عبارات مورد جستجو در ۷۷۵ گوهر پیدا شد:
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۹
زبدة الاخوان فصیح خوش کلام
صاحب نظم و مقالات فصیح
آن که در شعر و معما روز و شب
میستودش دهر مخفی و صریح
از صبوح و باده او را گشته بود
چهرهٔ شخص کمالاتش صبیح
ناگه از بیداد صیاد اجل
داد جان بر باد چون صید ذبیح
بهر تاریخ وفاتش چون نیافت
عقل دوراندیش تاریخ صحیح
کرده بر مدت فزون یک سال و گفت
حیف و صد حیف از کمالات فصیح
صاحب نظم و مقالات فصیح
آن که در شعر و معما روز و شب
میستودش دهر مخفی و صریح
از صبوح و باده او را گشته بود
چهرهٔ شخص کمالاتش صبیح
ناگه از بیداد صیاد اجل
داد جان بر باد چون صید ذبیح
بهر تاریخ وفاتش چون نیافت
عقل دوراندیش تاریخ صحیح
کرده بر مدت فزون یک سال و گفت
حیف و صد حیف از کمالات فصیح
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۲۰ - وله فی مرثیه
گلبرگ نو دمیدهٔ محمد تقی که بود
پاکیزه طینت و ملکی خوی و پاکزاد
در باغ دهر نشو و نمائی نیافته
از تند باد حادثه ناگاه شد به باد
در چشمه سار چشم زند دیدهٔ پدر
صد جوی خون ز هجر گل روی خود گشاد
ای همنشین اگر طلبند از تو همدمان
تاریخ آن لطیف گل گلشن مراد
بلبل صفت برآر ز دل نالهٔ حزین
وان گه بگوی رفت چو برگ گلی به باد
پاکیزه طینت و ملکی خوی و پاکزاد
در باغ دهر نشو و نمائی نیافته
از تند باد حادثه ناگاه شد به باد
در چشمه سار چشم زند دیدهٔ پدر
صد جوی خون ز هجر گل روی خود گشاد
ای همنشین اگر طلبند از تو همدمان
تاریخ آن لطیف گل گلشن مراد
بلبل صفت برآر ز دل نالهٔ حزین
وان گه بگوی رفت چو برگ گلی به باد
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۲۶
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۴۱ - وله ایضا
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۴۶ - وله ایضا در رثاء
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۵۰ - وله ایضا
ز ارباب دنیا که دارد جهان
به ذات جهاندارشان افتخار
اجل را پی غارت نقد جان
چو با میرزا احمد افتاد کار
در آن ماتم از دست غم چاک شد
لباس سکون بر تن روزگار
چو از نامجویان نزد خیری
به آیین او نبوت اشتهار
برای زمان سفر کردنش
ازین دار فانی بدارالقرار
شود تا دو تاریخ یکسان عدد
در آحاد اخوات آن آشکار
بگو آه از آن خیر نامجو
بگو وای از آن تاجر تابدار
به ذات جهاندارشان افتخار
اجل را پی غارت نقد جان
چو با میرزا احمد افتاد کار
در آن ماتم از دست غم چاک شد
لباس سکون بر تن روزگار
چو از نامجویان نزد خیری
به آیین او نبوت اشتهار
برای زمان سفر کردنش
ازین دار فانی بدارالقرار
شود تا دو تاریخ یکسان عدد
در آحاد اخوات آن آشکار
بگو آه از آن خیر نامجو
بگو وای از آن تاجر تابدار
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۵۲
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۵۶ - در مرثیهٔ میرزا غیاثالدین
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۶۰ - وله ایضا
دلا بنگر این بیمحابا فلک را
که شد تا چه غایت به بیداد مایل
ز روی زمین گردی انگیخت آسان
که کار زمین و زمان ساخت مشکل
چنان بست آن سنگ دل دست ما را
که خورشید را رو بینداید از گل
اجل شد دلیر این چنین هم که ریزد
به کام مسیح زمان زهر قاتل
انیس سلاطین جلیس خواقین
سپهر معارف جهان فضائل
سمی نبی نور دین ماه ملت
محمد ملک ذات قدسی خصائل
حکیمی که سد متین علاجش
میان حیات او اجل بود حایل
مسیحا دمی کز دمش روح رفته
شدی باز در پیکر مرغ بسمل
افاضل پناهی که در سایهٔ او
شدی کمترین ذرهٔ خورشید کامل
چو شهباز مرغ بلند آشیانش
ز همت فکند از جهان بر جنان ظل
نمودند از بهر تاریخ فوتش
به دیباچهٔ خاطر و صفحهٔ دل
حکیمان رقم سرور اهل حکمت
افاضل پناهان پناه افاضل
که شد تا چه غایت به بیداد مایل
ز روی زمین گردی انگیخت آسان
که کار زمین و زمان ساخت مشکل
چنان بست آن سنگ دل دست ما را
که خورشید را رو بینداید از گل
اجل شد دلیر این چنین هم که ریزد
به کام مسیح زمان زهر قاتل
انیس سلاطین جلیس خواقین
سپهر معارف جهان فضائل
سمی نبی نور دین ماه ملت
محمد ملک ذات قدسی خصائل
حکیمی که سد متین علاجش
میان حیات او اجل بود حایل
مسیحا دمی کز دمش روح رفته
شدی باز در پیکر مرغ بسمل
افاضل پناهی که در سایهٔ او
شدی کمترین ذرهٔ خورشید کامل
چو شهباز مرغ بلند آشیانش
ز همت فکند از جهان بر جنان ظل
نمودند از بهر تاریخ فوتش
به دیباچهٔ خاطر و صفحهٔ دل
حکیمان رقم سرور اهل حکمت
افاضل پناهان پناه افاضل
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۶۲ - ایضا در مرثیه
قاضی آن عالم اسرار قدر
که خرد خواندیش استاد عقول
یعنی آن مفتی احکام نبی
کز ره صدق نمیکرد عدول
آن که کلک دو زبانش بودی
کتب آرار ز فروع و ز اصول
وانکه تاج سر معقولات است
هرچه هست از سخنانش منقول
هم سما رفعت و سامی رتبت
هم سمی شه دین زوج بتول
بی ملالی چو شد از عالم کرد
عالمی را ز غم خویش ملول
بهر او کرد دو تاریخ ادا
زین دو مصراع روان طبع فضول
آه از آن عالم اسرار قدر
وای ازان مفتی احکام رسول
که خرد خواندیش استاد عقول
یعنی آن مفتی احکام نبی
کز ره صدق نمیکرد عدول
آن که کلک دو زبانش بودی
کتب آرار ز فروع و ز اصول
وانکه تاج سر معقولات است
هرچه هست از سخنانش منقول
هم سما رفعت و سامی رتبت
هم سمی شه دین زوج بتول
بی ملالی چو شد از عالم کرد
عالمی را ز غم خویش ملول
بهر او کرد دو تاریخ ادا
زین دو مصراع روان طبع فضول
آه از آن عالم اسرار قدر
وای ازان مفتی احکام رسول
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۶۴ - در رثاء
دلا چو ابر بهاری به نوحه و زاری
به بار اشگ جگر گون ز دیده پرنم
که بهر تعزیه خواجه شاه منصور است
لباس چرخ کبود از مصیبت و ماتم
فغان که زود همای وجود او فرمود
ز باغ دهر توجه به آشیان عدم
کسی ز اهل کرم چون نبود بهتر ازو
درین زمانه به لطف خصال و حسن شیم
به لوح تربت وی از برای تاریخش
نوشت کلک قضا بهترین اهل کرم
به بار اشگ جگر گون ز دیده پرنم
که بهر تعزیه خواجه شاه منصور است
لباس چرخ کبود از مصیبت و ماتم
فغان که زود همای وجود او فرمود
ز باغ دهر توجه به آشیان عدم
کسی ز اهل کرم چون نبود بهتر ازو
درین زمانه به لطف خصال و حسن شیم
به لوح تربت وی از برای تاریخش
نوشت کلک قضا بهترین اهل کرم
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۶۵ - در مرثیه یکی از اکابر فرماید
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۶۸ - وله ایضا
فارس میدان معنی حامدی بینظیر
آن که بود از بدو فطرت از سخندانان تمام
طبعش از شوخی چو میلی داشت از اندازه بیش
با رخ گلفام و چشم شوخ و قد خوش خرام
شد مریض عشق و دردش بس که بی درمان فتاد
میکشیدش خوش از کف توسن مستی لگام
در قیام این قیامت دل گمانی برد و گفت
دور گوئی شد بهی زان شاعر شیرین کلام
چون یقین گشت این گمان از گفتهٔ موزون دل
بهر تاریخ او برون آمد دو تاریخ تمام
آن که بود از بدو فطرت از سخندانان تمام
طبعش از شوخی چو میلی داشت از اندازه بیش
با رخ گلفام و چشم شوخ و قد خوش خرام
شد مریض عشق و دردش بس که بی درمان فتاد
میکشیدش خوش از کف توسن مستی لگام
در قیام این قیامت دل گمانی برد و گفت
دور گوئی شد بهی زان شاعر شیرین کلام
چون یقین گشت این گمان از گفتهٔ موزون دل
بهر تاریخ او برون آمد دو تاریخ تمام
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۷۲ - در مرثیه گوید
باز طوفان اجل نابود ساخت
گوهری از قلزم ز خار علم
باز دست مرگ بیهنگام کند
میوهای بایسته از اشجار علم
آن که در طفلی ز استعداد ذات
بود پیدا در رخش آثار علم
وانکه در مهد از جبینش مینمود
جوهر خالص گران مقدار علم
سعد اصغر آن که سعد اکبرش
میستود از پرتو انوار علم
بود آن گلدسته چون از نازکی
زیب گلزار طراوت بار علم
رفت و گفت از بهر تاریخش خرد
آه از آن گلدسته بازار علم
گوهری از قلزم ز خار علم
باز دست مرگ بیهنگام کند
میوهای بایسته از اشجار علم
آن که در طفلی ز استعداد ذات
بود پیدا در رخش آثار علم
وانکه در مهد از جبینش مینمود
جوهر خالص گران مقدار علم
سعد اصغر آن که سعد اکبرش
میستود از پرتو انوار علم
بود آن گلدسته چون از نازکی
زیب گلزار طراوت بار علم
رفت و گفت از بهر تاریخش خرد
آه از آن گلدسته بازار علم
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۷۶ - وله ایضا
اگر خرمنی را تبه کرد برقی
که دودش گذر کرد از چرخ گردون
وگر خانهای را ز جا کند سیلی
که صد دیده گردیده چون ابر نیسان
وگر بحر جمعیتی خورده برهم
که یک شهر را پرتوش کرده ویران
اجل گرد ماتم رسانیده دیگر
ز صحرای غبرا به ایوان کیهان
چو موجی زد این بحر یارب که یک سر
تبه گشت و برخاست صد گونه طوفان
چو باد مخالف برآمد که یک گل
تلف گشت و صد خار ازو ماند برجان
که داد ای فلک آخرین تیغ کینت
که پیوند یاران بریدی بدین سان
که کرد ای سپهر این قدرها دلیرت
که کار به این مشکلی کردی آسان
چه مقصود بودت که یک دودمان را
چراغ فرح کشتی از باد حرمان
زدی بیمحل چنگ در حبیب عمرش
دریدی ز سنگین دلی تا به دامان
تو را از دل آمد که آن تازه گل را
کنی همچو خاشاک با خاک یکسان
تو چون کندی از باغ جان گلبنی را
که گل بوی گل داشت از نکهت آن
تو چون جیب جان پاره کردی گلی را
که میآمدش بوی جان از گریبان
درین ماتم ای دوستان دور نبود
اگر از دل دشمنان خیزد افغان
سزد گر ازین غصهٔ بدخواه صد ره
گزد پشت دست تاسف به دندان
چو او بود مقصود و گلزار هستی
پدر را درین برک ریزنده بستان
چو گلدستهای بود آن نخل نورس
که از گلشن جانش آورد دوران
همان به که از بهر تاریخ فوتش
به کلک بدایع رقم خوش نویسان
نویسند مقصود گلزار هستی
نگارند گلدستهٔ گلشن جان
که دودش گذر کرد از چرخ گردون
وگر خانهای را ز جا کند سیلی
که صد دیده گردیده چون ابر نیسان
وگر بحر جمعیتی خورده برهم
که یک شهر را پرتوش کرده ویران
اجل گرد ماتم رسانیده دیگر
ز صحرای غبرا به ایوان کیهان
چو موجی زد این بحر یارب که یک سر
تبه گشت و برخاست صد گونه طوفان
چو باد مخالف برآمد که یک گل
تلف گشت و صد خار ازو ماند برجان
که داد ای فلک آخرین تیغ کینت
که پیوند یاران بریدی بدین سان
که کرد ای سپهر این قدرها دلیرت
که کار به این مشکلی کردی آسان
چه مقصود بودت که یک دودمان را
چراغ فرح کشتی از باد حرمان
زدی بیمحل چنگ در حبیب عمرش
دریدی ز سنگین دلی تا به دامان
تو را از دل آمد که آن تازه گل را
کنی همچو خاشاک با خاک یکسان
تو چون کندی از باغ جان گلبنی را
که گل بوی گل داشت از نکهت آن
تو چون جیب جان پاره کردی گلی را
که میآمدش بوی جان از گریبان
درین ماتم ای دوستان دور نبود
اگر از دل دشمنان خیزد افغان
سزد گر ازین غصهٔ بدخواه صد ره
گزد پشت دست تاسف به دندان
چو او بود مقصود و گلزار هستی
پدر را درین برک ریزنده بستان
چو گلدستهای بود آن نخل نورس
که از گلشن جانش آورد دوران
همان به که از بهر تاریخ فوتش
به کلک بدایع رقم خوش نویسان
نویسند مقصود گلزار هستی
نگارند گلدستهٔ گلشن جان
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۷۷ - وله ایضا
چو خواجه میر حسن آن جهان عز و وقار
ازین جهان به جهان دگر گرفت وطن
وز آشیان بقا شاهباز همت او
هوای خلد برین کرد ازین خجسته چمن
سرشک ماتمیان در عزای او گردید
چو سیل حادثه در بر و بحر شورافکن
خرد چو خواست ز هم اسم او به ایمائی
شود وسیله تاریخ او بوجه حسن
به عقل گفت که خوش دایهایست عمر ولی
گذشت از سر این دایه خواجه میرحسن
ازین جهان به جهان دگر گرفت وطن
وز آشیان بقا شاهباز همت او
هوای خلد برین کرد ازین خجسته چمن
سرشک ماتمیان در عزای او گردید
چو سیل حادثه در بر و بحر شورافکن
خرد چو خواست ز هم اسم او به ایمائی
شود وسیله تاریخ او بوجه حسن
به عقل گفت که خوش دایهایست عمر ولی
گذشت از سر این دایه خواجه میرحسن
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۸۰ - در مرثیهٔ شاه زاده سلطان حسین
ناگه از طبعم مشام دل شنید
بوی طوفان خیزی کون و مکان
بهر آن گردید نطقم نوحه گر
کز اجل دی میر زرین افسران
مالک گردون شکوه کامکار
کامل عالی سریر کامران
زین ملک و سلطانت سلطان حسین
شهسوار نامدار نوجوان
شد روان با هودج گردون اساس
بهر سیر ملک فردوس از جهان
زان الم انس و ملک یک سر شدند
اهل ماتم بر زمین و اسمان
وز پی سال وفاتش از جمل
بست دل گویا طلسمی در زبان
و آن طلسم از شانزده مصرع بود
کلک عاجل را ز فکرم بر زبان
بوی طوفان خیزی کون و مکان
بهر آن گردید نطقم نوحه گر
کز اجل دی میر زرین افسران
مالک گردون شکوه کامکار
کامل عالی سریر کامران
زین ملک و سلطانت سلطان حسین
شهسوار نامدار نوجوان
شد روان با هودج گردون اساس
بهر سیر ملک فردوس از جهان
زان الم انس و ملک یک سر شدند
اهل ماتم بر زمین و اسمان
وز پی سال وفاتش از جمل
بست دل گویا طلسمی در زبان
و آن طلسم از شانزده مصرع بود
کلک عاجل را ز فکرم بر زبان
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۸۲ - در ماده تاریخ گوید
دلافروز شمع شبستان انس
چراغ بدر ز بده دودمان
گل کم بقا سرو کوته حیات
نهال خزان دیده پیش از خزان
درخشان سهیل سریع الغروب
بدیع زمانه بدیع الزمان
مه چارده سالهای کام یافت
مه چارده را باو توامان
درین بزم فانی به کوشش رساند
فلک نغمه ارجعی ناگهان
دمی کز در او در آمد اجل
برآمد غریو از زمین و زمان
چو او بر زبان راند حرف وداع
پدر نطق را تیغ زد بر زبان
چو پیک اجل دامن او گرفت
دردیدند یاران گریبان جان
چو او ساغر مرگ بر لب نهاد
لب از کردهٔ خود گزید آسمان
چو او چشم برهم نهاد از قضا
شد از غصهٔ چشم قدر خون فشان
چو او در جوانی کفن پوشد شد
سیهپوش گشتند پیر و جوان
چو او گشت بر اسب چوبین سوار
سوار فلک را ز کف شد عنان
چو تابوت او شد روان همچو تیر
ز بار الم گشت قدها کمان
چو شد مهد آن ناز پرور زمین
بلرزید بر خود زمین و زمان
پسر رفت و یار پدر شد جنون
جنونی که کردش به صحرا دوان
جنونی که مجنون اگر داشتی
برآوردی از کوه و هامون فغان
به چشم خود از گریه نزدیک شد
که نگذارد از روشنائی نشان
چو از گریهاش مینمودند منع
به زاری همی گفت کای دوستان
بدیعالزمان رفته از دیدهام
که بیاو مبیناد چشمم چشم جهان
چو این بیت برخواند تاریخ وی
شد از اولیم مصرع او عیان
چراغ بدر ز بده دودمان
گل کم بقا سرو کوته حیات
نهال خزان دیده پیش از خزان
درخشان سهیل سریع الغروب
بدیع زمانه بدیع الزمان
مه چارده سالهای کام یافت
مه چارده را باو توامان
درین بزم فانی به کوشش رساند
فلک نغمه ارجعی ناگهان
دمی کز در او در آمد اجل
برآمد غریو از زمین و زمان
چو او بر زبان راند حرف وداع
پدر نطق را تیغ زد بر زبان
چو پیک اجل دامن او گرفت
دردیدند یاران گریبان جان
چو او ساغر مرگ بر لب نهاد
لب از کردهٔ خود گزید آسمان
چو او چشم برهم نهاد از قضا
شد از غصهٔ چشم قدر خون فشان
چو او در جوانی کفن پوشد شد
سیهپوش گشتند پیر و جوان
چو او گشت بر اسب چوبین سوار
سوار فلک را ز کف شد عنان
چو تابوت او شد روان همچو تیر
ز بار الم گشت قدها کمان
چو شد مهد آن ناز پرور زمین
بلرزید بر خود زمین و زمان
پسر رفت و یار پدر شد جنون
جنونی که کردش به صحرا دوان
جنونی که مجنون اگر داشتی
برآوردی از کوه و هامون فغان
به چشم خود از گریه نزدیک شد
که نگذارد از روشنائی نشان
چو از گریهاش مینمودند منع
به زاری همی گفت کای دوستان
بدیعالزمان رفته از دیدهام
که بیاو مبیناد چشمم چشم جهان
چو این بیت برخواند تاریخ وی
شد از اولیم مصرع او عیان
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۸۳ - ایضا در مرثیه گوید
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۸۹