عبارات مورد جستجو در ۹۹۳۹ گوهر پیدا شد:
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۹۹ - خواجه حافظ فرماید
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
در جواب آن
داد تشریف بهار و دل ازان شد شادم
که دگر کرد زحمالی رخت آزادم
چند اندر دکه آش پزان بنشینم
من که در خان اتابک ببهشت آبادم
شکر آن خالق پاکی که زتشریف قماط
تن بپوشید هماندم که زمادر زادم
که مرا نیست بدوران چوحنین و چکمه
بمتال یقه زانرو بقفا افتادم
گوئیا عهد ازل عقده دستار منست
که ازان روزکه شد بسته دگر نگشادم
نیست جزدال مجرح بضمیرم نقشی
چکنم حرف دگر یاد نداد استادم
نرمدستی زنو امسال گرفتم در بر
کهنه ابیاری پارینه برفت از یادم
زین همه جامه معنی که خدا داد بمن
صندلی و قتلی پیش کسی ننهادم
هردم از البسه معنی رنگین قاری
جامه می‌رسد ازنو بمبار کبادم
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۲ - شیخ کمال الدین خجندی فرماید
نام آن لب بخط سبز بجائی دیدم
کاغذی یافتم و قند در و پیچیدم
در جواب آن
روی تقویم ز خط خوش مخفی دیدم
جامه روزی که نکو بود بقد ببریدم
بود دسمالچه چون وصله اندام کتان
حرمتش داشته بردیده و رو مالیدم
برکی پنج گزی بر سر خود بنهادم
قصه غصه دستار فرو پیچیدم
جامه کان نرسد بر قد و لایق نبود
بر تو پوشیده نماند که از او ببریدم
گفتم از میخ در ایجامه همه پاره شدی
گفت من رفتم و اینک عتبه بوسیدم
بود از پشتی سنجاب و سمور و قاقم
این که بر لشکر سرما زدم و کوشیدم
مخفی وصله زده خاص برویش قاری
پرده بر سر صد عیب نهان پوشیدم
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۴ - وله ایضا
باد گلبوی سحر خوش میوزد خیر ای ندیم
بس که خواهد رفت بر بالای خاک مانسیم
در جواب او
رخت بین بر حمل وخیز از جامه خواب ای سلیم
بس که پوشد خلق بیما سالها دلق سلیم
انکه بر دنیا براه از رخت پا انداز رفت
بر صراطش از گذشتن جای تشویشست و بیم
گر چه محرومم درین دار از سقرلاط و سمور
دارم امیدی بخضرو سندس خلد نعیم
قماش مصرنی گور است مروارید گوی
نرم میگو چون غریبست او و در او یتیم
عطسه چون میآیدت دستار بر از سر منه
تو عرقچین دوست داری فوطه فرماید حکیم
انکه تن پوشید و ارمک داد و در بر صوف کرد
هم ببخشد چون بکر باسین کفن باشم رمیم
رخت ابیاری نگر از دگمها بنموده دال
انگله در جیب او چون حلقه اندر دورجیم
رخت سیمک دوزرا نبود رواجی در مزاد
زر مگر در چار قب زآتش برون آید سلیم
تا به کی گویی سخن قاری به وصف البسه
هست این‌ها شستنی استغفرالله العظیم
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۶ - سلمان ساوجی فرماید
دوش در سودای زلف و چشم جانان بوده ام
شب همه شب تا سحر مست و پریشان بوده ام
در جواب آن
برنهالی مجرح دوش غلطان بوده ام
تا سحر با جامه خواب افتان و خیزان بوده ام
با نگارستان زیلوو حصیر زرفشان
که ببستان جلوه گر که در گلستان بوده ام
گاه نقش آرای آرایش بانگیز خیال
گاه در حجله تتق بند عروسان بوده ام
هردم از پشتی والای زرافشان آمده
چون صبا با گل سحردست و گریبان بوده ام
از هوای بندقی گردیده ام عمری بسر
و زخیال زوده قرنی در صفاهان بوده ام
در زمستان گشته ام پیوسته سرگرم برک
در بهاران واله روسی و کتان بوده ام
در جهان زیرافکنی نبود بسان نرمدست
بشنو این از من که عمری در پی آن بوده ام
بوی مشک و عنبر از جیب آید ایقاری چرا
زانکه اطلس را چو مجمر زیر دامان بوده ام
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۱ - خواجو فرماید
یارب زباغ وصل نسیمی بمن رسان
وین خسته را بکام دل خویشتن رسان
در جواب آن
یارب تن مرا زکتان پیرهن رسان
جانست پیرهن زنوم جان بتن رسان
این آستین تیرز از یکدیگر جدا
ای درزی وصال تو با وربدن رسان
صوف مرا زحله ادریس ده صفا
وز مخفیم سلام ببرد یمن رسان
بوی چو عطر پیرهن یوسف ای نسیم
از خرقه رسول بویس قرن رسان
بند قبای غنچه بنفش از بنفشه دوز
والای آل لاله بچتر سمن رسان
تشریفها که برقد اشعار دوختم
آوازه اش بمحفل هر انجمن رسان
قاری باین لباس گلستان نو زگل
بند قباستان و بدوش چمن رسان
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۲ - لاادری قائله
در بدخشان لعل اگر از سنگ می‌آید برون
آب رکنی چون شکر از تنگ می‌آید برون
در جواب آن
پیش درزی جامه کز تنگ می‌آید برون
چند تنقیصم دهد از سنگ می‌آید برون
یادم آرد ار برآن نرمدست چون حریر
ناله ابریشمی کز چنگ می‌آید برون
دستگاه صبغه الله از خم نیلی نگر
هر سحر کاین اطلس گلرنگ می‌آید برون
آب رکنی از دل خارا چو حبرماویست
یا خشیشی جامه کز تنگ می‌آید برون
آنکه بودش صوف و اطلس از همه نوعی به جهد
این زمان از عهده خود رنگ می‌آید برون
فوطه شیر و شکر از تنگه بازارگان
در لطفات چون شکر از تنگ می‌آید برون
می‌رسد از تنگنا کتان پرپهنا به خلق
چون به قاری می‌رسد پرتنگ می‌آید برون
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۹ - ایضا خواجه حافظ فرماید
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
در جواب آن
چرخ سنجاب شمارو دم قاقم مه نو
ایدل از راه بدین ابلق بیراه مرو
گرزنم دست در آن دگمه زر بفروشم
خرمن مه بجوی خوشه پروین بدوجو
گرد فانوس بگردان زتکلف والا
گز چراغ تو بخورشید رسد صد پرتو
خام شوکن که بیابی تو ثبات از کرباس
سخن پخته پرداخته از من بشنو
زیر و بالا نگر آن خسروی والا را
کاتحادی شده شیرین زنوش با خسرو
دید درزی شده از دست بدر خرمیم
گفت با اینهمه از حبچه نومید مشو
آتش قرمزی افروخته میسوزد رخت
صوف کو خرقه پشمینه بینداز و برو
چشم بد دور ازان دگمه که در عرصه جیب
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو
چون شود خاک تن قاری و پوسیده کفن
شنوی بوی بصندوق وی از جامه نو
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۰ - ایضا مولانا حافظ فرماید
وصال او زعمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
در جواب آن
خزو دیبا زباغ و بوستان به
نخ و کمخا زراغ و گلستان به
بر آن سنجاب صوف سبز صدبار
زروی سبزه و آب روان به
بصوف سبز گوئی کز عقیقست
دو صد بار از انار بوستان به
لباسی نرم و نازک در بر آور
که این آسایش از ملک جهان به
چو بینی بسته بر تنگ میگو
خداوندا مرا آن ده که آن به
بجامه همچو مروارید بخیه
ولیکن گفته قاری از آن به
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۳ - شیخ سعدی فرماید
اگر بتحفه جانان هزار جان آری
محقرست نشاید که بر زبان آری
در جواب او
هزار وصف گلستان که در بیان آری
نه آنچنانکه زکمخا مرا نشان آری
حدیث شرب بر اطلس آنمثل دارد
که زر بکان بری و گل بگلستان آری
برشوه رخت بجائی بری اگر صدبار
محقرست نشاید که بر زبان آری
کجا چو شمسی و سالوی و ساغری کردند
سراید ارچه مه ومهر آسمان اری
گرت فتد گذر ای گلگنه سوی حمام
بجان فوطه که یاد از برهنگان آری
به از نفایس رختم نیابی ارصدره
سفر کنی و بضاعت زبحروکان آری
بیان نقش میان بند مصریت قاری
بگوید ارتو بشکرانه در میان آری
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۳ - سلمان ساوجی فرماید
زسودای رخ و زلفش غمی دارم شبانروزی
مرا صبح وصال او نمیگردد شبی روزی
در جواب آن
قبای چارقب کورا را بر آتش بهر زرسوزی
بلای اینچنین باشد زسودای زراندوزی
تو نقشی کز اتو خواهی بخلعتهای آژیده
بناخن میتوان کردن چرا چندین همی سوزی
قبای قاقم ای فرا بقد صوف کوتا هست
مگر از قندس آری وصله بر دامنش دوزی
برک را از کلاه موردی همواره سرسبزیست
میان بند کتان دارد زصوف سبر پیروزی
همان با جامه والا بخور عودو عنبر کرد
که بر گل بر سحرگاهان نسیم باد نوروزی
معرف آستین را گو میفشان بر من عریان
گهی کزنور تشریف کریمان محفل افروزی
بکرباس قدک شد خرج نقد کیسه عمرت
مگر ارمک بدست آری و زان عمری نواندوزی
بخرگه روکه از شاهان کمربندی فراگیری
بیا در خانه کز قاری قبا پوشی بیاموزی
نظام قاری : رباعیات
شمارهٔ ۲
بر حلقه آن انگله چون کو پیوست
گوئی که زره زشست پیکان بنشست؟
هر جا که بود ماده نری خواهد بود
(آنجا که زره گرست پیکان گر هست)
نظام قاری : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
آن جوزگره نگر بصوف اخضر
چون سرو که او گوز کلاغ آرد بر
(دستار بزرگ و آن بر بوف بر آن)
( ماننده گنبدیست لقلق بر سر)
نظام قاری : فردیات
شمارهٔ ۱۰
جامه پوشانند در بازار رخت
یکقدم درنه که بازاری خوشست
نظام قاری : فردیات
شمارهٔ ۱۹
قیغاج جلنگ سبز را جامه سرخ
گل بود بسبزه نیز آراسته شد
نظام قاری : فردیات
شمارهٔ ۲۳
تا صوف مرقع یافت سنجاب بزیر خود
دیدیم که از شادی در پوست نمیگنجد
نظام قاری : فردیات
شمارهٔ ۲۷
بهار از پوستین رو را جدا کن
که دیگر در خزان با هم توان بود
نظام قاری : فردیات
شمارهٔ ۲۹
جبه پر پنبه تابستان چو پوشم عیب نیست
هر چه سرما باز دارد دفع گرما هم کند
نظام قاری : فردیات
شمارهٔ ۵۷
بنگر که کلاه تو پی اطلس آل
او هم بطپانچه سرخ میدارد روی
نظام قاری : فردیات
شمارهٔ ۶۱
در وصف گوی چگمه این نظم طرفه بستم
نی گردکانست کانرا بشمرده ببازی
نظام قاری : فردیات
شمارهٔ ۶۴
چون پنبه دانه گشت کفن متصل بخاک
بر مقتضای قاعده (کل شی حی)