عبارات مورد جستجو در ۱۴۷۰ گوهر پیدا شد:
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۳۹ - اژدها
ایّام، گرسنه اژدهایی ست
کاو راست نواله، مغز آدم
گشته ست به خون مردمی سرخ
این اشقر دیوزاد را، دم
این تیشهٔ نخل میوه افشان
نگذاشت به ریشهٔ وفا، نم
ابنای زمان به رتبه پیش اند
از ابن زیاد و ابن ملجم
آفاق گرفته، ظلمت جهل
کو صبح، که از صفا زند دم؟
چون سلسله، در نطاق پرخاش
مشتی سفله، فتاده درهم
از مادر روزگار بی مهر
با حقد و نفاق، زاده توام
دور است، سلامت از لقاشان
شد ترک سلام، شقِّ اسلم
کو نوح و دعای چشمه زایش؟
واجب شده، شست وشوی عالم
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۴۰ - مطایبه
پرسید دوش ساده دلی از من این سخن
با سینهٔ پرآتش و با دیدهٔ پرآب
کاندر زمانه هر چه بود، نیست بی سبب
خواه آشکار جلوه کند، خواه در حجاب
این معنی ازکجا زده سر، در تعجبم
کابنای هند، جملگی از شیخ تا به شاب
یکباره، بعد حادثهٔ جان گسل که شد
از التهاب آتش آن، سینهها کباب
چون کلک کجروی که ز مِسطر بدر رود
گردیده اند یک قلم، از جادهٔ صواب
زین گوشمال حادثه، گشتند گنده تر
مانند فضله ای که فتد بر وی آفتاب
گفتم درین سوال که کردی شگفت نیست
در کسوت مثال، کنم روشنت جواب
چون قحبه، سر زکوی خرابات برکند
یکبارگی نیفکند اوّل ز رخ نقاب
گاهی حیا به خاطرش آید، گهی حذر
در نیم شب، زند به حریفان می و رباب
امّا فتاد چون به کف شحنه و عسس
گردد خلاص اگر، زخم و پیچ احتساب
آسوده خاطر است ز اندیشهٔ جهان
دیگر حریف او نتوان شد به هیچ باب
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۴۲ - در ذمّ بعضی از اصحاب غرور
ای صاحبی که مایهٔ تفریح عالمی
ذات مبارکت، سبب کامرانی است
بشنو سه چار مصرع غرّا، ز خامه ام
اکنون که فطرتت به سر نکته دانی است
رسمی ست مبتذل، گلهٔ دوستان ز هم
نبود ز دل شکایت یاران، زبانی است
رنجانده ای ز ما دل نامهربان خویش
با ما مگر فلک به سر مهربانی است
بهر نجات، یا ملک الموت می زند
آن را که اختلاط تو، در جان ستانی است
مپسند، برگ ریزِ حواس معاشران
ای خوش نفس نسیم، دمت مهرگانی است
خوش بی تکلّفانه به هر بزم می شدی
اکنون چه شدکه ناز تو در سرگرانی است؟
فیض از حریص گشتنِ اصحاب برده ای
خودداریت نه شرم بود، شخ کمانی است
هر هفت کردن تو، مکرّر شده ست لیک
در مذهب تو فرض، چو سبع مثانی است
صد طعنه می زنی به هما شهپران عشق
بوم تو در هوای بلند آشیانی است
با بخردان، جفای فلک رسم کهنه ای ست
بر ما ترفّعت، ستم آسمانی است
نبود حماقت تو شگفتی که از ازل
روح حمار با جسدت، یار جانی است
بانگ کلاب با مه تابنده، تازه نیست
خفّاش را ستیزه به خور، باستانی است
وارونه است کار تو، باشد ز هر قماش
بی شبهه، تار و پود تو هندوستانی است
بی صرفه است، عربده با سرگذشتگان
در رزم، خامهام، علم کاویانی است
بایست پاس خاطر رندان نگاه داشت
اکنون چه سود؟ سیل بلا، در روانی است
حیرانم ز غرابت ذات شریف تو
این جوهر لطیف، نه بحری، نه کانی است
الوان ریش مختلفت را شمرده ام
سبز و بنفش، زرد و کبود، ارغوانی است
رنگین افاده ها و خرافات مضحکت
طامات بن هبنقه را ، شکل ثانی است
ای بی قرینه، جفت تو باشد مگر حمار
منکر مشو، دلالت این اقترانی است
احیای نام نیک توکردیم در جهان
کلکم همان به راه تو در جان فشانی است
نظمم سبک مسنج به میزان اعتبار
هر چند کاین متاع گران رایگانی است
گر مایل ستایش خویشی، اشاره کن
از خرمن، این نمونه برای نشانی است
با خود بسنج، وسعت میدان خویش را
ما را کمیت خامه به چابک عنانی است
اینک محقری گذراندم، علی الحساب
از مخلصان خود بپذیر، ارمغانی است
آسوده باد تارک قدرت ز حادثات
در ظلّ خامه ام که درفش کیانی است
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
بی ضامن و رهن، وام می باید، نیست
عنقا ما را به دام می باید، نیست
دندان که معطل است، درکامم هست
نانی که صباح و شام می باید، نیست
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
هند است و جهان به کام می باید اوا نیست
پاس هر خاص و عام می باید اوا نیست
تا حامله سازیم بزرگانش را
یک مشت زر حرام می باید اوا نیست
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
در هند اگر کسی نرنجد از راست
گویم طبقات خلق را بی کم و کاست
پنجی ست که شش نمی توانش کردن
پاچیّ و دیوث و قحبه و حیز و گداست
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
دیدیم، سواد هند حیرت زار است
روز کِه و مِه چو شام هجران تار است
بسته ست به کار همه شان بخت گره
اینجا گِرِه گشاده در شلوار است
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۶
با کعبه چه کار اگر معاشی ندهند؟
مهمانی زنده، مرده لاشی ندهند
زان گشته به کربلا مجاور، زاهد
کاندر سر گور شمر، آشی ندهند
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
شاهنشهی خلق جهان نتوان کرد
حمّالی این بار گران نتوان کرد
سر در ره این گنده کسان نتوان کرد
پاکاری این کونِ خران نتوان کرد
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۰
هرگه سخنی برلب اظهار رسد
بی مایه عزیزیش، طلبکار رسد
دزدند ز ما و می فروشند به ما
این راست بود که حق به حق دار رسد
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۱
افسرده دمان عهد ما، رشک یخند
با خلش ؟ میخ نعل بند زنخند
غارتگه ربزه شاعران مزرع ماست
این جانوران، مزرع ما را ملخند
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۲
ابنای زمان دُرد و صفا را ندهند
هرگز پر کاه کهربا را ندهند
این قوم، ولینعمت امثال خودند
تا سگ بود، استخوان هما را ندهند
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۱
صوفی که بود اساس کارش بر زرق
ژاژش به دهان، خاک سیاهش بر فرق
خضر ره اوا پای سست، در گام نخست
نوح دگران و خویش تا گردن غرق
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۴
ای صیت بزرگی به جهان افکنده
دین را به درم داده، شکم آکنده
فردا نبود یکی به معیارِ قبول
مقدارِ خدابنده و دنیابنده
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹
گران جان می کند، تعظیم بی جا اهل دنیا را
نگین از بهر نام خشک، خالی می کند جا را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۰
بلای جان، زبان تلخ باشد، اهل دعوی را
به کشتن می دهد زهری که در کام است افعی را
خیالِ قامت او را، به خاطر نقش می بستم
در آنروزی که فرق از هم نمی کردم الف بی را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۱۵
خجل چون بید مجنون گشتم از نشو و نمای خود
ز قدّ پرشکن گردیده ام زنجیر پای خود
منه تا می توانی در سرای عاریت، پا را
شکوه مسند جمشید دارد بوریای خود
چه از بیگانه می جویی رسوم آشنایی را؟
به عمری ای وفا دشمن، نگشتی آشنای خود
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۳۲
بی داغ عشق، بر در دل ها چه می روی؟
اهل نظر نیی، به تماشا چه می روی؟
کام نخست سوخت نفس، برق خام را
ای نوسفر، تو بر اثر ما چه می روی؟
جز نقد جان، بها نپذیرد متاع حسن
در چارسوی مصر، به سودا چه می روی؟
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۴۲
تلاش فکر ما را از سخن لافان چه می خواهی؟
قماش پرنیان، از بوریابافان چه می خواهی؟
تو دُرد آوردی و سرجوش مهرت در قدح کردم
دگر از سینهٔ بی کینهٔ صافان چه می خواهی؟
حزین لاهیجی : صفیر دل
بخش ۲۳ - حکایت
یکی با کهنسال رنجورگفت
که دادی به میراث خور مال مفت
به صد عجز و زاری ز خواهندگان
دربغ آمدت قرص نانی از آن
ندادی پشیزی به مزدور خویش
نه بردن توانیش در گور خویش
نه خود خوردی و نه خوراندی به کس
نهادی و بر ناقه بستی جرس
به یک عمر بر زر زدی قفل و بند
کنون می گذاری که مردم برند
عجب دارم از کار و بار تو من
جدا کرده ای حصّهٔ خود کفن
ازین قسمت افتاده ای در وبال
که حسرت تو بردی و بیگانه مال