عبارات مورد جستجو در ۱۰۴ گوهر پیدا شد:
کمال‌الدین اسماعیل : قصاید
شمارهٔ ۷۵ - و قال ایضاً
خدایکان صدور جهان که گاه جدل
زبان تیغ ز تیغ زبانت امان خواهد
نظیر تو ز قضا روزگار می طلبید
قضاش گفت چنین کارها زمان خواهد
چو راست کرد فلک کار دولت تو چو تیر
کنون ز قامت اعدای تو کمان خواهد
شگفت مرغی کین شاهباز همّت تست
که آشیان همه بر اوج آسمان خواهد
سبک ببخشد و شرمنده عذر می خواهد
بگاه جودگر از وی کسی جهان خواهد
ز حد ببرده یی انعام و مرد می باید
که عذر این همه انعام بی کران خواهد
ز خاک درگه خود زینهار در مگذر
اگر کسی زتو اقبال را نشان خواهد
بسا شبش که چو خورشید روز باید کرد
کسی که تکیه گه این خاک آستان خواهد
اگر چه سر سبکم همّت تو هر ساعت
ز بار منّت خود گردنم گران خواهد
چو ناتوان شدم از حمل بار انعامت
مکارمت چه ازین شخص ناتوان خواهد؟
مرا زبانی خشکست و مردم چشمم
ز شرم تر شود ارعذر من زبان خواهد
زبان چه باشد خود گوشت پاره یی عاجز
که گرش آبی باید ز دیگران خواهد
ز دست و پای رهی بر نخیزد آن هرگز
که دست و پای ترا عذر سوزیان خواهد
چو جمله اعضا در تن رعیّت جانند
چنان نکوتر باشد که عذر جان خواهد
ولی بعذر قدمهات اگر فرستم جان
هزار جانم باید که عذر آن خواهد
چو عاجزم ز همه یک طریق میدانم
شوم چنان کنم و عقل خود چنان خواهد
بپای مردی لطف توام وثوقی هست
بدو رها کنم این عذر اگر توان خواهد
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۸۴
مسیح اگر به نفس کرد مرده‌ای زنده
بیا که مرده به می زنده می کند بنده
غلام همّت دهقان و دست و بیل وی‌ام
که شاخِ رز بنشانده‌ست و بیخ غم کنده
مرا چه غم که ملامت کنند مدعیان
محیط کی به دهان سگان شود گنده
گذشته فایده برد از گذشته راست چنانک
رسد نصیبهٔ آینده هم به آینده
بیار تا تو چه داری به نقد و کیسهٔ نقد
به نقدِ وقت نگه‌دار زر پاینده
مشو به طاعت بی‌طوعِ خویشتن مغرور
که بر عبادتِ ما می‌کند قضا خنده
مگر عنایت حق دست گیرِ ما باشد
به یمن طالع میمون و بختِ فرخنده
برونِ زرق فروشان به ازرقِ تزویر
مزیّن است و درونشان به حشو آگنده
ز بیمِ آتشِ دوزخ ز آب بر مشکن
بهادری نکند لشکریِّ ترسنده
شراب خواره چه ماند به ظالمی که چو سیل
به یک مصادره سد خان و مان برافکنده
غنیمت است به جان جرعه‌ای و تا یابی
بخر نزاری، مشنو که نیست ارزنده
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۱
دل را به دعای تو صد امید بود
با لطف تو چشم ثمر از بید بود
گر پیروی تو می‌کنم، معذورم
شک نیست که صبح، پیر خورشید بود
قصاب کاشانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۹
به هر کجا که روی باشدت خدا حافظ
بود همیشه تو را ز آفت سما حافظ
به هر اراده که داری رسی به مطلب دل
ز هر دلی گذری گرددت دعا حافظ
اگرچه گل ز نسیم صبا خطر دارد
تو آن گلی که بود دائمت صبا حافظ
به‌ خاطر تو گزندی ز چشم بد نرساد
بود تو را ز همه دردها دوا حافظ
فکند اگر گرهی روزگار در کارت
مدار بیم که باشد گره‌گشا حافظ
مرا امید که از آفت زمانه بود
تو را دعای سحرگاه پیر ما حافظ
امید آنکه به دنیا و آخرت قصاب
بود مدام تو را شاه اولیا حافظ
عبادی مروزی : مناقب الصوفیه
بخش ۲۱ - اصل اول: و در پنج فصل یاد کنیم - فصل اول: در توکل
بدان که توکل بر چهار نوع است:
یکی در نفس که خیر خود در صحبت او داند، و این توکلجاهلان است.
دوم توکلی است برمال که نجات جان و سبب حیات خود از وی داند، و این توکل عاقلان است.
سوم توکلی است بر خلق، و این توکل مخذولان است.
و چهارم توکلی است برحق‑جل جلاله‑که بداند که رزق و اجل و سعادت و شقاوت در تحت قدرت او است. هر که را برداشت مقبول گشت و هر که را بگذاشت مردود گشت. این توکل اهل ایمان است.
و در اهل تصوف این نوع توکل موجود باشد. در هیچ چیز دل نبندند. از همه منقطع شوند و به حق تعالی متصل گردند. لاجرم حق تعالی در همهٔ احوال یار ایشان باشد که «و من یتوکل کل علی اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره». برمنتوکل کنید اگر ایمان و یقین درست دارید، «و علی اللّه فتو کلوا ان کنتم مؤمنین».
سهل بن عبداللّه‑رحمة اللّه علیه‑گفته است علامت توکل آن است که سؤال نکند و روی ناخوش ندارد.
بایزید‑قدس اللّه روحه العزیز‑را از توکلپرسیدند. روی با مسلم دیلمی کرد گفت در توکل چه گوئی؟ گفت آنکه در صحرا تنها بمانی و از چپ و راست تو سباع بگیرند، چنانکه به هیچ وجه روی گریختن بنماند. درمیان این همه اعتراضی در سر تو نجنبد.بایزید‑قدس اللّه روحه‑این بشنید گفت نزدیک است به توکل. اما اگر اهل بهشت را بینی در نعمت نازان، و اهل دوزخرا بینی در آتش گدازان، و در اندرون تو تمیزی پدید آید از زمرهٔ متوکلان بیرون آمدی.
ابونصر سراجگوید شرط توکل آن است کهبوتراب نخشبیگفته است که خود را در دریای عبودیت افگنی و دل با خدا بسته داری و با کفایت آرام گیری. اگر دهد شکری کنی و اگر باز گیرد صبر کنی.
ابوالعباس فرغانیگویدابراهیم خواصدر توکل یگانه بود و باریک فرا گرفتی.لیکن سوزن و ریسمان و رکوه و ناخن پیرا از وی خالی نبودی و غایب، گفتند یا اسحق نه آن همه چیزها منع می‌کنی، این چرا داری؟ گفت این چیزها توکل را به زیان نیاورد و خدای را بر ما فریضه‌هاست و درویش یک جامه دارد و چون بدرد سوزن و رشته ندارد وی را به نماز متهم می‌دارد.
چنین گفته است اول قدم در توکل آن است که بنده خود را در پیش قدرت حق‑سبحانه و تعالی‑چنان دارد که مرده در پیش غسال که وی را هیچ تدبیر و حرکتی نباشد، که اگر حرکتی کند در طلب رزق خود از حد توکل بیفتد. ازآنکه حرکت در طلب نصیب خود جز شک در تقدیر نباشد.
رویم‑رحمة اللّه علیه‑را از توکل پرسیدند، گفت اعتماد کردن بر وعده‌‌ای که حق تعالی کرده است.
و نیز باید که مرد در توکل چنان باشد که وی را حمایت گاهی نباشد و نداند که مقصد وی کجاستو دل در هیچ مخلوق نبندد.
چنانکهابراهیم ادهم‑رحمة اللّه علیه‑حکایت کند که در بادیه می‌رفتم بر طریق توکل. هاتفیآواز داد. بازنگرستم. گفت یا ابراهیم اگر توکل می‌کنی و می‌طلبی نزدیک ما ملازم باش تا توکل درست گردد. امید تو در آن باشد که به شهر خواهی رسیدن ترا بدان داشت که در راه طریقت توکل سپری. طمع از همهٔ شهرها بریده گردان و درین بادیه متوکل شو. گور برکن و نفس خود را درو دفن کن و دنیا و اهل اورا فراموش کن که حقیقت توکل کاملتر از آن است که هرکس بدو رسد.
و این مقدار که گفتیم از اسرار توکل در اهل تصوف موجود باشد، وایشان داد توکل توانند دادن که حق تعالی ایشان را مدد دهد و راه توکل جز به مدد ایزدی قطع نتوان کرد.
اصلتوکل کار به حق سپردن است. نوشندگان ارباب تحقیق و پوشندگان خلعت توفیق در معنی توکل در بیان سفته‌اند، گفته‌اند:
«التوکل خلع الارباب و قطع الاسباب». یعنی ارباب دنیا بگذار و نظر به اسباب فانی مگذار.
شبلی گفت: «التوکل نسیان ما سوی اللّه»، توکل آنست که رقم نسیان بر صحیفهٔ هر دو عالم کشی و دنیا و عقبی فراموش کنی، و از هر چه دون اوست فارغ شوی، و دل بر درگاه حضرت اله داری.
«و قیل: اکتفاء العبد الذلیل بارب الجلیل کاکتفاء الخلیل باجلیل، حتی لم ینظر الی عنایة جبریل.»
و قیل: نفی الشکوک والتفویض الی ملک الملوک.
و گفته‌اند توکل اعتماد کردن است بر قضا و تمسک به فضل خدای.
پس معلوم شد که در بوستان ایمان هیچ گل از گل توکل خوش‌بوی‌تر نیست. جهد کن تا در تو گِل توکل به مشام جان خود رسانی تا از فوایح و فضایل و فواید آن محروم نگردی.
از فضایل توکل یکی انقیاد امر حق است که در چند آیت به توکل فرمود:
«توکل علی «اللّه» و توکل علی العزیز».
متابعت انبیاست که همه متوکل بوده‌اند. «قال نوح: فعلی اللّه توکلت. و قال هود: انی توکلت علی اللّه. و قالت الرسول: و ما لنا ان نتوکل
آنکه هر که توکل کند در حریم محبت حق در می‌آید که بهترین عطاها است: «ان اللّه یحب المتوکلین».
آنکه هر که توکل کند حق تعالی کار او بسازد. او متوکلان را دستگیر است و بسنده «و من یتوکل».
و هرکه توکل برو کند بی‌زحمت روزی او به سهولت برساند. چنانکه حضرت مصطفی فرمود: «لو توکلتم علی اللّه حق توکله لرزقکم کالطیر تغذ خصاما و نروح بطا«نا»»، یعنی روزی یابید چنانکه مرغان در هوا و وحوش در صحرا بامداد کنندشکمها تهی و شبانگاه کنند شکمها پر و سیر.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۵۴
شیخ گفت چون کسی رامهمی پیش آید در خاطر آید بحقّ تعالی بباید گفت، آنگه بهرکه از غیب برآن خاطر گذر کند بباید گفت و خود را در میان نباید دید.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۷۰
شیخ گفت روزی: بلغناان السید الصادق جعفر بن محمد قال ما رأیت احسن من تواضع الاغنیاء للفقراء و احسن من ذلک اعراض الفقیر عن الغنی استغنی باللّه عزوجل. پس مقری بر خواند وَللمّه العزة وَلِرَسُولِهِ وَللمُؤْمِنین.
حسینی غوری هروی : کنز الرموز
بخش ۲۰ - حکایت ابراهیم علیه الرحمة باراهب
رفت ادهم در یکی دیر کهن
راهبی دید آشنای این سخن
امتحان کردش که ای سرگشته مرد
پایبند این چنین جایت که کرد
گر در این دیر کهن منزل کنی
پوشش و خور از کجا حاصل کنی؟
راهبش گفت این سخن از من خطاست
از خداپرس اینکه روزی ده خداست
بندگان سر بر خط فرمان نهند
پوشش و خورشان خداوندان دهند
این گره بگشا اگر پیوند تست
زانکه پنداری توکل بند تست
رهروی بر هر گلی صد خارکش
امتحان کردن خدا را نیست خوش
بنده باش و هرچه آید رد مکن
جز رضا دادن طریق خود مکن
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
گر قصد کند به صد ضرر روی مرا
ور بسته بر آرد به سر کوی مرا
تا حاکم بر کمال فرمان ندهد
نقصان نکند به یک سر موی مرا
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۴
قسمت هر کس زنعمت خانه اش پیمانه ای است
آنکه ز ابر رحمتش هر قطره رزق دانه ای است
جوش یکرنگی ز بس با هم نیاز و ناز داشت
در نظر هر شعلهٔ شمعم پر پروانه ای است
بی تو دل در سینه ام افگنده شور محشری
بی تکلف طرفه سرمستی عجب دیوانه ای است
با توکل ساز و در بند غم روزی مباش
زانکه هر دندان کلید رزق را دندانه ای است
پیش روی ماه من لیلی نیارد سبز شد
قصهٔ مجنون به پیش وحشتم افسانه ای است
سربه محراب خم شمشیر می آرم فرود
قبله ام پیوسته طاق ابروی مردانه ای است
در هوایش دل به حیرت داده جویا دیده را
برامیدش باز آغوش در هر خانه ای است
غالب دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۸
آنم که لب زمزمه فرسای ندارم
در حلقه سوهان نفسان جای ندارم
خاموشم و در دل ز ملالم اثری نیست
سرجوش گداز نفسم لای ندارم
خود رشته زند موج گهر گر چه من اکنون
جز رعشه به دست گهرآمای ندارم
لرزد ز فرو ریختنش خامه در انشا
آن نیست که حرفی جگرآلای ندارم
ناز تو فراوان بود و صبر من اندک
تو دست و دلی داری و من پای ندارم
بگذار که از راه نشینان تو باشم
پایی که شود مرحله پیمای ندارم
خاشاک مرا تاب شرر چهره فروزست
در جلوه سپاس از چمن آرای ندارم
بی باده خجالت کشم از باد بهاری
صبح ست و دم غالیه اندای ندارم
واعظ دم گیرای خود آرد به مصافم
گویی دل خودکامه خودرای ندارم
غالب سر و کارم به گدایی به کریم است
گر وایه من دیر رسد وای ندارم
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علامات صاحب یقین
اول آنکه در امور خود التفات به غیر پروردگار نکند و مقاصد و مطالب خود را از غیر او نجوید و اعتماد او بجز او نباشد، از هر حول و قوه بجز حول و قوه، خداوندگار بیزار، و هر قدرتی بجز قدرت آفریدگار در نظر او بی اعتبار و خوار، و نه کاری را از خود بیند و نه اثری، نه خود را منشأ امری داند و نه دیگری، بلکه همه امور را مستند به ذات مقدس او و همه احوال را منسوب به وجود مقدس او داند، و چنان داند که آنچه از برای او مقدر است به او خواهد رسید و در این هنگام از برای او تفاوتی نخواهد بود میان فقر، ثروت، مرض، صحت، عزت، ذلت، مدح، ذم، برتری، پستی، دولت و تهی دستی لیکن در این وقت چشم از وسایط پوشیده و منبع همه احوال را از یک سرچشمه می بیند و او را حکیم مطلق و خیر محض می داند.
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که یقین او سست و اعتقاد او ضعیف باشد خود را راضی می کند که متوسل به اسباب و وسایط شود و پیروی رسوم و عادات و گفتگوهای مردم نماید و سعی در امور دنیا و جمع زخارف این عاریت سراکند به زبان اقرار می کند که هر عطا و منعی از خداست و نمی رسد به بنده مگر آنچه پروردگار قسمت او کرده، ولی فعل او منافی قولش است و به دل انکار می کند آنچه را به زبان اقرار می نماید».
و نیز از آن حضرت مروی است که حضرت: «هیچ چیز نیست مگر این که از برای او حدی است بعضی عرض کردند حد توکل چیست؟ فرمودند: یقین، عرض شد که حد یقین چیست؟ فرمود: آن است که با وجود خدا از هیچ چیز نترسد».
دوم آنکه در همه اوقات در نهایت ذلت و انکسار در خدمت پروردگار بوده و روز و شب مشغول بجا آوردن خدمت او، و پنهان و آشکار در بندگی و اطاعت او، همگی اوامر شریعت حقه را امتثال نماید، و از جمله نواهی او اجتناب کند، خلوت خاطر را از غیر یاد او خالی سازد، و خانه دل را از محبت او پردازد، و دل او جز یاد حق را فراموش، و زبانش از غیر نام او خاموش گردد، زیرا که صاحب یقین خود را پیوسته در پیشگاه شهود حضرت حق حاضر، و او را به اعمال و افعال خود مطلع و ناظر می بیند.
پس همیشه غریق عرق خجلت و شرمندگی، و قرین حیا و سرافکندگی خواهد بود، و بجز آنچه رضای خدا در آن است نخواهد پرداخت و بالجمله یقین او به اینکه خداوند عالم بر جمیع اعمال و افعال او آگاه و هر عملی را محاسبه و جزائی است همراه، دائم او را در مقام اطاعت و فرمانبرداری می دارد و یقین او به آنچه حق سبحانه و تعالی به او عطا فرموده از انواع نعمتهای ظاهریه و باطنیه پیوسته او را قرین شرمساری و ردیف شکرگزاری می سازد و از یقین به آنچه پروردگار در دار قرار از سرور و بهجت و عیش و راحت به بندگان عطا می فرماید همیشه در مقام طمع و امیدواری خواهد بود و از یقین به اینکه اختیار هر امری در قبضه اقتدار و قدرت حق است و از آنچه از او صادر می شود موافق عنایت و مطابق حکمت و مصلحت است پیوسته در محل صبر و رضا و خوشنودی از قضا، و از تبدلات احوال، تغییری در حال او راه نخواهد یافت و به سبب یقین او بر سرآمدن ایام حیات و آنچه بعد از مردن است از زحمات و عقبات، روز و شب در حزن و اندوه و به جهت یقین او به فنای دنیا و پستی آن، متاع دنیوی در نظر او خوار و بی اعتبار خواهد بود.
همچنان که حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «در گنجی که حضرت خضر به موسی علیه السلام خبر داد لوحی بود که در آن نوشته بود: عجب دارم از کسی که یقین به مرگ داشته باشد چگونه فرحناک می گردد و عجب دارم از کسی که یقین به قضا و قدر الهی داشته باشد چگونه غمناک می شود و عجب دارم از کسی که یقین به بی وفایی دنیا دارد چگونه دل به آن می بندد و به آن مطمئن می گردد و از یقین او به قدرت و عظمت آفریدگار دائم در مقام «دهشت» و «هیبت» و «وحشت» و اضطراب و «خشیت» خواهد بود و به این جهت خشوع و ذلت و خوف و خشیت سید کاینات علیه افضل التحیات به مرتبه ای بود که هر که او را در وقت راه رفتن ملاحظه می نمود چنان گمان می کرد که بر روی در می افتد و از یقین او به کمالات غیر متناهیه حق و با جمال تام جمیل مطلق همیشه در مقام شوق و محبت، بلکه در وله و حیرت خواهد بود و حکایات اصحاب یقین از انبیاء و مرسلین و أولیاء کاملین در خوف و شوق، و آنچه از برای ایشان رو می داد از تغیر و تزلزل و اضطراب و وله و بهجت و «استغراق»، چه در حال نماز و چه در غیر آن مشهور و کتب تواریخ و قصص به آنها مشحون است غش های سید کاینات در اوقات مناجات گوشزد خاص و عام گشته و بی خودیهای سید اوصیاء در هنگام صلوه متواتر میان اهل اسلام شده و چگونه کسی که یقین واقع به خداوند متعال، و علم به عظمت و جلال او داشته باشد و او را مطلع بر خفایای احوال و دقایق اعمال خود داند معصیت او را می کند و در حالت اشتغال به عبادات او و ایستادن در خدمت او، وحشت و خشیت و انفعال و خجلت از برای او حاصل نمی شود؟ و حال اینکه مشاهده می کنیم که کسی در حضور شخصی باشد از اکابر دنیا که او را فی الجمله شوکتی بوده باشد با وجود علم او به پستی در ذات آن، در اول و آخر به نوعی انفعال و دهشت از برای او حاصل می شود که از خود غافل می گردد و جمیع حواس خود را متوجه و ملتفت او می گرداند.
سوم آنکه مستجاب الدعوه بلکه کرامات بوده باشد، زیرا که هر قدر یقین انسان زیاد می شود جنبه تجرد او غالب می گردد و به این سبب قوه تصرف در جمیع مواد کائنات که از شأن مجردات است به جهت او حاصل می شود.
و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که فرمودند: «یقین بنده را می رساند به هر مرتبه بلند و مقام ارجمند، همچنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خبر دادند از شأن یقین در وقتی که در خدمت آن حضرت مذکور شد که عیسی بن مریم علیه السلام بر روی آب راه می رفت فرمودند که هرگاه یقین او زیادتر می بود هر آینه بر روی هوا نیز راه می رفت» و از این حدیث شریف مستفاد می شود که هر که را یقین بالاتر، قدرت او بر کرامات بیشتر و از آنچه مذکور شد ظاهر گردید که یقین جامع جمیع فضایل و حاوی همه محاسن خصایل است و بدان که از برای آن سه مرتبه است:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
آیات و اخبار در فضیلت رجاء
و ما ابتدا بعضی از احادیث و آیاتی که در فضیلت رجاء و امیدواری رسیده بیان می کنیم و بعد از آن بیان اینکه رجای بی طاعت، غرور و حماقت است می نمائیم.
پس می گوئیم: بدان که آیات و اخباری که باعث رجاء و امیدواری می شود و ترغیب به آن می نماید بی نهایت است، و آنها بر چند قسم اند:
اول: آیات و اخباری که در آنها نهی شده است از یأس و نومیدی از رحمت خدا، چنانچه گذشت.
دوم: احادیثی که به خصوص رجاء و امیدواری رسیده، چنانکه مروی است که: مردی در حالت نزع بود و حضرت امیرالمومنین علیه السلام بر بالین او حاضر بودند، عرض کرد که خود را می یابم که از گناهان ترسان، و به رحمت پروردگار امیدوارم حضرت فرمود که در این وقت این ترس و امید در دل بنده جمع نمی شود مگر اینکه خدا او را به آنچه امید دارد می رساند و از آنچه می ترسد ایمن می کند» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «در روز قیامت خداوند عالم به بنده می فرماید که چه چیز مانع شد تو را از اینکه تو منکر را دیدی و نهی از آن نکردی؟ اگر در این وقت عذر آورد که پروردگار را به تو امیدوار بودم و از مردم می ترسیدم خدا می فرماید که: این گناه تو را آمرزیدم» و باز از آن حضرت منقول است که: «مردی را داخل جهنم کنند، پس در آنجا هزار سال معذب باشد، روزی فریاد کند که یا حنان یا منان خداوند عالم به جبرئیل می فرماید: برو بنده مرا نزد من آور پس جبرئیل علیه السلام او را بیاورد و در موقف پروردگار بدارد پس خطاب الهی رسد که جای خود را چگونه یافتی؟ عرض کند که بد مکانی بود خطاب رسد که او را به جائی که داشت برگردانید آن بنده راه جهنم را پیش گیرد و روانه شود و به عقب خود نگاه کند خدای تعالی فرماید که چرا به عقب نگاه می کنی؟ عرض کند که چنین به تو امید داشتم که چون مرا از جهنم بیرون آوردی دیگر به آنجا برنگردانی خطاب رسد که او را برگردانید و به بهشت برید» و نیز از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که: «خدای تعالی فرمودند که: مطمئن نشوند عبادت کنندگان به عبادتی که به امید ثواب من می کنند، به درستی که اگر غایت سعی خود را در طاعت بکنند و در مدت العمر نفسهای خود را به زحمت بیندازند در بندگی من، باز مقصر خواهند بود و حق عبادت مرا بجا نخواهند آورد در مقابل آنچه از من می خواهند از کرامات و نعیم بهشت من، و از درجات عالیه در جوار من و لیکن باید به رحمت من واثق باشند و به فضل و کرم من امیدوار باشند و مطمئن و خاطر جمع به حسن ظن به من باشند، که هرگاه چنین باشند رحمت من ایشان را در می یابد، و خوشنودی و آمرزش خود را به ایشان می رسانم، و خلعت عفو خود را به ایشان می پوشانم به درستی که منم خداوند رحمن و رحیم، و به این نام خود را نامیده ام» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «دیدم در کتاب علی بن ابی طالب صلوات الله علیه که نوشته بود. حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم در بالای منبر فرمودند که قسم به آن خدائی که به غیر از او خدائی نیست که به هیچ مومنی خیر دنیا و آخرت داده نشد مگر به واسطه حسن ظن او به خدا، و امیدواریش به او، و حسن خلق او، و احتراز کردن از غیبت مومنین و قسم به خدائی که به غیر از او خدائی نیست، که خدای تعالی هیچ مومنی را بعد از توبه و استغفار عذاب نمی کند مگر به جهت گمان بدی که به خداوند داشته باشد، و کوتاهی او در امیدواری به خداوند، و بدخلقی و غیبت مومنین و قسم به خدائی که به غیر از او خدائی نیست، که هیچ بنده ای ظن نیکو به خدا نمی دارد مگر اینکه خدا به ظن او با رفتار می کند، زیرا که خدا کریم است و همه خیرات در دست اوست، و شرم دارد که بنده مومن گمان نیک به او داشته باشد و گمان او تخلف کند و امید او برنیاید پس نیکو کنید گمان خود را به سوی او رغبت نمائید».
قسم سوم: از چیزهائی که باعث امیدواری مومنین است آن است: که در آیات قرآنیه و احادیث نبویه تصریح شده که ملائکه مقربین و انبیاء مرسلین صلوات الله علیهم اجمعین از برای طایفه مومنین طلب مغفرت می نمایند و از خدا آمرزش ایشان را می طلبند، و البته دعای ایشان مقبول درگاه پروردگار است خداوند عالم می فرماید: «و الملائکه یسبحون بحمد ربهم و یستغفرون لمن فی الارض» خلاصه معنی آنکه «فرشتگان تسبیح پروردگار خود را می نمایند، و از او طلب آمرزش می کنند از برای بندگانی که در زمین هستند» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که: «حیات و ممات من از برای شما خیر است اما در حیات، از برای شما احکام شریعت را بیان می کنم، و طریقه و آداب را به شما می آموزم و اما بعد از ممات من اعمالی که از شما صادر می شود بر من عرضه می کنند، آنچه را که دیدم نیک است حمد خدا را می کنم، و آنچه را که دیدم بد است طلب آمرزش آن را از خدا می کنم».
قسم چهارم آنکه: رسیده است که چون بنده گناهی کند ملائکه در نوشتن آن تأخیر می کنند که شاید نادم و پشیمان شود و استغفار کند.
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «چون از بنده گناهی صادر شود به قدر صبح تا شام نوشتن آن را تأخیر می اندازند، اگر استغفار نمود نمی نویسند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که «هر که گناهی کند هفت ساعت از روز او را مهلت می دهند، پس اگر سه مرتبه گفت: «استغفر الله الذی لا اله الا هو الحی القیوم» آن گناه را ثبت نمی کنند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اقسام احتیاج ها
و بدان که احتیاج آدمی بر چند نوع است: یکی آنکه به حد اضطرار رسیده باشد، مثل گرسنه که مشرف بر هلاکت است و برهنه که ساتر عورت ندارد و از سرما و گرما خوف تلف دارد.
دوم آنکه به این حد نرسیده است اما بسیار احتیاج به آن دارد، چون احتیاج به لباس گرم کننده در زمستان از برای کسی که از سرما تعب کشد، و آن به حد ضرورت نرسیده باشد و مثل احتیاج به کرایه چارپائی از برای کسی که به مشقت، پیاده خود را به منزل برساند.
سوم آنکه احتیاج جزئی به آن دارد و چندان اهتمامی به شأن آن نیست، مثل آنکه نان داشته باشد و لیکن نان خورش نداشته باشد.
و ظاهر آن است که در هر سه صورت، سوال جایز باشد و حرام نباشد، و لیکن در صورت اول، سوال راجح است و در دوم مباح است و در سوم مکروه است به شرطی که با شکوه خدا و مذلت خود و اذیت دیگری نباشد و بهتر آن است که اظهار احتیاج خود را به کنایه و تعریض کند نه تصریح و به یکی از دوستان و اصدقاء خود اظهار کند، یا به کسی که به جود و سخاوت مشهور باشد بلکه اولی آن است که از یک نفر معین خواهش نکند و اگر از فرد معین طلب کند در نزد مردم از او چیزی نطلبد، و تصریح هم نکند به خواهش بلکه نوعی بگوید که اگر او نخواهد بدهد بتواند عذر بیاورد، که نفهمیدم و اگر غیر از این کند و آن شخص از حیا و خجالت، یا از بیم ملامت، چیزی به او بدهد، آن چیز حرام خواهد بود.
و آنچه مذکور شد در صورتی است که در همان وقت احتیاج به آن داشته باشد و اما سوال کردن چیزی که بالفعل احتیاج به آن ندارد و بعد از این محتاج خواهد بود، پس اگر تا سال، به آن احتیاج نداشته باشد و بعد از سال به آن محتاج باشد، شکی در حرمت آن سوال نیست و اگر در عرض سال محتاج باشد، ظاهر آن است که سوال مباح باشد و لیکن اگر بداند که در وقت احتیاج هم متمکن از سوال خواهد بود بهتر آن است که بالفعل سوال نکند و تأخیر بیندازد تا وقت حاجت.
و بعضی در این صورت، پیش از زمان حاجت، حرام دانسته اند و هر چه زمان حاجت دورتر، کراهت سوال اشد است و هر بنده ای باید مجتهد نفس خود باشد و وقت عمل و احتیاج را ملاحظه کند و وثوق به خدا را از دست ندهد.
پس ای جان برادر به عبث خود را از اوج عزت و مرتبه توکل و اعتماد بر خدا، به حضیض ذلت و خوف و اضطراب نینداز و گوش به تهدیدات شیطان لعین نکن «الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء» یعنی «شیطان شما را به فقر می ترساند و امر به اعمال فاحشه می نماید» و مطمئن به وعده پروردگار خود باش و «والله یعدکم مغفره منه و فضلا» یعنی «و خدا وعده آمرزش و فضل به شما می دهد» و هان، هان! تا توانی پیش مانند خودت دست دراز نکنی و در نزد لئیمان روزگار، به جهت لقمه نانی آبروی خود را نریزی.
آری: کسی که لذت آبرو را نیافته و شکم پروری را عادت خود نموده، و بر در این و آن می دود که شکم پلید خود را پرورد و اگر قناعت کند چرا باید به دست مردم نظر افکند؟ و نان خشک و پیاز خود، هزار مرتبه از بره بریان دیگران بهتر است.
جوینی که از سعی بازو خورم
به از میوه بر خوان اهل کرم
چو دلتنگ خفت آن فرومایه دوش
که بر سفره دیگران داشت گوش
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - درجات توکل
بدان که از برای صفت «توکل»، در ضعف و قوت، سه درجه است:
اول آنکه حال او در حق خدا و وثوق او به عنایت، و اطمینان او به کفایت او، مثل حال او باشد نسبت به کسی که وکیل او باشد و این ضعیف ترین درجات توکل است و منافاتی با سعی و تدبیر خود ندارد گویا بعضی تدبیرات، منافی باشد همچنان که کسی دیگری را در امری وکیل می کند، هر سعی و تدبیری را که وکیل بگوید، ارتکاب آن منافاتی با توکیل ندارد همچنین هر سعی که عادت و طریقه وکیل بر آن جاری است که موکل خود بکند، گو صریحا نگوید اما سایر تدبیرات منافی توکیل است.
دوم آنکه حال او با خدا مثل حال طفل باشد با مادر خود، زیرا او جز مادر نمی شناسد و به سوی غیر او اعتماد ندارد چون او را ببیند در هر حال به دامن او می آویزد و اگر حاضر نباشد چون امری به او رو دهد اول چیزی که بر زبان او می گذرد: «ای مادر» است و صاحب این مرتبه چنان غرق توکل است که از توکل خود نیز غافل است و همه تدبیرات و سعیها منافی این مرتبه است مگر تدبیر گریختن به خدا و پناه جستن به او و واسطه دعا و تضرع.
سوم اینکه آدمی در نزد خدا مانند میت در نزد غسال باشد، یعنی: خود را در پیش قدرت حق، میت ببیند و جمیع حرکات و سکنات خود را از قدرت ازلیه داند و این بالاترین درجات است و صاحب این مرتبه، بسا باشد ترک دعا و سوال را کند از راه وثوق به کرم و عنایت حضرت حق او این شخص، مانند طفلی است که بداند اگر از سوی مادر بگریزد مادر او را بجوید و اگر به دامن مادر بیاویزد مادر او را در آغوش می کشد.
و از این قسم است توکل حضرت خلیل الرحمن در هنگامی که او را در منجنیق نهادند که به آتش افکنند و حضرت روح الأمین به او گفت: آیا حاجتی داری؟ گفت: با تو نه گفت: پس با آنکه حاجت داری بخواه و نجات خود را از او طلب کن گفت: «حسبی من سوالی علمه بحالی» یعنی «علم خدا به حال من، کفایت سوال مرا می کند» و این مرتبه بسیار نادر و عزیز الوجود و مرتبه صدیقین است و صاحب این مرتبه تا در این مرتبه است، از هر سعی و تدبیری بی زار است، زیرا وصول به این درجات، منافی همه تدبیرات است، و صاحب آن واله و مهبوت است و بدان که آنچه مذکور شد که توسل به اسباب لازم، و در شرع اقدس امر به آن شده است نسبت به کسی است که در درجه اول از توکل باشد اما کسی که یقین و ایمان او به سر حد کمال رسید به حیثیتی که بالکلیه اعتماد او از اسباب و وسایل و وسایط زایل شد و دل او چنان مستغرق جناب حق گردید که بجز او موثری نمی بیند، و غیری اصلا در نظر او نیست و چنان دل او به عنایت الهی مطمئن است که احتمال نمی دهد که او را به غیر واگذارد، و اصلا اضطرابی از برای او هم نمی رسد از برای چنین کسی باکی نیست اگر روی از همه اسباب برتابد، زیرا البته حق محافظت او را می کند و روزی او را بی گمان می رساند، خواه اسباب را تحصیل کند یا نه و خواه سعی و کسب نماید یا نه بلی این چنین شخصی گاه باشد که متوجه کسب شود و از پی اسباب رود به جهت اینکه امر خدایی چنین صادر شده و الا مطلقا به سعی و کسب خود وثوق و اعتمادی نمی دارد و آنچه شنیده، از حکایات بعضی از کاملین اولیا که بی زاد و راحله به بیابانها مسافرت می کرده اند و روزی ایشان می رسیده و از سباع و درنده احتراز نمی کردند و نسبت به پادشاهان ذو الاقتدار سخنان ناهموار می گفته اند و خدا ایشان را نجات می داده از این فرقه بوده اند «ذلک فضل الله یوتیه من یشاء».
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۷۰۷
عاقبت کار فروبسته خدا بگشاید
در فتحی به من از روی صفا بگشاید
بیش از این غم مخور ای دل که ز لطفش روزی
گره از کار فروبسته ما بگشاید
التجا بر در مخلوق نشاید بردن
که در دولت و اقبال خدا بگشاید
دردم از حد شد و جز لطف خدا نیست دوا
بو که آن درد هم از پیش دوا بگشاید
تو گشا بار خدایا در فتحی بر من
که اگر تو نگشایی ز کجا بگشاید
در شب محنت هجران و پریشانی حال
صبر باید دل بیچاره که تا بگشاید
ای جهان پای به بند ستمت چرخ ببست
هم دعا کن که به تأثیر دعا بگشاید
مجیرالدین بیلقانی : شکوائیه
شمارهٔ ۳۳
گفتم که به زیرکی تمامم
شاید که خرد بود غلامم
هر چند که توسن است گردون
از دانش من شدست رامم
از جهد و کفایت من است این
کز چرخ بر آمدست کامم
وز غایت عقل و کاردانی
انگشت نمای خاص و عامم
شاید که بدین گمان که بردم
توبیخ کنند بر دوامم
امروز چو روز روشنم شد
کاندر همه کار ناتمامم
گر دعوی پختگی کنم باز
مپذیر که من هنوز خامم
هر چند که مرغ زیرک آمد
بر خاتم روزگار نامم
شک نیست که مرغ زیرکم زانک
افتاده به پای خود به دامم
بر دانش خود چو تکیه کردم
زان از می غم پرست جامم
هم فضل خدای به که گیرد
از روی کرم در اهتمامم
مجیرالدین بیلقانی : شکوائیه
شمارهٔ ۳۵
ما را که سر آمد جهانیم
وز دولت و ملک داستانیم
فرمانده خطه زمینیم
آرایش چهره زمانیم
بنگر که چگونه در زمانه
رنجور فراق دوستانیم
نی هیچ به کام خوش نشینیم
نی آتش دل فرو نشانیم
با این همه کز جلالت و قدر
انگشت نمای این و آنیم
گر گوی زنیم و اسب تازیم
ور باده خوریم و عیش رانیم
نه راحت آن و این بیابیم
نه لذت این و آن بدانیم
هر چند که کامران عصریم
هر چند که خسرو جهانیم
هر چند که از بزرگواری
بر قمه هفت آسمانیم
با غصه و فرقت عزیزان
جز نامه غمگنان نخوانیم
تا یاران از میانه رفتند
حقا که ز عیش بر کرانیم
اندر سر ما نشان پیری
زان نیست که پیر و ناتوانیم
غم موی سپید کرد اگر نی
داند همه کس که ما جوانیم
با این همه هم امیدواریم
کز لطف خدای درنمانیم
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۹
چند گویی که سرانجام چو خواهد بودن
جرم یک بنده ی بد نام چه خواهد بودن
حالیا قسمت ما بیخودی و مستی بود
کس چه داند که سرانجام چه خواهد بودن
میرسد پیکی و از کوی کسی میآید
تا ببینیم که پیغام چه خواهد بودن
کار خود را بخدا باز گذار ای زاهد
حاصل این همه ابرام چه خواهد بودن
آنچه با ذکر شهنشاه توان کرد قرین
جز دعای سحر و شام چه خواهد بودن
آنچه با نام شهنشاه توان کرد ردیف
زین قوافی بجز انعام چه خواهد بودن
خواجه ی ما بکرم نام برآورد، نشاط
جرم یک بنده ی بدنام چه خواهد بودن
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۳۴ - فصل (بر ممدوح چه چیزها لازم است؟)
چون کسی را مدح کنند باید که از عجب و از کبر حذر کند و از خطر خاتمت بیندیشد که آن هیچ کس نداند و هرکه از دوزخ نرهد سگ و خوک از وی فاضلتر. و هیچ کس این نداند که رسته است و باید که باز اندیشد که اگر مادح جمله اسرار وی بداند مدح وی نگوید. به شکر مشغول باشد که حق تعالی باطن وی بر وی بپوشید و باید که کراهیت اظهار کند چون ثنای وی گوید و به دل نیز کاره باشد.
یکی را از بزرگان ثنا گفتند. گفت، «بارخدایا ایشان همی نمی دانند و تو همی دانی» و دیگری را مدح گفتند. گفت، «بارخدایا این مرد به من تقرب همی کند به چیزی که دشمن داری. تو را گواه گرفتم که به تو تقرب می کنم به دشمنی وی». و علی رضی الله عنه را ثنا گفتند گفت، «یارب مرا مگیر بدانمچه همی گویند از ثنای من بدانچه همی ندانند و مرا بهتر از آن کن که ایشان همی پندارند». و یکی علی رضی الله عنه را دوست نداشت بر وی ثنا گفت به نفاق گفت، «من کمتر از آنم که بر زبان داری و بیشتر از آنم که به دل داری».