عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۵
نالید آنقدر که زبان از فغان فتاد
یا خود فغان ز بی اثری از زبان فتاد
در رسم این رزیه قلم را بنان شکست
یا خود بنان ز فرط قصور از زبان فتاد
رخت از جهان کشید برون عیش ایمنی
ز اول که نام کرببلا در جهان فتاد
تنها نه آسمان و زمین در همند و بس
این غم نصیب جان مکین تا مکان فتاد
این دود دیده کوب بهر دودمان وزید
وین رودخانه روب بهر خاندان فتاد
این تاب بهره ی تن آزاد و عبد گشت
وین داغ قسمت دل پیر و جوان فتاد
آمد غم تو بر همه ذرات منقسم
تنها همین نه سهم زمین یا زمان فتاد
زین صلح و جنگ و لوله در وحش و طیر ماند
زین نام ننگ غلغله در انس و جان فتاد
خوش میزبان که جای میش خون به جام ریخت
با میهمان خویش عجب مهربان فتاد
شرع کنار رزمگه آب از دم سیوف
این آبگه شریعه ی آن کاروان فتاد
گلشن به باد رفتش و گل ها به خاک ریخت
زین روضه داغ قسمت آن باغبان فتاد
زین غم درید سینه فلک جای پیرهن
وین رخنه آیتی است که در کهکشان فتاد
یک باره مغز و پوست سراپای ملک سوخت
گویی زبان غمش از تن به جان فتاد
با حق به عهد دولت باطل چه ها رسید
بریک بهار آفت چندین خزان فتاد
تا کربلا ز شام یزید آتشی فروخت
کز یک شراره یثرب و بطحا تمام سوخت
یا خود فغان ز بی اثری از زبان فتاد
در رسم این رزیه قلم را بنان شکست
یا خود بنان ز فرط قصور از زبان فتاد
رخت از جهان کشید برون عیش ایمنی
ز اول که نام کرببلا در جهان فتاد
تنها نه آسمان و زمین در همند و بس
این غم نصیب جان مکین تا مکان فتاد
این دود دیده کوب بهر دودمان وزید
وین رودخانه روب بهر خاندان فتاد
این تاب بهره ی تن آزاد و عبد گشت
وین داغ قسمت دل پیر و جوان فتاد
آمد غم تو بر همه ذرات منقسم
تنها همین نه سهم زمین یا زمان فتاد
زین صلح و جنگ و لوله در وحش و طیر ماند
زین نام ننگ غلغله در انس و جان فتاد
خوش میزبان که جای میش خون به جام ریخت
با میهمان خویش عجب مهربان فتاد
شرع کنار رزمگه آب از دم سیوف
این آبگه شریعه ی آن کاروان فتاد
گلشن به باد رفتش و گل ها به خاک ریخت
زین روضه داغ قسمت آن باغبان فتاد
زین غم درید سینه فلک جای پیرهن
وین رخنه آیتی است که در کهکشان فتاد
یک باره مغز و پوست سراپای ملک سوخت
گویی زبان غمش از تن به جان فتاد
با حق به عهد دولت باطل چه ها رسید
بریک بهار آفت چندین خزان فتاد
تا کربلا ز شام یزید آتشی فروخت
کز یک شراره یثرب و بطحا تمام سوخت
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۶
تا ماجرای ماتم او در میان فتاد
اندوه و شادی از دو جهان برکران فتاد
ذرات ملک را همه پست و بلند سوخت
این طرفه آتشی است که در کن فکان فتاد
یکباره بنیه اش همه ازکف به باد رفت
این بار بس که بردل گیتی گران فتاد
این مایه فتنه سایه بگسترد برزمین
تا بر زمین سپهر برین سایبان فتاد
از تاب و پیچ و شورش و سودای این غم است
این عقده ها که در خم زلف بتان فتاد
ز اول که داد دولت باطل به دست خصم
ناوک به ناله آمد و خم در کمان فتاد
ز انداز ناصبین زمین این شنیعه رفت
چون شد که ننگ ها همه بر آسمان فتاد
هفتاد جان به جامی از آن برنداشت کس
آب از چه باب اینقدر آیا گران فتاد
دیدی که مام دهر در اعصار اهل بیت
با پور و دخت خویش چه نامهربان فتاد
بر طایران بام تو دامی فکند چرخ
کز صعوه تا هما همه از آشیان فتاد
برخی به خاک خفته و برخی به نیزه رفت
جمعی به کربلا که از آن کاروان فتاد
زین شعله سوخت سوری و خس خشک و تر بلی
سوزد به هم چو نایره در نیستان فتاد
آن را که خوان مائده از آسمان رسید
اشک روان و لخت جگر آب و نان فتاد
گیتی بر او گماشت غمی محض آگهی
هرجا که چشم او به دلی شادمان فتاد
کید زمانه بنگر و کین سپهر بین
نامهربانی مه و انداز مهر بین
اندوه و شادی از دو جهان برکران فتاد
ذرات ملک را همه پست و بلند سوخت
این طرفه آتشی است که در کن فکان فتاد
یکباره بنیه اش همه ازکف به باد رفت
این بار بس که بردل گیتی گران فتاد
این مایه فتنه سایه بگسترد برزمین
تا بر زمین سپهر برین سایبان فتاد
از تاب و پیچ و شورش و سودای این غم است
این عقده ها که در خم زلف بتان فتاد
ز اول که داد دولت باطل به دست خصم
ناوک به ناله آمد و خم در کمان فتاد
ز انداز ناصبین زمین این شنیعه رفت
چون شد که ننگ ها همه بر آسمان فتاد
هفتاد جان به جامی از آن برنداشت کس
آب از چه باب اینقدر آیا گران فتاد
دیدی که مام دهر در اعصار اهل بیت
با پور و دخت خویش چه نامهربان فتاد
بر طایران بام تو دامی فکند چرخ
کز صعوه تا هما همه از آشیان فتاد
برخی به خاک خفته و برخی به نیزه رفت
جمعی به کربلا که از آن کاروان فتاد
زین شعله سوخت سوری و خس خشک و تر بلی
سوزد به هم چو نایره در نیستان فتاد
آن را که خوان مائده از آسمان رسید
اشک روان و لخت جگر آب و نان فتاد
گیتی بر او گماشت غمی محض آگهی
هرجا که چشم او به دلی شادمان فتاد
کید زمانه بنگر و کین سپهر بین
نامهربانی مه و انداز مهر بین
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۷
در کربلا نه آب به قیمت گران فتاد
نز چشم ها چو چشمه ی حیوان نهان فتاد
یا خود بهای آب فزون از نفوس بود
یا خون و جان فاطمیان رایگان فتاد
البته سبطیان همه میرند از عطش
منع و عطای آب چو با قبطیان فتاد
از فرط التهاب و عطش پیش چشم وی
هامون سحاب دوده و گردون دخان فتاد
از دست دل زمان صبوری به پای رفت
تا پای از رکابش و دست از عنان فتاد
آن را که زلف حور به سر چتر می کشید
در آفتاب ظل سنان سایبان فتاد
در ترکتاز چرخ به مرغان باغ دین
شاهین و کبک بیش و کم از آشیان فتاد
سرها به نی چو پیشرو اهل بیت شد
غوغای کودکان جرس کاروان فتاد
شهباز کشته خفت به زندان خامشی
تیهوی زنده در قفس از آشیان فتاد
غمگین و شاد را به غم نینوای وی
چون نینوای غم همه از استخوان فتاد
جز ز اشک و آه شرح نیارم نگاشتن
آن راز را که خون جگر ترجمان فتاد
افسانه های کهنه و نو برکنار رفت
تا این حدیث کهنه و نو در میان فتاد
چون مو ز شرم سوخته با آنکه کلک من
در بسط این مصیبه بسی تر زبان فتاد
کی می توان شمرد کجا می توان نوشت
این غم که همچو وصف عدو بی کران فتاد
بگذار و بگذر ای قلم از نقل این سخن
کاین لقمه، لقمه ای است که بیش است از دهن
نز چشم ها چو چشمه ی حیوان نهان فتاد
یا خود بهای آب فزون از نفوس بود
یا خون و جان فاطمیان رایگان فتاد
البته سبطیان همه میرند از عطش
منع و عطای آب چو با قبطیان فتاد
از فرط التهاب و عطش پیش چشم وی
هامون سحاب دوده و گردون دخان فتاد
از دست دل زمان صبوری به پای رفت
تا پای از رکابش و دست از عنان فتاد
آن را که زلف حور به سر چتر می کشید
در آفتاب ظل سنان سایبان فتاد
در ترکتاز چرخ به مرغان باغ دین
شاهین و کبک بیش و کم از آشیان فتاد
سرها به نی چو پیشرو اهل بیت شد
غوغای کودکان جرس کاروان فتاد
شهباز کشته خفت به زندان خامشی
تیهوی زنده در قفس از آشیان فتاد
غمگین و شاد را به غم نینوای وی
چون نینوای غم همه از استخوان فتاد
جز ز اشک و آه شرح نیارم نگاشتن
آن راز را که خون جگر ترجمان فتاد
افسانه های کهنه و نو برکنار رفت
تا این حدیث کهنه و نو در میان فتاد
چون مو ز شرم سوخته با آنکه کلک من
در بسط این مصیبه بسی تر زبان فتاد
کی می توان شمرد کجا می توان نوشت
این غم که همچو وصف عدو بی کران فتاد
بگذار و بگذر ای قلم از نقل این سخن
کاین لقمه، لقمه ای است که بیش است از دهن
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۹
دشمن بر او زیاده از این قصد کین نداشت
یا از قصور قدرت کین بیش ازین نداشت
هر کفر و کین و کاوش و کیدی که داشت دهر
جز بهر قتل و غارت ابنای دین نداشت
جز خون و مال خسرو دین را سپهر دون
یک سهم در کمان سپهی در کمین نداشت
مریخ جز مقاتله عزمی رزین نبست
برجیس جز محاربه حکمی متین نداشت
درکفر این فریق همین بس که شاه دین
در رزمگاه ماریه یک تن معین نداشت
غیر از سیوف جاریه رکنی شدید نه
غیر از صفوف حادثه حصنی حصین نداشت
جز یاد بیکسان حرم همدمیش نه
جز زخم های تیغ ستم همنشین نداشت
یا للعجب مطاع زمان پیشوای کل
یک تن مطیع در همه روی زمین نداشت
در خون طفل شیری گهواره خفت وی
خوفی کس از خصومت روح الامین نداشت
کوفی بدین گناه گمان ثواب برد
بی شک خود انتقام خدا را یقین نداشت
با لاف دین و پاس شرایع زهی شگفت
شرمی ز روی واضع شرع مبین نداشت
با دعوی امانت و ایمان امان مجوی
زان کاعتنا به آل رسول امین نداشت
آن کش وجود حاصل ایجاد غیر از او
گیتی نتیجه ی دگر از ماء و طین نداشت
دردا که آبروی خود و اشک آل وی
در چشم قوم قیمت ماء معین نداشت
از نیش این عزا رگ دل بایدم گشود
تا سیل های خون رود از دیده رود رود
یا از قصور قدرت کین بیش ازین نداشت
هر کفر و کین و کاوش و کیدی که داشت دهر
جز بهر قتل و غارت ابنای دین نداشت
جز خون و مال خسرو دین را سپهر دون
یک سهم در کمان سپهی در کمین نداشت
مریخ جز مقاتله عزمی رزین نبست
برجیس جز محاربه حکمی متین نداشت
درکفر این فریق همین بس که شاه دین
در رزمگاه ماریه یک تن معین نداشت
غیر از سیوف جاریه رکنی شدید نه
غیر از صفوف حادثه حصنی حصین نداشت
جز یاد بیکسان حرم همدمیش نه
جز زخم های تیغ ستم همنشین نداشت
یا للعجب مطاع زمان پیشوای کل
یک تن مطیع در همه روی زمین نداشت
در خون طفل شیری گهواره خفت وی
خوفی کس از خصومت روح الامین نداشت
کوفی بدین گناه گمان ثواب برد
بی شک خود انتقام خدا را یقین نداشت
با لاف دین و پاس شرایع زهی شگفت
شرمی ز روی واضع شرع مبین نداشت
با دعوی امانت و ایمان امان مجوی
زان کاعتنا به آل رسول امین نداشت
آن کش وجود حاصل ایجاد غیر از او
گیتی نتیجه ی دگر از ماء و طین نداشت
دردا که آبروی خود و اشک آل وی
در چشم قوم قیمت ماء معین نداشت
از نیش این عزا رگ دل بایدم گشود
تا سیل های خون رود از دیده رود رود
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۰
بر پا ستاده قدوه قوم شقا دریغ
بر سر فتاده سبط پیمبر ز پا دریغ
در حرب حق و باطل و توحید شرک شد
آل رسول سخره ی اهل زنا دریغ
فلک نجات رنجه ی جوق دغا فسوس
نوح حیات غرقه ی بحر فنا دریغ
از تشنگی سکندر اقلیم جان هلاک
پنهان به چشمه خضر آب بقا دریغ
با انبساط نهر چه شد کآبروی او
ننهاد کس برابر آبش بها دریغ
بروی کمان کشیده قدر از در خطا
لیک از قضا نکرد خدنگی خطا دریغ
هفتاد و یک تنش همه قربان شدند و باز
از بهر این ذبیح نیامد فدا دریغ
بیگانگی نگر که ز چندین هزار تن
جز تیغ و تیر کس نشدش آشنا دریغ
آن کش وجود موجب ایجادما سوا
غلطان به خون و زنده زید ماسوا دریغ
از تیر و تیغ و دشنه و زوبین و گرز و نی
شد پاره پاره پیکرش از هم جدا دریغ
در خاک و خون محرک افلاک و مانده باز
ساکن به جای خود همه ارض و سما دریغ
آن کو به جود خود دو جهان را وجود داد
خود رفت و ماند ماتمش از بهر ما دریغ
افغان ازین تغابن و افسوس ازین فتن
او تشنه کام گشته و ما زنده وا دریغ
در راه شام قافله ی اهل بیت را
سرهای کشتگان ستم رهنما دریغ
با این عمل به حیرتم از کافری که داشت
دعوی دین و مذهب پیغمبری که داشت
بر سر فتاده سبط پیمبر ز پا دریغ
در حرب حق و باطل و توحید شرک شد
آل رسول سخره ی اهل زنا دریغ
فلک نجات رنجه ی جوق دغا فسوس
نوح حیات غرقه ی بحر فنا دریغ
از تشنگی سکندر اقلیم جان هلاک
پنهان به چشمه خضر آب بقا دریغ
با انبساط نهر چه شد کآبروی او
ننهاد کس برابر آبش بها دریغ
بروی کمان کشیده قدر از در خطا
لیک از قضا نکرد خدنگی خطا دریغ
هفتاد و یک تنش همه قربان شدند و باز
از بهر این ذبیح نیامد فدا دریغ
بیگانگی نگر که ز چندین هزار تن
جز تیغ و تیر کس نشدش آشنا دریغ
آن کش وجود موجب ایجادما سوا
غلطان به خون و زنده زید ماسوا دریغ
از تیر و تیغ و دشنه و زوبین و گرز و نی
شد پاره پاره پیکرش از هم جدا دریغ
در خاک و خون محرک افلاک و مانده باز
ساکن به جای خود همه ارض و سما دریغ
آن کو به جود خود دو جهان را وجود داد
خود رفت و ماند ماتمش از بهر ما دریغ
افغان ازین تغابن و افسوس ازین فتن
او تشنه کام گشته و ما زنده وا دریغ
در راه شام قافله ی اهل بیت را
سرهای کشتگان ستم رهنما دریغ
با این عمل به حیرتم از کافری که داشت
دعوی دین و مذهب پیغمبری که داشت
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۱
دردا که بعد واقعه ی کربلا هنوز
از کین پر است سینه ی اهل جفا هنوز
با این خطا که خواست ندانم برای چیست
تأخیر امر محشر و حکم جزا هنوز
خون دو عالم ار همه ریزند در قصاص
این قتل را وفا نکند خون بها هنوز
خود گر نبود جان جهان آن جهان جان
پس چیست کز میان نرود این عزا هنوز
بر قصه های کهنه و نو قرن ها گذشت
هر روز تازه تر بود این ماجرا هنوز
چون مشک بوی خون به مشام آمد ای عجب
از خاک و ریگ ناحیه ی نینوا هنوز
گر گوش هوش سوی حریمش فرا دهی
خواهی شنید صیحه ی وا احمدا هنوز
اعضای وی به تیغ ستم منقطع ز هم
اجزای آسمان و زمین جا به جا هنوز
دشمن به قصد بر تن چاکش ستور تاخت
خاکم به سر نکرده سر از تن جدا هنوز
برکشته اش به عمد فرس راند و نرم ساخت
و این را به کیش خویش نخواندی خطا هنوز
معمار عرش و فرش درآمد ز پا دریغ
وین عرش و فرش سایر و ثابت به جا هنوز
گرم اسیری حرمش خصم و او زدی
چون مرغ سر بریده به خون دست و پا هنوز
تا آسمان کشیده کمان درکمین حق
الا به عمد نامده تیری خطا هنوز
نعش تو پایمال و بنات تو دستگیر
اما بنات نعش فلک خودنما هنوز
کوری نگر که روز به خون خدا بلند
دستی که بود شب به خدا در دعا بلند
از کین پر است سینه ی اهل جفا هنوز
با این خطا که خواست ندانم برای چیست
تأخیر امر محشر و حکم جزا هنوز
خون دو عالم ار همه ریزند در قصاص
این قتل را وفا نکند خون بها هنوز
خود گر نبود جان جهان آن جهان جان
پس چیست کز میان نرود این عزا هنوز
بر قصه های کهنه و نو قرن ها گذشت
هر روز تازه تر بود این ماجرا هنوز
چون مشک بوی خون به مشام آمد ای عجب
از خاک و ریگ ناحیه ی نینوا هنوز
گر گوش هوش سوی حریمش فرا دهی
خواهی شنید صیحه ی وا احمدا هنوز
اعضای وی به تیغ ستم منقطع ز هم
اجزای آسمان و زمین جا به جا هنوز
دشمن به قصد بر تن چاکش ستور تاخت
خاکم به سر نکرده سر از تن جدا هنوز
برکشته اش به عمد فرس راند و نرم ساخت
و این را به کیش خویش نخواندی خطا هنوز
معمار عرش و فرش درآمد ز پا دریغ
وین عرش و فرش سایر و ثابت به جا هنوز
گرم اسیری حرمش خصم و او زدی
چون مرغ سر بریده به خون دست و پا هنوز
تا آسمان کشیده کمان درکمین حق
الا به عمد نامده تیری خطا هنوز
نعش تو پایمال و بنات تو دستگیر
اما بنات نعش فلک خودنما هنوز
کوری نگر که روز به خون خدا بلند
دستی که بود شب به خدا در دعا بلند
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۲
خون خدا چو ریخت به خاک از در ستم
شیرازه ی وجود چرا نگسلد ز هم
دشمن نشان آل علی از جهان سترد
تا نام زشت خویش به عالم کند علم
غافل که این چراغ به کشتن نشد خموش
نوری ز سر بریدنش افزود دم به دم
دردا که شد اسیر حرامی حریم آن
کز احترام او حرم افتاده محترم
چهر یکی ز تاب عطش زرد چون زریر
چشم یکی ز سوز غضب سرخ چون بقم
ز اندوه خویش و شادی دشمن به راه شام
بر بی کسان گذشت دو محشر بهر قدم
هر شام در شکنجه ی یک دودمان غریب
هر صبح در کشاکش یک آسمان الم
بر پور و دخت زخمه ی زنجیر پی در پی
بر طاق و جفت طعنه ی شمشیر دم به دم
هر لحظه داغ و حسرت و اندوه و درد بیش
هر نظره تاب و طاقت وآرام و صبرکم
در هر گذر هزار فلک خوف و باک و بیم
در هر نظر هزار مدر مرگ و رنج و غم
از گریه ی شمرزه و اشک ستاره ساز
دامان و دیده غیرت گردون و رشک یم
هر دم شکنج خواری و سودای سوگ قوم
هر دم گزند زاری و غوغای زیر و بم
گردون نفاق گوهر و گیتی گناه دوست
شامی شقاق شیمه و کوفی جفا ستم
قائم به صدر حکم به کین قاطع طریق
قائد به قید ظلم زمین قائد امم
شد بر یزید ختم علامات کافری
ز آنسان که بر حسین مقامات صابری
شیرازه ی وجود چرا نگسلد ز هم
دشمن نشان آل علی از جهان سترد
تا نام زشت خویش به عالم کند علم
غافل که این چراغ به کشتن نشد خموش
نوری ز سر بریدنش افزود دم به دم
دردا که شد اسیر حرامی حریم آن
کز احترام او حرم افتاده محترم
چهر یکی ز تاب عطش زرد چون زریر
چشم یکی ز سوز غضب سرخ چون بقم
ز اندوه خویش و شادی دشمن به راه شام
بر بی کسان گذشت دو محشر بهر قدم
هر شام در شکنجه ی یک دودمان غریب
هر صبح در کشاکش یک آسمان الم
بر پور و دخت زخمه ی زنجیر پی در پی
بر طاق و جفت طعنه ی شمشیر دم به دم
هر لحظه داغ و حسرت و اندوه و درد بیش
هر نظره تاب و طاقت وآرام و صبرکم
در هر گذر هزار فلک خوف و باک و بیم
در هر نظر هزار مدر مرگ و رنج و غم
از گریه ی شمرزه و اشک ستاره ساز
دامان و دیده غیرت گردون و رشک یم
هر دم شکنج خواری و سودای سوگ قوم
هر دم گزند زاری و غوغای زیر و بم
گردون نفاق گوهر و گیتی گناه دوست
شامی شقاق شیمه و کوفی جفا ستم
قائم به صدر حکم به کین قاطع طریق
قائد به قید ظلم زمین قائد امم
شد بر یزید ختم علامات کافری
ز آنسان که بر حسین مقامات صابری
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۳
در ماتم تو تا نچکید اشکم از قلم
حرفی ازین حدیث به دفتر نزد رقم
ننگاشت خامه نکته ای از شرح این عزا
نآورد تا چه رگ ز غمت خون دل به دم
ماندند تا عزای تو دارند کاینات
ورنه شدی وجود سوی بنگه عدم
هر شب نثار بزم عزاداری تراست
تا روز حشر دامن گردون پر از درم
چشمی محیط حوصله باید سحاب زای
کاین گریه نیست لایق چندین سفینه غم
آبش ز اشک دیده و خوانش ز لخت دل
این بود پاس حرمت مهمان محترم
ز آب دیده تاب درون گر نمی نشاند
می سوخت ز آتش عطش از فرق تا قدم
از چرخ تیره اختر و ز خصم خیره کش
بدخواه وی چو داهیه بسیار، دوست کم
قسمت نمود بر دو طرف عضو عضو خویش
طرف حرامی و حرم اعضای منقسم
برسر هوای حرب و به دل حزن اهل بیت
رایش سوی حرامی و رویش سوی حرم
تنها میان قوم دغا مانده آن دریغ
کارواح در معسکر این کمترین حشم
اجرام خرد و برد بهم مجتمع هنوز
و اندام او به تیغ ستم منقطع ز هم
از آتش ستیزه خصمش خیام سوخت
برپا چراست پایه ی این آبگون خیم
خضمش طمع کند پی خدمت ز پور و دخت
شاهی که قدسیان به حریمش کمین خدم
ز آن ره که عهد دولت باطل کشید طول
حق را ملامتی نه ولی اهل حق ملول
حرفی ازین حدیث به دفتر نزد رقم
ننگاشت خامه نکته ای از شرح این عزا
نآورد تا چه رگ ز غمت خون دل به دم
ماندند تا عزای تو دارند کاینات
ورنه شدی وجود سوی بنگه عدم
هر شب نثار بزم عزاداری تراست
تا روز حشر دامن گردون پر از درم
چشمی محیط حوصله باید سحاب زای
کاین گریه نیست لایق چندین سفینه غم
آبش ز اشک دیده و خوانش ز لخت دل
این بود پاس حرمت مهمان محترم
ز آب دیده تاب درون گر نمی نشاند
می سوخت ز آتش عطش از فرق تا قدم
از چرخ تیره اختر و ز خصم خیره کش
بدخواه وی چو داهیه بسیار، دوست کم
قسمت نمود بر دو طرف عضو عضو خویش
طرف حرامی و حرم اعضای منقسم
برسر هوای حرب و به دل حزن اهل بیت
رایش سوی حرامی و رویش سوی حرم
تنها میان قوم دغا مانده آن دریغ
کارواح در معسکر این کمترین حشم
اجرام خرد و برد بهم مجتمع هنوز
و اندام او به تیغ ستم منقطع ز هم
از آتش ستیزه خصمش خیام سوخت
برپا چراست پایه ی این آبگون خیم
خضمش طمع کند پی خدمت ز پور و دخت
شاهی که قدسیان به حریمش کمین خدم
ز آن ره که عهد دولت باطل کشید طول
حق را ملامتی نه ولی اهل حق ملول
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۵
اقسام ظلم ها که در امکان خلق بود
امت به خاندان نبودت قضا نمود
زین مردم آنچه رفت بر احفاد مصطفی
با وصف کفر سر نزد از عاد یا ثمود
از مسلمین ناصبی این اهتمام رفت
بر نفی وی نخاست نصارا و نه یهود
آبش نداد جز دم خنجر که دیده آه
خیلی چنان بخیل و عداتی چنان عنود
شامی نکرده شرم دل از دشنه اش شکافت
کوفی نبرده رحم رگ از خنجرش گشود
هم سنگ خاک شد تنش از پایمال اسب
آن کآسمان به خاک جنابش برد سجود
عریان فتاد پیکر بی سر در آفتاب
آن را که سایبان خم گیسوی حور بود
از خاک پهنه زرد شد از خون جبهه سرخ
گلنار لب کش آمده بود از عطش کبود
از تیغ و نی درید چه دل های حق نگر
در خاک و خون طپید چه رخ های حق نمود
فرسوده شد به تیغ چه لب های لعل تاب
آلوده شد ز خاک چه خطهای مشک سود
حق در زمان اگر کند این قتل را قصاص
تا حشر خون رود به زمین صد چو زنده رود
باید عذاب نامتناهی جزای قوم
دور است این معامله از عرصه ی حدود
زین غم شکیب ماتمیان لحظه لحظه کاست
چندانکه ماتمش غم ما دمبدم فزود
تا جای بر غمش نشود تنگ جاودان
آثار شادی از دو جهان ماتمش زدود
کورانه هر که دعوی پرهیز می کند
خنجر به قصد خون خدا تیز می کند
امت به خاندان نبودت قضا نمود
زین مردم آنچه رفت بر احفاد مصطفی
با وصف کفر سر نزد از عاد یا ثمود
از مسلمین ناصبی این اهتمام رفت
بر نفی وی نخاست نصارا و نه یهود
آبش نداد جز دم خنجر که دیده آه
خیلی چنان بخیل و عداتی چنان عنود
شامی نکرده شرم دل از دشنه اش شکافت
کوفی نبرده رحم رگ از خنجرش گشود
هم سنگ خاک شد تنش از پایمال اسب
آن کآسمان به خاک جنابش برد سجود
عریان فتاد پیکر بی سر در آفتاب
آن را که سایبان خم گیسوی حور بود
از خاک پهنه زرد شد از خون جبهه سرخ
گلنار لب کش آمده بود از عطش کبود
از تیغ و نی درید چه دل های حق نگر
در خاک و خون طپید چه رخ های حق نمود
فرسوده شد به تیغ چه لب های لعل تاب
آلوده شد ز خاک چه خطهای مشک سود
حق در زمان اگر کند این قتل را قصاص
تا حشر خون رود به زمین صد چو زنده رود
باید عذاب نامتناهی جزای قوم
دور است این معامله از عرصه ی حدود
زین غم شکیب ماتمیان لحظه لحظه کاست
چندانکه ماتمش غم ما دمبدم فزود
تا جای بر غمش نشود تنگ جاودان
آثار شادی از دو جهان ماتمش زدود
کورانه هر که دعوی پرهیز می کند
خنجر به قصد خون خدا تیز می کند
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۷
خود بر تو عرش و فرش نه تنها گریستند
اقطار کاینات سراپا گریستند
بر بی کیست جن و ملک را جگر گداخت
بر تشنگیت دجله و دریا گریستند
تنها نه دوست را دل و جان ز آتش تو سوخت
بر حالت غریبت اعدا گریستند
دل ها تهی نشد چو از آن گریه های خاص
اعیان ملک از همه اعضا گریستند
برحال اهل بیت نبی نشأتین سوخت
تنها همین نه یثرب و بطحا گریستند
از اختصاص این ستم استی که خاص و عام
با هم در این معاهده یکجا گریستند
هرچند سرزد این عمل از مسلمین ولی
در ماتمت یهود و نصارا گریستند
ز اسلامیان تنی به تو یک مو نگشت نرم
لیک از غم تو هندو و ترسا گریستند
برمحنت تو وامق و مجنون ملول و مات
برعترت تو لیلی و عذرا گریستند
دامان چرخ از شفق آمد عقیق خام
یا عرشیان به طارم خضرا گریستند
بزمی نچید ساقی دوران که جای می
خوناب دل نه جام و نه مینا گریستند
بنیان طرح تعزیه ات را خدای ریخت
ز آن سال ها که آدم و حوا گریستند
این تخته ی گل آب شد از فرط التهاب
تا قدسیان به صفحه ی غبرا گریستند
بر این عزیز مصر که صد یوسفش غلام
با دیگران عزیز و زلیخا گریستند
این وقعه از اعالی اسلام اگرچه خاست
اما مجوس و ناصب ازین شیمه عذر خواست
اقطار کاینات سراپا گریستند
بر بی کیست جن و ملک را جگر گداخت
بر تشنگیت دجله و دریا گریستند
تنها نه دوست را دل و جان ز آتش تو سوخت
بر حالت غریبت اعدا گریستند
دل ها تهی نشد چو از آن گریه های خاص
اعیان ملک از همه اعضا گریستند
برحال اهل بیت نبی نشأتین سوخت
تنها همین نه یثرب و بطحا گریستند
از اختصاص این ستم استی که خاص و عام
با هم در این معاهده یکجا گریستند
هرچند سرزد این عمل از مسلمین ولی
در ماتمت یهود و نصارا گریستند
ز اسلامیان تنی به تو یک مو نگشت نرم
لیک از غم تو هندو و ترسا گریستند
برمحنت تو وامق و مجنون ملول و مات
برعترت تو لیلی و عذرا گریستند
دامان چرخ از شفق آمد عقیق خام
یا عرشیان به طارم خضرا گریستند
بزمی نچید ساقی دوران که جای می
خوناب دل نه جام و نه مینا گریستند
بنیان طرح تعزیه ات را خدای ریخت
ز آن سال ها که آدم و حوا گریستند
این تخته ی گل آب شد از فرط التهاب
تا قدسیان به صفحه ی غبرا گریستند
بر این عزیز مصر که صد یوسفش غلام
با دیگران عزیز و زلیخا گریستند
این وقعه از اعالی اسلام اگرچه خاست
اما مجوس و ناصب ازین شیمه عذر خواست
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۸
بر تشنه کامیش نه همین بحر و بر گداخت
گیتی تمام زیر و زبر خشک و تر گداخت
تنها فرات ز آتش خجلت بر او نسوخت
از شرم وی محیط همی تا شمر گداخت
دریا و رود از دم وی برمدر گریست
صحرا و کوه از غم او برحجر گداخت
ثابت به جای خود ز سها تا سهیل سوخت
سایر به پای خود ز زحل تا قمر گداخت
این آتش از چه خاست که تا شعله برکشید
ذرات ملک جمره صفت سر به سر گداخت
از فرقه تا ردا همه را تار و پود سوخت
از صعوه تا هما همه را بال و پر گداخت
کیهان به کید عشق بتان را بهانه کرد
عشاق تن به تن همه را آن شرر گداخت
از تیشه ی تحسر و تأثیر سوگ اوست
فرهاد اگر به سر زد و مجنون اگر گداخت
اصناف خلق، دیو و پری تا بهیمه سوخت
افراد نوع جن و ملک تا بشر گداخت
حیوان خود از نبات و نبات از جماد بیش
انسان ز جن و جن ز ملک سخت تر گداخت
تنها به خوف خواهر و دختر نخورد خون
هم سوخت بر برادر و هم بر پسر گداخت
بر خواهران خوار غریبش کمر خمید
بر دختران خرد یتیمش جگر گداخت
برآن نساء یاره و سنجوق سیم سوخت
برآن بنات خاتم و خلخال زر گداخت
آن بزم را که سقف و زمین عرش و فرش بود
از اشک و آه زیر فرو شد زبر گداخت
از کج مداری فلک این فتنه راست شد
درباره ی حسین، آنچه خواست شد
گیتی تمام زیر و زبر خشک و تر گداخت
تنها فرات ز آتش خجلت بر او نسوخت
از شرم وی محیط همی تا شمر گداخت
دریا و رود از دم وی برمدر گریست
صحرا و کوه از غم او برحجر گداخت
ثابت به جای خود ز سها تا سهیل سوخت
سایر به پای خود ز زحل تا قمر گداخت
این آتش از چه خاست که تا شعله برکشید
ذرات ملک جمره صفت سر به سر گداخت
از فرقه تا ردا همه را تار و پود سوخت
از صعوه تا هما همه را بال و پر گداخت
کیهان به کید عشق بتان را بهانه کرد
عشاق تن به تن همه را آن شرر گداخت
از تیشه ی تحسر و تأثیر سوگ اوست
فرهاد اگر به سر زد و مجنون اگر گداخت
اصناف خلق، دیو و پری تا بهیمه سوخت
افراد نوع جن و ملک تا بشر گداخت
حیوان خود از نبات و نبات از جماد بیش
انسان ز جن و جن ز ملک سخت تر گداخت
تنها به خوف خواهر و دختر نخورد خون
هم سوخت بر برادر و هم بر پسر گداخت
بر خواهران خوار غریبش کمر خمید
بر دختران خرد یتیمش جگر گداخت
برآن نساء یاره و سنجوق سیم سوخت
برآن بنات خاتم و خلخال زر گداخت
آن بزم را که سقف و زمین عرش و فرش بود
از اشک و آه زیر فرو شد زبر گداخت
از کج مداری فلک این فتنه راست شد
درباره ی حسین، آنچه خواست شد
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۹
ای وا دریغ کآل پیمبر جوان و پیر
یکباره گشته کشته و یکباره شد اسیر
خیلی به زیر سم فرس خفته پایمال
جوقی به چنگ اهل جفا رفته دستگیر
اعضا چنان گسیخته از هم که گاه دفن
نارستش از زمین حرکت داد بی حصیر
سیمای زرفشان که نیابد کسش بدل
بالای پر نشان که نبیند کسش نظیر
شمسی عیان که جای شفق ز آن چکیده خون
نخل روان که جای رطب زان دمیده تیر
از مکر خوک پیله سگ آغال گرگ چرخ
شد چنگ سودگربه و روباه، ببر و شیر
عریان حریم آل علی چو آفتاب روز
و اهل شقا چو شب پره در ستر شب ستیر
خود خواستی جسارت خصم ارنه خاص و عام
نشنیده عنکبوت به نیرو عقاب گیر
ز آن پس که تفته کام تو گردد مرا چه فیض
کآمد ز دیده دامنم آزرم آبگیر
جان برخی رهت که تو کردی قبول و بس
این ذل زود به آن عز دیر دیر
خون دل اشک دیده ز دور غمت به جام
خوشتر مرا ز شکر و شهد و شراب و شیر
ذرات کاینات تعب ناک ازین غم اند
انوار تیره به جو همی تیره شد منیر
در نظم این رزیه چه گویم که قاصر است
صد قرن از نگارش یک نکته کلک تیر
از ضبط این مصیبت عالی بشوی دست
کافزون بود ز حوصله صد فلک دبیر
در ماتمش که منشأ غم های عالم است
تحریر ما حکایت طوفان و شبنم است
یکباره گشته کشته و یکباره شد اسیر
خیلی به زیر سم فرس خفته پایمال
جوقی به چنگ اهل جفا رفته دستگیر
اعضا چنان گسیخته از هم که گاه دفن
نارستش از زمین حرکت داد بی حصیر
سیمای زرفشان که نیابد کسش بدل
بالای پر نشان که نبیند کسش نظیر
شمسی عیان که جای شفق ز آن چکیده خون
نخل روان که جای رطب زان دمیده تیر
از مکر خوک پیله سگ آغال گرگ چرخ
شد چنگ سودگربه و روباه، ببر و شیر
عریان حریم آل علی چو آفتاب روز
و اهل شقا چو شب پره در ستر شب ستیر
خود خواستی جسارت خصم ارنه خاص و عام
نشنیده عنکبوت به نیرو عقاب گیر
ز آن پس که تفته کام تو گردد مرا چه فیض
کآمد ز دیده دامنم آزرم آبگیر
جان برخی رهت که تو کردی قبول و بس
این ذل زود به آن عز دیر دیر
خون دل اشک دیده ز دور غمت به جام
خوشتر مرا ز شکر و شهد و شراب و شیر
ذرات کاینات تعب ناک ازین غم اند
انوار تیره به جو همی تیره شد منیر
در نظم این رزیه چه گویم که قاصر است
صد قرن از نگارش یک نکته کلک تیر
از ضبط این مصیبت عالی بشوی دست
کافزون بود ز حوصله صد فلک دبیر
در ماتمش که منشأ غم های عالم است
تحریر ما حکایت طوفان و شبنم است
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۰
دردا که دیو و دام بیابان کربلا
بردند تخت و تاج سلیمان کربلا
اشک آب سرد و لخت جگر نان گرم بود
آماده در تدارک مهمان کربلا
فلکی به جودی آمد و فلکی به خون نشست
طوفان نوح بنگر و طوفان کربلا
برد و سلام نار خلیل ار خموش کرد
روشن پس از جهان همه نیران کربلا
شمشاد و سرو یاس و گل از تیشه ی ستم
شد بیش و کم قلم ز خیابان کربلا
نز قطع نخل های طری خسته شد چه سود
نه شرم داشت از رخ دهقان کربلا
پنداری از تسامح و تقصیر خصم بود
این یک خلف که ماند ز سلطان کربلا
گلچین به باغبان نه ترحم نه ترس داشت
این گل نچید اگر ز گلستان کربلا
از هیچ اعتنایی و غفلت به جای ماند
این یک سپرغم از همه بستان کربلا
در خون وی مساهله نز باب رحم رفت
قتلی دگر نبود در امکان کربلا
دهر از جهات دست تطاول بر او گشود
چون پا برون نهاد ز سامان کربلا
پیداست التهاب و عطش پیش اهل دل
از آب و رنگ گوهر و مرجان کربلا
تا بنگری به چشم خود آیات تشنگی
بگذر به خاک و ریگ بیابان کربلا
با صد زبان و دست نیارم نوشت و گفت
تا حشر یک حدیث ز دستان کربلا
ظلمی که بی گزاف برون رفته از حساب
حاشا کی از ضمیر توان برد در کتاب
بردند تخت و تاج سلیمان کربلا
اشک آب سرد و لخت جگر نان گرم بود
آماده در تدارک مهمان کربلا
فلکی به جودی آمد و فلکی به خون نشست
طوفان نوح بنگر و طوفان کربلا
برد و سلام نار خلیل ار خموش کرد
روشن پس از جهان همه نیران کربلا
شمشاد و سرو یاس و گل از تیشه ی ستم
شد بیش و کم قلم ز خیابان کربلا
نز قطع نخل های طری خسته شد چه سود
نه شرم داشت از رخ دهقان کربلا
پنداری از تسامح و تقصیر خصم بود
این یک خلف که ماند ز سلطان کربلا
گلچین به باغبان نه ترحم نه ترس داشت
این گل نچید اگر ز گلستان کربلا
از هیچ اعتنایی و غفلت به جای ماند
این یک سپرغم از همه بستان کربلا
در خون وی مساهله نز باب رحم رفت
قتلی دگر نبود در امکان کربلا
دهر از جهات دست تطاول بر او گشود
چون پا برون نهاد ز سامان کربلا
پیداست التهاب و عطش پیش اهل دل
از آب و رنگ گوهر و مرجان کربلا
تا بنگری به چشم خود آیات تشنگی
بگذر به خاک و ریگ بیابان کربلا
با صد زبان و دست نیارم نوشت و گفت
تا حشر یک حدیث ز دستان کربلا
ظلمی که بی گزاف برون رفته از حساب
حاشا کی از ضمیر توان برد در کتاب
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۱
این کشته سر نهاد به دامان کربلا
کافزود بر حرم شرف و شان کربلا
روح القدس ز قدر وی ار می نبود کی
سودی جبین به مقدم دربان کربلا
بر تربتش ملایکه ساجد نبود اگر
او پا نسوده بود به سامان کربلا
شاهد شهادت شهدا شاید ار به عرش
دعوی برتری کند ایوان کربلا
تفریق کفر و دین به تبرای قوم کرد
دارای دین مبارز میدان کربلا
مقور بندگان جسور از چه ره شدی
خود گر نخواستی دل سلطان کربلا
معمار کائنات نهاد از نخست عهد
بر سبک سوگ و تعزیه بنیان کربلا
روزی که سرنوشت مکان ها نگاشتند
شد داغ و درد قسمت دیوان کربلا
با صد محیط نایبه طوفان نوح نیست
یک نیم قطره در بر طوفان کربلا
یک باره هر بلا که در امکان دهر بود
آورد سر برون ز گریبان کربلا
جاه شرف به چاه تلف نسبیتش نیست
زندان مصر بنگر و زندان کربلا
نگرفت قالبش به بغل تا به جای قلب
مانند روح تازه نشد جان کربلا
شد زلف و خط و خال جوانان چو خاک سود
تعبیر یافت خواب پریشان کربلا
دل های لخت لخت و جگرهای ریش ریش
جوشید جای لاله ز بستان کربلا
زقوم کفر و زندقه و شاداب و شادخوار
طوبای حق ز تشنگیش خشک برگ و بار
کافزود بر حرم شرف و شان کربلا
روح القدس ز قدر وی ار می نبود کی
سودی جبین به مقدم دربان کربلا
بر تربتش ملایکه ساجد نبود اگر
او پا نسوده بود به سامان کربلا
شاهد شهادت شهدا شاید ار به عرش
دعوی برتری کند ایوان کربلا
تفریق کفر و دین به تبرای قوم کرد
دارای دین مبارز میدان کربلا
مقور بندگان جسور از چه ره شدی
خود گر نخواستی دل سلطان کربلا
معمار کائنات نهاد از نخست عهد
بر سبک سوگ و تعزیه بنیان کربلا
روزی که سرنوشت مکان ها نگاشتند
شد داغ و درد قسمت دیوان کربلا
با صد محیط نایبه طوفان نوح نیست
یک نیم قطره در بر طوفان کربلا
یک باره هر بلا که در امکان دهر بود
آورد سر برون ز گریبان کربلا
جاه شرف به چاه تلف نسبیتش نیست
زندان مصر بنگر و زندان کربلا
نگرفت قالبش به بغل تا به جای قلب
مانند روح تازه نشد جان کربلا
شد زلف و خط و خال جوانان چو خاک سود
تعبیر یافت خواب پریشان کربلا
دل های لخت لخت و جگرهای ریش ریش
جوشید جای لاله ز بستان کربلا
زقوم کفر و زندقه و شاداب و شادخوار
طوبای حق ز تشنگیش خشک برگ و بار
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۲
نوح غریق یونس عمان کربلا
خضر ذبیح یوسف زندان کربلا
مقهور دیو کفر سلیمان ملک و دین
سلطان یک سواره ی میدان کربلا
میخ خیام تا به زمین استوار کوفت
شد بی قرار چون فلک ارکان کربلا
بفروخت خون و مال و خرید ابتلا و کرب
چبود جز این متاع به دکان کربلا
جان های فدای همت آنان که از نخست
دست ولا زدند به دامان کربلا
یا للعجب که صدر زمان روز رزم دید
هفتاد و یک تن از همه جا سان کربلا
با صوت رود رود برآن طفلکان هنوز
خواند مدام مرغ خوش الحان کربلا
شط با کمال قرب و وفور از چه رو نکرد
سیراب دم یکی لب عطشان کربلا
از داغ لعل لاله رخان سر زند هنوز
گل های آتشین ز گلستان کربلا
تا سر ز ساق برگ و برش آتش است و دود
نخلی که بردمد ز خیابان کربلا
هوشی اگر به گوش تو ره دارد از ازل
خواهی شنید تا ابد افغان کربلا
نازم به درس عشق که جز ترک جان و سر
حرفی نخواهد کس ز دبستان کربلا
در برکشید جان جهان خواستی چو دل
صورت گرفت عاقبت ارمان کربلا
ریزد ز تاب دل به رخم اشک آتشین
هرشب ز رشک شمع شبستان کربلا
دیو زمانه دست به ابن زیاد داد
تا تخت و تاج خاتم جم را به باد داد
خضر ذبیح یوسف زندان کربلا
مقهور دیو کفر سلیمان ملک و دین
سلطان یک سواره ی میدان کربلا
میخ خیام تا به زمین استوار کوفت
شد بی قرار چون فلک ارکان کربلا
بفروخت خون و مال و خرید ابتلا و کرب
چبود جز این متاع به دکان کربلا
جان های فدای همت آنان که از نخست
دست ولا زدند به دامان کربلا
یا للعجب که صدر زمان روز رزم دید
هفتاد و یک تن از همه جا سان کربلا
با صوت رود رود برآن طفلکان هنوز
خواند مدام مرغ خوش الحان کربلا
شط با کمال قرب و وفور از چه رو نکرد
سیراب دم یکی لب عطشان کربلا
از داغ لعل لاله رخان سر زند هنوز
گل های آتشین ز گلستان کربلا
تا سر ز ساق برگ و برش آتش است و دود
نخلی که بردمد ز خیابان کربلا
هوشی اگر به گوش تو ره دارد از ازل
خواهی شنید تا ابد افغان کربلا
نازم به درس عشق که جز ترک جان و سر
حرفی نخواهد کس ز دبستان کربلا
در برکشید جان جهان خواستی چو دل
صورت گرفت عاقبت ارمان کربلا
ریزد ز تاب دل به رخم اشک آتشین
هرشب ز رشک شمع شبستان کربلا
دیو زمانه دست به ابن زیاد داد
تا تخت و تاج خاتم جم را به باد داد
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۳
جز داغ و درد و تاب و تن از خوان کربلا
قوتی نبود قسمت مهمان کربلا
زهر کشنده رست نه حلوای کامه بخش
برعکس نیشکر ز نیستان کربلا
از شرم تشنگان عجب آرم که چون نسوخت
دامان و دشت و کوه و بیابان کربلا
بر داغ زخم های تو گلگون کفن دمید
هم رنگ لاله سنبل و ریحان کربلا
از یادکام خشک تو هرچ آب خورده بیش
پرتو ز خون دل شده رمان کربلا
بر آتش غم تو سراپای من نسوخت
حیرت خورم به شمع شبستان کربلا
تا روز حشر در شب قتل توکاش باز
بستی زبان خروس سحرخوان کربلا
آن خرم ایستاده تو غلطان به خاک و خون
اف برحیای نخل خیابان کربلا
ز اهریمنان دولت باطل به باد رفت
تاج و نگین و تخت سلیمان کربلا
در ماتم رجال به جا مانده مویه گر
جمعی زنان موی پریشان کربلا
محنت رسیدگان جگرتاب تفته دل
غم دیدگان واله و حیران کربلا
پر بستگان بی کس آواره از وطن
سرگشتگان بی سر و سامان کربلا
نگذاشت خصم شوم که شامی کنند صبح
با آن غریب کشته ی عریان کربلا
با سرعت حساب زمان کوته است و بس
حق کی کند رجوع به دیوان کربلا
روزی که دادخواه نبی حکمران ولی است
فاروق اهل باطل و حق مرتضی علی است
قوتی نبود قسمت مهمان کربلا
زهر کشنده رست نه حلوای کامه بخش
برعکس نیشکر ز نیستان کربلا
از شرم تشنگان عجب آرم که چون نسوخت
دامان و دشت و کوه و بیابان کربلا
بر داغ زخم های تو گلگون کفن دمید
هم رنگ لاله سنبل و ریحان کربلا
از یادکام خشک تو هرچ آب خورده بیش
پرتو ز خون دل شده رمان کربلا
بر آتش غم تو سراپای من نسوخت
حیرت خورم به شمع شبستان کربلا
تا روز حشر در شب قتل توکاش باز
بستی زبان خروس سحرخوان کربلا
آن خرم ایستاده تو غلطان به خاک و خون
اف برحیای نخل خیابان کربلا
ز اهریمنان دولت باطل به باد رفت
تاج و نگین و تخت سلیمان کربلا
در ماتم رجال به جا مانده مویه گر
جمعی زنان موی پریشان کربلا
محنت رسیدگان جگرتاب تفته دل
غم دیدگان واله و حیران کربلا
پر بستگان بی کس آواره از وطن
سرگشتگان بی سر و سامان کربلا
نگذاشت خصم شوم که شامی کنند صبح
با آن غریب کشته ی عریان کربلا
با سرعت حساب زمان کوته است و بس
حق کی کند رجوع به دیوان کربلا
روزی که دادخواه نبی حکمران ولی است
فاروق اهل باطل و حق مرتضی علی است
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۴
بیع و شرای آب همانا روا نبود
یا مال و جان آل نبی را بها نبود
یک جرعه کس چرا به عوض یا گرو نداد
گر خون و مالشان این هدر آن هبا نبود
میثاق و مهربانی و مردانگی مگر
در کار بستگان پیمبر سزا نبود
در کربلا چو باطل و حق روبرو شدند
مولا و عبد فارغ از آن ماجرا نبود
خون ریز یک تن از شهدا را که پیش خصم
از هیچ ره مجال عوض یا فدا نبود
این یک مریض هم نه خود از باب رحم زیست
کس را به او ز فرط غرور اعتنا نبود
برقتلش اهتمام ندانم چرا نرفت
جز آنقدر که حکم قوی از قضا نبود
مقتول تیغ عمد چو نامد مگر خطا
کو در خور زیاده از آن ابتلا نبود
رفتی ز دست یکسره غیب و شهاده پاک
بعد از پدر اگر پسر آنی به پا نبود
خصمش نخواست زنده ولی در وجود وی
دیگر برای جور بداندیش جا نبود
کوته شد از قصور بر او دست روزگار
یا دهر را گشایش چندان جفا نبود
بستند پا که باز کنندش دری ز درد
افتادنش ز ناقه و ماندن بهانه بود
بی بال کی توان ز قفس به آشیان پرید
حاجت به قید بازو و زنجیر پا نبود
چون یافتی شفا که خود از اشک وخون دل
هر روز و شب جز این دو شرابش دوا نبود
عفریت کفر شاد و سلیمان دین غمین
با این مدار اف به فلک وای بر زمین
یا مال و جان آل نبی را بها نبود
یک جرعه کس چرا به عوض یا گرو نداد
گر خون و مالشان این هدر آن هبا نبود
میثاق و مهربانی و مردانگی مگر
در کار بستگان پیمبر سزا نبود
در کربلا چو باطل و حق روبرو شدند
مولا و عبد فارغ از آن ماجرا نبود
خون ریز یک تن از شهدا را که پیش خصم
از هیچ ره مجال عوض یا فدا نبود
این یک مریض هم نه خود از باب رحم زیست
کس را به او ز فرط غرور اعتنا نبود
برقتلش اهتمام ندانم چرا نرفت
جز آنقدر که حکم قوی از قضا نبود
مقتول تیغ عمد چو نامد مگر خطا
کو در خور زیاده از آن ابتلا نبود
رفتی ز دست یکسره غیب و شهاده پاک
بعد از پدر اگر پسر آنی به پا نبود
خصمش نخواست زنده ولی در وجود وی
دیگر برای جور بداندیش جا نبود
کوته شد از قصور بر او دست روزگار
یا دهر را گشایش چندان جفا نبود
بستند پا که باز کنندش دری ز درد
افتادنش ز ناقه و ماندن بهانه بود
بی بال کی توان ز قفس به آشیان پرید
حاجت به قید بازو و زنجیر پا نبود
چون یافتی شفا که خود از اشک وخون دل
هر روز و شب جز این دو شرابش دوا نبود
عفریت کفر شاد و سلیمان دین غمین
با این مدار اف به فلک وای بر زمین
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۵
در شرع رسم رأفت و رحمت بنا نبود
یا بود همان به آل پیمبر روا نبود
باید یکی ز مردم دنیاش بشمرند
گیرم حسین در ره دین پیشوا نبود
از منبع عطاو نوا منع آب چیست
گیرم حسین مالک منع و عطا نبود
چون شد حقوق مذهب و اسلام زادگی
گیرم حسین زاده ی خیر النساء نبود
عفو ازگناه بی گنهیش از چه ره نکرد
گیرم حسین شافع روز جزا نبود
سلبش ز سر عمامه و تن بی ردا به خاک
گیرم حسین خامس آل عبا نبود
حب بتول و حرمت قرب رسول کو
گیرم حسین محرم خلوت سرا نبود
تجویز طنز و طعنه و تهجین بر اوکه راند
گیرم حسین لایق مدح و ثنا نبود
اسناد کفر و جهل و جنون بروی از چه وجه
گیرم حسین قاید راه هدا نبود
خوار اینقدر عزیز خدا در میان خلق
گیرم حسین نزد شما اوصیا نبود
پامال کردن آن تن بسمل چه وجه داشت
گیرم حسین تاج سر انبیاء نبود
از خاک و خون چرا کفن آراست دشمنش
گیرم حسین کشته ی کوی وفا نبود
دندان گزای خوک دریغ آهوی حرم
گیرم حسین وارث شیر خدا نبود
برکشته ای چنین نسزد قطع اشک و آه
گیرم حسین رهن گناهان ما نبود
آبی مگر برای خود آری به روی کار
ای دیده در مصیبت این کشته خون ببار
یا بود همان به آل پیمبر روا نبود
باید یکی ز مردم دنیاش بشمرند
گیرم حسین در ره دین پیشوا نبود
از منبع عطاو نوا منع آب چیست
گیرم حسین مالک منع و عطا نبود
چون شد حقوق مذهب و اسلام زادگی
گیرم حسین زاده ی خیر النساء نبود
عفو ازگناه بی گنهیش از چه ره نکرد
گیرم حسین شافع روز جزا نبود
سلبش ز سر عمامه و تن بی ردا به خاک
گیرم حسین خامس آل عبا نبود
حب بتول و حرمت قرب رسول کو
گیرم حسین محرم خلوت سرا نبود
تجویز طنز و طعنه و تهجین بر اوکه راند
گیرم حسین لایق مدح و ثنا نبود
اسناد کفر و جهل و جنون بروی از چه وجه
گیرم حسین قاید راه هدا نبود
خوار اینقدر عزیز خدا در میان خلق
گیرم حسین نزد شما اوصیا نبود
پامال کردن آن تن بسمل چه وجه داشت
گیرم حسین تاج سر انبیاء نبود
از خاک و خون چرا کفن آراست دشمنش
گیرم حسین کشته ی کوی وفا نبود
دندان گزای خوک دریغ آهوی حرم
گیرم حسین وارث شیر خدا نبود
برکشته ای چنین نسزد قطع اشک و آه
گیرم حسین رهن گناهان ما نبود
آبی مگر برای خود آری به روی کار
ای دیده در مصیبت این کشته خون ببار
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۶
نازل ز آسمان به زمین یک بلا نشد
کآن راقضا به حضرت او رهنما نشد
از ابتدای خلق جهان تاکنون کسی
از خاصگان چو وی به بلا مبتلا نشد
از شست دور سخت کمان کی جز او تنی
صد تیرکش خدنگ خطا را نشانه شد
تا تیر چرخ و قوس فلک بوده چون بر او دگر
یک سهم از کمان حوادث رها نشد
یک تن از آن زخمه ی چندین ستم نزاد
یک دل نشان ناوک چندین بلا نشد
تا مام دهر پیر و جوان داشت پور و دخت
پیری چو او به داغ و جوانان دو تا نشد
از قلع و قمع و غارت و اخراج و قتل و اسر
امکان دگر چه داشت که در کربلا نشد
با این معاملت عجب آرم که از چه باب
میزان عدل نصب و قیامت به پا نشد
معمار کن فکان به سر از پا درآمد آه
وین دستگاه کون و مکان بی بنا نشد
غفران خلق هم همه او را بها نبود
قتلش ولیک رحمت یزدان بهانه شد
در حیرتم که علت ایجاد را چرا
یک جرعه آب روز عطش خون بها نشد
ز اصناف خلق فاش و نهان در جهان کجاست
آنجا که از عزای تو ماتم سرا نشد
تا با تو روبه رو نشد آن جیبش کفر کیش
باطل ز حق و شرک ز ایمان جدا نشد
هر خطره کان به خاطر خصمت خطور خاست
در کار اعتساف تو یک مو خطا نشد
عقل اندرین قیاس مرا محور و مات ماند
کو تشنه لب به شاطی شط فرات ماند
کآن راقضا به حضرت او رهنما نشد
از ابتدای خلق جهان تاکنون کسی
از خاصگان چو وی به بلا مبتلا نشد
از شست دور سخت کمان کی جز او تنی
صد تیرکش خدنگ خطا را نشانه شد
تا تیر چرخ و قوس فلک بوده چون بر او دگر
یک سهم از کمان حوادث رها نشد
یک تن از آن زخمه ی چندین ستم نزاد
یک دل نشان ناوک چندین بلا نشد
تا مام دهر پیر و جوان داشت پور و دخت
پیری چو او به داغ و جوانان دو تا نشد
از قلع و قمع و غارت و اخراج و قتل و اسر
امکان دگر چه داشت که در کربلا نشد
با این معاملت عجب آرم که از چه باب
میزان عدل نصب و قیامت به پا نشد
معمار کن فکان به سر از پا درآمد آه
وین دستگاه کون و مکان بی بنا نشد
غفران خلق هم همه او را بها نبود
قتلش ولیک رحمت یزدان بهانه شد
در حیرتم که علت ایجاد را چرا
یک جرعه آب روز عطش خون بها نشد
ز اصناف خلق فاش و نهان در جهان کجاست
آنجا که از عزای تو ماتم سرا نشد
تا با تو روبه رو نشد آن جیبش کفر کیش
باطل ز حق و شرک ز ایمان جدا نشد
هر خطره کان به خاطر خصمت خطور خاست
در کار اعتساف تو یک مو خطا نشد
عقل اندرین قیاس مرا محور و مات ماند
کو تشنه لب به شاطی شط فرات ماند
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۷
داری اگر به سر سر سودای کربلا
دستی بزن به ذیل تولای کربلا
امروز درج مهره مهرش به دل بچین
خواهی اگر شفاعت فردای کربلا
آن می که درد سر ز قفا نیستش بجوی
جامی بیا بنوش ز صهبای کربلا
مگر ای جز به درد غمش گرچه دور ریخت
در ساغر اشک ناب ز مینای کربلا
تیمار و تاب و انده، آزار و داغ و درد
بینی بس آشکار ز سیمای کربلا
ز انبوه داغ و آتش حسرت گداختی
بودی سپهر هم خود اگر جای کربلا
روزی که خشت آن به میان گل آب بود
کرب و بلیه بود تقاضای کربلا
تجدید عهد غم کن و تجبیر رنج هجر
از وصل روح بخش دلاسای کربلا
بنگر ز خون و خاک کفن های سرخ و زرد
چشمی فراز کن به تماشای کربلا
بر وجه صدق اهل یقین را عیان نشد
آشوب رستخیز ز غوغای کربلا
دردا که دفن ناشده عریان به خاک ماند
انصار دین قیمت قتلای کربلا
شمسش به روز رزم چنان تافت بر زمین
کآتش نمونه بود ز گرمای کربلا
یا گفتی از اثیر به احراق آن طریق
نیران فکنده اند به صحرای کربلا
خونش به خاک بادیه آمیخت کز شرف
سودند سر ملائکه در پای کربلا
لب تشنه مرد ساقی خضر حیات آه
شد غرق خون سفینه نوح نجات آه
دستی بزن به ذیل تولای کربلا
امروز درج مهره مهرش به دل بچین
خواهی اگر شفاعت فردای کربلا
آن می که درد سر ز قفا نیستش بجوی
جامی بیا بنوش ز صهبای کربلا
مگر ای جز به درد غمش گرچه دور ریخت
در ساغر اشک ناب ز مینای کربلا
تیمار و تاب و انده، آزار و داغ و درد
بینی بس آشکار ز سیمای کربلا
ز انبوه داغ و آتش حسرت گداختی
بودی سپهر هم خود اگر جای کربلا
روزی که خشت آن به میان گل آب بود
کرب و بلیه بود تقاضای کربلا
تجدید عهد غم کن و تجبیر رنج هجر
از وصل روح بخش دلاسای کربلا
بنگر ز خون و خاک کفن های سرخ و زرد
چشمی فراز کن به تماشای کربلا
بر وجه صدق اهل یقین را عیان نشد
آشوب رستخیز ز غوغای کربلا
دردا که دفن ناشده عریان به خاک ماند
انصار دین قیمت قتلای کربلا
شمسش به روز رزم چنان تافت بر زمین
کآتش نمونه بود ز گرمای کربلا
یا گفتی از اثیر به احراق آن طریق
نیران فکنده اند به صحرای کربلا
خونش به خاک بادیه آمیخت کز شرف
سودند سر ملائکه در پای کربلا
لب تشنه مرد ساقی خضر حیات آه
شد غرق خون سفینه نوح نجات آه