عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۸۳
بس که هر سو رخنه دارد کلبه ام چون خانه گل
سر برآورده ست گویی از گریبان خرابی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۸۷
پریده بلبل و مانده ست آشیان از وی
به دست حادثه چون کاسه گدا خالی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۸۸
از غم دنیا نباشد هیچ کس جان بردنی
کس نمی آید به این غمخانه غیر از مردنی
تلخی ایام بنگر، کام دل از وی مجوی
بحر پرآب است، اما نیست آبش خوردنی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۸۹
ز خوان صحبت یاران، چو شیشه ساعت
بجز کدورت خاطر چه در گره بستی؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۹۰
بر ما چه سان نخندد، دام و قفس ز هر سو؟
کز صیدگه نخوردیم چیزی به غیر بازی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۰۷
در کوچه زنجیر به خاکم بسپارید
روزی که بمیرم ز غم سلسله مویی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۰۸
قسمت ما درد بسیار است و درمان اندکی
بی سرانجامی ز حد افزون و سامان اندکی
رو نمی داد این قدر محنت درین مهمانسرا
میزبان گر مهربان می شد به مهمان اندکی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۰۹
اگر با ما سیه بختان بود ماه جهانتابی
شب ما چون شب زلفت نخواهد دید مهتابی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۱۴
از گل غمها به رنگ غنچه پژمرده است
گر وطن سازد دلم در چشمه سار تازگی
می کند برخاک پایت همچو برگ گل نثار
گر به دست آب باشد اختیار تازگی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۱۷
چون ز تنهایی غربت برهانم خود را؟
من که عاجز شده ام در وطن از تنهایی
هر که از یار جدا ماند، دلش می سوزد
بدعت ما نبود سوختن از تنهایی
کم نگردد غم آن سرو قبا پوش طرب!
که برآورد [مرا در] کفن از تنهایی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۲۲
در دیار غم به غیر از کودکان اشک ما
کی بود چندین دبستان طفل را مادر یکی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۳۴
به ز سر رشته عقل است گر از طره خویش
سر زنجیر به دست من دیوانه دهی
ای دل از بارش ابر مژه، ترسم که چو سیل
جغد را وعده به ویرانی کاشانه دهی
آشنا را نکنی بهر چه گلچین طمع؟
تو که چون دختر رز، دست به بیگانه دهی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۳۷
هر طرف صد گل سیراب نشاط است، ولی
نیست یک گل که برآرد ز دلم خار غمی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۴۵
جوان مردم، ولیکن نه زنی دارم نه فرزندی
نبوده غالبا در طالع من، دشمن چندی
ندارم قوتی، ورنه چو تیر از کمان جسته
ازین مهمانسرای بی حلاوت، می زدم کندی
صراحی در بناگوش قدح سرگرم قلقل شد
چو آن مادر که هر دم طفل خود را می دهد پندی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۴۷
گر نشینم، جای می گیرم به پهلوی غمی
ور بخوابم، می گذارم سر به زانوی غمی
ما اسیران محبت غم پرست افتاده ایم
قبله ما نیست غیر از طاق ابروی غمی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۴۸
جانا ز تو شادم به سلامی و پیامی
نی از تو پیامی به من آمد، نه سلامی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۵۷
رزقم چو یاقوت، از تنگ بختی
خون جگر شد، آن هم به سختی
طغرای مشهدی : ساقی‌نامه
بخش ۸ - مخالف انگیزی سخن
درین عصر کز نطق جز رنج نیست
سخن فهم هست و سخن سنج نیست
چو فیض سخن قسمت من شده
به من دوست از رشک، دشمن شده
خیال سخن بهتر از وصل اوست
که باب حسد، معنی فصل اوست
سخن چون درآید به کاخ ورق
ره حرف گیران پذیرد نسق
یکی گوید این قافیه گشته لنگ
چه سان همرهی کرده با نظم شنگ؟
یکی از ردیفش بود نکته گیر
که این لفظ اولی چرا شد اخیر؟
سخن را ازین شعر نافهم چند
تو گویی که معنی فتاده به بند
اگر بخت یار است با نکته دان
کلامش بخوبی دود بر زبان
چو گردیده بخت سیه، دشمنم
چه سان رو دهد فیض خوش گفتنم؟
مرا از سخن حل نشد مشکلی
چو خامه ندیدم ازو حاصلی
درین شغل کز وی مراکام نیست
سرانجام باید، سرانجام نیست
شود چون رقم کاری شعر، فرض
دوات و قلم می ستانم به قرض ...
چه یاری که از من ندیده سخن
ولیکن نکرده تلافی به من
نیفشرده پایی به همراهی ام
نبرده به سر منزل شاهی ام
سخن عزت شهریارم نداد
به گفتار خود اعتبارم نداد ...
سخن مایه درد سر بوده است
ز سوداش چندین ضرر بوده است
اگر از توارد شود عیب دار
به دزدی دهد عیبجویش قرار
وگر بی توارد درآید به فرد
ازو بیسوادان برآرند گرد
سخن گر چو مصحف بود در نظام
برون ناید از دست کاتب تمام
قلم چون به تحریر او سر کند
به خاک سیاهش برابر کند
به لب از نسیم دل آزردگی
بیانم بود گرم افسردگی
سخن نیست کآورده ام تازه پیش
تراشیده ام دشمنی بهر خویش
کنم عمر خود گر به تصحیح صرف
نگردد دلم ایمن از سهو حرف
شب و روز درمانده ام چون قلم
به دست سیه کافران رقم
چه نظم و چه نثر، آنچه آید به لب
بود وقت تحریر، محنت طلب ...
مقرر چنین است در وقت فکر
که ناظم شود خوش ز مضمون بکر
چو مضمون بکری به من رو نمود
خورم غصه کاین را که خواهد ربود؟
گل باغ طبعم ز بیم درو
بود پیش فصل خموشی گرو
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۹
مرغ دل من زشاخ بی برگ و بر است
در کشت فلک به بینوایی سمراست
چون خوشه اگر به دانه ای چند رسد
هر دانه ز دانه دگر خردتر است
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
دل از غم تو حال خرابی دارد
جان هم ز فراقت اضطرابی دارد
گفتی که مرا به خواب خواهی دیدن
این را به کسی بگو که خوابی دارد