عبارات مورد جستجو در ۷۱۰ گوهر پیدا شد:
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۴۷ - در سبلت و ریش خویش بنگر
هان ای کل تا زدم مزن لاف
ای تو بره ریش . . . غراره
در سبلت و ریش خویش بنگر
هست از در عبرت و نظاره
جولاهه کار مانده گوئی
غرداش نهاده بر تغاره
گوئی که غلامباره ام لیک
گوی و غری غلام باره
انداخته باد یا نگونسار
در فقر چه از سر مناره
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۵۱ - سوزنی گفت مدح تو ز خری
ای نجیب مؤید سکنه
میخ کوب کفایت پدری
تا تو نبوی پدر شود بیکار
گر بروی بلا و درد سری
هیچ گوئی براستی تو بدانک
همه را میزنی و چون نخوری
پیرنند نجیل تنها خوار
مانده بی کار و تو بکار دری
بربودی ازو ز سایه تیغ
موی ریش و سبیل و . . . ن ز خری
چون تبر تیشه با همه عملی
میزنی زیر و می بری زبری
در تراش معاملت به قلم
پیش روی آبدار و با گهری
احمد تیشه را چو دسته نهی
ناله بردارد و گری و گری
هست معشوقه ایش همچون میش
راست بر چوب شهری و سفری
مانجه اش گوی را همی ماند
سه سو و نفر و دلفریب و فری
چون شکاف قفیزه ایر است
آن شکاف . . . سش چو درنگری
خود شکاف سیش نیاید تنگ
گر که میره بمانجه اش ببری
تا دو ساقش چو نیم چارسوی
برنگیری ز کار بی خبری
برکشی چون رسن ز مصر بچین
خط خط اندازه . . . سش شمری
گرد بر گرد . . . وش چون پرگار
بر همان راه رفته می گذری
ور چو برمه کمانچه بر تو کشید
لوک آنجای را بسر نبری
پسر عمت از تو بار آرد
گر تو آن چوب خانه را نخری
به همه آلت درود گران
سوزنی گفت مدح تو ز خری
پیش ازین کان خراج برگیرند
تو فرومانی از درودگری
بسوی سوزنی تراشه فرست
این عمارت سبک شود سپری
تا هنر شهره تر ز بیهنریست
تا خطر خوبتر ز بی خطری
باد بر مسند هنر جایت
که سزاوار مسند هنری
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۵۵ - ای نظامی
ای نظامی کلکی بی سر و بی سامانی
بنعوشاک و جهود و مغ و ترسامانی
خر سامانی با تو بنسب کوس نزد
بچه معنی لقب خویش کنی سامانی
پدر تو بره‌ای یافت به ترکی بفروخت
ترک سامان چو درو . . . رد شدی سامانی
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۶۱ - داماد خر خواجه
ای سوز نیک چون پسر خواجه کلاخی
با زرق و لباسات و فسون و در ودوزی
سال تو بپنجاه و یک آمد که یکی روز
مرایر ترا تنگ نیامد در روزی
داماد خر خواجه بدی پیش بسی سال
و امسال خر و خواجه و داماد سپوزی
سوزنی سمرقندی : بخش دوم قطعات
شمارهٔ ۱۰ - داند که نهاد شاعران چیست
گویند مرا که از نظامی
چون صله نداد باز خوه شعر
گفتم نخوهم که گفت خواهم
اندر ره او هزار ده شعر
شاه سخنست و مقبل دین
شاهی که ورا بود سپه شعر
یک بیت ز یک قصیده وی
معنی دارد فزون ز ده شعر
هر بیت ز شعر آن شه بیت
هر شعر ز شعر اوست شه شعر
داند که نهاد شاعران چیست
گر نیکو شعر و گه تبه شعر
بی هیچ طمع کسی نگوید
در هیچکس از پس سفه شعر
چون رسم چنین بود بهرحال
دندان بکند ز من تبه شعر
فرش صله باز گستراند
چون کرده بوم بدو تبه شعر
یکرو صله یافتستی از من
دیگر بستان و باز خوه شعر
منشی ستد و هجا سرائی
آه ار گوئی هزار ده شعر
ای خسرو نظم را چو دستور
گوئی که تو شاهی و سپه شعر
پس چون بهجا زبان گشادی
ناگفته مرا هنوز ده شعر
دانگیم نداده ای اگر چه
نیکو شعرم نیم تبه شعر
مغز است خرد بجای میدار
دیگر برم از سر سفه شعر
گر همت خود سفید کاری
دانم که ترا کند سیه شعر
دانی که به حضرت سمرقند
بردم بر شه وزیر شه شعر
در اثمد تو چو باز کردم
شاید که کند مرا تبه شعر
یکشعر بس آن کتانه دق را
کاشراف بود در آن دو نه شعر
وز منت آن بدیهه رستم
با دار مکن دگر شه شعر
بر تو صلت از خرد بمانم
گر در تو نخواهم از سفه شعر
گیرم که تو مرد نیک شعری
من در حق تو شدم تبه شعر
منت چو نهی بمن برار چه
بردی بر شه وزیر شه شعر
نزدیک وزیر شه چه از تو
آرند یکی و دو و ده شعر
یحذانک نیابی ار توانی
گر خوانی بر همه سپه شعر
آن شعر که گفتمت بمن ده
کانداختنی نیم ره شعر
وآنرا که تو شعر گفته ای پر
گر صله نداد باز خوه شعر
سوزنی سمرقندی : بخش دوم قطعات
شمارهٔ ۱۲ - بق بق بققو
دوش آن بت من بر فرستی ابلیقی
آمد بر من با دهنی فندقیقی
شوخ شغبی شیوه گری شهره نگاری
کز نور رخش برده فلک رونقیقی
گفتم که کجا بودی ای یار دلارام
کردی ت فراموش مرا مطلقیقی
اکنون چو رسیدی کله از سر نه پیش آی
تا با تو خورم چند می مروقیقی
بنشست و نخوردیم بسی باده دمادم
چون خسرو و شیرین چو یکی زورقیقی
مستک شد و افتاد و سر آورد سویخواب
پیدا شد ازو گنبد سیمین بحقیقی
من نیز برون کردم چیزیکه نیارد
خفتن ز نهیبش ملک دور ققیقی
در خیمه او بردم زینگونه علم را
او نیز امان خواست همی صبح حقیقی
کز بس بجنباندم از بس زدنم شد
حوضی که درو مرغ زند وق وققیقی
این شعر بدان وزن وقوافیست که گفتم
وقا و ققا وق و ققا و ق و ققیقی
اینست جواب غزل خواجه سنائی
بق بق بققو بق بققو بق بققیقی
سوزنی سمرقندی : بخش دوم قطعات
شمارهٔ ۱۶ - دوش تدبیر کردم
دوش من یا ایر خود تدبیر کردم تا بروز
کاینهمه بدریده های خلقرا چندین بدوز
گفت خاموش ای خر و بندیش ای ناهل پیش
مرد خواهی تابگاه حشر جون خرمی سپوز
گفتم آمد ماه روزه چون کنم تدبیر چیست
ای بسا شلغم گزر قد بر نشسته بر دو کوز
گفت لابد روزه را حرمت بباید داشتن
خویشتن را یکرهه در آتش دوزخ مسوز
روز باشد تیز میکن . . . لق میزن تا بشب
چون شب آمد . . . ادن . . . ونی همی کن تا به روز
سوزنی سمرقندی : بخش دوم قطعات
شمارهٔ ۱۸ - سالار لولیان
سالار لولیان را گفتم برای خرد
از میخ هجو من خر خمخانه را بدرد
گفتا که میخ هجو تو . . . ون خوار آنخرست
. . . ون ما چی خاردان بره کش حرب فشرد
خر فرد بود میره با سهل دیلمی
ورنه به . . . ون خر که باندازه داشت فرد
سوزنی سمرقندی : بخش دوم قطعات
شمارهٔ ۲۰ - عمر عاشق
عمر عاشق از آن . . . ون نور دین پرداز
کرد غر آخته بیرون که منم جولاهه
هم کنون بینی کش میر حواله . . . اید
گوید ای غرزن برکش غله نه ماهه
ورنه در . . . ون زنت از نی تا ایر حمار
بسر حمدان صد باره کنم ده راهه
سوزنی سمرقندی : بخش دوم قطعات
شمارهٔ ۲۳ - خر خمخانه
بر درگه شاهنشه صد صاحب بارند
با ثروت قارون همه و قوت قارن
از سر خر خمخانه کسی چونکه نگفست
خوب از چه قبل گوید دهقان مکارن
سردست بسی گر که بنوبت گه خاقان
نظارگئی گوید قارن گه قارن
سوزنی سمرقندی : بخش دوم قطعات
شمارهٔ ۲۴ - شعر دلفروزین
به آزمایش اگر کوزه ای پر آب کنم
صدا ثنای تو آید ز جوف کوزه من
اگر خلافی رفته است ازین سخن ما را
بباد رفته ثواب نماز و روزه من
بشعر عذب دلفروز من نگر منگر
بریش و سبیلت پتفوز و رنگ موزه من
بهانه جستم در شعر موزه قافیه کرد
بدین بهانه فرست آن بهای موزه من
بخر سپوزی از این قاضیت فرو جستم
نه . . . ون دشمن تو بوق خر سپوزه من
سوزنی سمرقندی : رباعیات
شمارهٔ ۵
خمخانه سریست کوزه دار سرخم
بسته است جلاجل جلالی بردم
هرچند خر منست از سر تا سم
صد شکر کنم گر کنمش روزی گم
سوزنی سمرقندی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
دیگ سیه انداخته از گوشه بام
رسمیست بسورها ز چشم بدعام
انداخت بسور صاحب از نام امام
چون دیگ سیاه لعبتی سیم اندام
سوزنی سمرقندی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
بز دنبه ندارد اندرین نیست شکی
دارد بز من دو دنبه و شاخ یکی
ما دنبه اش را قباله بستیم و جکی
شاخ بز من به . . . ون هر بی نمکی
سوزنی سمرقندی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
ای نیم حلالزاده نیم خشوک
چون کعب کژی اسب تو حک هر لولوک
با تو بقمار بر نیایم بحدوک
بر تو بر من سر بسر توک بتوک
سوزنی سمرقندی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
هم خانه سرست و سوزنی خر بنده
هست از خر و خر بنده جهان پرخنده
امشب یکتا کردم و فردا من و خر
کاه و جو هجو و آخر آگنده
جیحون یزدی : قطعات
شمارهٔ ۱۵
ای مهینه داوری کت شش جهه فراش وار
قبه از هفت اختر و خرگه زنه گردون کنند
وی مسیحافر که با گرد رهت یونانیان
خنده برکحل الجواهرهای افلاطون کنند
عزم حزم نافذت در انقباض و انبساط
بحر را مانند کوه وکوه را ماهون کنند
هر که از بداختری کین تو ورزد در ضمیر
نه فلک از... وارون کنند
بنده جیحونرا بدانسان چرک گردیده است رخت
که نشاید پاکش از صد دجله و جیحون کنند
تا دو صد فرسنگ لیلی سازد از مجنون فرار
وصله ازان اگر برپیکر مجنون کنند
هر کسم بیند نهانی گوید ایکاش اهل شهر
بهر دفع نکبت این مردود را بیرون کنند
نه مرا آن طلعت زیبا که رندان بهر فسق
خلعت دیبا دهند و هرشب ...ـون کنند
نه دراین صحراست بازاری که وقت احتیاج
یارهی را مغتنم سازند یا مغبون کنند
یا بده فرمان غلامی را که گوید اهل ملک
باکلوخ و سنگ رجم این تن ملعون کنند
یا بفرما تا ستاره رخ کنیزان حرم
رو سپیدم چون قمر از قرصه صابون کنند
قوامی رازی : دیوان اشعار
شمارهٔ ۸ - این ابیات را وقتی که از نردبان افتاده و پایش شکسته برای بعضی از دوستان خود فرستاده و شکایت از درد پا و اظهار ملال از فراق آن دوست کرده
دور از جمال جاه تو ای صدر ارجمند
افتاد پای بنده به دست شکسته بند
باز آمدی ز راه و نگفتی چگونه ای
تاگفتمی که پای چگونه ست و درد چند
دست قضای بد ز سر نردبان شوم
بگرفت پای من به بن ناودان فکند
هر مردو زن که دید قوامیت را چنان
فریاد خواند وروی خراشید و موی کند
تا شخص من پیاده شد از بار گیر جان
از دست درد مقرعه خوردم هزار و اند
لابد به خاک تیره درآید سر سوار
چون درمیان راه خطا شد سم سمند
رنجور دل شوی چو بدانی که روزگار
چون می گذشت بر من مسکین مستمند
بر جان من گشاده بلا روز و شب کمین
در گردنم فتاده ز درد آتشین کمند
از دست بنده زهر شکر بود پیش ازین
و امروز پای اوست چو نی گشته بندبند
تو آمدی و بنده نیامد به خدمتت
زیرا که پست کرد مرا گنبد بلند
من بی شما چهار برادر معذبم
در چارمیخ درد بمانده تنی نژند
رنجم زیادت است ز نادیدن شما
از رنج دل فزوده شود درد دردمند
این «خود» به ترکه هر که ببیند بگویدم
چون تو کسی چگونه کند کار ناپسند
بر نردبان چه کار تو را تا در اوفتی
از دست تو رسید به پای تو برگزند
این گویدم که پای تو را به بود طلی
وان گویدم که نه نه طلی چیست خشک بند
آن گویدم که چشم به دست این سپند سوز
بر آتش بلا بنشان باد چون سپند
صدگونه پند می دهدم کمتر ابلهی
کو چاه و بند باز نداند ز جاه و پند
ای در کف سعادت تو گرز گاوسار
ببریده خشم تو سر دشمن چو گوسفند
بر نردبان اگر به حماقت نرفتمی
هرگنده سبلتی نزد ندیم ریشخند
لبیبی : ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی
شمارهٔ ۱۳ - به شاهد لغت کاواک، بمعنی میان تهی
بجز عمود گران نیست روز و شب خور شش
شگفت نیست ازو گر شکمش کاواک است
لبیبی : ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی
شمارهٔ ۶۵ - به شاهد لغت غلغلیج، بمعنی دغدغه یعنی آنکه پهلوی کسی را یا زیر کش بر انگشت بکاوی و بجنبانی تا بخندد
چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست
که بر سکیزد چون من فرو سپوزم بیش
چنان بدانم من جای غلغلیجگهش
کجا بمالش اول فتد بخنده خریش