عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۳۸
جانم به مرادِ دل رسیدست امشب
بر سیم بری سری کشیدست امشب
ای صبح! مکن مرا مگریان و مخند
کآرام دل من آرمیدست امشب
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۴۰
آن شب که بود وصال جان افروزم
من جملهٔ شب حیلهگری آموزم
از هر مژه سوزنی کنم تا شب را
بر صبحدم روز قیامت دوزم
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۴۱
دوش آن بت مستم به طلب آمده بود
شب خوش میکرد آن که به شب آمده بود
چه سود که چون صبح وصالش بدمید
جانم به وداع تن به لب آمده بود
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۴۲
دوش آمد و گفت: چند جانت سوزم
وقت است که امشبیت جان افروزم
دردا که هنوز در دهن داشت سخن
خود صبح برآمد و فرو شد روزم
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۴۴
گر زلفِ بتم نیی تو ای شب بسر آی
تا کی ز درازی تو کوتاهتر آی
وی صبح اگر از دل کُهْ میندمی
یعنی که ز سنگ آخر از پرده برآی
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۴
تا چند ز سودای تو در سوز و گداز
چون شمع آرم به روز شبهای دراز
تا کی ز تو بازمانم ای شمع طراز
مانندهٔ طفل تشنه از پستان باز
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵
خونی که ز تو درجگرم میگردد
میجوشد و گردِ نظرم میگردد
چون شمع هزار اشک سرگردانی
بر رخ ریزم که بر سرم میگردد
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۶
جان پیش رخت نثار خواهم آورد
دل در غمت استوار خواهم آورد
چون شمع سری هزار خواهم آورد
پیشت همه در کنار خواهم آورد
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۹
جان روی دل افروزِ تُرا باید داشت
دل ناوک دلدوزِ تُرا باید داشت
چون شمعم اگر هزار سر خواهد بود
آن چندان سرسوزِ تُرا باید داشت
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۰
دل شمع تو شد به یک نفس مرده شود
ور زنده شود جان به لب آورده شود
اشکی که ز سوز میفشانم چون شمع
باز از دم سرد بر رخ افسرده شود
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۱
تن جز به هوای تو قدم مینزند
جان جز به ثنای تو قلم مینزند
بیچاره دلم که همچو شمعی همه شب
میسوزد و میگرید و دم مینزند
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۲
ای جان و دلم به جان و دل مولایت
از جای شدم ز عشق یک یک جایت
تو شمعِ منی و منْت پروانه شدم
جز سوخته سر میننهم بر پایت
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۳
بر خویش بسی چو شمع بگریستهام
تا بی تو چرا به خویش نگریستهام
بی سوز تو چون شمع فرو مردم من
چون شمع مگر ز سوز میزیستهام
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۴
کارم که چو زلف تو مشوش دارم
از دست بشد چگونه دل خوش دارم
گر چون شمعم پای بر آتش چه عجب
زیرا که چو شمع سر در آتش دارم
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۵
ای رفته به آسمان نفیرم بی تو
یک لحظه قرار مینگیرم بی تو
تو شمع منی بیا و میسوز مرا
کان دم که نسوزیم بمیرم بی تو
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۲۰
در راه غمِ تو جسم و جوهر بنماند
ره محو شد و رهرو و رهبر بنماند
من راه چگونه گیرم از سرکه چو شمع
تا راه به پای برده شد سر بنماند
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۲۲
از بس که ز غم سوختم ای شمع طراز
چون شمع ز تو سوخته میمانم باز
کوتاه کنم سخن که مینتوان گفت
غمهای دلم مگر به شبهای دراز
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۲۳
تادور فتادهام از آن نادره کار
دل گشت به صد پاره و صد شد به هزار
من چون شمعم که در فراقِ رخِ یار
شب میسوزم به روز میمیرم زار
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۲۶
در عشق چو شمع من به سوزم زنده
در سوز بروی دلفروزم زنده
امشب همه گردِ من درآیند به جمع
زیرا که چو شمع تا به روزم زنده
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۲۷
تا روی به روی دلفروز آوردیم
چون شمع گداختیم و سوز آوردیم
بس شب که میان جمع اندوهگنان
چون شمع به صد سوز به روز آوردیم