عبارات مورد جستجو در ۱۰۴۶ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۸۰
در عزای کوهکن از بس که بر هم خورده اند
کوهها بر سینه می کوبند دایم سنگ هم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۸۹
دو بوس از لب لعل جانان گرفتن
بود بهتر از صد بدخشان گرفتن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۹۰
می رود بر باد، خاکم از لگدکوب ستم
چون زمین افتاده ام در زیر پای آسمان
حیرتی دارد دلم کآخر چه سان گنجیده است
وسعت آباد ستم، در تنگنای آسمان
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۹۸
به زیر زلف تا کی رویت از عاشق نهان باشد؟
رخی بنما به او، گوهر شناس شبچراغش کن
ز من احوال شمع رفته از محفل چه می پرسی؟
زباندان پر پروانه شو، ز آتش سراغش کن
کند تا فصل گل از بستن در، باغبان توبه
در ایام خزان، یک هفته در زندان باغش کن!
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۷۵
جنگ با من دارد ای دل تا طلبکارش تویی
از من آن بدخو چه می خواهد، گرفتارش تویی
ماه من، گفتی چرا افتاده گیسو در پی ام؟
چون نیفتد در پی ات، شمع شب تارش تویی
چون نباشد بی صفا در جنب رویت آفتاب؟
این چمن را او گل زرد است و گلنارش تویی
طغرای مشهدی : ساقی‌نامه
بخش ۳ - غزل
که گوید جز آیینه بر روی تو؟
که بالای چشم است ابروی تو!
دهد بوی جمعیت مرغ دل
پریشانی سنبل موی تو
صنوبر قدان را در آرد ز پای
خرامیدن سرو دلجوی تو
به صبح ازل گشت در طور حسن
تجلی، نظر کرده روی تو
به جای عرق، در مقام حیا
صفا می تراود ز هر موی تو
نگاهت در بیخودی می زند
به میخانه چشم جادوی تو
کند هر خسی،کار صد محتسب
چو طغرا بود مست در کوی تو
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۱
برخورد چون به گل روی تو نظاره ما
گل صد برگ نماید دل صد پاره ما
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۴
جمع شد دل تا سر زلف پریشانت گرفت
گل به دست آورد آن خاری که دامانت گرفت
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵
امشب از دولت دیدار تو عید نظرست
دیده را بر سر هر یک مژه رقص دگرست
از نگه دیده سبکبال‌تر آید سویت
مژه پنداری بر دیده مشتاق پرست
رتبه حسن بلندست چه حاجت به نقاب
بهر منع نگهی کز مژه کوتاهترست
نگه از روی تو آمد مژه کرد استقبال
وین زمان دیده ز رشک مژه خونین جگرست
نشئه خون جگر بود فصیحی آهم
وین زمان سبزه سیراب بهشت اثرست
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۷
تا چند درین غمکده بیکار نشینیم
بیکارتر از دیده بی یار نشینیم
ما شبنم دردیم ادب بین [که] درین باغ
بوسیم زمین گل و بر خار نشینیم
ما ناله چنگ ستمیم از سفر گوش
کو بخت که باز آمده در تار نشینیم
ما خار بیابان ادب باغ چه دانیم
آن به که همی بر سر دیوار نشینیم
آیینه رازیم نظر محرم ما نیست
رفتیم که در پرده زنگار نشینیم
سرویم و بر آزادی ما سایه گرانست
کو اره کزین نیز سبکبار نشینیم
در رسته غم دین و دل عاشق زاریم
در رهگذر ناز خریدار نشینیم
در بزم شهادت که هوس بار ندارد
رفتیم که بی‌زحمت اغیار نشینیم
بی هوشی ما از می عمرست فصیحی
کو مرگ که روزی دوسه هشیار نشینیم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۳
تاراج رنگ و بوی گل مدعا نمای
خرمن کن این گیاه و به برق فنا نمای
یک کاروان هنوز نرفته‌ست سوی دوست
اینک ره حرم تو به ما نقش پا نمای
این مختصر نظاره ما درخور تو نیست
ما را تمام دیده کن و رو به ما نمای
چون نخل شعله ریشه در اخگر فرومبر
چون برق بر هوا شو و نشو و نما نمای
جانت فصیحی از تب بیگانگی گداخت
خود را ببر بر آن نگه آشنا نمای
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
آن قوم که دلشان ز دورنگیها رست
سجاده بدوشند و می‌ناب به دست
بتخانه و کعبه پیششان یکسانست
دیدارپرستند نه دیوارپرست
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
امشب که طرب از دل مهجور برفت
نومید طبیب از سر رنجور برفت
گفتم که تماشای رخ درد کنم
ناگه ز چراغ زندگی نور برفت
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
آن شوخ چو جام ناز در چنگ گرفت
صد ملک ملاحتش به نیرنگ گرفت
از تیزی آفتاب حسن آن عارض
پر نازک بود اندکی رنگ گرفت
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۸۲
هرگز چشمم به روی او وانشود
کز موج نگاه دیده دریا نشود
همچون مژه زیاده در دیده خلد
گر نیم نگه صرف تماشا نشود
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۸۹
گر در تو چمن طراز کنعان می‌دید
رنگ گل حسن را به سامان می‌دید
دیدار تو آفرید در دیده نگاه
گویی همه زین پیش به مژگان می‌دید
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
نقشی که برین دو صفحه کردند نگار
طبعم گل تشبیه بر آن کرد نثار
بر خاک فتاده آن پریشان چون گل
بر گل بنشسته این بسامان چو غبار
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
ای طور ز شوق جلوه‌ات خانه به دوش
پروانه پر سوخته حسن تو هوش
بی دیده ز رشک سویت آیم وز شوق
چون مردمک دیده شوم آینه‌پوش
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۵
رفتم که ز زلفت خردی وام کنم
دل را به فسون عافیت رام کنم
زآتشکده واسوزم و خلدش خوانم
وز شعله برنجم و گلشن وام کنم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۱
بحریم درین راه همه تن پاییم
ابریم و به پای اشک ره پیماییم
موجیم و ز آسیب گرانجانی خویش
عمریست که ته‌نشین این دریاییم