عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۳۴
پاکرو در خاک هندستان، همین آب است و بس
سبحه گردانی که دارد، چرخ دولاب است و بس
دل بکن از خود، که در بزم جگرخواران هند
ناخنی کز خون نگردد سرخ، مضراب است و بس
هرکه آمد، از هجوم تیره روزی برنگشت
زین شبستان آنکه برگردیده، مهتاب است و بس
هیچ کس در بزم این تردامنان خونگرم نیست
گرمخونی گر به چنگ آید، می ناب است و بس
طالع شهر زنان دارد نگارستان هند
هست هرچیزش فراوان، مرد کمیاب است و بس
گشت رطب و یابسش در چشم طغرا بی مزه
در نظر چیزی که شیرین آیدش، خواب است و بس
عالم خاکی، چه هندستان، چه ایران، پرغم است
عالمی که غم ندارد،عالم آب است و بس
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۴۴
کسی نگفت که چون گل همیشه عریان باش
گهی نمد چو ثمرهای نیمرس می پوش
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۶۰
حباب وقت خودم در شط تنک ظرفی
چه لب به خنده گشایم، که نیست تاب نشاط
اجل نیامده، بالین مرگ می سازم
بدین بهانه مگر سر نهم به خواب نشاط
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۷۰
دل نشود بی امید، با غم جانان حریف
کشتی بی ناخدا، نیست به طوفان حریف
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۷۲
به غیر مرگ نسیم از خدا نمی طلبد
نهد چو شانه سر خود برآستانه زلف
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۰۴
گل و می از لب و رخساره اش می ریخت هرجانب
شکستن داشت امشب توبه ام، بیهوده نشکستم
بلندیهای همت، کار خود را می کند آخر
نخواهد داشت دوران این چنین در پایه پستم
گشودم چشم تر بر سفره قسمت حباب آسا
ندیدم چیز دیگر، مشت آهی در گره بستم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۳۵
جوانی ام به جفا رفت و موسم پیری ست
من از بهار چه دیدم، که از خزان بینم
شب نهال قامتش را دلگشا می خواستیم
برگ ریزانی ازان بند قبا می خواستیم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۸۱
هرگز چو ریگ شیشه ساعت نشد نصیب
کز خانه بهر کسب هوا، پا نهم به بام
وامی اگر ز روی درشتی به ما دهند
چون آسیا، کنیم به نرمی ادای وام
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۸۶
عاشقان را تاب حرف مردن معشوق نیست
چون نکوبد تیشه بر سر بی محابا کوهکن؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۹۳
باشد اگر امید اثر با گریستن
کی دل کشد به خنده، بود تا گریستن
ای شمع،این قدر به تو لذت نمی رسد
سوز و گداز از تو و از ما گریستن
دیوانه خصلتیم، ز ما پر بعید نیست
بیهوده خنده کردن و بیجا گریستن
باید چو برق، خنده زنان از جهان گذشت
نتوان چو ابر بر سر دنیا گریستن
طغرا چه طالع است که امروز بایدت
بر حال خود ز محنت فردا گریستن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۹۶
بس که بی برگیم، بعد از درگذشتن، همچو شمع
غیر نقش پا نخواهد ماند از ما بر زمین
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۰۸
جان من رفتی، چه سان خواهم ز هجران زیستن
چون مسافر گشت جان، یک لحظه نتوان زیستن
در(سه) فصل عمر باید سر به جیب غم کشید
تا توانی همچو گل یک فصل خندان زیستن
همزبان ناموافق، کم ز عزرائیل نیست
مرگ دانایان بود با جمع نادان زیستن
جام را از کف مده، گر زندگی داری هوس
بی قدح، یک دم درین غمخانه نتوان زیستن
تا نماید چون وطن، اقلیم عقبی دلنشین
در جهان پیوسته باید چون غریبان زیستن
با خرد گفتم که مشکلتر ز مردن چیست، گفت
صحبت جمعی که نتوان همچو ایشان زیستن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۰۹
ناکامی ما بین، که به عشرتگه گیتی
از ساغر ما چرخ دهد کام شکستن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۱۴
سر تنها روی چون جاده باید داشتن طغرا
که چون نقش قدم نتوان به پای دیگران رفتن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۱۷
می رود از گردش گردون، چه زیبا و چه زشت
چون بغلتد شیشه، از وی درد و صاف آید برون
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۲۵
ما عشقباز گریه چه دانیم خنده چیست
در نوشداروی دل ما زعفران مکن
شیرین و تلخ، هر دو پسند طبیعت است
چون شیشه، گر شراب خوری، امتحان مکن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۳۷
در ته دریا، تنش از تشنگی گردید خشک
ای صبا، حال صدف با ابر نیسانی بگو
دانش افروزی ندارد حاصلی جز دردسر
هرچه می گویی درین کار از پشیمانی بگو
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۴۲
چرخ نامرد است، اگر مردی ازو یاری مخواه
خویش را در زیر بار یک جهان خواری مخواه
تا توان از تلخ و شیرین جهان پرهیز کرد
همچو چشم خوبرویان، غیر بیماری مخواه
در لباس خرمی صد عقده می روید ز دل
سرو قامت باش، لیکن رخت زنگاری مخواه
در شب زلفش مده چون شانه هرگز تن به خواب
گر سراپا چشم گردی، غیر بیداری مخواه
زورق از یمن سبکباری به ساحل می رسد
جان اگر خواهی، درین دریا گرانباری مخواه
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۴۵
گل قبا آرد بر ما، غنچه گردد افسر ما
واشود گر از سر ما، عقل چون دستار کهنه
چون به تن پیری درآید، زیب و زینت را نشاید
نقش نو کی خوش نماید، بر در و دیوار کهنه
عمر شاعر چون فزاید، بیتش از خامی برآید
زان که طرح پخته آید، از کف معمار کهنه
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۷۹
صورت پذیر درد است، دیبای زندگانی
بی موجه الم نیست، خارای زندگانی
روزی که زندگانی، گردون نصیب ما کرد
ای کاش مرگ می بود، در جای زندگانی
ای ساکن عدم زار، کشتی مران در آبش
طوفانی ملال است، دریای زندگانی
در باب غم فروزی، یکسان فتاده ما را
با روزهای ماتم، شبهای زندگانی
آب حیات می بود در طالع سکندر
چون خضر اگر نمی گشت، جویای زندگانی
غیر از شراب کلفت، چیز دگر ندارد
گویا سبوی چرخ است، مینای زندگانی
ما و شهادت عشق، در کوچه خموشان
کآسودگی ز ما برد، غوغای زندگانی
طغرا اگر نمی کرد، شرح غبار خاطر
کی گردباد می داشت، صحرای زندگانی؟