عبارات مورد جستجو در ۱۰۰۸ گوهر پیدا شد:
قطران تبریزی : قصاید
شمارهٔ ۹۵ - قصیده
خسروا بیم است کز گیتی برآید رستخیز
تا تو برخیزی بشادی تندرست و شاد خیز
پا بنالیدی تو لختی دوستداران ترا
دیده ها گشتست باران ریز و دلها ریز ریز
رنج و بیماری کشیدی هفته ای آن رفت و ماند
با تو هم یار سلامت هم طرب تا رستخیز
جاودان در ملک و دولت زی که باشد بی تو ملک
همچو تن بی جان و جان بی عقل و جامه بی فریز
دوستان را نیست از تو همچو از روزی گزیر
دشمنان را نیست از تو همچو از دشمن گریز
هرکه جوید کین تو با ملک خود باشد بکین
هرکه بستیزد بتو با جان خود باشد ستیز
بستدی ملک از بداندیش از بتان ساغر ستان
ریختی خون سیاه و خون رز در جام ریز
چار چیزت داد یزدان کان بهم کس را نداد
طبع پاک و عزم نیک و کف را دو تیغ تیز
چون سخن گوئی جهان پرمشگ و پر گوهر شود
زان زبان گوهر افشان و حدیث مشگ بیز
خسروا با تندرستی و لطافت یار باش
تا لطافت در عراقست و فصاحت در حجیز
تا تو برخیزی بشادی تندرست و شاد خیز
پا بنالیدی تو لختی دوستداران ترا
دیده ها گشتست باران ریز و دلها ریز ریز
رنج و بیماری کشیدی هفته ای آن رفت و ماند
با تو هم یار سلامت هم طرب تا رستخیز
جاودان در ملک و دولت زی که باشد بی تو ملک
همچو تن بی جان و جان بی عقل و جامه بی فریز
دوستان را نیست از تو همچو از روزی گزیر
دشمنان را نیست از تو همچو از دشمن گریز
هرکه جوید کین تو با ملک خود باشد بکین
هرکه بستیزد بتو با جان خود باشد ستیز
بستدی ملک از بداندیش از بتان ساغر ستان
ریختی خون سیاه و خون رز در جام ریز
چار چیزت داد یزدان کان بهم کس را نداد
طبع پاک و عزم نیک و کف را دو تیغ تیز
چون سخن گوئی جهان پرمشگ و پر گوهر شود
زان زبان گوهر افشان و حدیث مشگ بیز
خسروا با تندرستی و لطافت یار باش
تا لطافت در عراقست و فصاحت در حجیز
قطران تبریزی : قصاید
شمارهٔ ۱۲۷ - در مدح ابونصر مملان
اگر باران نباشد در بهاران
سرشگ و آه من بس باد و باران
جهان را بس بود نالیدن من
اگر بلبل ننالد در بهاران
سحرگه بانگ من بشنو ز مطرب
بجای بانگ کبک کوهساران
بسم من سوگوار از عشق اگر چرخ
نپوشد جامه های سوگواران
وگر در بوستان پیدا نیاید
چو دیگر سالها نقش و نگاران
همه نقش نگاران داده آن بت
مه خوبان و خورشید نگاران
پری روئی که چون رویش نگارند
میان باغ لاله لاله کاران
بجای نرگس و شمشاد و سنبل
بجای لاله اندر مرغزاران
دو چشم و دو رخ و دو زلف و قدش
بسی نیکوترند از هر چهاران
لب و دندان او بنگر چو خواهی
پس از سنبل ببستان لاله زاران
ز هر دو بزمگاه شاه خوشتر
کفش بهتر ز شاخ در باران
خداوند جهان بونصر مملان
سر شاهان و تاج شهریاران
بکبکان بر چنان برافکند باز
کجا اسب افکند وی بر سواران
بجای دشمنان از کینه توزان
بجای دوستان از حق گزاران
جهانداران ز خشم او شکوهند
چو غمازان شکوهند از عیاران
ببانگ سائلان چونان شود شاد
چو فرزندان همی ز آواز ماران
ایاگردن نهاده خدمتت را
همه گردنکشان و تاج داران
بود کین جستن تو آفت جان
نجویند آفت جان هوشیاران
قرار این جهان از دولت تست
بداندیش تو بادا بیقراران
ترا شاهان ز جمع خاک بوسان
ترا خصمان ز خیل خاکساران
زمانی مهر بر موران بیفکن
زمانی کین بماران بر گماران
شوند از کین تو ماران چو موران
شوند از مهر تو موران چو ماران
همه بر کامگاران بردبارند
تو هستی کامران بر کامگاران
تو با این کامگاری بردباری
هزاران آفرین بر بردباران
تو هستی پیشکار خسروان لیک
ترا چرخ از شمار پیشگاران
بعالم در ندانم هیچ فضلی
که نسپرده است در تو کردگار آن
شوند از گنج تو غاران چو کوهان
شوند از خیل تو کوهان چو غاران
مرا مردم همه چاکر شمارند
قدیمی تر ز من چاکر شماران
ترا بودم ز گاه مشگ ساری
کنون برگشتم از کافور ساران
گنه کارم تو شاه آمرزگاری
مرا بخشای چون آمرزگاران
گنه کردم تو فرمودیم کردن
بفضل خود ز من اندر گذاران
خجسته باد نوروز و بهارت
چنین نوروز بگذاران هزاران
سرشگ و آه من بس باد و باران
جهان را بس بود نالیدن من
اگر بلبل ننالد در بهاران
سحرگه بانگ من بشنو ز مطرب
بجای بانگ کبک کوهساران
بسم من سوگوار از عشق اگر چرخ
نپوشد جامه های سوگواران
وگر در بوستان پیدا نیاید
چو دیگر سالها نقش و نگاران
همه نقش نگاران داده آن بت
مه خوبان و خورشید نگاران
پری روئی که چون رویش نگارند
میان باغ لاله لاله کاران
بجای نرگس و شمشاد و سنبل
بجای لاله اندر مرغزاران
دو چشم و دو رخ و دو زلف و قدش
بسی نیکوترند از هر چهاران
لب و دندان او بنگر چو خواهی
پس از سنبل ببستان لاله زاران
ز هر دو بزمگاه شاه خوشتر
کفش بهتر ز شاخ در باران
خداوند جهان بونصر مملان
سر شاهان و تاج شهریاران
بکبکان بر چنان برافکند باز
کجا اسب افکند وی بر سواران
بجای دشمنان از کینه توزان
بجای دوستان از حق گزاران
جهانداران ز خشم او شکوهند
چو غمازان شکوهند از عیاران
ببانگ سائلان چونان شود شاد
چو فرزندان همی ز آواز ماران
ایاگردن نهاده خدمتت را
همه گردنکشان و تاج داران
بود کین جستن تو آفت جان
نجویند آفت جان هوشیاران
قرار این جهان از دولت تست
بداندیش تو بادا بیقراران
ترا شاهان ز جمع خاک بوسان
ترا خصمان ز خیل خاکساران
زمانی مهر بر موران بیفکن
زمانی کین بماران بر گماران
شوند از کین تو ماران چو موران
شوند از مهر تو موران چو ماران
همه بر کامگاران بردبارند
تو هستی کامران بر کامگاران
تو با این کامگاری بردباری
هزاران آفرین بر بردباران
تو هستی پیشکار خسروان لیک
ترا چرخ از شمار پیشگاران
بعالم در ندانم هیچ فضلی
که نسپرده است در تو کردگار آن
شوند از گنج تو غاران چو کوهان
شوند از خیل تو کوهان چو غاران
مرا مردم همه چاکر شمارند
قدیمی تر ز من چاکر شماران
ترا بودم ز گاه مشگ ساری
کنون برگشتم از کافور ساران
گنه کارم تو شاه آمرزگاری
مرا بخشای چون آمرزگاران
گنه کردم تو فرمودیم کردن
بفضل خود ز من اندر گذاران
خجسته باد نوروز و بهارت
چنین نوروز بگذاران هزاران
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۲۶
ملکان را ز آسمان کبود
چون تو هرگز کریم و راد نبود
هرگز از تو کسی بلا نکشید
هرگز از تو کسی جفا نشنود
عید فرخنده باد بر تو ملک
باد یزدان ز جان تو خشنود
تا ترا درد رنجه داشت همی
روز مردم ز درد گشت کبود
ما همه بندگان چو شیفتگان
دل غم آلود و دیده خون آلود
تا بدین مایه حال تو یزدان
خلق را صنع خویشتن بنمود
بس نه بخشود بر تو باد یقین
بر همه مردم جهان بخشود
دار و گیر جهانیان را چرخ
ز تن و جان و دل ترا بزدود
تنت پالود کردگار ز درد
زود گردی درست و خرم زود
گر جهان بر تو وقف کرد خدای
نکند بر تو هیچ دشمن سود
باد چندان بقات در شاهی
که بود نام بت پرست و جهود
چون تو هرگز کریم و راد نبود
هرگز از تو کسی بلا نکشید
هرگز از تو کسی جفا نشنود
عید فرخنده باد بر تو ملک
باد یزدان ز جان تو خشنود
تا ترا درد رنجه داشت همی
روز مردم ز درد گشت کبود
ما همه بندگان چو شیفتگان
دل غم آلود و دیده خون آلود
تا بدین مایه حال تو یزدان
خلق را صنع خویشتن بنمود
بس نه بخشود بر تو باد یقین
بر همه مردم جهان بخشود
دار و گیر جهانیان را چرخ
ز تن و جان و دل ترا بزدود
تنت پالود کردگار ز درد
زود گردی درست و خرم زود
گر جهان بر تو وقف کرد خدای
نکند بر تو هیچ دشمن سود
باد چندان بقات در شاهی
که بود نام بت پرست و جهود
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۳۳
خدایگانا با تو زمانه ساخته باد
دلت فروخته باد و تنت فراخته باد
هرانکسی که نخواهد فروخته دل تو
روانش آخته با دو دلش گداخته باد
مخالفان ترا چرخ کرده باد نوان
موافقان ترا مشتری نواخته باد
دل ولیت بسان چراغ روشن باد
تن عدوت بسان کناغ تاخته باد
تو حق جان و روان جهان شناخته
خدای در تو همه نیکوئی شناخته باد
بتیر محنت چشم عدوت دوخته باد
بدست دولت کار ولیت ساخته باد
دلت فروخته باد و تنت فراخته باد
هرانکسی که نخواهد فروخته دل تو
روانش آخته با دو دلش گداخته باد
مخالفان ترا چرخ کرده باد نوان
موافقان ترا مشتری نواخته باد
دل ولیت بسان چراغ روشن باد
تن عدوت بسان کناغ تاخته باد
تو حق جان و روان جهان شناخته
خدای در تو همه نیکوئی شناخته باد
بتیر محنت چشم عدوت دوخته باد
بدست دولت کار ولیت ساخته باد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۳۴
خدایگانا چشم دلت فروخته باد
بآتش غم جان عدوت سوخته باد
بزر و گوهر شادی خری که دشمن تو
خریده باد غم و خرمی فروخته باد
سپاه محنت بر دشمن تو تاخته باد
و زو برنج و بلا کینه تو توخته باد
بروز پاک جهان بر عدوت باد سیاه
هوا بتیره شبان پیش تو فروخته باد
مخالفان ترا سر بگرز کوفته باد
منافقان ترا دل بتیر دوخته باد
بآتش غم جان عدوت سوخته باد
بزر و گوهر شادی خری که دشمن تو
خریده باد غم و خرمی فروخته باد
سپاه محنت بر دشمن تو تاخته باد
و زو برنج و بلا کینه تو توخته باد
بروز پاک جهان بر عدوت باد سیاه
هوا بتیره شبان پیش تو فروخته باد
مخالفان ترا سر بگرز کوفته باد
منافقان ترا دل بتیر دوخته باد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۳۶
تا جهان باشد بکام و نام شاهنشاه باد
آفتابش تاج باد و آسمانش گاه باد
دست بیدادی بداد از مردمان کوتاه کرد
باد عمر او دراز و رنج او کوتاه باد
مشتری دمساز او را سال و مه دمساز باد
واسمان بدخواه او را روز و شب بدخواه باد
خوان او و ملک او پاینده همچون کوه باد
دشمن او زرد و ناپاینده همچون کاه باد
دوستانش را همیشه جایگه بر تخت باد
دشمنانش را همیشه مسکن اندر چاه باد
پیشگاهش چرخ باد و همنشینش بخت باد
غمگسارش دهر باد و می گسارش ماه باد
تا بود شاهی و شادی تا بود رادی و داد
راد باد و داد باد و شاد باد و شاه باد
آفتابش تاج باد و آسمانش گاه باد
دست بیدادی بداد از مردمان کوتاه کرد
باد عمر او دراز و رنج او کوتاه باد
مشتری دمساز او را سال و مه دمساز باد
واسمان بدخواه او را روز و شب بدخواه باد
خوان او و ملک او پاینده همچون کوه باد
دشمن او زرد و ناپاینده همچون کاه باد
دوستانش را همیشه جایگه بر تخت باد
دشمنانش را همیشه مسکن اندر چاه باد
پیشگاهش چرخ باد و همنشینش بخت باد
غمگسارش دهر باد و می گسارش ماه باد
تا بود شاهی و شادی تا بود رادی و داد
راد باد و داد باد و شاد باد و شاه باد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۳۷
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۳۹
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۴۱
آنچه ایزد خواست کرد و آنچه مردم خواست داد
شاه را بالنده کرد و تن درستش کرد شاد
شاه را تابنده کرد آن تندرستی در بزه
شد تنش پالوده چون از باده آسوده لاد
هست پنجاه و سه سالش داد پنجاه و سه تب
همچنین آمد ز عدل و همچنین آمد ز داد
تا ز هر تب گشت ازو پالوده یکساله بزه
اینچنین فر ایزد از پیغمبران کس را نداد
شاه باشد بی گمان صد سال دیگر شادمان
تندرست و جان جوان کز مادر او امروز زاد
باد سرد و نار گرم او را نیازارد به تیر
تا بود بر چرخ نار و تا بود بر دشت باد
دوست دارد ایزدش بر عذر آن دادش چو درد
باز دادش تندرستی و وری و بر نهاد
ایزدی هست ابتدای دولت تو کش بود
اینچنین باشد کسی کش بسته در خواهد گشاد
عمرش افزون باد بادش ملکت او بیشتر
دولتش پاینده باد آرامش افزاینده باد
عمر و ملک دولتش یزدان ز سر خواهد گرفت
شادمان خواهد که باشد ناورد از درد یاد
بهتر است از نوح و جم و کیقباد اندر هنر
عمر نوحش باد و جان جم و ملک کیقباد
شاه را بالنده کرد و تن درستش کرد شاد
شاه را تابنده کرد آن تندرستی در بزه
شد تنش پالوده چون از باده آسوده لاد
هست پنجاه و سه سالش داد پنجاه و سه تب
همچنین آمد ز عدل و همچنین آمد ز داد
تا ز هر تب گشت ازو پالوده یکساله بزه
اینچنین فر ایزد از پیغمبران کس را نداد
شاه باشد بی گمان صد سال دیگر شادمان
تندرست و جان جوان کز مادر او امروز زاد
باد سرد و نار گرم او را نیازارد به تیر
تا بود بر چرخ نار و تا بود بر دشت باد
دوست دارد ایزدش بر عذر آن دادش چو درد
باز دادش تندرستی و وری و بر نهاد
ایزدی هست ابتدای دولت تو کش بود
اینچنین باشد کسی کش بسته در خواهد گشاد
عمرش افزون باد بادش ملکت او بیشتر
دولتش پاینده باد آرامش افزاینده باد
عمر و ملک دولتش یزدان ز سر خواهد گرفت
شادمان خواهد که باشد ناورد از درد یاد
بهتر است از نوح و جم و کیقباد اندر هنر
عمر نوحش باد و جان جم و ملک کیقباد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۴۳
خدایگانا دائم ترا سلامت باد
همیشه از بر تو تاج بر علامت باد
بطبع دوست ندارد دلت ملامت کس
ز روزگار عدوی ترا ملامت باد
مخالفان هدیرا قیامتست ز تو
بقای تخت تو پیوسته تا قیامت باد
همیشه همبر تو سرو ماه عارض باد
همیشه در بر تو ماه سرو قامت باد
جهانیان را کردی عدیل ناز بعدل
ندیم دشمن تو محنت و ندامت باد
بجان و تن همه کس را سلامتست ز تو
ترا به جان و تن از هر بدی سلامت باد
چنانکه کار مرا استقامتست ز تو
ز بخت کار ترا دائم استقامت باد
همیشه از بر تو تاج بر علامت باد
بطبع دوست ندارد دلت ملامت کس
ز روزگار عدوی ترا ملامت باد
مخالفان هدیرا قیامتست ز تو
بقای تخت تو پیوسته تا قیامت باد
همیشه همبر تو سرو ماه عارض باد
همیشه در بر تو ماه سرو قامت باد
جهانیان را کردی عدیل ناز بعدل
ندیم دشمن تو محنت و ندامت باد
بجان و تن همه کس را سلامتست ز تو
ترا به جان و تن از هر بدی سلامت باد
چنانکه کار مرا استقامتست ز تو
ز بخت کار ترا دائم استقامت باد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۴۴
همیشه چشم دل و جان شاه روشن باد
بروز مردیش از فتح ترک و جوشن باد
همیشه جایگه دشمنانش زندان باد
همیشه جایگه دوستانش گلشن باد
هوای روشن بر حاسدانش تاری باد
زمین تاری بر ناصحانش روشن باد
حسود او را تن سال و ماه بیسر باد
عدوی او را جان سال و ماه بی تن باد
همیشه خانه او جایگاه شادی باد
همیشه خانه دشمنش جای شیون باد
ستاره چاکر او را همیشه چاکر باد
زمانه دشمن او را همیشه دشمن باد
بروز مردیش از فتح ترک و جوشن باد
همیشه جایگه دشمنانش زندان باد
همیشه جایگه دوستانش گلشن باد
هوای روشن بر حاسدانش تاری باد
زمین تاری بر ناصحانش روشن باد
حسود او را تن سال و ماه بیسر باد
عدوی او را جان سال و ماه بی تن باد
همیشه خانه او جایگاه شادی باد
همیشه خانه دشمنش جای شیون باد
ستاره چاکر او را همیشه چاکر باد
زمانه دشمن او را همیشه دشمن باد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۴۵
جایگاه شاه یا برگاه یا بر تخت باد
وز بداندیشان او روی زمین پردخت باد
روز کوشیدن زمینش زیر گرد خیل باد
روز آسودن زمانش زیر بار رخت باد
بر هواخواهان او آهن چو وشی نرم باد
بر بداندیشان او وشی چون آهن سخت باد
از پس و پیشش همیشه گاه باد و ماه باد
زیر و بالایش همیشه تاج باد و تخت باد
یارمند و دستگیر خسروان عالمست
یارمندش چرخ با دو دستگیرش بخت باد
وز بداندیشان او روی زمین پردخت باد
روز کوشیدن زمینش زیر گرد خیل باد
روز آسودن زمانش زیر بار رخت باد
بر هواخواهان او آهن چو وشی نرم باد
بر بداندیشان او وشی چون آهن سخت باد
از پس و پیشش همیشه گاه باد و ماه باد
زیر و بالایش همیشه تاج باد و تخت باد
یارمند و دستگیر خسروان عالمست
یارمندش چرخ با دو دستگیرش بخت باد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۴۶
از بلای دهر جان شاه گیتی فرد باد
جان بدخواهان او جفت بلا و درد باد
رنگ گرد از روی رادی آب جود او بشست
جان او بی رنگ باد و روی او بی گرد باد
روز و شب در مجلس او بانک نوشانوش باد
سال و مه بر درگه او بانگ برد ابردباد
دوستانش را ز شادی روی دائم سرخ باد
دشمنانش را ز زاری روی دائم زرد باد
با سلامت جفت باد و با سعادت یار باد
از ملامت دور باد و از ندامت فرد باد
جان بدخواهان او جفت بلا و درد باد
رنگ گرد از روی رادی آب جود او بشست
جان او بی رنگ باد و روی او بی گرد باد
روز و شب در مجلس او بانک نوشانوش باد
سال و مه بر درگه او بانگ برد ابردباد
دوستانش را ز شادی روی دائم سرخ باد
دشمنانش را ز زاری روی دائم زرد باد
با سلامت جفت باد و با سعادت یار باد
از ملامت دور باد و از ندامت فرد باد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۴۹
خسروا طبع تو روز و شب نشاط آلود باد
دشمنانت را ز دیده روی خون پالود باد
از تو خشنود است یزدان وز تو خشنود است خلق
جاودان از بخت و دولت جان تو خشنود باد
پیش جان دوستانت دود همچون نور باد
پیش چشم دشمنانت نور همچون دود باد
یار جانت ناز باد و جفت طبعت کام باد
یار نامت مدح باد و جفت شغلت سود باد
این جهان آن تو خواهد بود من دانم درست
گوش آن دارم همی من کانچه باشد زود باد
دشمنانت را ز دیده روی خون پالود باد
از تو خشنود است یزدان وز تو خشنود است خلق
جاودان از بخت و دولت جان تو خشنود باد
پیش جان دوستانت دود همچون نور باد
پیش چشم دشمنانت نور همچون دود باد
یار جانت ناز باد و جفت طبعت کام باد
یار نامت مدح باد و جفت شغلت سود باد
این جهان آن تو خواهد بود من دانم درست
گوش آن دارم همی من کانچه باشد زود باد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۵۰
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۵۱
خدایگان جهان را ز بخت یاری باد
عدیل دولت و اقبال و بختیاری باد
بمردمان زمین برش کامرانی هست
باختران فلک برش کامگاری باد
بگاه حزم نگه دار تنش یزدان باد
بگاه رزم نگه دار جانش یاری باد
شود بدیدن او چشم دوستان روشن
جهان بجان و دل دشمنانش تاری باد
همیشه هست بتیغ و سنان حصار گشای
عدو همیشه بنزدیک او حصاری باد
عدیل دولت و اقبال و بختیاری باد
بمردمان زمین برش کامرانی هست
باختران فلک برش کامگاری باد
بگاه حزم نگه دار تنش یزدان باد
بگاه رزم نگه دار جانش یاری باد
شود بدیدن او چشم دوستان روشن
جهان بجان و دل دشمنانش تاری باد
همیشه هست بتیغ و سنان حصار گشای
عدو همیشه بنزدیک او حصاری باد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۵۳
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۶۲
ملکا کار تو بسامان باد
کار اعدای تو پریشان باد
رنجها را بقات فرمان ده
دردها را لقات درمان باد
راحت جان صد هزار تنی
صد هزار آفرین برین جان باد
چشم رایت همیشه روشن باد
دل و جانت و همیشه خندان باد
روز و شب خلق را نگهبانی
ایزدت روز و شب نگهبان باد
فر فرهنگ تو فراوانست
دولت و عمر تو فراوان باد
راحت بندگان یزدانی
جانت در زینهار یزدان باد
کار اعدای تو پریشان باد
رنجها را بقات فرمان ده
دردها را لقات درمان باد
راحت جان صد هزار تنی
صد هزار آفرین برین جان باد
چشم رایت همیشه روشن باد
دل و جانت و همیشه خندان باد
روز و شب خلق را نگهبانی
ایزدت روز و شب نگهبان باد
فر فرهنگ تو فراوانست
دولت و عمر تو فراوان باد
راحت بندگان یزدانی
جانت در زینهار یزدان باد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۶۳
خدایگانا چرخ برین زمین تو باد
بروز کوشش روح الامین امین تو باد
همیشه دولت و اقبال در یسار تو باد
همیشه فره و فرهنگ در یمین تو باد
بهمت فلکی و به آفرین ملک
زبان هرکس گردان بآفرین تو باد
همیشه پیشه تو در جهان وفا و سخاست
وفا رفیق تو باد و سخا قرین تو باد
همه نشستن مه همنشین قدر تو باد
همه گذشتن خورشید بر نگین تو باد
بروز کوشش روح الامین امین تو باد
همیشه دولت و اقبال در یسار تو باد
همیشه فره و فرهنگ در یمین تو باد
بهمت فلکی و به آفرین ملک
زبان هرکس گردان بآفرین تو باد
همیشه پیشه تو در جهان وفا و سخاست
وفا رفیق تو باد و سخا قرین تو باد
همه نشستن مه همنشین قدر تو باد
همه گذشتن خورشید بر نگین تو باد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۵
امیر ابر تو فروردین فرخ باد فرخنده
مبراد از دلت شادی مبراد از لبت خنده
بسان کوه بادی تو فراز تخت پاینده
ز دل تیمار کاهند بدل شادی فزاینده
هران چیزی کجا کردند زیر خاکش آگنده
همه کردی بسان خاک در گیتی پراکنده
توئی دارنده مردم خدایت باد دارنده
که شاد و زنده چندانیم تا تو شادی و زنده
ترا من بنده زان خواهم همیشه شاد و فرخنده
که بی تو ذره ای نبود روان و جان من زنده
مبراد از دلت شادی مبراد از لبت خنده
بسان کوه بادی تو فراز تخت پاینده
ز دل تیمار کاهند بدل شادی فزاینده
هران چیزی کجا کردند زیر خاکش آگنده
همه کردی بسان خاک در گیتی پراکنده
توئی دارنده مردم خدایت باد دارنده
که شاد و زنده چندانیم تا تو شادی و زنده
ترا من بنده زان خواهم همیشه شاد و فرخنده
که بی تو ذره ای نبود روان و جان من زنده