عبارات مورد جستجو در ۵۴۵۲ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۵۲ - شراب خواهد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۸۴
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۹۶ - درمرثیه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۱۲ - عزالدین نامی را ستایش کند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۱۵ - شراب خواهد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۲۰ - در تعریف عمارت و مدح صاحب
ای نمودار ارتفاع فلک
ساکنانت مقدسان چو ملک
اوج سقف تو رازدار سماک
بیخ صحن تو همنشین سمک
در تمیز میان جنت و تو
رای رضوان دراوفتاده به شک
پختکی داشت دیگ دهر و نداشت
راستی بیحلاوت تو نمک
فلکی کوکبت عزیزالدین
او نه کوکب و رای او نه فلک
آن در ابداع و امتحان علوم
رای عالیش کیمیا و محک
آنکه در حفظ خدمت میمونش
با حصول درج خلاص درک
آنکه تعیین پایهٔ قدرش
زافرینش بود فراز ترک
کرده تاریخ رسم او منسوخ
سمر رسم دودهٔ برمک
عدد سالهای عمرش باد
همچو تاریخ پانصد و چل و یک
ساکنانت مقدسان چو ملک
اوج سقف تو رازدار سماک
بیخ صحن تو همنشین سمک
در تمیز میان جنت و تو
رای رضوان دراوفتاده به شک
پختکی داشت دیگ دهر و نداشت
راستی بیحلاوت تو نمک
فلکی کوکبت عزیزالدین
او نه کوکب و رای او نه فلک
آن در ابداع و امتحان علوم
رای عالیش کیمیا و محک
آنکه در حفظ خدمت میمونش
با حصول درج خلاص درک
آنکه تعیین پایهٔ قدرش
زافرینش بود فراز ترک
کرده تاریخ رسم او منسوخ
سمر رسم دودهٔ برمک
عدد سالهای عمرش باد
همچو تاریخ پانصد و چل و یک
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۲۱ - در وصف کوشک و سرای مجدالدین ابوالحسن عمرانی
حبذا کارنامهٔ ارژنگ
ای بهار از تو رشک برده به رنگ
صحنت از صحن خلد دارد عار
سقفت از سقف چرخ دارد ننگ
داده رنگ ترا قضا ترکیب
کرده نقش ترا قدر بیرنگ
صورت قندهار پیش تو زشت
عرصهٔ روزگار نزد تو تنگ
وحش و طیرت به صورت و به صفت
همه همواره در شتاب و درنگ
تیر ترکانت فارغست از تاب
تیغ گردانت ایمنست از زنگ
داعی زایر صریر درت
هم ز یک خطوه هم ز یک فرسنگ
حاکی مطربان خمت به صدا
هم در آن پرده هم بر آن آهنگ
لب نائیت میسراید نای
دست چنگیت مینوازد چنگ
بوده بر یاد خواجه بیگه و گاه
جام ساقیت پر شراب چو زنگ
مجد دین بوالحسن که فرهنگش
خاک را فر دهد هوا را هنگ
آنکه عدلش در انتظام امور
شکل پروین دهد به هفتو رنگ
وانکه سهمش در انتقام حسود
ناف آهو کند چو کام نهنگ
تا بود پشت و روی کار جهان
گه شکر در مذاق و گاه شرنگ
باد پیوسته از سرشک حسد
روی بدخواه تو چو پشت پلنگ
ای بهار از تو رشک برده به رنگ
صحنت از صحن خلد دارد عار
سقفت از سقف چرخ دارد ننگ
داده رنگ ترا قضا ترکیب
کرده نقش ترا قدر بیرنگ
صورت قندهار پیش تو زشت
عرصهٔ روزگار نزد تو تنگ
وحش و طیرت به صورت و به صفت
همه همواره در شتاب و درنگ
تیر ترکانت فارغست از تاب
تیغ گردانت ایمنست از زنگ
داعی زایر صریر درت
هم ز یک خطوه هم ز یک فرسنگ
حاکی مطربان خمت به صدا
هم در آن پرده هم بر آن آهنگ
لب نائیت میسراید نای
دست چنگیت مینوازد چنگ
بوده بر یاد خواجه بیگه و گاه
جام ساقیت پر شراب چو زنگ
مجد دین بوالحسن که فرهنگش
خاک را فر دهد هوا را هنگ
آنکه عدلش در انتظام امور
شکل پروین دهد به هفتو رنگ
وانکه سهمش در انتقام حسود
ناف آهو کند چو کام نهنگ
تا بود پشت و روی کار جهان
گه شکر در مذاق و گاه شرنگ
باد پیوسته از سرشک حسد
روی بدخواه تو چو پشت پلنگ
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۳۱ - از بزرگی درخواست کاغذ سپید کند
زندگانی مجلس سامی در اقبال تمام
چون ابد بیمنتها باد و چو دوران بر دوام
آرزومندی به خدمت بیش از آن دارد دلم
کاندرین خدمت توان کردن به شرح آن قیام
هست اومیدم به صنع و لطف حق عز اسمه
کاتصالی باشدم با مجلس عالی به کام
باد معلومش که من خادم به شعر بلفرج
تا بدیدستم ولوعی داشتستم بس تمام
شعر چند الحق به دست آوردهام فیما مضی
قطعهای از عمرو و زید و نکتهای از خاص و عام
چون بدان راضی نبودستم طلب میکردهام
در سفرگاه مسیر و در حضرگاه مقام
دی همین معنی مگر بر لفظ من خادم برفت
با کریمالدین که هست اندر کرم فخر کرام
گفت من دارم یکی از انتخاب شعر او
نسخهای بس بینظیر و شیوهای بس بانظام
عزم دارم کان به روزی چند بنویسم که نیست
شعر او مرغی که آسان اندرون افتد به دام
لیکن از بیکاغذی بیتی نکردستم سواد
هست اومیدم که این خدمت چو بگزارد تمام
حالی ار دارد به تایی چند به یا ناسره
دستگیر آید مرا اما عطا اما به وام
از سر گستاخی رفت این سخن با آن بزرگ
تا بدین بیخردگی معذور دارد والسلام
چون ابد بیمنتها باد و چو دوران بر دوام
آرزومندی به خدمت بیش از آن دارد دلم
کاندرین خدمت توان کردن به شرح آن قیام
هست اومیدم به صنع و لطف حق عز اسمه
کاتصالی باشدم با مجلس عالی به کام
باد معلومش که من خادم به شعر بلفرج
تا بدیدستم ولوعی داشتستم بس تمام
شعر چند الحق به دست آوردهام فیما مضی
قطعهای از عمرو و زید و نکتهای از خاص و عام
چون بدان راضی نبودستم طلب میکردهام
در سفرگاه مسیر و در حضرگاه مقام
دی همین معنی مگر بر لفظ من خادم برفت
با کریمالدین که هست اندر کرم فخر کرام
گفت من دارم یکی از انتخاب شعر او
نسخهای بس بینظیر و شیوهای بس بانظام
عزم دارم کان به روزی چند بنویسم که نیست
شعر او مرغی که آسان اندرون افتد به دام
لیکن از بیکاغذی بیتی نکردستم سواد
هست اومیدم که این خدمت چو بگزارد تمام
حالی ار دارد به تایی چند به یا ناسره
دستگیر آید مرا اما عطا اما به وام
از سر گستاخی رفت این سخن با آن بزرگ
تا بدین بیخردگی معذور دارد والسلام
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۵۴ - در شکر تشریف
خدایگان وزیران و پادشاه صدور
که با نفاذ تو هست از قضا فراموشم
یکی ز آتش جور سپهر بازم خر
که از تجاوز او همچو دیگ میجوشم
عجب مدار که امروز مر مرا دیدست
در آن لباچه که تشریف دادهای دوشم
ز بهر خسرو سیارگان همی خواهد
که عشوهای بخرم وان لباچه بفروشم
وگرنه جفته نهد با قبای کحلی خویش
همی برآید از این غصه دم به دم هوشم
ستارگان را صدره به من شفیع آورد
بگو چگونه کنم با کدامشان کوشم
بدان بهانه که تا آستینش بوسه دهد
هزار بار گرفته است اندر آغوشم
ز چاپلوسی این گربه هیچ باقی نیست
ولیک من نه حریفان خواب خرگوشم
مرا زبون نتواند گرفت روبهوار
که در پناه تو من شیر شیر او دوشم
به کردگار که انصاف من ازو بستان
کزو به کف چو حسود تو خون همی نوشم
نه آنکه بر من و بر آسمانت فرمان نیست
هموت بنده و هم منت حلقه در گوشم
مرا به دفع چنو خصم التفات تو بس
که بعد از این سخن او به گوش ننیوشم
به نعمتت که ورقهاش جمله محو کنم
ز جاه تست که در مجلس تو خاموشم
خطی کشیدهام ار خط در این ورق بکشند
بدان نگه نکنم من که بیتن و توشم
یقین شناس که گر دیگران سخن گویند
دماغ مه بخراشم ز بسکه بخروشم
بدو چگونه دهم کسوتی که از شرفش
کلاه گوشهٔ عرشست ترک و شبوشم
ز پردهدار تو تشریف باشد آنچه دهد
بلی و باز تفاخر کند ازو دوشم
وگر برهنه بمانم چو آفتاب و مهش
قبای کحلی او کافرم اگر پوشم
که با نفاذ تو هست از قضا فراموشم
یکی ز آتش جور سپهر بازم خر
که از تجاوز او همچو دیگ میجوشم
عجب مدار که امروز مر مرا دیدست
در آن لباچه که تشریف دادهای دوشم
ز بهر خسرو سیارگان همی خواهد
که عشوهای بخرم وان لباچه بفروشم
وگرنه جفته نهد با قبای کحلی خویش
همی برآید از این غصه دم به دم هوشم
ستارگان را صدره به من شفیع آورد
بگو چگونه کنم با کدامشان کوشم
بدان بهانه که تا آستینش بوسه دهد
هزار بار گرفته است اندر آغوشم
ز چاپلوسی این گربه هیچ باقی نیست
ولیک من نه حریفان خواب خرگوشم
مرا زبون نتواند گرفت روبهوار
که در پناه تو من شیر شیر او دوشم
به کردگار که انصاف من ازو بستان
کزو به کف چو حسود تو خون همی نوشم
نه آنکه بر من و بر آسمانت فرمان نیست
هموت بنده و هم منت حلقه در گوشم
مرا به دفع چنو خصم التفات تو بس
که بعد از این سخن او به گوش ننیوشم
به نعمتت که ورقهاش جمله محو کنم
ز جاه تست که در مجلس تو خاموشم
خطی کشیدهام ار خط در این ورق بکشند
بدان نگه نکنم من که بیتن و توشم
یقین شناس که گر دیگران سخن گویند
دماغ مه بخراشم ز بسکه بخروشم
بدو چگونه دهم کسوتی که از شرفش
کلاه گوشهٔ عرشست ترک و شبوشم
ز پردهدار تو تشریف باشد آنچه دهد
بلی و باز تفاخر کند ازو دوشم
وگر برهنه بمانم چو آفتاب و مهش
قبای کحلی او کافرم اگر پوشم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۸۴
روی بخت خواجه خرم همچو گل
باد تا هر سال گل آرد جهان
بسته دولت عهد با دورانش باد
تا بود پیوسته با دوران زمان
باد حاجت خرمی را با دلش
حاجتی که جسم دارد با روان
تیغ او جفت طبیعی با ظفر
رایتش با سرفرازی توامان
سوی اقلیمی که یک ره بنگرد
ابر آنجا فیض بارد جاودان
سوی هر لشکر که آرد روی قهر
گوش دوران نشنود جز الامان
اهل حاجت را درش دارالشفا
سایهٔ تیغش بود دارالامان
جاودان خلق جهان را مدحتش
چون کلام انوری ورد زبان
گر بود بر خوان احسانش دمی
جوع نفتد حاجتش دیگر به نان
شاخ طوبی با قلم در دست اوست
نونهال باغ جنت نایبان
باد تا هر سال گل آرد جهان
بسته دولت عهد با دورانش باد
تا بود پیوسته با دوران زمان
باد حاجت خرمی را با دلش
حاجتی که جسم دارد با روان
تیغ او جفت طبیعی با ظفر
رایتش با سرفرازی توامان
سوی اقلیمی که یک ره بنگرد
ابر آنجا فیض بارد جاودان
سوی هر لشکر که آرد روی قهر
گوش دوران نشنود جز الامان
اهل حاجت را درش دارالشفا
سایهٔ تیغش بود دارالامان
جاودان خلق جهان را مدحتش
چون کلام انوری ورد زبان
گر بود بر خوان احسانش دمی
جوع نفتد حاجتش دیگر به نان
شاخ طوبی با قلم در دست اوست
نونهال باغ جنت نایبان
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۹۱ - پیراهن کتان سنبلی از فریدالدین کاتب خواهد
ای پایهٔ دانش از دلت عالی
وی دیدهٔ بخشش از کفت روشن
آمال و نسیم و بوی خلق تو
یعقوب و نسیم و بوی پیراهن
پیراهن مدت تو دوران را
تا حشر فرو گرفته پیرامن
همچون زه و جیب قدر و رایت را
دست مه و آفتاب در گردن
ایام گریز پای سرگردان
بر پای تو سر نهاده چون دامن
آیا به چه فن توانمت دیدن
ای در همه فن چو مردم یک فن
از جیب کتان سنبلیی تو
سر برزده قلتبانی یعنی من
وی دیدهٔ بخشش از کفت روشن
آمال و نسیم و بوی خلق تو
یعقوب و نسیم و بوی پیراهن
پیراهن مدت تو دوران را
تا حشر فرو گرفته پیرامن
همچون زه و جیب قدر و رایت را
دست مه و آفتاب در گردن
ایام گریز پای سرگردان
بر پای تو سر نهاده چون دامن
آیا به چه فن توانمت دیدن
ای در همه فن چو مردم یک فن
از جیب کتان سنبلیی تو
سر برزده قلتبانی یعنی من
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۹۳ - از بزرگی مسحی و رانین خواهد
حسام دولت و دین ای خدای داده ترا
جمال احمد و جود علی و نام حسین
نهاد آدم لفظ و تو چون مراد از لفظ
سواد عالم عین و تو چون سواد از عین
عنایت ازلی صورت تو چون بنگاشت
نوشت نسخهٔ روشن ز حاصل کونین
سعادت فلکی طینت تو چون بسرشت
نمود از دل و دست تو مجمعالبحرین
رخ تو آب حیاتست و تشنهتر هر روز
به دیدن تو خداوند صد چو ذوالقرنین
چو ذکر جاه تو کردند آسمان من هو
چو عرض قدر تو دادند اختران من این
ز حسب حال در این قطعه رمزکی بشنو
چنان که بینک رفتست دی پریر، وبین
مرا که طوطی نظمم در این چنین وحلی
چو چوژه پای به گل درنباشد آخر شین
اگرچه بط و همایم کند کرامت تو
بچه به زیور مسحی و زینت رانین
شوم چو هیات کبک دری سراسر زیب
شوم چو پیکر طاوس نر سراسر زین
کنم چو فاخته در گردن از سپاس تو طوق
از آنکه هست درین گردن آفرین تو دین
سرایمت همه جایی به شکر بلبلوار
وگرنه نایبهکش بادم از غرابالبین
بقات باد بخوبی و خرمی چندان
که ابجدش ننهد بار جز به منزل غین
حسود جاه ترا آن الم که در همه عمر
حنین او نکند کم علاجهای حنین
جمال احمد و جود علی و نام حسین
نهاد آدم لفظ و تو چون مراد از لفظ
سواد عالم عین و تو چون سواد از عین
عنایت ازلی صورت تو چون بنگاشت
نوشت نسخهٔ روشن ز حاصل کونین
سعادت فلکی طینت تو چون بسرشت
نمود از دل و دست تو مجمعالبحرین
رخ تو آب حیاتست و تشنهتر هر روز
به دیدن تو خداوند صد چو ذوالقرنین
چو ذکر جاه تو کردند آسمان من هو
چو عرض قدر تو دادند اختران من این
ز حسب حال در این قطعه رمزکی بشنو
چنان که بینک رفتست دی پریر، وبین
مرا که طوطی نظمم در این چنین وحلی
چو چوژه پای به گل درنباشد آخر شین
اگرچه بط و همایم کند کرامت تو
بچه به زیور مسحی و زینت رانین
شوم چو هیات کبک دری سراسر زیب
شوم چو پیکر طاوس نر سراسر زین
کنم چو فاخته در گردن از سپاس تو طوق
از آنکه هست درین گردن آفرین تو دین
سرایمت همه جایی به شکر بلبلوار
وگرنه نایبهکش بادم از غرابالبین
بقات باد بخوبی و خرمی چندان
که ابجدش ننهد بار جز به منزل غین
حسود جاه ترا آن الم که در همه عمر
حنین او نکند کم علاجهای حنین
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۹۴ - در مدح
ای جوان بخت پیر ملت و ملک
صدر دنیا امین دولت و دین
ای چهل سال نام و کنیت تو
بوده نقش نگین دولت و دین
چیست دانی محمد یوسف
علم آستین دولت و دین
خاتم و خامهٔ تواند هنوز
در یسار و یمین دولت و دین
تخم ذکر جمیل کاشتهای
سالها در زمین دولت و دین
داغ نام نکو نهادستی
عمرها بر سرین دولت و دین
دیده در عزم تو قضا پیدا
هم شک و هم یقین دولت و دین
کرده در حزم تو قدر پنهان
همه غث و سمین دولت و دین
نظر صائب ترا گوید
آسمان پیشبین دولت و دین
قلم منصف ترا خواند
چرخ حبل متین دولت و دین
چشم زخم قران کجا بیند
تا تو باشی قرین دولت و دین
راستی به ترا توان گفتن
خواجهٔ راستن دولت و دین
از تو معمور بود چندین گاه
حصنهای حصین دولت و دین
بیتو دیدی که از پی یک سهو
چون قفا شد جبین دولت و دین
تا قیامت چو باز دوخته چشم
مانده شیر عرین و دولت و دین
دیر مان ای به گونه گونه شرف
اختیار و گزین دولت و دین
تا کس از آفرین سخن گوید
بر تو باد آفرین دولت و دین
صدر دنیا امین دولت و دین
ای چهل سال نام و کنیت تو
بوده نقش نگین دولت و دین
چیست دانی محمد یوسف
علم آستین دولت و دین
خاتم و خامهٔ تواند هنوز
در یسار و یمین دولت و دین
تخم ذکر جمیل کاشتهای
سالها در زمین دولت و دین
داغ نام نکو نهادستی
عمرها بر سرین دولت و دین
دیده در عزم تو قضا پیدا
هم شک و هم یقین دولت و دین
کرده در حزم تو قدر پنهان
همه غث و سمین دولت و دین
نظر صائب ترا گوید
آسمان پیشبین دولت و دین
قلم منصف ترا خواند
چرخ حبل متین دولت و دین
چشم زخم قران کجا بیند
تا تو باشی قرین دولت و دین
راستی به ترا توان گفتن
خواجهٔ راستن دولت و دین
از تو معمور بود چندین گاه
حصنهای حصین دولت و دین
بیتو دیدی که از پی یک سهو
چون قفا شد جبین دولت و دین
تا قیامت چو باز دوخته چشم
مانده شیر عرین و دولت و دین
دیر مان ای به گونه گونه شرف
اختیار و گزین دولت و دین
تا کس از آفرین سخن گوید
بر تو باد آفرین دولت و دین
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۹۶ - فی اقتراح الذهب
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۹۷ - زینالدین عبدالله از استر افتاده و حکیم به عیادت او نرفته بود این قطعه در عذر تقصیر خویش گفته
ای بزرگی که از شمایل و قدر
ملک را زینتی و دین را زین
نور رای تو فالق الاصباح
کف و کلک تو مجمعالبحرین
روزی خلق تو به یومالدین
گشته در ذمت سخای تو دین
زاسمان تا به پایهٔ شرفت
از زمین تا به آسمان مابین
سقطهٔ تو سواد مسکون را
ای ز سکانش چون سواد از عین
به من از کربت و بلا آورد
که نیاورد کربلا به حسین
نبود شین اگر بود عاجز
ای ز گیتی نه عجز دیده نه شین
قطرهای از تحمل کشتی
اشتری از تحمل کونین
ای سلامت به صحبتت عطشان
چون به آب حیات ذوالقرنین
ز ارزوی علاجت از دل پاک
در حنین آمده عظام حنین
گفته بودم به خدمتت برسم
خردم گفت اننا من این
نزد سیمرغ تب از آن خوشتر
کش عیادت کند غراب البین
ملک را زینتی و دین را زین
نور رای تو فالق الاصباح
کف و کلک تو مجمعالبحرین
روزی خلق تو به یومالدین
گشته در ذمت سخای تو دین
زاسمان تا به پایهٔ شرفت
از زمین تا به آسمان مابین
سقطهٔ تو سواد مسکون را
ای ز سکانش چون سواد از عین
به من از کربت و بلا آورد
که نیاورد کربلا به حسین
نبود شین اگر بود عاجز
ای ز گیتی نه عجز دیده نه شین
قطرهای از تحمل کشتی
اشتری از تحمل کونین
ای سلامت به صحبتت عطشان
چون به آب حیات ذوالقرنین
ز ارزوی علاجت از دل پاک
در حنین آمده عظام حنین
گفته بودم به خدمتت برسم
خردم گفت اننا من این
نزد سیمرغ تب از آن خوشتر
کش عیادت کند غراب البین
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۹۹ - در مدح سلطان ملکشاه ثانی
شادباش ای خسرو عادل عماد دین و داد
دیر زی ای ناصر جاه امیرالموئمنین
ای ملکشاه معظم ای خداوند جهان
ای تو دارای زمان و ای هم تو دارای زمین
خسروانت زیر فرمان پهلوانان زیر حکم
آفتابت زیر رایت آسمان زیر نگین
روز بخشش آفتابی جام زرین بر یسار
وقت کوشش آسمانی تیغ هندی بر یمین
ای ترا تا مرغ و ماهی مهر بیعت بر زبان
وی ترا تا آب و آتش داغ طاعت بر سرین
ای نظام آفرینش بسته در انصاف تو
هر زمان از آفرینش بر تو بادا آفرین
دیر زی ای ناصر جاه امیرالموئمنین
ای ملکشاه معظم ای خداوند جهان
ای تو دارای زمان و ای هم تو دارای زمین
خسروانت زیر فرمان پهلوانان زیر حکم
آفتابت زیر رایت آسمان زیر نگین
روز بخشش آفتابی جام زرین بر یسار
وقت کوشش آسمانی تیغ هندی بر یمین
ای ترا تا مرغ و ماهی مهر بیعت بر زبان
وی ترا تا آب و آتش داغ طاعت بر سرین
ای نظام آفرینش بسته در انصاف تو
هر زمان از آفرینش بر تو بادا آفرین
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۰۹ - شراب خواسته
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۱۰
وزیر ملکپرور صدر دنیی
زهی احسان تو دنیی گرفته
وفا در طبع تو تسکین گزیده
سخا در دست تو ماوی گرفته
جهان در آفتاب دولت تو
وطن در سایهٔ طوبی گرفته
ز دارالملک اقبال تو ترمد
جلال گنبد اعلی گرفته
ز اقبال تو درج گوهر کون
فروغ گوهر معنی گرفته
فلک در پیش عالی درگه تو
ز حیرتها کم دعوی گرفته
حسام فتح تو دنیی گشاده
کمند خیر تو عقبی گرفته
زهی احسان تو دنیی گرفته
وفا در طبع تو تسکین گزیده
سخا در دست تو ماوی گرفته
جهان در آفتاب دولت تو
وطن در سایهٔ طوبی گرفته
ز دارالملک اقبال تو ترمد
جلال گنبد اعلی گرفته
ز اقبال تو درج گوهر کون
فروغ گوهر معنی گرفته
فلک در پیش عالی درگه تو
ز حیرتها کم دعوی گرفته
حسام فتح تو دنیی گشاده
کمند خیر تو عقبی گرفته
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۱۹ - طلب قبا از مخدوم کند
شهاب دولت و دین ای کسی که هست مدام
نیاز راز تو عید و سؤال را روزه
ستاره را ز رواء تو کیک دریاچه
زمانه را ز سخای تو ریگ در موزه
ز سرخرویی توفیق تست نزد خرد
سپید کار و سیه کاسه چرخ پیروزه
ز آبروی سخای تو روزکی چندست
که آز را بنبشته است آب در کوزه
ز تست پستهٔ سربستهٔ سپهر حرون
سبک اجابت و نازکشکن چو چلقوزه
بدان که موسم آنست مثل و جنس مرا
که روز چند برآرند رنگ بربوزه
عجب مدار که اندیشهمندیی دارم
به تازه کردن این کهنههای نادوزه
زداه ریزهام آکنده خانهایست چو گور
همه دو دست به هم برنهاده چون کوزه
اگر کرامت و دلسوزیی کنی چه عجب
که باد عالمت از دوستان دلسوزه
نیاز راز تو عید و سؤال را روزه
ستاره را ز رواء تو کیک دریاچه
زمانه را ز سخای تو ریگ در موزه
ز سرخرویی توفیق تست نزد خرد
سپید کار و سیه کاسه چرخ پیروزه
ز آبروی سخای تو روزکی چندست
که آز را بنبشته است آب در کوزه
ز تست پستهٔ سربستهٔ سپهر حرون
سبک اجابت و نازکشکن چو چلقوزه
بدان که موسم آنست مثل و جنس مرا
که روز چند برآرند رنگ بربوزه
عجب مدار که اندیشهمندیی دارم
به تازه کردن این کهنههای نادوزه
زداه ریزهام آکنده خانهایست چو گور
همه دو دست به هم برنهاده چون کوزه
اگر کرامت و دلسوزیی کنی چه عجب
که باد عالمت از دوستان دلسوزه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۲۴ - شراب خواهد
ای بر سر سروران یگانه
بحر کرم تو بیکرانه
سیمرغ جلالت تو کرده
بر قبهٔ عرش آشیانه
میگیر جهان به روی خنجر
میبخش به پشت تازیانه
گر قصهٔ بنده را کنی گوش
آن سود ترا بود زیان نه
در خانه نشسته بود داعی
مخمور ز بادهٔ شبانه
در کنج خزیده چون کشیشی
آتشکده کرده تابخانه
وز بهر شراب لعل در پیش
سیب و به و نقل خسروانه
وز بهر کباب کرده بر سیخ
کبک و بط و تیهو و سمانه
ساقی و شراب و شاهد خوب
شمعی دو نهاده در میانه
زین جمله که گفتهام ندارم
جز سبلت و ریش ابلهانه
از میر شراب و شاهد و شمع
دریوزه کنم بدین بهانه
اسباب معاشرت مهیا
از لوح کمانچه و چغانه
طنبور و کتاب و نرد و شطرنج
چنگ و دف و نای و شاخ و شانه
بنهاد به پیش انوری را
گنجشک و کبوتر کلانه
بحر کرم تو بیکرانه
سیمرغ جلالت تو کرده
بر قبهٔ عرش آشیانه
میگیر جهان به روی خنجر
میبخش به پشت تازیانه
گر قصهٔ بنده را کنی گوش
آن سود ترا بود زیان نه
در خانه نشسته بود داعی
مخمور ز بادهٔ شبانه
در کنج خزیده چون کشیشی
آتشکده کرده تابخانه
وز بهر شراب لعل در پیش
سیب و به و نقل خسروانه
وز بهر کباب کرده بر سیخ
کبک و بط و تیهو و سمانه
ساقی و شراب و شاهد خوب
شمعی دو نهاده در میانه
زین جمله که گفتهام ندارم
جز سبلت و ریش ابلهانه
از میر شراب و شاهد و شمع
دریوزه کنم بدین بهانه
اسباب معاشرت مهیا
از لوح کمانچه و چغانه
طنبور و کتاب و نرد و شطرنج
چنگ و دف و نای و شاخ و شانه
بنهاد به پیش انوری را
گنجشک و کبوتر کلانه