عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۸
هرگز لبم از ذکر تو خاموش نشد
یاد تو ز خاطرم فراموش نشد
مذکور نشد نام تو بر هیچ زبان
کاجزای وجودم همگی گوش نشد
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱
دردی است مرا به دل دوایم بکنید
گرد سر آن شوخ فدایم بکنید
دیوانه‌ام و روی به صحرا دارم
زنجیر بیارید و به پایم بکنید
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹
در راه تو گوشم از خبر باز افتاد
در وصل تو چشمم از نظر باز افتاد
چون خوی تو را به سر نیفتاد دلم
از پای درآمد و به سر باز افتاد
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۳
چون درد تو بر دلم شبیخون آورد
دندانت موافق دلم گشت به درد
اندر همه تن نبود جز دندانت
کو با دل من موافقت داند کرد
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۷
معشوقه ز لب آب حیات انگیزد
پس آتش تب چرا ازو نگریزد
آن را که لب دم مسیحا خیزد
آخر به چه زهره تب در او آویزد
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹
آهو بودی پلنگ ب دساز مگرد
گرگ آشتیی بکن سر افراز مگرد
دانی که دلم ز عشق تو نیمه نماند
چون آمده‌ای ز نیمه ره باز مگرد
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۰
ای کشته مرا لعل تو مانند بسد
وی کشته به دندان بسد عاشق صد
دریاب مرا دلا سبک‌تر برکش
ز آن پیش که ترتر شود از آب نمد
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱
ای زلف بتم به شب سیاهی ده باز
وی شب شب وصل است دژم باش و دراز
ای ابر برآی و پرده بر ماه انداز
وی صبح کرم کن و میا زآن سو باز
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۴
ای گشته خجل ز آن رخ گلگون گل و شمع
وز رشک تو در سرشک و در خون گل و شمع
من در هوس آن رخ هم‌چون گل و شمع
گردیده چو سرد و گرم هم‌چون گل و شمع
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۸
سوزی که در آسمان نگنجد دارم
وان ناله که در دهان نگنجد دارم
گفتی ز جهان چه غصه داری آخر
آن غصه که در جهان نگنجد دارم
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۴
در زان لب لعل نوش خوردت چینم
لاله همه ز آن رخ چو وردت چینم
دربوسه لبت گزیده‌ام دردت کرد
درمان دلم تویی که دردت چینم
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۰
اکنون که شب آمد برود جانانم
گر خورشید است عادتش می‌دانم
دل چنگ همی زند به هر دم در من
کو را بگذاری تو برآید جانم
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۱
من دست به شاخ مه مثالی زده‌ام
دل دادم و بس صلای مالی زده‌ام
او خود نپذیرد دل و مالم اما
اختر بهگذشتن است، و فالی زده‌ام
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۶
روز از پی هجر تو بفرسود دلم
شب در پی روز وصل نغنود دلم
بس روز که چون روز روان بود دلم
تا با تو شب شبی بیاسود دلم
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۱
دل خون شد و آتش زده دارم ز درون
پیش آرمیی چو خون که هست آتش‌گون
می آتش و خون است فرو ریزم خون
آتش به سر آتش و خون بر سر خون
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۶
ای چشم بد آمده میان من و تو
داده به کف هجر عنان من و تو
از نطق فروبست زبان من و تو
من دانم و تو درد نهان من و تو
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۷
دل هرچه کند عشق فزون آید از او
شد سوخته بوی صبر چون آید از او
شاید که سرشک خون برون آید از او
کان رنگ بزد که بوی خون آید از او
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۳
از عشق صلیب موی رومی رویی
ابخاز نشین گشتم و گرجی کویی
از بس که بگفتمش که مویی مویی
شد موی زبانم و زبان هر مویی
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۰
خاک شومی گرنه چنین خون خوریی
نازت برمی گرنه چنین کافریی
گر با دل من به دوستی درخوریی
زین دیده بران دیده گرامی‌تریی
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۴
روزی که سر زلف چو چوگان داری
آسیمه دلم چو گوی میدان داری
آن شب که همی رای به هجران داری
آفاق به چشم من چو زندان داری