ أَكْثَرُ أَهْلِهِ اَلْغَدْرَ كَيْساً
وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ اَلْجَهْلِ فِيهِ إِلَى حُسْنِ اَلْحِيلَةِ
مَا لَهُمْ قَاتَلَهُمُ اَللَّهُ
قَدْ يَرَى اَلْحُوَّلُ اَلْقُلَّبُ وَجْهَ اَلْحِيلَةِ
وَ دُونَهَا مَانِعٌ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ وَ نَهْيِهِ
فَيَدَعُهَا رَأْيَ عَيْنٍ بَعْدَ اَلْقُدْرَةِ عَلَيْهَا
وَ يَنْتَهِزُ فُرْصَتَهَا مَنْ لاَ حَرِيجَةَ لَهُ فِي اَلدِّينِ
أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ اَلْوَفَاءَ تَوْأَمُ اَلصِّدْقِ
وَ لاَ أَعْلَمُ جُنَّةً أَوْقَى مِنْهُ
وَ مَا يَغْدِرُ مَنْ عَلِمَ كَيْفَ اَلْمَرْجِعُ
وَ لَقَدْ أَصْبَحْنَا فِي زَمَانٍ قَدِ اِتَّخَذَ أَكْثَرُ أَهْلِهِ اَلْغَدْرَ كَيْساً
وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ اَلْجَهْلِ فِيهِ إِلَى حُسْنِ اَلْحِيلَةِ
مَا لَهُمْ قَاتَلَهُمُ اَللَّهُ
قَدْ يَرَى اَلْحُوَّلُ اَلْقُلَّبُ وَجْهَ اَلْحِيلَةِ
وَ دُونَهَا مَانِعٌ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ وَ نَهْيِهِ
فَيَدَعُهَا رَأْيَ عَيْنٍ بَعْدَ اَلْقُدْرَةِ عَلَيْهَا
وَ يَنْتَهِزُ فُرْصَتَهَا مَنْ لاَ حَرِيجَةَ لَهُ فِي اَلدِّينِ
نهج البلاغه : خطبه ها
پرهيز از آرزوهاى طولانى و هوا پرستى
و من كلام له عليهالسلام و فيه يحذر من اتباع الهوى و طول الأمل في الدنيا
أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اِثْنَانِ
اِتِّبَاعُ اَلْهَوَى وَ طُولُ اَلْأَمَلِ
فَأَمَّا اِتِّبَاعُ اَلْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ اَلْحَقِّ
وَ أَمَّا طُولُ اَلْأَمَلِ فَيُنْسِي اَلْآخِرَةَ
أَلاَ وَ إِنَّ اَلدُّنْيَا قَدْ وَلَّتْ حَذَّاءَ
فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلاَّ صُبَابَةٌ
كَصُبَابَةِ اَلْإِنَاءِ اِصْطَبَّهَا صَابُّهَا
أَلاَ وَ إِنَّ اَلْآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ
وَ لِكُلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ
فَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ اَلْآخِرَةِ
وَ لاَ تَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ اَلدُّنْيَا
فَإِنَّ كُلَّ وَلَدٍ سَيُلْحَقُ بِأَبِيهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ
وَ إِنَّ اَلْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ
وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ
قال الشريف أقول الحذاء السريعة و من الناس من يرويه جذاء
أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اِثْنَانِ
اِتِّبَاعُ اَلْهَوَى وَ طُولُ اَلْأَمَلِ
فَأَمَّا اِتِّبَاعُ اَلْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ اَلْحَقِّ
وَ أَمَّا طُولُ اَلْأَمَلِ فَيُنْسِي اَلْآخِرَةَ
أَلاَ وَ إِنَّ اَلدُّنْيَا قَدْ وَلَّتْ حَذَّاءَ
فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلاَّ صُبَابَةٌ
كَصُبَابَةِ اَلْإِنَاءِ اِصْطَبَّهَا صَابُّهَا
أَلاَ وَ إِنَّ اَلْآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ
وَ لِكُلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ
فَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ اَلْآخِرَةِ
وَ لاَ تَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ اَلدُّنْيَا
فَإِنَّ كُلَّ وَلَدٍ سَيُلْحَقُ بِأَبِيهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ
وَ إِنَّ اَلْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ
وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ
قال الشريف أقول الحذاء السريعة و من الناس من يرويه جذاء
نهج البلاغه : خطبه ها
سخنرانى در روز عيد فطر
و من خطبة له عليهالسلام و هو بعض خطبة طويلة خطبها يوم الفطر
و فيها يحمد الله و يذم الدنيا
حمد الله اَلْحَمْدُ لِلَّهِ غَيْرَ مَقْنُوطٍ مِنْ رَحْمَتِهِ
وَ لاَ مَخْلُوٍّ مِنْ نِعْمَتِهِ
وَ لاَ مَأْيُوسٍ مِنْ مَغْفِرَتِهِ
وَ لاَ مُسْتَنْكَفٍ عَنْ عِبَادَتِهِ
اَلَّذِي لاَ تَبْرَحُ مِنْهُ رَحْمَةٌ
وَ لاَ تُفْقَدُ لَهُ نِعْمَةٌ
ذم الدنيا وَ اَلدُّنْيَا دَارٌ مُنِيَ لَهَا اَلْفَنَاءُ
وَ لِأَهْلِهَا مِنْهَا اَلْجَلاَءُ
وَ هِيَ حُلْوَةٌ خَضْرَاءُ
وَ قَدْ عَجِلَتْ لِلطَّالِبِ
وَ اِلْتَبَسَتْ بِقَلْبِ اَلنَّاظِرِ
فَارْتَحِلُوا مِنْهَا بِأَحْسَنِ مَا بِحَضْرَتِكُمْ مِنَ اَلزَّادِ
وَ لاَ تَسْأَلُوا فِيهَا فَوْقَ اَلْكَفَافِ
وَ لاَ تَطْلُبُوا مِنْهَا أَكْثَرَ مِنَ اَلْبَلاَغِ
و فيها يحمد الله و يذم الدنيا
حمد الله اَلْحَمْدُ لِلَّهِ غَيْرَ مَقْنُوطٍ مِنْ رَحْمَتِهِ
وَ لاَ مَخْلُوٍّ مِنْ نِعْمَتِهِ
وَ لاَ مَأْيُوسٍ مِنْ مَغْفِرَتِهِ
وَ لاَ مُسْتَنْكَفٍ عَنْ عِبَادَتِهِ
اَلَّذِي لاَ تَبْرَحُ مِنْهُ رَحْمَةٌ
وَ لاَ تُفْقَدُ لَهُ نِعْمَةٌ
ذم الدنيا وَ اَلدُّنْيَا دَارٌ مُنِيَ لَهَا اَلْفَنَاءُ
وَ لِأَهْلِهَا مِنْهَا اَلْجَلاَءُ
وَ هِيَ حُلْوَةٌ خَضْرَاءُ
وَ قَدْ عَجِلَتْ لِلطَّالِبِ
وَ اِلْتَبَسَتْ بِقَلْبِ اَلنَّاظِرِ
فَارْتَحِلُوا مِنْهَا بِأَحْسَنِ مَا بِحَضْرَتِكُمْ مِنَ اَلزَّادِ
وَ لاَ تَسْأَلُوا فِيهَا فَوْقَ اَلْكَفَافِ
وَ لاَ تَطْلُبُوا مِنْهَا أَكْثَرَ مِنَ اَلْبَلاَغِ
نهج البلاغه : خطبه ها
روش برخورد با دنيا
و من خطبة له عليهالسلام يحذر من فتنة الدنيا
أَلاَ إِنَّ اَلدُّنْيَا دَارٌ لاَ يُسْلَمُ مِنْهَا إِلاَّ فِيهَا
وَ لاَ يُنْجَى بِشَيْءٍ كَانَ لَهَا
اُبْتُلِيَ اَلنَّاسُ بِهَا فِتْنَةً
فَمَا أَخَذُوهُ مِنْهَا لَهَا أُخْرِجُوا مِنْهُ وَ حُوسِبُوا عَلَيْهِ
وَ مَا أَخَذُوهُ مِنْهَا لِغَيْرِهَا قَدِمُوا عَلَيْهِ وَ أَقَامُوا فِيهِ
فَإِنَّهَا عِنْدَ ذَوِي اَلْعُقُولِ كَفَيْءِ اَلظِّلِّ
بَيْنَا تَرَاهُ سَابِغاً حَتَّى قَلَصَ
وَ زَائِداً حَتَّى نَقَصَ
أَلاَ إِنَّ اَلدُّنْيَا دَارٌ لاَ يُسْلَمُ مِنْهَا إِلاَّ فِيهَا
وَ لاَ يُنْجَى بِشَيْءٍ كَانَ لَهَا
اُبْتُلِيَ اَلنَّاسُ بِهَا فِتْنَةً
فَمَا أَخَذُوهُ مِنْهَا لَهَا أُخْرِجُوا مِنْهُ وَ حُوسِبُوا عَلَيْهِ
وَ مَا أَخَذُوهُ مِنْهَا لِغَيْرِهَا قَدِمُوا عَلَيْهِ وَ أَقَامُوا فِيهِ
فَإِنَّهَا عِنْدَ ذَوِي اَلْعُقُولِ كَفَيْءِ اَلظِّلِّ
بَيْنَا تَرَاهُ سَابِغاً حَتَّى قَلَصَ
وَ زَائِداً حَتَّى نَقَصَ
نهج البلاغه : خطبه ها
شتافتن به سوى اعمال پسنديده
و من خطبة له عليهالسلام في المبادرة إلى صالح الأعمال
فَاتَّقُوا اَللَّهَ عِبَادَ اَللَّهِ
وَ بَادِرُوا آجَالَكُمْ بِأَعْمَالِكُمْ
وَ اِبْتَاعُوا مَا يَبْقَى لَكُمْ بِمَا يَزُولُ عَنْكُمْ
وَ تَرَحَّلُوا فَقَدْ جُدَّ بِكُمْ
وَ اِسْتَعِدُّوا لِلْمَوْتِ فَقَدْ أَظَلَّكُمْ
وَ كُونُوا قَوْماً صِيحَ بِهِمْ فَانْتَبَهُوا
وَ عَلِمُوا أَنَّ اَلدُّنْيَا لَيْسَتْ لَهُمْ بِدَارٍ فَاسْتَبْدَلُوا
فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثاً
وَ لَمْ يَتْرُكْكُمْ سُدًى
وَ مَا بَيْنَ أَحَدِكُمْ وَ بَيْنَ اَلْجَنَّةِ أَوِ اَلنَّارِ إِلاَّ اَلْمَوْتُ أَنْ يَنْزِلَ بِهِ
وَ إِنَّ غَايَةً تَنْقُصُهَا اَللَّحْظَةُ
وَ تَهْدِمُهَا اَلسَّاعَةُ
لَجَدِيرَةٌ بِقِصَرِ اَلْمُدَّةِ
وَ إِنَّ غَائِباً يَحْدُوهُ اَلْجَدِيدَانِ اَللَّيْلُ وَ اَلنَّهَارُ
لَحَرِيٌّ بِسُرْعَةِ اَلْأَوْبَةِ
وَ إِنَّ قَادِماً يَقْدُمُ بِالْفَوْزِ أَوِ اَلشِّقْوَةِ
لَمُسْتَحِقٌّ لِأَفْضَلِ اَلْعُدَّةِ
فَتَزَوَّدُوا فِي اَلدُّنْيَا مِنَ اَلدُّنْيَا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَكُمْ غَداً
فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ
نَصَحَ نَفْسَهُ
وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ
وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ
فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ
وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ
وَ اَلشَّيْطَانُ مُوَكَّلٌ بِهِ
يُزَيِّنُ لَهُ اَلْمَعْصِيَةَ لِيَرْكَبَهَا
وَ يُمَنِّيهِ اَلتَّوْبَةَ لِيُسَوِّفَهَا
إِذَا هَجَمَتْ مَنِيَّتُهُ عَلَيْهِ أَغْفَلَ مَا يَكُونُ عَنْهَا
فَيَا لَهَا حَسْرَةً عَلَى كُلِّ ذِي غَفْلَةٍ أَنْ يَكُونَ عُمُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً
وَ أَنْ تُؤَدِّيَهُ أَيَّامُهُ إِلَى اَلشِّقْوَةِ
نَسْأَلُ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَجْعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ لاَ تُبْطِرُهُ نِعْمَةٌ
وَ لاَ تُقَصِّرُ بِهِ عَنْ طَاعَةِ رَبِّهِ غَايَةٌ
وَ لاَ تَحُلُّ بِهِ بَعْدَ اَلْمَوْتِ نَدَامَةٌ وَ لاَ كَآبَةٌ
فَاتَّقُوا اَللَّهَ عِبَادَ اَللَّهِ
وَ بَادِرُوا آجَالَكُمْ بِأَعْمَالِكُمْ
وَ اِبْتَاعُوا مَا يَبْقَى لَكُمْ بِمَا يَزُولُ عَنْكُمْ
وَ تَرَحَّلُوا فَقَدْ جُدَّ بِكُمْ
وَ اِسْتَعِدُّوا لِلْمَوْتِ فَقَدْ أَظَلَّكُمْ
وَ كُونُوا قَوْماً صِيحَ بِهِمْ فَانْتَبَهُوا
وَ عَلِمُوا أَنَّ اَلدُّنْيَا لَيْسَتْ لَهُمْ بِدَارٍ فَاسْتَبْدَلُوا
فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثاً
وَ لَمْ يَتْرُكْكُمْ سُدًى
وَ مَا بَيْنَ أَحَدِكُمْ وَ بَيْنَ اَلْجَنَّةِ أَوِ اَلنَّارِ إِلاَّ اَلْمَوْتُ أَنْ يَنْزِلَ بِهِ
وَ إِنَّ غَايَةً تَنْقُصُهَا اَللَّحْظَةُ
وَ تَهْدِمُهَا اَلسَّاعَةُ
لَجَدِيرَةٌ بِقِصَرِ اَلْمُدَّةِ
وَ إِنَّ غَائِباً يَحْدُوهُ اَلْجَدِيدَانِ اَللَّيْلُ وَ اَلنَّهَارُ
لَحَرِيٌّ بِسُرْعَةِ اَلْأَوْبَةِ
وَ إِنَّ قَادِماً يَقْدُمُ بِالْفَوْزِ أَوِ اَلشِّقْوَةِ
لَمُسْتَحِقٌّ لِأَفْضَلِ اَلْعُدَّةِ
فَتَزَوَّدُوا فِي اَلدُّنْيَا مِنَ اَلدُّنْيَا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَكُمْ غَداً
فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ
نَصَحَ نَفْسَهُ
وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ
وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ
فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ
وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ
وَ اَلشَّيْطَانُ مُوَكَّلٌ بِهِ
يُزَيِّنُ لَهُ اَلْمَعْصِيَةَ لِيَرْكَبَهَا
وَ يُمَنِّيهِ اَلتَّوْبَةَ لِيُسَوِّفَهَا
إِذَا هَجَمَتْ مَنِيَّتُهُ عَلَيْهِ أَغْفَلَ مَا يَكُونُ عَنْهَا
فَيَا لَهَا حَسْرَةً عَلَى كُلِّ ذِي غَفْلَةٍ أَنْ يَكُونَ عُمُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً
وَ أَنْ تُؤَدِّيَهُ أَيَّامُهُ إِلَى اَلشِّقْوَةِ
نَسْأَلُ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَجْعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ لاَ تُبْطِرُهُ نِعْمَةٌ
وَ لاَ تُقَصِّرُ بِهِ عَنْ طَاعَةِ رَبِّهِ غَايَةٌ
وَ لاَ تَحُلُّ بِهِ بَعْدَ اَلْمَوْتِ نَدَامَةٌ وَ لاَ كَآبَةٌ