عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۵۰ - آتش داغ
« ای که با مهر تو آب و گلم آمیخته شد!
شور از آتش داغت به دلم ریخته شد »
ای شهیدی که شدی کشته لب آب روان
تشنه لب خون ز گلویت به زمین ریخته شد
خاک شد تربت و مسجود خلایق گردید
تا که با خاک زمین، خون تو آمیخته شد
درصف ماریه، پهلو چو نهادی بر خاک
به سرما ز غمت خاک آلم، بیخته شد
لشگر کوفه و شام، از پی فرمان یزید
در پی کشتنت از جای برانگیخته شد
رشتهٔ عمر جوانان کمان ابرویت
از ستمکاری اعدای تو بگسیخته شد
ای غریبی که به کوفه، سر دور از بدنت
گه به دروازه گهی بر شجر آویخته شد
آه زینب سوی افلاک برآفروخت علم
خنجر شمر، چو بر قتل تو آهیخته شد
شور از آتش داغت به دلم ریخته شد »
ای شهیدی که شدی کشته لب آب روان
تشنه لب خون ز گلویت به زمین ریخته شد
خاک شد تربت و مسجود خلایق گردید
تا که با خاک زمین، خون تو آمیخته شد
درصف ماریه، پهلو چو نهادی بر خاک
به سرما ز غمت خاک آلم، بیخته شد
لشگر کوفه و شام، از پی فرمان یزید
در پی کشتنت از جای برانگیخته شد
رشتهٔ عمر جوانان کمان ابرویت
از ستمکاری اعدای تو بگسیخته شد
ای غریبی که به کوفه، سر دور از بدنت
گه به دروازه گهی بر شجر آویخته شد
آه زینب سوی افلاک برآفروخت علم
خنجر شمر، چو بر قتل تو آهیخته شد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۵۱ - نقطهٔ پرگار
تو نور چشم احمد مختاری ای حسین
آرام جان حیدرکراری ای حسین
تو گوشوار عرش خداوند اکبری
دریای صبر را در شهواری ای حسین
این سقف بی ستون، که سپهرش نهند نام
آن را تو نقشبندی و معماری ای حسین
دسته گلی ز گلشن بطحا و یثربی
در پیش اهل کوفه چرا؟ خاری، ای حسین
تو خسرو زمان و دریغا به کربلا
بی لشکر و سپاه و علمداری، ای حسین
سوزم که تشنه لب، به لب دجله و فرات
مقتول تیغ شمر ستمکاری، ای حسین
این غم مرا کشد که عدو صدهزار و تو
تنها و بی معین و مددکاری، ای حسین
پرگار وارگرد تو صف بسته کوفیان
تو در میان چو نقطهٔ پرگاری ای حسین
زخم سنان و، خنجر و، شمشیر و، تیر و، تیغ
بر تن ز جان خویش خریداری، ای حسین
از خون یاوران تو صحرای کربلا
پر لاله و، تو بلبل گلزاری، ای حسین
ای یوسف زمانه، ز بیداد و کید خصم
در چاه غم چرا؟ تو نگون ساری، ای حسین
لب تشنه، سر بریده، میان دو نهر آب
افتاد با جراحت بسیاری، ای حسین
گاهی سرت به مطبخ و، گه بر سر سنان
با سر عجب تو ثابت و سیاری، ای حسین
تن در عراق مانده سرت رفته سوی شام
بر شام و برعراق تو سالاری، ای حسین
«ترکی» به جز غم تو ندارد غم دگر
دانم ز حال او تو خبر داری، ای حسین
آرام جان حیدرکراری ای حسین
تو گوشوار عرش خداوند اکبری
دریای صبر را در شهواری ای حسین
این سقف بی ستون، که سپهرش نهند نام
آن را تو نقشبندی و معماری ای حسین
دسته گلی ز گلشن بطحا و یثربی
در پیش اهل کوفه چرا؟ خاری، ای حسین
تو خسرو زمان و دریغا به کربلا
بی لشکر و سپاه و علمداری، ای حسین
سوزم که تشنه لب، به لب دجله و فرات
مقتول تیغ شمر ستمکاری، ای حسین
این غم مرا کشد که عدو صدهزار و تو
تنها و بی معین و مددکاری، ای حسین
پرگار وارگرد تو صف بسته کوفیان
تو در میان چو نقطهٔ پرگاری ای حسین
زخم سنان و، خنجر و، شمشیر و، تیر و، تیغ
بر تن ز جان خویش خریداری، ای حسین
از خون یاوران تو صحرای کربلا
پر لاله و، تو بلبل گلزاری، ای حسین
ای یوسف زمانه، ز بیداد و کید خصم
در چاه غم چرا؟ تو نگون ساری، ای حسین
لب تشنه، سر بریده، میان دو نهر آب
افتاد با جراحت بسیاری، ای حسین
گاهی سرت به مطبخ و، گه بر سر سنان
با سر عجب تو ثابت و سیاری، ای حسین
تن در عراق مانده سرت رفته سوی شام
بر شام و برعراق تو سالاری، ای حسین
«ترکی» به جز غم تو ندارد غم دگر
دانم ز حال او تو خبر داری، ای حسین
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۵۲ - داغ جهانسوز
ای حسین ای علم افراشته بر قلهٔ نور
ای که عشق تو فکنده به سر عالم شور
تو چه کردی که لب تشنه بریدند سرت
خورد کردند تن نازکت از سم ستور
تو شدی کشته لب تشنه و، از کشتن تو
شده غمناک جهانی و، گروهی مسرور
سر پرنور تو ای کشتهٔ بی جرم و گناه
گاه بر نیزه عیان، گاه نهان شد به تنور
یثرب از قتل تو گردید ز بنیاد خراب
شام ویران شده از کشتن تو شد معمور
نوجوانان تو را سر ببریدند به جبر
اهل بیت تو سوی شام کشیدند به زور
عابدت را بنهادند به گردن زنجیر
با وجودی که بدی پیکر پاکش رنجور
بر سر نعش به خون خفتهٔ تو زینب گفت
برد از دیدهٔ من داغ جهانسوز تو نور
آفتاب رخت از مشرق نی، شد چو عیان
تیره شد روز من زار، چو شام دیجور
ظلم هایی که به اولاد علی کرد یزید
«ترکیا» تا به صف حشر، نگردد مستور
ای که عشق تو فکنده به سر عالم شور
تو چه کردی که لب تشنه بریدند سرت
خورد کردند تن نازکت از سم ستور
تو شدی کشته لب تشنه و، از کشتن تو
شده غمناک جهانی و، گروهی مسرور
سر پرنور تو ای کشتهٔ بی جرم و گناه
گاه بر نیزه عیان، گاه نهان شد به تنور
یثرب از قتل تو گردید ز بنیاد خراب
شام ویران شده از کشتن تو شد معمور
نوجوانان تو را سر ببریدند به جبر
اهل بیت تو سوی شام کشیدند به زور
عابدت را بنهادند به گردن زنجیر
با وجودی که بدی پیکر پاکش رنجور
بر سر نعش به خون خفتهٔ تو زینب گفت
برد از دیدهٔ من داغ جهانسوز تو نور
آفتاب رخت از مشرق نی، شد چو عیان
تیره شد روز من زار، چو شام دیجور
ظلم هایی که به اولاد علی کرد یزید
«ترکیا» تا به صف حشر، نگردد مستور
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۵۳ - لوای ماتم
ای کشته ای که مقتل تو دشت کربلاست!
وی تشنه ای که خون تو را خونبها خداست
بگذشته قرن ها ز زمان شهادتت
اما لوای ماتم تو ابد بپاست
گریم به پیکر تو که افتاده بر زمین
یا بر سرت که بر شده بر نوک نیزه هاست
شمر از قفا بریده چرا تشنه لب سرت
این ظلم بی حساب، به عالم کجا رواست؟
کس از قفا سری نبریده است تا کنون
در حیرتم بریده سرت از قفا چراست؟
کس یک پرند را نبرد تشنه سر ز تن
از چیست تشنه لب سر تو از بدن جداست؟
چون سینهٔ تو گشت لگد کوب اسبها
خون چگر ز داغ تو جاری به سینه هاست
جسم تو چاک چاک به شمشیر شد ولی
مرحم به زخم های تو ازاشک دیده هاست
تاثیر خون توست که با خاک شد عجین
زان روست خاک قبر تو هر درد را شفاست
«ترکی» اگر به کرب وبلایت رود به خاک
خاکش به چشم اهل نظر، به ز کیمیاست
وی تشنه ای که خون تو را خونبها خداست
بگذشته قرن ها ز زمان شهادتت
اما لوای ماتم تو ابد بپاست
گریم به پیکر تو که افتاده بر زمین
یا بر سرت که بر شده بر نوک نیزه هاست
شمر از قفا بریده چرا تشنه لب سرت
این ظلم بی حساب، به عالم کجا رواست؟
کس از قفا سری نبریده است تا کنون
در حیرتم بریده سرت از قفا چراست؟
کس یک پرند را نبرد تشنه سر ز تن
از چیست تشنه لب سر تو از بدن جداست؟
چون سینهٔ تو گشت لگد کوب اسبها
خون چگر ز داغ تو جاری به سینه هاست
جسم تو چاک چاک به شمشیر شد ولی
مرحم به زخم های تو ازاشک دیده هاست
تاثیر خون توست که با خاک شد عجین
زان روست خاک قبر تو هر درد را شفاست
«ترکی» اگر به کرب وبلایت رود به خاک
خاکش به چشم اهل نظر، به ز کیمیاست
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۵۴ - دجلهٔ زلال
ای گوشوار عرش خداوند ذوالجلال
ای منبع مروت وای معدن کمال!
ای با غم و مصیبت دور زمانه جفت
ای درمقام صبر و رضا طاق وبی همال!
آدم به باغ خلد بود از غمت ملول
زان رودلی ز آدمیان نیست بی ملال
قاتل چو شمر ناکس ومقتول چون تو کس
باله کسی ندیده و نشنیده تا به حال
شمرت نداده آب چرا؟ سر ز تن برید
با آنکه بود در بر او دجلهٔ زلال
از خنجر جفا ز تنت سر بریده شد
وز سم اسب ها بدنت گشت پایمال
جسمت چو آفتاب و، به گردت ستاره وار
زن های سال خورده و، اطفال خردسال
مادر به ناله بهر پسر، زن برای شوی
دختر ز مرگ باب و، پسر از فراق خال
یک تن به سرکشیت نیامد به غیر شمر
وآن هم ز راه خشم، نگفتت که کیف حال
دست تو را برید به مقتل چو ساربان
گویا که جان ز جسم جهان، یافت انفصال
گشتند نوخطان تو از تیغ کین قتیل
افتاد جسم اطهرشان، در صف قتال
از ترس شمر شوم، درآن دشت هولناک
گشتند کودکان تو سرگشته چون غزال
ای خسرو بریده سر، ای تشنه لب شهید!
ای اوفتاده دور، من الاهل والعیال!
ما را به جز خیال تو دیگر خیال نیست
تا زنده ایم محو نخواهی شد از خیال
بگذشته سال و مه بسی از روز قتل تو
منسوخ کی عزای تو گرددبه ماه و سال؟
«ترکی» به ما تمت شده شاها!تمام عمر
از مویه همچو مویی و، ناله همچو نال
ای منبع مروت وای معدن کمال!
ای با غم و مصیبت دور زمانه جفت
ای درمقام صبر و رضا طاق وبی همال!
آدم به باغ خلد بود از غمت ملول
زان رودلی ز آدمیان نیست بی ملال
قاتل چو شمر ناکس ومقتول چون تو کس
باله کسی ندیده و نشنیده تا به حال
شمرت نداده آب چرا؟ سر ز تن برید
با آنکه بود در بر او دجلهٔ زلال
از خنجر جفا ز تنت سر بریده شد
وز سم اسب ها بدنت گشت پایمال
جسمت چو آفتاب و، به گردت ستاره وار
زن های سال خورده و، اطفال خردسال
مادر به ناله بهر پسر، زن برای شوی
دختر ز مرگ باب و، پسر از فراق خال
یک تن به سرکشیت نیامد به غیر شمر
وآن هم ز راه خشم، نگفتت که کیف حال
دست تو را برید به مقتل چو ساربان
گویا که جان ز جسم جهان، یافت انفصال
گشتند نوخطان تو از تیغ کین قتیل
افتاد جسم اطهرشان، در صف قتال
از ترس شمر شوم، درآن دشت هولناک
گشتند کودکان تو سرگشته چون غزال
ای خسرو بریده سر، ای تشنه لب شهید!
ای اوفتاده دور، من الاهل والعیال!
ما را به جز خیال تو دیگر خیال نیست
تا زنده ایم محو نخواهی شد از خیال
بگذشته سال و مه بسی از روز قتل تو
منسوخ کی عزای تو گرددبه ماه و سال؟
«ترکی» به ما تمت شده شاها!تمام عمر
از مویه همچو مویی و، ناله همچو نال
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۵۵ - اهل حرم
شاهی که بود آینهٔ حسن ذوالجلال
صاحب عزای اوست خداوند لایزال
درکربلا ز خنجر بیداد، شد قتیل
صد پاره اوفتاد تنش در صف قتال
شمر از قفا برید سرش را ولی نریخت
یک جرعه آب، بر لبش از چشمهٔ زلال
جسمی که بود زینت آغوش مصطفی
شد از سم ستور، در آن دشت پایمال
در داغداشت عشق، ز جور حرامیان
گردید یا رب از چه سبب خون او حلال
آتش ز راه کین، به سراپرده اش زدند
آنان که بوده اند ستمکار و بدسگال
اهل حرم شدند گریزان ز هر طرف
زن های سال خورده و، طفلان خردسال
در آن میان سکینه مظلومه دخترش
پیوسته بود وا ابتایش زبان حال
«ترکی» حدیث شاه شهید و شهادتش
تا روز رستخیز، نخواهد شد از خیال
صاحب عزای اوست خداوند لایزال
درکربلا ز خنجر بیداد، شد قتیل
صد پاره اوفتاد تنش در صف قتال
شمر از قفا برید سرش را ولی نریخت
یک جرعه آب، بر لبش از چشمهٔ زلال
جسمی که بود زینت آغوش مصطفی
شد از سم ستور، در آن دشت پایمال
در داغداشت عشق، ز جور حرامیان
گردید یا رب از چه سبب خون او حلال
آتش ز راه کین، به سراپرده اش زدند
آنان که بوده اند ستمکار و بدسگال
اهل حرم شدند گریزان ز هر طرف
زن های سال خورده و، طفلان خردسال
در آن میان سکینه مظلومه دخترش
پیوسته بود وا ابتایش زبان حال
«ترکی» حدیث شاه شهید و شهادتش
تا روز رستخیز، نخواهد شد از خیال
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۵۶ - صدای العطش
از چیست؟ بانگ ناله، به ارض و سما هنوز
وز چیست؟ شور و ولوله در ماسوی هنوز
بگذشته قرن ها ز غم کشتن حسین
باشد لوای ماتم آن شه بپا هنوز
از قتل پور فاطمه بگذشته سال ها
خون می چکد ز دیدهٔ اهل ولا هنوز
عیسی سرش برهنه بود در سما مگر
باشد سر حسین سر نیزه ها هنوز
زان روز کز گلوی حسین خون، به خاک ریخت
جاری ست خون ز دیدهٔ خیرالنسا هنوز
اکبر شهید گشت ز تیغ ستمگران
لیلا بود به فرقت او مبتلا هنوز
گویا صدای العطش کودکان به گوش
آید ز سمت خیمه گه کربلا هنوز
از بس به راه شام سکینه پیاده رفت
پژمرده گل بود ز غم خار پا هنوز
باشد مگر به کنج خرابه، به شهر شام
زنجیر و غل، به گردن میر ولا هنوز
مرغان به ذکر وای حسین کشته شد عجب
دارند شور و زمزمه ای در هوا هنوز
«ترکی» بیاد قتل شهیدان نینوا
هر بند بند اوست چونی، در نوا هنوز
کردند منشیان رقم این داستان بسی
کوته نگشته قصهٔ این ماجرا هنوز
وز چیست؟ شور و ولوله در ماسوی هنوز
بگذشته قرن ها ز غم کشتن حسین
باشد لوای ماتم آن شه بپا هنوز
از قتل پور فاطمه بگذشته سال ها
خون می چکد ز دیدهٔ اهل ولا هنوز
عیسی سرش برهنه بود در سما مگر
باشد سر حسین سر نیزه ها هنوز
زان روز کز گلوی حسین خون، به خاک ریخت
جاری ست خون ز دیدهٔ خیرالنسا هنوز
اکبر شهید گشت ز تیغ ستمگران
لیلا بود به فرقت او مبتلا هنوز
گویا صدای العطش کودکان به گوش
آید ز سمت خیمه گه کربلا هنوز
از بس به راه شام سکینه پیاده رفت
پژمرده گل بود ز غم خار پا هنوز
باشد مگر به کنج خرابه، به شهر شام
زنجیر و غل، به گردن میر ولا هنوز
مرغان به ذکر وای حسین کشته شد عجب
دارند شور و زمزمه ای در هوا هنوز
«ترکی» بیاد قتل شهیدان نینوا
هر بند بند اوست چونی، در نوا هنوز
کردند منشیان رقم این داستان بسی
کوته نگشته قصهٔ این ماجرا هنوز
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۵۷ - شراره آه دل
دلم ز ماریه عزم سفر نکرده هنوز
هوای شهر و دیار دگر نکرد هنوز
خیال می کشدم گه به شام و، گه به حجاز
ولی ز ماریه قطع نظر نکرده هنوز
به اهل بیت پیمبر مگر که مر شریر
به دشت کرب وبلا ترک شر نکرده هنوز؟
سرشک دیدهٔ زین العباد خشک نشد
مگر حسین لبی زآب، تر نکرده هنوز؟
شراره آه دل، از تشنگی شه، با شمر
مگر که بر دل سختش اثر نکرده هنوز؟
برهنه سرکند از مشرق آفتاب طلوع
مگر که زینب معجر به سر نکرده هنوز؟
نوای نالهٔ لیلا ز نینوا آید
مگر کناره ز نعش پسر نکرده هنوز؟
تنور خانهٔ خولی ست بزم مهمانی
مگر حسین از آن جا سفر نکرده هنوز؟
فلک به عترت اطهار در خرابهٔ شام
مگر شب غم شان را سحر نکرده هنوز؟
سر بریدهٔ سبط نبی به بزم یزید
مگر مفارقت از طشت زر نکرده هنوز؟
صبا ز کرب وبلا در نجف ز قتل حسین
مگر نرفته علی را خبر نکرده هنوز؟
سرشک دیدهٔ «ترکی» ز سرگذشت ولی
ز دشت ماریه خاکی به سر نکرده هنوز؟
هوای شهر و دیار دگر نکرد هنوز
خیال می کشدم گه به شام و، گه به حجاز
ولی ز ماریه قطع نظر نکرده هنوز
به اهل بیت پیمبر مگر که مر شریر
به دشت کرب وبلا ترک شر نکرده هنوز؟
سرشک دیدهٔ زین العباد خشک نشد
مگر حسین لبی زآب، تر نکرده هنوز؟
شراره آه دل، از تشنگی شه، با شمر
مگر که بر دل سختش اثر نکرده هنوز؟
برهنه سرکند از مشرق آفتاب طلوع
مگر که زینب معجر به سر نکرده هنوز؟
نوای نالهٔ لیلا ز نینوا آید
مگر کناره ز نعش پسر نکرده هنوز؟
تنور خانهٔ خولی ست بزم مهمانی
مگر حسین از آن جا سفر نکرده هنوز؟
فلک به عترت اطهار در خرابهٔ شام
مگر شب غم شان را سحر نکرده هنوز؟
سر بریدهٔ سبط نبی به بزم یزید
مگر مفارقت از طشت زر نکرده هنوز؟
صبا ز کرب وبلا در نجف ز قتل حسین
مگر نرفته علی را خبر نکرده هنوز؟
سرشک دیدهٔ «ترکی» ز سرگذشت ولی
ز دشت ماریه خاکی به سر نکرده هنوز؟
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۵۸ - سرخی افق
ز چیست شور و فغان در جهان بپاست هنوز؟
خروش و ولوله در عرش کبریاست هنوز
ز قتل سبط نبی قرن ها گذشته ولی
لوای ماتم جانسوز او بپاست هنوز
عزای سبط پیمبر کجا شود منسوخ
به هر کجا نگرم مجلس عزاست هنوز
برهنه سر، ز چه رو سر زند ز مشرق شمس
سر بریده مگر روی نیزه هاست هنوز
ز چیست جامهٔ نیلی سپهر را در بر؟
مگر عزای گل باغ مصطفی ست هنوز
ز سمت کرب و بلا سرخی افق از چیست؟
مگر به روی زمین، خون کشته هاست هنوز
چه آتشی ست که دل های خلق کرده کباب
مگر که شعلهٔ آتش، به خیمه هاست هنوز
بود ز خلد سوی کوفه دیدهٔ زهرا
تنور خانهی خولی، مگر بجاست هنوز
صدای نالهٔ زینب به گوش می آید
مگر که شمر، به صحرای کربلاست هنوز
رسد نوای جگرسوز غم، به گوش جهان
مگر نوای یتیمان، به نینواست هنوز
ز بانگ نالهٔ طفلان داغدار حسین
فضای گنبد گردون، پر از صداست هنوز
از آن زمان که پیاده دویده در ره شام
مگر رقیه گرفتار خار پاست هنوز؟
به طشت زر، سر سلطان دین و چوب یزید
مگر که با لب و دندانش آشناست هنوز؟
عزای آنکه عزادار او خدا باشد
ز یاد کس نرود بین عزا بپاست هنوز
خروش و ولوله در عرش کبریاست هنوز
ز قتل سبط نبی قرن ها گذشته ولی
لوای ماتم جانسوز او بپاست هنوز
عزای سبط پیمبر کجا شود منسوخ
به هر کجا نگرم مجلس عزاست هنوز
برهنه سر، ز چه رو سر زند ز مشرق شمس
سر بریده مگر روی نیزه هاست هنوز
ز چیست جامهٔ نیلی سپهر را در بر؟
مگر عزای گل باغ مصطفی ست هنوز
ز سمت کرب و بلا سرخی افق از چیست؟
مگر به روی زمین، خون کشته هاست هنوز
چه آتشی ست که دل های خلق کرده کباب
مگر که شعلهٔ آتش، به خیمه هاست هنوز
بود ز خلد سوی کوفه دیدهٔ زهرا
تنور خانهی خولی، مگر بجاست هنوز
صدای نالهٔ زینب به گوش می آید
مگر که شمر، به صحرای کربلاست هنوز
رسد نوای جگرسوز غم، به گوش جهان
مگر نوای یتیمان، به نینواست هنوز
ز بانگ نالهٔ طفلان داغدار حسین
فضای گنبد گردون، پر از صداست هنوز
از آن زمان که پیاده دویده در ره شام
مگر رقیه گرفتار خار پاست هنوز؟
به طشت زر، سر سلطان دین و چوب یزید
مگر که با لب و دندانش آشناست هنوز؟
عزای آنکه عزادار او خدا باشد
ز یاد کس نرود بین عزا بپاست هنوز
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۵۹ - شفیع روز قیامت
«یکدم دلم رها ز غم لاله ها نشد»
«جز خون دل، ز دیده به دامان ما نشد »
ای روز گار، در عجبم کز عناد تو
یک تن نشد که خستهٔ رنج و عنا نشد
روزی نشد شب و، شبی از گردش تو روز
کآزرده ای به رنج و غمی، مبتلا نشد
ای گرگ تیز چنگ که از چنگ ظلم تو
یوسف و شی ز آل پیمبر رها نشد
زین ظلم ها که شد ز تو برآل مصطفی
بر هیچ یک چو تشنه لب کربلا نشد
شد از قفا بریده سر سبط مصطفی
دیگر کسی بریده سرش از قفا نشد
جز جسم بی سرش که به خون گشت غوطه ور
پامال پیکری، زسم اسب ها نشد
از بهر خاتمی، به جز از سبط مصطفی
انگشت کس بریده ز تیغ جفا نشد
غیر از سر مطهر او در میان طشت
چوب یزید بر لب کس آشنا نشد
به اله شفیع روز قیامت نشد حسین
تا نازنین سرش، به سر نیزه ها نشد
« ترکی » به شاعری نتوان ست دم زدن
تا شعر او به نام شه کربلا نشد
«جز خون دل، ز دیده به دامان ما نشد »
ای روز گار، در عجبم کز عناد تو
یک تن نشد که خستهٔ رنج و عنا نشد
روزی نشد شب و، شبی از گردش تو روز
کآزرده ای به رنج و غمی، مبتلا نشد
ای گرگ تیز چنگ که از چنگ ظلم تو
یوسف و شی ز آل پیمبر رها نشد
زین ظلم ها که شد ز تو برآل مصطفی
بر هیچ یک چو تشنه لب کربلا نشد
شد از قفا بریده سر سبط مصطفی
دیگر کسی بریده سرش از قفا نشد
جز جسم بی سرش که به خون گشت غوطه ور
پامال پیکری، زسم اسب ها نشد
از بهر خاتمی، به جز از سبط مصطفی
انگشت کس بریده ز تیغ جفا نشد
غیر از سر مطهر او در میان طشت
چوب یزید بر لب کس آشنا نشد
به اله شفیع روز قیامت نشد حسین
تا نازنین سرش، به سر نیزه ها نشد
« ترکی » به شاعری نتوان ست دم زدن
تا شعر او به نام شه کربلا نشد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۶۰ - حدیث تشنگی
چو در کرب و بلا سبط نبی بی یار و یاور شد
سرش از تن جدا از خنجر شمر ستمگر شد
تنی کز روشنی روشن تر از در و گهر بودی
زخون حنجرش رنگین تر از یاقوت احمر شد
زطوفان حوادث، سر نگون شد کشتی عمرش
بسان ماهی عطشان به بحر خون شناور شد
سرش ببریده شد لب تشنه از تن، بر لب دریا
تن او چاک چاک از ضرب تیغ و تیر و خنجر شد
گر از آب فرات آن خشک لب، لب تر نکرد اما
زآب خنجر الماس گون، لعل لبش تر شد
چو خون پاک او شد بر زمین کربلا جاری
از آن رو تربتش خوشبوی تر از مشک و عنبر شد
تنش در کربل افتاد بی سر در میان خون
سرش تا شام نوک نیزه ها را زیب و زیور شد
زآه و نالهٔ اهل حریم او در آن وادی
دل کروبیان محزون شد و، گوش فلک کر شد
نمی گویم چسان ببرید سر از پیکرش قاتل
ولی دانم که از قتلش، حزین زهرای اطهر شد
نمی گویم سرش بنهاد خولی در تنور اما
همی گویم که آن شب خانهٔ خوی منور شد
سر و جان جوانان را فدای مکتب دین کرد
شفاعت را گرفت و، شافع فردای محشر شد
حدیث تشنگی هایش چو «ترکی» خواست بنویسد
قلم را سر شکست و، صفحهٔ دفتر پر آذر شد
سرش از تن جدا از خنجر شمر ستمگر شد
تنی کز روشنی روشن تر از در و گهر بودی
زخون حنجرش رنگین تر از یاقوت احمر شد
زطوفان حوادث، سر نگون شد کشتی عمرش
بسان ماهی عطشان به بحر خون شناور شد
سرش ببریده شد لب تشنه از تن، بر لب دریا
تن او چاک چاک از ضرب تیغ و تیر و خنجر شد
گر از آب فرات آن خشک لب، لب تر نکرد اما
زآب خنجر الماس گون، لعل لبش تر شد
چو خون پاک او شد بر زمین کربلا جاری
از آن رو تربتش خوشبوی تر از مشک و عنبر شد
تنش در کربل افتاد بی سر در میان خون
سرش تا شام نوک نیزه ها را زیب و زیور شد
زآه و نالهٔ اهل حریم او در آن وادی
دل کروبیان محزون شد و، گوش فلک کر شد
نمی گویم چسان ببرید سر از پیکرش قاتل
ولی دانم که از قتلش، حزین زهرای اطهر شد
نمی گویم سرش بنهاد خولی در تنور اما
همی گویم که آن شب خانهٔ خوی منور شد
سر و جان جوانان را فدای مکتب دین کرد
شفاعت را گرفت و، شافع فردای محشر شد
حدیث تشنگی هایش چو «ترکی» خواست بنویسد
قلم را سر شکست و، صفحهٔ دفتر پر آذر شد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۶۱ - سیلاب اشک
ای دل! بیا که ناله و آه و فغان کنیم
سیلاب اشک، از مژه بر رخ روان کنیم
گاهی زنیم بر سر و،گه جامه بردریم
گه آشکار گریه و، گاهی نهان کنیم
یاد آوریم واقعهٔ دشت کربلا
شوری بپا چو حشر، در این خاکدان کنیم
آریم در نظر چو لب تشنهٔ حسین
قطع نظر، ز خوردن آب روان کنیم
هر گه ز آب سرد گلویی کنیم تر
یاد از گلوی خشک شه انس و جان کنیم
سوزیم بهر اکبر و عباس نامدار
گریه گهی بر این و، گهی بهر آن کنیم
نالیم بر اسیری زن های داغدار
افغان به دستگیری آن بی کسان کنیم
لب تشنه، کودکان حسین از جفای خصم
یکدم بیا که گریه بر آن کودکان کنیم
این گریه چون معامله با سبط مصطفی ست
حاشادر این معامله گر ما زیان کنیم
در این جهان دو دانهٔ اشکی که میدهیم
شاید که توشهٔ سفر آن جهان کنیم
رو آوریم جانب در گاه بی نیاز
دست دعا بلند سوی آسمان کنیم
«ترکی» ز بعد گریهٔ بر سبط مصطفی
آن به دعا به قاطبهٔ شیعیان کنیم
سیلاب اشک، از مژه بر رخ روان کنیم
گاهی زنیم بر سر و،گه جامه بردریم
گه آشکار گریه و، گاهی نهان کنیم
یاد آوریم واقعهٔ دشت کربلا
شوری بپا چو حشر، در این خاکدان کنیم
آریم در نظر چو لب تشنهٔ حسین
قطع نظر، ز خوردن آب روان کنیم
هر گه ز آب سرد گلویی کنیم تر
یاد از گلوی خشک شه انس و جان کنیم
سوزیم بهر اکبر و عباس نامدار
گریه گهی بر این و، گهی بهر آن کنیم
نالیم بر اسیری زن های داغدار
افغان به دستگیری آن بی کسان کنیم
لب تشنه، کودکان حسین از جفای خصم
یکدم بیا که گریه بر آن کودکان کنیم
این گریه چون معامله با سبط مصطفی ست
حاشادر این معامله گر ما زیان کنیم
در این جهان دو دانهٔ اشکی که میدهیم
شاید که توشهٔ سفر آن جهان کنیم
رو آوریم جانب در گاه بی نیاز
دست دعا بلند سوی آسمان کنیم
«ترکی» ز بعد گریهٔ بر سبط مصطفی
آن به دعا به قاطبهٔ شیعیان کنیم
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۶۲ - صدف دیده
در خانه ای که بزم مصیبت بپا شود
دولت نصیب صاحب بزم عزا شود
هر مرد و زن که گریه کند در غم حسین
فارغ ز هول پرسش روز جزا شود
هر قطره اشک، کز صدف دیده ای چکد
در روز واپسین، گهری پربها شود
هر سیم و زر که از سر اخلاص و معرفت
صرف عزای خامس آل عبا شود
بی شک و شبهه روز قیامت، سوی بهشت
آن سیم و زر به صاحب خود رهنما شود
مقتول شد به مقتل خون، سبط مصطفی
آیا به قاتلش به قیامت چها شود
در حیرتم که سبط نبی را گنه چه بود؟
کز تیغ کین، سر از تن پاکش جدا شود
ظلم و ستم ببین که سر بی تن حسین
گه در تنور و،گه به سر نیزه ها شود
این ظلم کی رواست که جسم مطهرش
پا مال از جفا ز سم اسب ها شود
دیده کدام چشم که طفل رضیع را
حلقوم پاره از دم تیر جفا شود
گوشی کجا شنیده که سقای تشنه کام
دستش کنار نهر،ز پیکر جدا شود
دیده حسین این هم غم تا شود شفیع
روزی که رستخیز قیامت بپا شود
«ترکی»سپید روی شود روز رستخیز
گر شعر او قبول شه کربلا شود
دولت نصیب صاحب بزم عزا شود
هر مرد و زن که گریه کند در غم حسین
فارغ ز هول پرسش روز جزا شود
هر قطره اشک، کز صدف دیده ای چکد
در روز واپسین، گهری پربها شود
هر سیم و زر که از سر اخلاص و معرفت
صرف عزای خامس آل عبا شود
بی شک و شبهه روز قیامت، سوی بهشت
آن سیم و زر به صاحب خود رهنما شود
مقتول شد به مقتل خون، سبط مصطفی
آیا به قاتلش به قیامت چها شود
در حیرتم که سبط نبی را گنه چه بود؟
کز تیغ کین، سر از تن پاکش جدا شود
ظلم و ستم ببین که سر بی تن حسین
گه در تنور و،گه به سر نیزه ها شود
این ظلم کی رواست که جسم مطهرش
پا مال از جفا ز سم اسب ها شود
دیده کدام چشم که طفل رضیع را
حلقوم پاره از دم تیر جفا شود
گوشی کجا شنیده که سقای تشنه کام
دستش کنار نهر،ز پیکر جدا شود
دیده حسین این هم غم تا شود شفیع
روزی که رستخیز قیامت بپا شود
«ترکی»سپید روی شود روز رستخیز
گر شعر او قبول شه کربلا شود
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۶۳ - اشک روان
تا به کی بتوان نهفت اندر دل، این راز نهان را
چند اندر دیده پنهان دارم این اشک روان را
آتشی در سینه ام پنهان بود کز شعلهٔ او
گر کشم آهی ز دل، یکسر بسوزاند جهان را
یارب این آتش که پنهان دارمش در لوح سینه
گر برافروزد بسوزد بند بند استخوان را
به که یاد آرم ز دشت کربلا و کشته گانش
وز فغان و ناله، پر سازم زمین و آسمان را
یاد آرم تشنگی های حسین و اهل بیتش
وز دو چشم خود روان سازم شط اشک روان را
در نظر آرم به خون غلتیدن رعنا جوانان
آن چنان گریم که سوزانم، دل پیر و جوان را
بر حسین از کین جفایی شد که نتوان شرح دادن
ظلم و جور شمر گویم، یا جفای ساربان را
آه از آن دم کز جفا اهریمنی ببرید از کین
بهر یک انگشتر، انگشت سلیمان زمان را
تا ز خون شد ارغوانی، سنبل گیسوی اکبر
در چمن دیگر نخواهم برد نام ارغوان را
آه از آن دم که لیلا از غم مرگ جوانش
همچو حال خود پریشان کرد جعد گیسوان را
آه از آن دم که زینب بر سر نعش برادر
ز آسمان دیدهٔ خود ریخت بر مه اختران را
گفت ای جان برادر! با تن تنها چه سازم؟
چون کنم آرام، از آهنگ محنت کودکان را
خصم هر دم می زند بر کودکانت تازیانه
رحم در دل نیست گویا این جنایت پیشگان را
تو به دشت کربلا ماندی کنار این شهیدان
من به راه شام میر کاروانم این زنان را
تو در این صحرا جوانان را مصاحب باش اما
من به شهر شام غمخواری کنم غمدیدگان را
من به راه شام باشم همسفر با شمر و خولی
توبه کوفه تا ابد همسایگی کن کوفیان را
ای فلک اف بر تو بادا چون ز داس کینه کندی
ریشهٔ ذریهٔ پیغمبر آخر زمان را
شعر «ترکی» گر چه نبود قابل شاه شهیدان
لیک چون آتش بسوزاند قلوب شیعیان را
این رثا را گر بخواند ذاکری با اشک دیده
بشنوند بی شک صدای گریهٔ کروبیان را
چند اندر دیده پنهان دارم این اشک روان را
آتشی در سینه ام پنهان بود کز شعلهٔ او
گر کشم آهی ز دل، یکسر بسوزاند جهان را
یارب این آتش که پنهان دارمش در لوح سینه
گر برافروزد بسوزد بند بند استخوان را
به که یاد آرم ز دشت کربلا و کشته گانش
وز فغان و ناله، پر سازم زمین و آسمان را
یاد آرم تشنگی های حسین و اهل بیتش
وز دو چشم خود روان سازم شط اشک روان را
در نظر آرم به خون غلتیدن رعنا جوانان
آن چنان گریم که سوزانم، دل پیر و جوان را
بر حسین از کین جفایی شد که نتوان شرح دادن
ظلم و جور شمر گویم، یا جفای ساربان را
آه از آن دم کز جفا اهریمنی ببرید از کین
بهر یک انگشتر، انگشت سلیمان زمان را
تا ز خون شد ارغوانی، سنبل گیسوی اکبر
در چمن دیگر نخواهم برد نام ارغوان را
آه از آن دم که لیلا از غم مرگ جوانش
همچو حال خود پریشان کرد جعد گیسوان را
آه از آن دم که زینب بر سر نعش برادر
ز آسمان دیدهٔ خود ریخت بر مه اختران را
گفت ای جان برادر! با تن تنها چه سازم؟
چون کنم آرام، از آهنگ محنت کودکان را
خصم هر دم می زند بر کودکانت تازیانه
رحم در دل نیست گویا این جنایت پیشگان را
تو به دشت کربلا ماندی کنار این شهیدان
من به راه شام میر کاروانم این زنان را
تو در این صحرا جوانان را مصاحب باش اما
من به شهر شام غمخواری کنم غمدیدگان را
من به راه شام باشم همسفر با شمر و خولی
توبه کوفه تا ابد همسایگی کن کوفیان را
ای فلک اف بر تو بادا چون ز داس کینه کندی
ریشهٔ ذریهٔ پیغمبر آخر زمان را
شعر «ترکی» گر چه نبود قابل شاه شهیدان
لیک چون آتش بسوزاند قلوب شیعیان را
این رثا را گر بخواند ذاکری با اشک دیده
بشنوند بی شک صدای گریهٔ کروبیان را
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۶۴ - مشک تتار
بر مشامم بوی یار آشنا آید همی
یا که از طرف چمن، باد صبا آید همی
بوی ناف آهوی چین است یا مشک تتار
یا که بوی خاک دشت کربلا آید همی
گر به دقت بنگری از خاک دشت کربلا
بوی خون اکبر گلگون قبا آید همی
کشته شد در کربلا سبط رسول و تا کنون
بانگ فریاد و فغان از ماسوی آید همی
رود رود مادر قاسم ز سمت خیمه گاه
در عزای قاسم فرخ لقا آید همی
نالهٔ طفلی به گوش دل رسد یارب مرا
یا صدای اصغر از مهد ولا آید همی
شیههٔ اسبی است یا رب یا ز میدان ذوالجناح
واژگون زین، رو بسوی خیمه ها آید همی
از میان مطبخ خولی خروش سوزناک
چون صدای حضرت خیرالنساء آید همی
در دیار شام در کنج خرابه، روز و شب
از اسیران نالهٔ وا غربتا آید همی
از میان تربت غمبار زینب تا ابد
با فغان و ناله، بانگ یا اخا آید همی
گوییا هر لحظه در بزم یزید بی حیا
صوت قرآن خواندن از طشت طلا آید همی
«ترکیا» در ماتم شاه شهیدان تا به حشر
خون دل، از دیدهٔ شاه و گدا آید همی
یا که از طرف چمن، باد صبا آید همی
بوی ناف آهوی چین است یا مشک تتار
یا که بوی خاک دشت کربلا آید همی
گر به دقت بنگری از خاک دشت کربلا
بوی خون اکبر گلگون قبا آید همی
کشته شد در کربلا سبط رسول و تا کنون
بانگ فریاد و فغان از ماسوی آید همی
رود رود مادر قاسم ز سمت خیمه گاه
در عزای قاسم فرخ لقا آید همی
نالهٔ طفلی به گوش دل رسد یارب مرا
یا صدای اصغر از مهد ولا آید همی
شیههٔ اسبی است یا رب یا ز میدان ذوالجناح
واژگون زین، رو بسوی خیمه ها آید همی
از میان مطبخ خولی خروش سوزناک
چون صدای حضرت خیرالنساء آید همی
در دیار شام در کنج خرابه، روز و شب
از اسیران نالهٔ وا غربتا آید همی
از میان تربت غمبار زینب تا ابد
با فغان و ناله، بانگ یا اخا آید همی
گوییا هر لحظه در بزم یزید بی حیا
صوت قرآن خواندن از طشت طلا آید همی
«ترکیا» در ماتم شاه شهیدان تا به حشر
خون دل، از دیدهٔ شاه و گدا آید همی
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۶۵ - صاحب عزا
به بزم ماتم سبط نبی باشد خدا حاضر
در آن ماتم سرا باشد جناب مصطفی حاضر
بساط زیر پای مردم از بال ملک باشد
در آن بزمی که باشد شافع روز جزا حاضر
بود دور از مروت، با درونی شاد بنشستن
به هر بزم عزا کآنجا بود صاحب عزا حاضر
تکبر کم کن ای دل! با ادب بنشین در آن مجلس
که می باشد در آن مجلس، علی مرتضی حاضر
به زانوی الم سر را بنه گردن مکش زیرا
که باشد مو پریشان، حضرت خیرالنساء حاضر
عزای سرور لب تشنه گان، هر جا شود بر پا
بود روح تمام انبیاء و اولیاء حاضر
عزاداری کن از بهر حسین ابن علی زیرا
بود در بزم سوگ او امام مجتبی حاضر
بیاد آور گه جان دادن فرزند زهرا را
که بر بالین نبودش کس، به جز شمر دغا حاضر
اگر در عالم صورت، کسی حاضر نبود اما
به معنی بود جدش با تمام انبیا حاضر
کسی یارای سر ببریدنش از تن نبود آری
اگر آنجا نبودی شمر شوم بی حیا حاضر
شدند از بهر قتل آن شه بی کس، در آن صحرا
به حکم زادهٔ مرجانه، فوج اشقیا حاضر
پی خون ریزی آن پادشاه یثرب و بطحا
سپاه کوفیان کردند تیغ و نیزه ها حاضر
بیاد نینوای او بسان نی، نوا سر کن
نبودی آن زمان چون در دیار نینوا حاضر
عزاداری شاه کربلا را «ترکیا» اینک
غنیمت دان نبودی گر به دشت کربلا حاضر
در آن ماتم سرا باشد جناب مصطفی حاضر
بساط زیر پای مردم از بال ملک باشد
در آن بزمی که باشد شافع روز جزا حاضر
بود دور از مروت، با درونی شاد بنشستن
به هر بزم عزا کآنجا بود صاحب عزا حاضر
تکبر کم کن ای دل! با ادب بنشین در آن مجلس
که می باشد در آن مجلس، علی مرتضی حاضر
به زانوی الم سر را بنه گردن مکش زیرا
که باشد مو پریشان، حضرت خیرالنساء حاضر
عزای سرور لب تشنه گان، هر جا شود بر پا
بود روح تمام انبیاء و اولیاء حاضر
عزاداری کن از بهر حسین ابن علی زیرا
بود در بزم سوگ او امام مجتبی حاضر
بیاد آور گه جان دادن فرزند زهرا را
که بر بالین نبودش کس، به جز شمر دغا حاضر
اگر در عالم صورت، کسی حاضر نبود اما
به معنی بود جدش با تمام انبیا حاضر
کسی یارای سر ببریدنش از تن نبود آری
اگر آنجا نبودی شمر شوم بی حیا حاضر
شدند از بهر قتل آن شه بی کس، در آن صحرا
به حکم زادهٔ مرجانه، فوج اشقیا حاضر
پی خون ریزی آن پادشاه یثرب و بطحا
سپاه کوفیان کردند تیغ و نیزه ها حاضر
بیاد نینوای او بسان نی، نوا سر کن
نبودی آن زمان چون در دیار نینوا حاضر
عزاداری شاه کربلا را «ترکیا» اینک
غنیمت دان نبودی گر به دشت کربلا حاضر
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۶۶ - عزای سبط نبی
ظلمی که بر حسین علی شد به کربلا
کس در جهان ندیده چنین ظلمی برملا
تنها همین نه مردم ایران بپا کنند
بزم عزای سبط نبی را به خانه ها
در هند و، سند و، بلخ و، بخارا و، زنگ و، روم
هر ساله بزم تعزیه اش می شود بپا
قوم هنود از سر صدق و صفا دهند
در روز قتل ماه محرم نیازها
جمعی ز هندوان حسینی به ملک هند
اخلاصشان بود به حسین بیشتر ز ما
هیزم کنند جمع و فروزند آتشی
کز شعله اش کباب شود مرغ در هوا
دیدم به چشم خویش که آن پاک نیتان
گویند یا حسین و در آتش نهند پا
آتش به جسمش نکند گرمیش اثر
دارم یقین زنام حسین می کند حیا
جایی که می کنند عزادرایش هنود
گر شیعه جان فدا ننماید زهی خطا
یا رب حسین که این همه دارد جلال و جاه
شمر لعین برید سرش از قفا چرا؟
جرمش کدام بود و، گناهش چه، کز ستم؟
لب تشنه ساختند سر از پیکرش جدا
انداختند پیکر او را به روی خاک
کردند از جفا سر او را به نیزه ها
این در چه مذهبی بود و در چه ملتی
لب تشنه سربرند کسی، وانگه از قفا
کاش آن زمان،که خون گلویش به خاک ریخت
نازل شدی به خلق جهان، ز آسمان بلا
کاش آن زمان، کشتی عمرش بهم شکست
یکباره کائنات، شدی غرقهٔ فنا
کاش آن زمان، که روح شد از جسم او برون
روح جهانیان شدی از جسمشان جدا
کاش آن زمان، که شمر لگد زد به سینه اش
ارکان نه فلک، شدی از یکدیگر جدا
کاش آن زمان، که کرد فدا جان به راه دوست
جان های شیعیان، همه او را شدی فدا
کاش آن زمان، خراب شدی آسمان که شد
چوب یزید بر لب و دندانش آشنا
«ترکی» اگر تو دعوی اسلام می کنی
کمتر ز هندویی نتوان شد در این عزا
کس در جهان ندیده چنین ظلمی برملا
تنها همین نه مردم ایران بپا کنند
بزم عزای سبط نبی را به خانه ها
در هند و، سند و، بلخ و، بخارا و، زنگ و، روم
هر ساله بزم تعزیه اش می شود بپا
قوم هنود از سر صدق و صفا دهند
در روز قتل ماه محرم نیازها
جمعی ز هندوان حسینی به ملک هند
اخلاصشان بود به حسین بیشتر ز ما
هیزم کنند جمع و فروزند آتشی
کز شعله اش کباب شود مرغ در هوا
دیدم به چشم خویش که آن پاک نیتان
گویند یا حسین و در آتش نهند پا
آتش به جسمش نکند گرمیش اثر
دارم یقین زنام حسین می کند حیا
جایی که می کنند عزادرایش هنود
گر شیعه جان فدا ننماید زهی خطا
یا رب حسین که این همه دارد جلال و جاه
شمر لعین برید سرش از قفا چرا؟
جرمش کدام بود و، گناهش چه، کز ستم؟
لب تشنه ساختند سر از پیکرش جدا
انداختند پیکر او را به روی خاک
کردند از جفا سر او را به نیزه ها
این در چه مذهبی بود و در چه ملتی
لب تشنه سربرند کسی، وانگه از قفا
کاش آن زمان،که خون گلویش به خاک ریخت
نازل شدی به خلق جهان، ز آسمان بلا
کاش آن زمان، کشتی عمرش بهم شکست
یکباره کائنات، شدی غرقهٔ فنا
کاش آن زمان، که روح شد از جسم او برون
روح جهانیان شدی از جسمشان جدا
کاش آن زمان، که شمر لگد زد به سینه اش
ارکان نه فلک، شدی از یکدیگر جدا
کاش آن زمان، که کرد فدا جان به راه دوست
جان های شیعیان، همه او را شدی فدا
کاش آن زمان، خراب شدی آسمان که شد
چوب یزید بر لب و دندانش آشنا
«ترکی» اگر تو دعوی اسلام می کنی
کمتر ز هندویی نتوان شد در این عزا
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۶۷ - عاشق صادق
عاشق آن باشد که شرط عشق را آرد به جا
در فنای خویشتن معشوق را سازد رضا
عاشق آن باشد که گر برند بندش را زبند
در مقام جان فشانی نی نعم گوید نه لا
عاشق آن باشد که نبود در غم اهل و عیال
خویش را سازد مجرد از تمام ماسوی
جان فدای همت آن عاشق صادق که کرد
در ره معشوق، ترک جان و مال و اقربا
هیچ دانی کیست آن عاشق، که در راه حبیب
کرد ترک جان و مال و هستی خود از وفا
باشد آن عاشق، فروغ دیدهٔ زهرا حسین
لالهٔ خونین داغستان دشت کربلا
تا قدم بنهاد آن شور آفرین راه عشق
در ره معشوق، کرد از شوق، جان و سر فدا
چون خیل الله، در قربانگه کرب وبلا
کرد اکبر را فدای دوست در کوه منا
در منای قرب حق، قربا نیش مقبول شد
کربلایش زان سبب شد کعبهٔ اهل صفا
با وجود آنکه بودی آب مهر مادرش
شمر با خنجر بریدش تشنه لب، سر از قفا
خوش به بازار شهادت، او شفاعت را خرید
همتش نازم که کرد آخر به عهد خود وفا
ای حسین ای عاشق جانباز عشق ذوالجلال
کن نظر از مهر سوی عاشق غم مبتلا
عاشقان کوی تو هر چند بسیارند لیک
«ترکی» افسرده از عشق تو افتاده زپا
در فنای خویشتن معشوق را سازد رضا
عاشق آن باشد که گر برند بندش را زبند
در مقام جان فشانی نی نعم گوید نه لا
عاشق آن باشد که نبود در غم اهل و عیال
خویش را سازد مجرد از تمام ماسوی
جان فدای همت آن عاشق صادق که کرد
در ره معشوق، ترک جان و مال و اقربا
هیچ دانی کیست آن عاشق، که در راه حبیب
کرد ترک جان و مال و هستی خود از وفا
باشد آن عاشق، فروغ دیدهٔ زهرا حسین
لالهٔ خونین داغستان دشت کربلا
تا قدم بنهاد آن شور آفرین راه عشق
در ره معشوق، کرد از شوق، جان و سر فدا
چون خیل الله، در قربانگه کرب وبلا
کرد اکبر را فدای دوست در کوه منا
در منای قرب حق، قربا نیش مقبول شد
کربلایش زان سبب شد کعبهٔ اهل صفا
با وجود آنکه بودی آب مهر مادرش
شمر با خنجر بریدش تشنه لب، سر از قفا
خوش به بازار شهادت، او شفاعت را خرید
همتش نازم که کرد آخر به عهد خود وفا
ای حسین ای عاشق جانباز عشق ذوالجلال
کن نظر از مهر سوی عاشق غم مبتلا
عاشقان کوی تو هر چند بسیارند لیک
«ترکی» افسرده از عشق تو افتاده زپا
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۶۸ - نخل قامت
به نجف گذر کن ایا صبا تو زکربلا ز ره وفا
به علی بگو که شهید شد پسر عزیز تو از جفا
تو شه سریر فتوتی، در بحر جود و مروتی
ز نجف بیا تو به کربلا به حسین خود نظری نما
لب خشک و دیدهٔ پر زنم، نظرش بود به سوی حرم
که ز تیغ قاتل سنگ دل، سر او بریده شد از قفا
شده نخل قامت او نگون، رخ او ز خون شده لاله گون
تن او فتاده به بحر خون، سر او به ناوک نیزه ها
تن نازپرور اکبرش ، شده چاک چاک برابرش
ز بدن دو دست برادرش، شده از جفای خسان جدا
ز جفا سکینه یتیم شد، دل او ز غصه دو نیم شد
به دیار غم چو مقیم شد، به فغان کشید ز دل نوا
تو به بزم شام کن گذر، بنما به طشت طلا نظر
بنگر تو چوب یزید را به لب حسین خود آشنا
به خدا که «ترکی» خسته دل،به عزای سبط نبی مدام
نه عجب که خون جگر چکد ز دو دیده اش به غم و عزا
به علی بگو که شهید شد پسر عزیز تو از جفا
تو شه سریر فتوتی، در بحر جود و مروتی
ز نجف بیا تو به کربلا به حسین خود نظری نما
لب خشک و دیدهٔ پر زنم، نظرش بود به سوی حرم
که ز تیغ قاتل سنگ دل، سر او بریده شد از قفا
شده نخل قامت او نگون، رخ او ز خون شده لاله گون
تن او فتاده به بحر خون، سر او به ناوک نیزه ها
تن نازپرور اکبرش ، شده چاک چاک برابرش
ز بدن دو دست برادرش، شده از جفای خسان جدا
ز جفا سکینه یتیم شد، دل او ز غصه دو نیم شد
به دیار غم چو مقیم شد، به فغان کشید ز دل نوا
تو به بزم شام کن گذر، بنما به طشت طلا نظر
بنگر تو چوب یزید را به لب حسین خود آشنا
به خدا که «ترکی» خسته دل،به عزای سبط نبی مدام
نه عجب که خون جگر چکد ز دو دیده اش به غم و عزا
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۶۹ - چشمهٔ خون
ای ز غمت دل فسرده آدم و حوا
خسته ز داغت روان مریم و عیسی
ای به عزایت چکیده در عوض اشک
خون دل از چشم خلق عالم بالا
غرق نشد از چه رو سفینهٔ گیتی
چون تو شدی تشنه کشته، بر لب دریا
جسم شریفت ز صدر زین، چو نگون شد
چشمهٔ خون شد روان، ز دیدهٔ زهرا
تا به سر نیزه شد بلند سر تو
ناله برآمد زنای نیزه اعدا
بیضه بیضا گرفت تا به سر نی
گشت هویدا سرت، چو بیضهٔ بیضا
پیکر عریان چاک چاک تو از کین
بود سه روز و دو شب، به دامن صحرا
کرد جدا اهرمن ز دست تو انگشت
از پی انگشتری که برد به یغما
سینهٔ تو خورد شد ز سم ستوران
کهنه لباس تو گشت غارت اعدا
شمس رخت تا غروب کرد به مطبخ
روز سیه شد به خلق، چون شب ظلما
خواندن قرآن، سر تو بر سر نیزه
تاب ز زینب ربود و صبر ز لیلا
هر که نگرید به یاد غربتت امروز
غصه خورد، در شفاعت تو به فردا
از غمت ای تشنه لب! زدیدهٔ «ترکی»
اشک روان جاری است دریا دریا
خسته ز داغت روان مریم و عیسی
ای به عزایت چکیده در عوض اشک
خون دل از چشم خلق عالم بالا
غرق نشد از چه رو سفینهٔ گیتی
چون تو شدی تشنه کشته، بر لب دریا
جسم شریفت ز صدر زین، چو نگون شد
چشمهٔ خون شد روان، ز دیدهٔ زهرا
تا به سر نیزه شد بلند سر تو
ناله برآمد زنای نیزه اعدا
بیضه بیضا گرفت تا به سر نی
گشت هویدا سرت، چو بیضهٔ بیضا
پیکر عریان چاک چاک تو از کین
بود سه روز و دو شب، به دامن صحرا
کرد جدا اهرمن ز دست تو انگشت
از پی انگشتری که برد به یغما
سینهٔ تو خورد شد ز سم ستوران
کهنه لباس تو گشت غارت اعدا
شمس رخت تا غروب کرد به مطبخ
روز سیه شد به خلق، چون شب ظلما
خواندن قرآن، سر تو بر سر نیزه
تاب ز زینب ربود و صبر ز لیلا
هر که نگرید به یاد غربتت امروز
غصه خورد، در شفاعت تو به فردا
از غمت ای تشنه لب! زدیدهٔ «ترکی»
اشک روان جاری است دریا دریا