عبارات مورد جستجو در ۱۰۱ گوهر پیدا شد:
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۴۴
صبح عید است بده باده مکرر ساقی
تا بری زنگ از این قلب مکدر ساقی
می بجوش آمده در خم بسبو کن هی هی
وز سبو ریز تو در جام مکرر ساقی
دشمن دست خدا رفت تو دست و پا کن
مده از دست تو پیمانه و ساغر ساقی
عمرها بر در میخانه زدم حلقه بدر
هان مهل تا که زنم من در دیگر ساقی
داری از خاک در میکده اکسیر مراد
رحمتی تا که کنی قلب مرا زر ساقی
نیست گوگرد گر احمر چه کنی شعله دود
در قدح ریز تو آن آتش احمر ساقی
از کله گوشه فقرم تو سرافرازی بخش
رفته بر باد مرا گر سرو افسر ساقی
سرخوش آشفته زجام می مستانه کنم
لعن بیمر همه بر دشمن حیدر ساقی
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵۸
آن دم که باده کلفتم از سینه می برد
خورشید رشک بر دل بی کینه می برد
در هر بنا که عرض صفا می دهد رخت
هر خشت فیض یک حلب آیینه می برد
دل را ز نرگسش سیهت یک نگه بس است
پیمانه ای غبار غم از سینه می برد
موج شراب مصقل آیینهٔ دل است
کز سینه زنگ کلفت دیرینه می برد
آیینه از مثال پری طلعتان نبرد
ضعیفی که سینه از دل بی کینه می برد
ترسم برد سرشک ز دل نقد صبر را
طفل است و شوخ و راه به گنجینه می برد
جویا کسی که عور شد از کسوت کمال
خود را به زیر خرقهٔ پشمینه می برد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۲
ایسرو سهی درآ در آغوش چو گل
با ما بحضرو باده مینوش چو گل
اندیشه مکن ز غیبت غیر که ما
دو چشم چو نرگسیم و صد گوش چو گل
اهلی شیرازی : ساقینامهٔ رباعی
شمارهٔ ۵
ساقی می لعل قوت روح است مرا
دیدار تو خورشید صبوح است مرا
برخیز که در پای تو مردن نفسی
بهتر ز هزار عمر نوح است مرا
اهلی شیرازی : ساقینامهٔ رباعی
شمارهٔ ۸۷
ساقی قدحی ده و دل از غم برهان
جان را ز خیال هر دو عالم برهان
وارسته چو خضریم زهر قید که هست
در قید حیاتیم ازین هم برهان
غالب دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۱
شاها به بزم جشن چو شاهان شراب خواه
زر بی حساب بخش و قدح بی حساب خواه
بزمت بهشت و باده حلال ست در بهشت
گر بازپرس رو دهد از من جواب خواه
تو پادشاه عهدی و بخت تو نوجوان
برخور ز عمر و باج نشاط از شباب خواه
در روزهای فرخ و شبهای دلفروز
صهبا به روز ابر و شب ماهتاب خواه
در خور نباشد ار می گلگون به هیچ رو
شربت به جام لعل ز قند و گلاب خواه
خون حسود در دم شادی شراب گیر
چون باده این بود دل دشمن کباب خواه
گل بوی و شعر گوی و گهر پاش و شاد باش
مستی ز بانگ بربط و چنگ و رباب خواه
خون سیاه نافه آهو چه بو دهد؟
از حلقه های زلف بتان مشک ناب خواه
خواهش از این گروه پریچهره ننگ نیست
از چشم غمزه وز شکن طره تاب خواه
از رازها حکایت ذوق نگاه گوی
از کارها گشایش بند نقاب خواه
هر چند خواستن نه سزاوار شأن تست
قوت ز طالع و نظر از آفتاب خواه
در تنگنای غنچه گشایش ز باد جوی
در جویبار باغ روانی ز آب خواه
در برگ و ساز گوی نشاط از بهار بر
در بذل و جود بیعت خویش از سحاب خواه
از شمع طور خلوت خود را چراغ نه
از زلف حور خیمه خود را طناب خواه
از آسمان نشیمن خود را بساط ساز
از ماه نو جنیبت خود را رکاب خواه
در حق خود دعای مرا مستجاب دان
درباره من از کف خود فتح باب خواه
غالب قصیده را به شمار غزل درآر
وز شه برین غزل رقم انتخاب خواه
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
مستدعیم از حضرت سلطان قدم
یک جرعه شراب را که سرتابقدم
مستم کند آن چنان که آسوده شوم
از قاعده وجود و از رسم عدم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۵
در کعبه خطاکار خطابم کردند
از بتکده رندانه جوابم کردند
آباد شود کوی خرابات مغان
کانجا به یکی جرعه خرابم کردند
اثیر اخسیکتی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۵
شب دوش با دوست می خورده ام
بگو نوش، کز دست وی خورده ام
بخصل سبک باج جان برده ام
بد او، کران، ملک ری خورده ام
من و مجلس خاک در کل عمر
چنین می، کجا تا که کی خورده ام
ز کوثر نم، از خلد خود دیده ام
ز آتش تف، از ورد خوی خورده ام
نگیرد خمار و نگیرد تبم
بیکبار، تا ترک می خورده ام
بهار دلم، آب رز دان کزو
به تیغ سلم خون دی خورده ام
ز مستی، که بوده است آگه نیم
که کی خفته ام چند می خورده ام
خمیده چو چنگم خروشان چو نی
چنان بر تن چنگ و نی خورده ام
اثیر اخسیکتی : مفردات
شمارهٔ ۳
از کف ترکی چو ماه باده خور و باده خواه
چشمهٔ لب بی گیاه گوشهٔ خور بی حجاب
جان بستاند ز دل جزع وی اندر جفا
دل برباید ز جان لعل وی اندر عتاب
فضولی : ساقی نامه
بخش ۴ - نشأه جام دوم
بیا ساقی آن راحت افزای روح
که طوفان غم راست کشتی نوح
بمن ده که از غم نجاتم دهد
نجات از همه مشکلاتم دهد
بیا ساقی آن مظهر سر ذات
که خضر خرد راست آب حیات
بده زنده گردان من مرده را
تر و تازه کن نخل پژمرده را
بیا ساقی آن جام آیینه فام
که عالم درو می نماید تمام
بمن ده که تشویش دل کم کنم
زمانی تماشای عالم کنم
چو کردی مرا آگه از فیض جام
بجام دوم نشأه ام کن تمام
که دل از دوم نشأه گردد دلیر
کند بر تو اظهار ما فی الضمیر
فضولی : ساقی نامه
بخش ۱۴ - نشأه جام هفتم
بیا ساقی آن شهد شیرین مذاق
که ما را باو هست صد اشتیاق
بده بیش ازین تلخ کامم مدار
بدین تلخ کامی چو جامم مدار
بیا ساقی آن منشاء هر کمال
که کامل ازو می شود اهل حال
بمن ده که دفع ملالی کنم
درین جهل کسب کمالی کنم
بیا ساقی آن لعل یاقوت رنگ
که سنگست بر شیشه نام و ننگ
بمن ده که بخشد صفای تمام
دلم را ز اندیشه ننگ و نام
ببین مستیم مست تر کن مرا
نهفتم قدح بی خبر کن مرا
که در نشاه هفتمین بی حجاب
کنم شمه ای شرح حال خراب
نسیمی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
من مستی باده از سبو می بینم
عکس رخ ساقی اندر او می بینم
در جام جهان نما که آن مظهر اوست
هستی و وجود او به او می بینم
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
آن بخت نداریم که فرزانه شویم
مقبول به کعبه یا به بتخانه شویم
برخیز که باز سوی میخانه شویم
جامی بزنیم و مست و دیوانه شویم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۸
بکشف حال دوران نیست جام جم هوس ما را
همان جامی که ساقی عکس رو افکند بس ما را
ز شیخ هیچ کس چون جانب دیر مغان رفتم
کنون در خانقه دیگر نه بینی هیچ کس ما را
نشسته فارغ البالیم در دور تغار می
به راندن دور نتوان کرد زانجا چون مگس ما را
به فریاد خمار افتاده پیر دیر بدحالم
تو خواهی بود یا خود مغبچه فریادرس ما را
غریو کوس شاه از خواب مستی در نمی آرد
چه بیداری دهد ای کاروان بانگ جرس ما را
گدایی التماس ما بود یک جرعه می در سر
نخواهد بود لعل تاج شاهی ملتمس ما را
ازان رندان شمر ما را که در رندی و شبگردی
چو مستان از عسس بگریزد ار بیند عسس ما را
چو فانی غرق می گشتیم لیکن عاقبت یابند
حریفان بر کنار افکنده زین دریا چو خس ما را
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۱ - تتبع خواجه
ساقی از رنج خمارم بد حال
به کفم نه قدح مالامال
قدحی کاو بزداید از دل
گر ز دورانش بود رنگ ملال
کشم آن نوع که باشد به قدح
از رطوبت اثر باده مجال
تا دمی مست شوم لایعقل
نایدم عالم هستی به خیال
ای خوش آن باده که از بود و نبود
کندت یکنفس او فارغ بال
گر عزیزت کند احسان کسان
در برابر بنگر ذل سؤال
فانیا علم و عمل مهجورست
هست شه راه فنا سوی وصال
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
در سایه تو چو یافتم جای نشست
اسباب فراغتم به اقبال تو هست
یک چیز دگر هست که می باید و نیست
کز وی دو سه من شبی سه تن گردد مست
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۸
آنم که بود محال در دیر وجود
وز جام و سبو دمی توانم آسود
می خورده‌ام و میخورم و خواهم خورد
تا بوده و تا هستم و تا خواهم بود
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۶
جام صهبا ز ساغر جم خوشتر
آب انگور ز آب زمزم خوشتر
آن گوشه که با پریوشی باده‌کشی
صد مرتبه از عالم و آدم خوشتر
ادیب صابر : غزلیات
شمارهٔ ۱۴
می خوارگان که باده ز رطل گران خورند
رطل گران ز بهر غم بی کران خورند
رطل گران برد ز دل اندیشه گران
درخور بود که باده ز رطل گران خورند
در باده رنگ عارض معشوق دیده اند
رطل گران به قوت و نیروی آن خورند
جان است جنس باده و باده است جنس جان
از بهر جان و راحت او جنس جان خورند
خوشتر ز باده هیچ نعیمی نخورده اند
آنها که مال و نعمت ملک جهان خورند