عبارات مورد جستجو در ۶۷۰۷ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۰
نه من از میکده بیرون روم، نه زاهد از مسجد
چه زین بهتر، نه او بیند مرا هرگز، نه من او را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۳
از بس که دید رو، ز لب می پرست ما
ساغر برون نرفت چو نرگس ز دست ما
چون گل، حریف بستن دستار نیستیم
دستار بسته ای مگر افتد به دست ما
ما را چونی به بند تن خویش بسته اند
طغرا مجوی واشدن از بند و بست ما
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۷۶
فتاد بقعه تقوی، شرابخانه سلامت
شکست توبه، سر باده مغانه سلامت
ز سنگ حادثه کزوی هزار ساز شکسته
اگر به چنگ زیانی رسد، چغانه سلامت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۷۹
غنچه خواب آلود می گردد به دنبال قدح
تا ز دست نرگس مستت ایاغ افتاده است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۳۳
چون نقش قدم، غیر زمین، بستر ما نیست
از پای فتادیم و کسی بر سر ما نیست
ما امت عشقیم، ز ما صبر مجویید
کاین طرز عمل، گفته پیغمبر ما نیست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۵۹
دل برون آرم ازان سینه که غم نشناسد
دست بردارم ازان تن که الم نشناسد
سالک پاکرو آن است که چون ریگ روان
دشت پیما شود و نقش قدم نشناسد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۸۱
زان گل نشان نداد، صبا را چه می شود
سرگشته ایم، راهنما را چه می شود
ما در گشودن مژه خویش عاجزیم
خود واکنی تو بند قبا را چه می شود
دیوانه ایم و نوبر سنگی نمی کنیم
طفلان این دیار، شما را چه می شود!
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۰۹
فرهاد تیشه بر سر غم پیشه می زند
عاشق چنین به جانب خود تیشه می زند
ساغر به ذوق آنکه شود همچو پیر جام
دست طلب به دامن هر شیشه می زند
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۲۲
عمری ست که همخوابه میناست درین بزم
جا دارد اگر دختر رز حامله باشد
بسیار نماز از پی هم کرد صراحی
واجب نتوان خواند، مگر نافله باشد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۲۸
همنشین بی نفاق از بس درین محفل کم است
گشت ساقی مضطرب، چون شیشه در پهلو ندید
آنچه در عشق تو می بینم ز بخت واژگون
هیچ کس در وادی اسلام از هندو ندید
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۵۶
زخمی تیغ خمارم، کو مروت پیشه ای
کز دهان شیشه می، پنبه مرهم دهد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۴۳
از کف رغبت نداد، ساغر آیینه را
تا گل مستی نچید از می دیدار خویش
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۲۴
نرگسم، نرگس، ندارم از طرب جز تهمتی
نیست رنگی از شرابم، گرچه ساغر می زنم
نیم بسمل طایرم، افتان و خیزان بر زمین
یک طرف خون می فشانم، یک طرف پر می زنم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۳۱
دختری کز سایه رز می رمید
گشته رام شیشه و جام و سبو
کرده غسل از بهر پاکی صد حلال
در حرام شیشه و جام و سبو
تن به قانون ده، مرو بی چنگ و نی
در مقام شیشه و جام و سبو
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۲۱
نه تلاش سیر گلشن، نه سر کنار جویی
نه هوای می پرستی، نه دماغ های و هویی
گل و سبزه جا نیابد ز هجوم تازگیها
به چمن اگر درآید، ز رخ تو رنگ و بویی
ز عبادت صراحی، مطلب نتیجه هرگز
چه نتیجه رو نماید، ز نماز بی وضویی
به کدام قابلیت، شرف وصال جویم؟
لب کاسه سفالین، نرسد به آبرویی
طغرای مشهدی : ساقی‌نامه
بخش ۶ - کیفیت سخنسازی
سخن گرچه دارد بسی می پرست
کسی نیست چون من ازین باده مست
به صهبای معنی چو مایل شدم
خراباتی کوچه دل شدم
دلم جام لفظی گر انگیخته
می معنی از هر طرف ریخته
چو استادگی در سخن می کنم
سخن را روان بدن می کنم ...
ز من این خیال کهن تازه شد
تهی طبل گردون پرآوازه شد
مغنی بیا نغمه ای سر کنیم
هوا خشک شد، از نوا تر کنیم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴
ساقی که می‌ خود همه در جام شمار ریخت
مستی همه در باده و پیمانه ما ریخت
من چون مژه از نشو و نما مانده و چشمم
سرمایه صد ابر برین خشک گیا ریخت
مغرور کرم گلشن خود را به عبث سوخت
کآتش بود آن آب که از روی گدا ریخت
رفتم که کف پای سگان تو ببوسم
رنگ از رخ گلهای گلستان حیا ریخت
غم دید که بی دانه فصیحی نشود صید
آورد کفی اخگر و در دام بلا ریخت
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱
در مذهب ما هر چه بجز دوست حرامست
گر خود همه ذوق طلب اوست حرامست
لاف چمن‌آرایی غم بلبل ما را
بی‌ناله به تن گر همه یک موست حرامست
نظاره هر دیده که پرورده به خون نیست
ز آن دیده تماشای رخ دوست حرامست
بر شیفته تابش خورشید محبت
گر سایه آن قامت دلجوست حرامست
پیمان‌شکنان را سر ما نیست که بر ما
گر خود شکن طره گیسوست حرامست
کو دیر که در صومعه زشت‌پرستان
دیدیم هر آن جنس که نیکوست حرامست
با دوست به یک پوست نگنجیم فصیحی
وین طرفه که بی دوست به تن پوست حرامست
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳
برون شدن ز دلم درد را چه امکانست
که درد شوخ عنان ناله تنگ میدانست
درون کعبه حرم جوی را بیابانهاست
که هجر گام نخستین این بیابانست
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۳
دل در آن زلف پریشان رسد و بنشیند
همچو اشکی که به دامان رسد و بنشیند
کو مروت که سمومی چو درین دشت آید
بر سر خاک شهیدان رسد و بنشیند
بوی پیراهن یوسف به جهان در تک و پوست
خرم آن دم که به کنعان رسد و بنشیند
چون مریضی که نشیند در بیمارستان
بی تو نظاره به مژگان رسد و بنشیند
ناله چون ناله بلبل غرض‌آلود مباد
که چو شبنم به گلستان رسد و بنشیند
کی بود کی که فصیحی ز بیابان مراد
بر در کعبه حرمان رسد و بنشیند