عبارات مورد جستجو در ۸۹۹ گوهر پیدا شد:
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۶ - بند ششم
دوشینه چو آن شوخ شد از باع به خانه
دلجوئی من کرد و نیاورد بهانه
وین قطعه که از طبع امیری است فرو خواند
در بحر هزج با دف و طنبور و چغانه
مفعول و مفاعیل و مفاعیل و مفاعیل
جان در هیجان آمد ازین وزن و ترانه
برجاس هدف باشد و کیش است کنانه
آماجگه آنجا که گذراند نشانه
دستور و کنارنگ وزیر آمد و والی
آدم مشیه باشد و حواع مشیانه
یفتر بود آن آب که پاکیزه و روشن
آوند بود ظرف و رکاب است چمانه
میکرب مزه و نشوه قرنتینه و پی لاد
آزاده سیامک غزل و صوت ترانه
کونسته عجز کش بغل و عانه زهار است
رمکان بود آن موی که روئیده زعانه
دلاک تو نکو شد و گوشاسب فرنجک
کفتور صبوری بغم اسطوره فسانه
و فتوک بود غاشیه و بخل ژکاره
در رفت مخارج شد و گنجینه خزانه
دند است دوائی که بود حب سلاطین
و آن نره گدائی که زند شاخ بشانه
فرشیم بود قسمت و پرگرد بود فصل
علت شوه و تیر شهاب است شخانه
ریواس بود چکری و خجلت چکس آمد
ده بوده بود عشر و لگام است دهانه
دوله است همان شرلتن و کاذب و دجال
خر مهره بود پاچی و کهنه است کنانه
آن خانه که سازی ز پی پیله تلبیار
تیماس بود جنگل و سردابه سغانه
ظرفی که چو حیوان بطرازند تلوک است
دروند بود ملحد و افسوس رسانه
مرد سمج مبرم رو سخت شلائین
طفلی که ز زهدان فکند مام فکانه
کفرا گل خرما و دلنگ است غلافش
رگزن کلک و سقف سرای است سمانه
طماع تلنگی و تلک گنده سال است
شاهین ترازوی زفانه است و زوانه
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۱۰ - بند دهم
ای رخت چون ماه نخشب وی لبت لعل بدخش
از نگاهی عمر کاهی وز نگاهی روح بخش
فاعلاتن فاعلانن فاعلانن فاعلات
هست در بحر رمل این قطعه با تاب و درخش
باشد از الحان موسیقی نوای دیف رخش
سومین اقلیم و چارم آذرخش و باد رخش
دزدمه سیاره سبع و گزینش خاصیت
عاق، ز بهر ابلق و سد گیس و میمون عکس رخش
گردناسیخ تباهه وز تنور آمد بلسک
هست بلگن منجنیق و تیره و تاریک رخش
اسبها را دان همی شبدیز و گلگون و کهر
ابرش و بور و سمند است و کرنگ و خنک و رخش
آن لحاف کهنه پرپنبه را چبغوت دان
پوستین کهنه و رخت و لباس ژنده سخش
صمغ می باشد پنانک هم بناست، کندر است
مقل ارزق را خشل دان اوفه اسب است و خش
هست انجیدن حجامت حاجمش گرا بود
استره موسی شمر، لغزیدن پایست شخش
نسیه پستادست باشد نقد دستادست دان
دست پیمان مهر و پستادست میدان بهره بخش
فسق کشود، پلمه تهمت یلغدر بیدین و داد
هوش واژن، خلسه و ضایع زبون و سست پخش
ز چه، زن اندر نفاس و نیز دشتان حائض است
وحم را میدان کرایش قیمت هر چیز اخش
خط بطلان را شمر کشمیده، دستوری است اذن
انجمن محفل بود اورنگ تخت و صدر تخش
ارضه رشمیز است و سوسه کرم گندم خواره دان
کشکرک را مرغ عقعق دان درخت آویز جخش
غده دشپل باشد و خوکک خنازیز آمده است
سلعه کاید برون از زیر گردن هست چخش
کعب اشتا لنگ و پای افراز را پاچیله دان
ساغری کیمخت و چسته هم سرین باشد فرخش
توپ کشگنجیر و روئین دیگ و دیگ مبخراست
تیر چرخ آمد فشنگ و بمب و موشک تیر تخش
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۱۱ - بند یازدهم - هفت خط جام جمشیدی و جز آن
رخ برافروخت همچو آیینه
آن پری پیکر سمن سینه
پس ز بحر خفیف باز آورد
این گهرها درون گنجینه
فاعلاتن مفاعلن فعلن
در قدح کن شراب دوشینه
هفت خط داشت جام جمشیدی
هر یکی در صفا چو آئینه
جور و بغداد و بصره و ازرق
«اشک » و «کاسه گر» و «فرودینه »
دستخط شهان و یاره دست
هم برنجن شمر تو «دستینه »
رصد اختران بود «هو دل »
«غلج » قفل است و پلکان زینه
کشک پینو و پینکی است نعاس
«کژنه » بر کفش و پیرهن پینه
می ز انگور و بخسم از گندم
«بوزه » از جو «ترینه » ترخینه
غول و نسناس را بغامه شمر
که بود در شمار بوزینه
هست «شبیاز» و «شب پره » خفاش
«کاروانک » ترند و چوبینه
عید اضحی است «گوسپند کشان
روز نوروز و جمعه «آدینه »
چینه دان طیور هست «کژاژ»
دانه کاندران بود «چینه »
ظهر پیشین و عصر«ایواراست »
به حقیقت بود «هر آیینه »
طیلسان «تالشانه » و «پستک »
فستقبه است و فروه «کرکینه »
آهن آهین و زینت «آذین است »
شیشه و آبگینه آیینه
دشمنی گر برون فتد جنگ است
رو بماند درون دل «کینه »
تهمتن رستم است و تهم دلیر
مام سهراب بوده «تهمینه »
آنکه نازد بر استخوان پدر
«داده بر بادگاه پارینه »
هفت اختر شمار «هفتورنگ »
هفت چرخ است «هفت گنجینه »
هست «یارک » مشیمه «گوزک » کعب
صدر و پستان و سرزنش «سینه »
دانه زن، ساحر است و هارون پیک
بوق «کرنا و خنب روئینه »
ادیب الممالک : اضافات
شمارهٔ ۱ - راجع بعباس نام
عباسی ما رواج شاهی دارد
در کشور حسن کج کلاهی دارد
این در خزانه حصاری را بین
در حوض بلور خرد ماهی دارد
ادیب الممالک : مفردات
شمارهٔ ۳۶
شبروی گر هست ماه است آن هم اندر آسمان
سرکشی گر هست سروست آن هم اندر بوستان
آذر بیگدلی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸
از بس دل امشبم ز تو نامهربان پر است
از گریه میکنم تهی و همچنان پر است
رحمی به دامن تهی ام کن، خدای را
اکنون که دامنت ز گل ای باغبان پر است!
ای صید کش، تهی شد اگر یک قفس تو را؛
از صید غم مخور، که هزار آشیان پر است
خالی است کیسه ات چو ز نقد وفا، چه سود
ما را گراز متاع محبت دکان پر است؟!
از رشک غیر، کشتن آذر چه لازم است؟!
گر بد گمان ازو شده ای، امتحان پر است
آذر بیگدلی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۸
شد از دو چشم توام، چشم خونفشان هر دو؛
چه کرده اند، باین هر دو بنگر آن هر دو!
دو چشم نه، دوز بابل رسیده سحرورند؛
که باشد از فن هاروتشان نشان هر دو!
دو چشم نه، دو نکو نرگش گلستانند؛
که گشته در چمن دل نگاهبان هر دو!
دو چشم نه، دو بلا جاودان خونخوارند؛
که خورده خون کسان، گشته ناتوان هر دو!
دو چشم نه، دو عجب سحر پیشه غمازند
که کرده جان بتن سامری روان هر دو!
دو چشم نه، دو سیه مست ترک بیرحم اند؛
که بسته خنجر خونریز بر میان هر دو!
دو چشم نه، دو جفاپیشه دزد طرارند
که میبرند نهان دل ز مردمان هر دو!
دو چشم نه، دو نظر باز رند عیارند؛
که می کنند بسی فتنه ها عیان هر دو!
دو چشم نه، دو سخن ساز طفل خاموشند؛
که میزنند بسی حرف و بی زبان هر دو!
دو چشم نه، دو غزال سفید دل سیهند؛
که میچرند ز شوخی بگلستان هر دو!
دو چشم نه، دو حریفند صید کش، آذر
که کشته صید حرم را در آشیان هر دو!
ز گیسوان مسلسل بدست هر دو کمند
ز ابروان مقرس، بکف کمان هر دو
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۵ - قطعه
آذر کسان که با تو دم از شاعری زنند
جغدند و جغد را نفس بلبل آرزوست
کی گربه پا بجرگ پلنگان نهد اگر
از شخص شیر بر تن او در کشند پوست
گیرم ذباب، جلوه گر آید بشکل نحل؛
کو نیش بهر دشمن و، کو نوش بهر دوست؟!
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۴۹ - و له قطعه
ایا خان زمان، کز بیم خشمت؛
کند بهرام خون آشام لاوه
پی اندود ایوان تو کیوان
کشد از ماه نو بر دوش ناوه
چو خواند خطبه ی جاه تو برجیس
علا گردد ز آغازش علاوه
تند خورشید، از خط شعاعی
برای بند شمشیرت کلاوه
چو لیلی، هر شبت تا بر شبستان
نهد ناهید ازین مشکین کجاوه
بود کمتر دبیر مجلست تیر
بچشمش گر ز خور نبود غشاوه
روان کردم پیاده قاصدی دوش
سپهرش گر نه باز آرد ز آوه
پیامی چند از من سویت آورد
طمع دارم که نشماریش یاوه
نهی گر نامه ام بر سر، عجب نیست؛
که شد چتر فریدون نطع کاوه
جوابی درخورش ده تا نگوید:
معاذ الله من تلک القساوه
مبادا از خوی شرمش چو آید
شود صحرای قم، دریای ساوه
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
کوی تو، که رشک گلستان ارم است
تا هست در آن مرغ دلم، محترم است
بیرون چو رود، سزاست خون ریختنش؛
تا در حرم است صید، صید حرم است!!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۷
خسرو، کآراست ملک چون روی عروس
نوشید می و، بلعل شیرین زد بوس
هم نغمه ی نی شنید و هم ناله ی کوس
هر کار که خواست کرد، لیکن افسوس
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۶
رخسار تو خورشید جهان افروز است
گیسوی تو تیره شام مشک اندوز است
ابروی تو در میان هلالی ست مگر
کز یک سویش شب و ز یک سو روز است
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
از کثرت جیش خصم جستند سراغ
گفتیم به بخت شه نه ژاژ است و نه لاغ
بسیاری کوکب است در موکب صبح
انبوهی ظلمت است یا نور چراغ
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
بر چرخ هلال غره ی ماه است این
یا تیغ شهنشه فلک جاه است این
ناگشته عیان زدیده ها گشت نهان
نی نی غلطم کوکب بد خواه است این
نشاط اصفهانی : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۴
ابروی نگار چون کمان است
زلفین وی اندر او دخان است
ابروی مقرنس اندر آنست
گویی که کمان قبطیان است
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۴
شهاب آسا نگاهم از سپهر دیده می تازد
تماشا در بساط عارضش شطرنج می بازد
الا شاهی که فرزینوش رقیب کج به او همدم
مرا او بیگنه از راستی رخمات می سازد
همین بار غمش عمریست همچون فیل بر دوشم
به سوی او بود آیا که اسپ بخت من تازد؟!
مپرس آئین چشم ساحر آن شوخ ظالم را
که تاریک نگاهش عالمی در خاک اندازد
یم هر قطره اشکم اگر طوفان نما گردد
و اگر نوح است از بیم سرشکم کشتی آغازد!
رود تا دامن خورشید دود آه عشاقان
فلک را تندر برقم عجب نبود که بگدازد
ز یمن مقدم آن شهسوار کشور خوبی
بساط صحن غب را تا ابد با خویشتن نازد
ازین مشرق طلوع آرد شه اورنگ محبوبی
دم اندیشه ات طغرل اگر چون صبح خمیازد
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۸
بکشف حال دوران نیست جام جم هوس ما را
همان جامی که ساقی عکس رو افکند بس ما را
ز شیخ هیچ کس چون جانب دیر مغان رفتم
کنون در خانقه دیگر نه بینی هیچ کس ما را
نشسته فارغ البالیم در دور تغار می
به راندن دور نتوان کرد زانجا چون مگس ما را
به فریاد خمار افتاده پیر دیر بدحالم
تو خواهی بود یا خود مغبچه فریادرس ما را
غریو کوس شاه از خواب مستی در نمی آرد
چه بیداری دهد ای کاروان بانگ جرس ما را
گدایی التماس ما بود یک جرعه می در سر
نخواهد بود لعل تاج شاهی ملتمس ما را
ازان رندان شمر ما را که در رندی و شبگردی
چو مستان از عسس بگریزد ار بیند عسس ما را
چو فانی غرق می گشتیم لیکن عاقبت یابند
حریفان بر کنار افکنده زین دریا چو خس ما را
امیرعلیشیر نوایی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
ای دل تو مگر که مشک نابست آن خط
زآنرو که ز زنگ در حجابست آن خط
کز شام رقم بر آفتابست آن خط
نی نی غلطم نقش بر آبست آن خط
مجد همگر : غزلیات
شمارهٔ ۶۳
یارب آن روی است یا صبح است یا ماه تمام
یارب آن زلف است یا شام است یا از مشک دام
نی نه صبح است و نه شام است آن رخ زیبا و زلف
روی و زلف او کدام و صبح و شام آخر کدام
لعل گویا کی گشاید غره رومی چو صبح
مشک بو یا کی نماید طره هندوی شام
آن لب است آن یا شکر یا شهد یا آب حیات
آن بر است آن یاسمن یا یاسمین یا سیم خام
نه شکر گویم لبش رانه سمن خوانم برش
کاین دو را با آن لب و بر نیست تشبیهی تمام
از شکر چندان نیابد خلق دو رسته خوشاب
بر سمن رسته نبیند کس دو نار سیم فام
مجد همگر : قطعات
شمارهٔ ۲۵
دور دور خر است و کره خران
گر ترا باور آید ار ناید
گر عزیز نبی شود زنده
جز خرش هیچ در نظر ناید
ور فرود آید از فلک عیسی
جز به خر می سوار برناید
اربگردد همه جهان دجال
خر به پشت خر از مقر ناید
ور سر از خاک برزند قارون
جز خریدار کره خر ناید
به نسیم خرد تبسم کن
کز دم خر به جز به خر ناید
مجد با خر مگوی راز خران
که ز خر بر خرد ضرر ناید
در خری خرخر و تو عشوه مخر
که به جز خرخری ز خر ناید
ور به روی تو برکشند خری
از من رو کشیده زر ناید
ور به خر داده اند شغل ترا
جز به آنش به کار برناید
روز خر نامه خوان ولیک بدان
که ز خر نامه خوان هنر ناید