عبارات مورد جستجو در ۱۳۷ گوهر پیدا شد:
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸۱
نیست کس را به حسن روی تو قیل
چه توان گفت روشن است دلیل
با لیت چشم را مضایقه چیست
م ت کی دیده به نقل بخیل
می کشد سر ز خاک پای تو زلف
راست است این سخن که کل طویل
دل سنگین تو به جانب مهر
نکند با هزار جر ثقیل
غم تو خوردم آنگهی کشتی
خوبها پیش خورد کرد فتیل
دین و دنیا فشاند بر تو کمال
که همین داشت از کثیر و قلیل
چه توان گفت روشن است دلیل
با لیت چشم را مضایقه چیست
م ت کی دیده به نقل بخیل
می کشد سر ز خاک پای تو زلف
راست است این سخن که کل طویل
دل سنگین تو به جانب مهر
نکند با هزار جر ثقیل
غم تو خوردم آنگهی کشتی
خوبها پیش خورد کرد فتیل
دین و دنیا فشاند بر تو کمال
که همین داشت از کثیر و قلیل
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۹۱۳
نداند قدر حسنت کس به از تو
که خاک پای خود روبی به گیسو
شراب حسن پتوشی ز لبها
در آید زلف از آن پیشت به زانو
از رویت مشتبه شد قبله بر خلق
سوی محراب اشارت کن به ابرو
به من حلوای لب متمای گفتم
اگر دست آورم در گردن تو
به حسن از ماه میچربی و پروین
اگر منکر شوند اینکه ترازو
سر رقص است امشب ماه ما را
بزن بر نی زنان بانگی که دف کو
کمال امشب سماع عاشقان است
چنین شبها نشاید رقص پهلو
که خاک پای خود روبی به گیسو
شراب حسن پتوشی ز لبها
در آید زلف از آن پیشت به زانو
از رویت مشتبه شد قبله بر خلق
سوی محراب اشارت کن به ابرو
به من حلوای لب متمای گفتم
اگر دست آورم در گردن تو
به حسن از ماه میچربی و پروین
اگر منکر شوند اینکه ترازو
سر رقص است امشب ماه ما را
بزن بر نی زنان بانگی که دف کو
کمال امشب سماع عاشقان است
چنین شبها نشاید رقص پهلو
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۹۱۸
ای با لب شیرین سخنت تلخ فتاده
شد در همه خلق از نمکت شور زیاده
ابروت کمان بر من بیچاره کشیده
چشمانت کمین بر دل خونخواره گشاده
از نوع بشر چون بشرت دیده ندیده
از جنس پری چون تو پریزاد نزاده
در باغ هی سرو به امید قبولی
در خدمت بالای نو برپای ستاده
را عشاق سر کوی تو بر باد لبانت
مستند چو چشمان تو بی زحمت باده
از پیش کمال ار چه گذشتی تو سواره
دل در پی قدت شده چون سرو پیاده
شد در همه خلق از نمکت شور زیاده
ابروت کمان بر من بیچاره کشیده
چشمانت کمین بر دل خونخواره گشاده
از نوع بشر چون بشرت دیده ندیده
از جنس پری چون تو پریزاد نزاده
در باغ هی سرو به امید قبولی
در خدمت بالای نو برپای ستاده
را عشاق سر کوی تو بر باد لبانت
مستند چو چشمان تو بی زحمت باده
از پیش کمال ار چه گذشتی تو سواره
دل در پی قدت شده چون سرو پیاده
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
همام تبریزی : مفردات
شمارهٔ ۳۹
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۲۲
جلال عضد : غزلیّات
شمارهٔ ۱۰۱
من نشنیدم که خط بر آب نویسند
آیت خوبی بر آفتاب نویسند
هجر کشیدیم تا به وصل رسیدیم
نامه رحمت پس از عذاب نویسند
صبر طلب می کنندم از دل شیدا
همچو خراجی که بر خراب نویسند
شرح رخ خوب و زلف غالیه بویت
بر ورق گل به مشک ناب نویسند
قصّه خون ریز این دو دیده بیدار
کاج بر آن چشم نیم خواب نویسند
حال پریشان این دل پُرتاب
کاج بر آن زلف نیم تاب نویسند
قصّه درد جلال مردم دیده
بر رُخش از روشنی چو آب نویسند
آیت خوبی بر آفتاب نویسند
هجر کشیدیم تا به وصل رسیدیم
نامه رحمت پس از عذاب نویسند
صبر طلب می کنندم از دل شیدا
همچو خراجی که بر خراب نویسند
شرح رخ خوب و زلف غالیه بویت
بر ورق گل به مشک ناب نویسند
قصّه خون ریز این دو دیده بیدار
کاج بر آن چشم نیم خواب نویسند
حال پریشان این دل پُرتاب
کاج بر آن زلف نیم تاب نویسند
قصّه درد جلال مردم دیده
بر رُخش از روشنی چو آب نویسند
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۱۴
قصاب کاشانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۵
از لبش گفتار و گفتار از دهن نازکتر است
گرچه لعلش نازک است اما سخن نازکتر است
میشود مدهوش عطرش هر نفس دل چون کنم
وصف خالش را که از مشک ختن نازکتر است
گر شود از شیشه شبنم جراحت دور نیست
پشت پای او که از برگ سمن نازکتر است
از نگاه من غبارآلود میگردد دلش
خاطرش در زیر چندین پیرهن نازکتر است
مستمع را در نظر الفاظ نازک خوش نماست
پیش ما قصاب معنی از سخن نازکتر است
گرچه لعلش نازک است اما سخن نازکتر است
میشود مدهوش عطرش هر نفس دل چون کنم
وصف خالش را که از مشک ختن نازکتر است
گر شود از شیشه شبنم جراحت دور نیست
پشت پای او که از برگ سمن نازکتر است
از نگاه من غبارآلود میگردد دلش
خاطرش در زیر چندین پیرهن نازکتر است
مستمع را در نظر الفاظ نازک خوش نماست
پیش ما قصاب معنی از سخن نازکتر است
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۵
گر کسی چشم و لبی خواست چو بادام و شکر
گو ببین چشم و لبش راست چو بادام و شکر
نه لب و چشم همه شکر و بادام بود
چشم و لب دلبر ما راست چو بادام و شکر
بهر چشم و لبش ار جان بدهم شاید از آنک
آرزوی دل شیداست چو بادام و شکر
گر چه از چشم و لبش دید زیانها دل من
لیک آنرا بهوس خواست چو بادام و شکر
بوسه ئی خواستم از وی ز پی منع سئوال
چرب و شیرین سخن آراست چو بادام و شکر
سخن ابن یمین در صفت چشم و لبش
چرب و شیرین ز همه خاست چو بادام و شکر
گو ببین چشم و لبش راست چو بادام و شکر
نه لب و چشم همه شکر و بادام بود
چشم و لب دلبر ما راست چو بادام و شکر
بهر چشم و لبش ار جان بدهم شاید از آنک
آرزوی دل شیداست چو بادام و شکر
گر چه از چشم و لبش دید زیانها دل من
لیک آنرا بهوس خواست چو بادام و شکر
بوسه ئی خواستم از وی ز پی منع سئوال
چرب و شیرین سخن آراست چو بادام و شکر
سخن ابن یمین در صفت چشم و لبش
چرب و شیرین ز همه خاست چو بادام و شکر
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹۸
جمالالدین عبدالرزاق : غزلیات
شمارهٔ ۳۲
جمالالدین عبدالرزاق : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۵
زهی بیوفا خود نگوئی کجائی
اگر هرگزم خود نبینی نیائی
ندانستم از تو من این زود سیری
نبردم گمان بر تو این بیوفائی
اگر چند ترکان همه تنگ چشمند
نگوئی بدین تنگ چشمی چرائی
چه شیرین غلامی چه شایسته ترکی
چه زیبا نگاری چه خوش دلربائی
بشیرین لبت تازد ار آن سیه زلف
چه ترکی که با هندوئی بر نیائی
دل و جان بیک بوسه از من خریدست
تو بازار دیدی بدین ناروائی
اگر هرگزم خود نبینی نیائی
ندانستم از تو من این زود سیری
نبردم گمان بر تو این بیوفائی
اگر چند ترکان همه تنگ چشمند
نگوئی بدین تنگ چشمی چرائی
چه شیرین غلامی چه شایسته ترکی
چه زیبا نگاری چه خوش دلربائی
بشیرین لبت تازد ار آن سیه زلف
چه ترکی که با هندوئی بر نیائی
دل و جان بیک بوسه از من خریدست
تو بازار دیدی بدین ناروائی
امامی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵
بربود دلم، در چمنی، سرو روانی
زرین کمری، سیمبری، موی میانی
خورشید وشی؛ ماه رخی، زهره جبینی
یاقوت لبی، سنگدلی، تنگ دهانی
عیسی نفسی، خضر دمی، خاتم دوران
جم مرتبتی، تاجوری، شاه نشانی
شکر شکرینی، چو شکر در دل خلقی
شوخی نمی کنی، چو نمک، شور جهانی
در چشم امل، معجزه ی آب حیاتی
در باب سخن نادره سحر بیانی
جادو فکنی، عشوه گری، فتنه پرستی
لشکر شکنی، تیر قدی، سخت کمانی
بیداد گری، کج کلهی، عربده جوئی
آسیب دلی، رنج تنی، راحت جانی
بی زلف و رخت حاصل ترکیب امامی
آهی و سرکشی و بخاری و دخانی
زرین کمری، سیمبری، موی میانی
خورشید وشی؛ ماه رخی، زهره جبینی
یاقوت لبی، سنگدلی، تنگ دهانی
عیسی نفسی، خضر دمی، خاتم دوران
جم مرتبتی، تاجوری، شاه نشانی
شکر شکرینی، چو شکر در دل خلقی
شوخی نمی کنی، چو نمک، شور جهانی
در چشم امل، معجزه ی آب حیاتی
در باب سخن نادره سحر بیانی
جادو فکنی، عشوه گری، فتنه پرستی
لشکر شکنی، تیر قدی، سخت کمانی
بیداد گری، کج کلهی، عربده جوئی
آسیب دلی، رنج تنی، راحت جانی
بی زلف و رخت حاصل ترکیب امامی
آهی و سرکشی و بخاری و دخانی
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۸۶
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۳۷۵
گر سرو چو بالای تو چالاک نباشد
ور گل چو جمال تو طربناک نباشد
بیباک بود ترک بخونریزی مردم
چون ترک سیه مست تو بیباک نباشد
ناپاک بود اهرمن جادوی رهزن
چون غمزه خونریز تو ناپاک نباشد
چون آینه در بزم صفا پاکدلی نیست
لیکن چو دل اهل نظر پاک نباشد
تا چشم تو از زلف بر آویخت کمندی
سر نیست که در آن خم فتراک نباشد
این حسن و صباحت زگل باغ ندیدم
وین لطف سخن در مه افلاک نباشد
دل نیست که از حسرت آن غنچه خندان
چون گل ببرش سینه صد چاک نباشد
در ساحت میخانه مجو یکدل ناشاد
هر کس ببهشت آمد غمناک نباشد
آن میکده فیض در شاه ولایت
کادم نه که بر درگه او خاک نباشد
آن خسرو اقلیم خلافت که بجز او
کس وارث شاهنشه لولاک نباشد
آشفته بگلزار ولای تو در آویخت
در باغ نشاید خس و خاشاک نباشد
ور گل چو جمال تو طربناک نباشد
بیباک بود ترک بخونریزی مردم
چون ترک سیه مست تو بیباک نباشد
ناپاک بود اهرمن جادوی رهزن
چون غمزه خونریز تو ناپاک نباشد
چون آینه در بزم صفا پاکدلی نیست
لیکن چو دل اهل نظر پاک نباشد
تا چشم تو از زلف بر آویخت کمندی
سر نیست که در آن خم فتراک نباشد
این حسن و صباحت زگل باغ ندیدم
وین لطف سخن در مه افلاک نباشد
دل نیست که از حسرت آن غنچه خندان
چون گل ببرش سینه صد چاک نباشد
در ساحت میخانه مجو یکدل ناشاد
هر کس ببهشت آمد غمناک نباشد
آن میکده فیض در شاه ولایت
کادم نه که بر درگه او خاک نباشد
آن خسرو اقلیم خلافت که بجز او
کس وارث شاهنشه لولاک نباشد
آشفته بگلزار ولای تو در آویخت
در باغ نشاید خس و خاشاک نباشد
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۵۰۱
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۹
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱۶
اهلی شیرازی : ساقینامهٔ رباعی
شمارهٔ ۶۳