عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶
با دل گفتم: چگونه‌ای، داد جواب
من بر سر آتش و تو سر بر سر آب
ناخورده ز وصل دوست یک جام شراب
افتاده چنین که بینیم مست و خراب
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵
تا دیده‌ام آن سیب خوش دوست فریب
کو بر لب نوشین تو می‌زد آسیب
اندیشهٔ آن خود از دلم برد شکیب
تا از چه گرفت جای شفتالو سیب
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷
ای جان عزیز تن بباید پرداخت
گر با غم عشق و عاشقی خواهی ساخت
اندر دل کن ز عشق خواری و نواخت
با روی نکو چو عاشقی خواهی باخت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹
در دوستی ای صنم چو دادم دادت
بر من ز چه روی دشمنی افتادت
دشمن خوانی مرا و خوانم بادت
ای دوست چو من هزار دشمن بادت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷
روز از طلبت پردهٔ بیکاری ماست
شبها ز غمت حجرهٔ بیداری ماست
هجران تو پیرایهٔ غمخواری ماست
سودای تو سرمایهٔ هشیاری ماست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱
تا زلف بتم به بند زنجیر منست
سرگشته همی روم نه هشیار و نه مست
گویم بگرم زلف ترا هر چون هست
نه طاقت دل یابم و نه قوت دست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳
گفتم پس از آنهمه طلبهای درست
پاداش همان یکشبه وصل آمد چست
برگشت به خنده گفت ای عاشق سست
زان یکشبه را هنوز باقی بر تست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴
مستست بتا چشم تو و تیر به دست
بس کس که به تیر چشم مست تو بخست
گر پوشد عارضت زره عذرش هست
از تیر بترسد همه کس خاصه ز مست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷
ای چون گل و مل در به در و دست به دست
هر جا ز تو خرمی و هر کس ز تو مست
آنرا که شبی با تو بود خاست و نشست
جز خار و خمار از تو چه برداند بست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹
چندان چشمم که در غم هجر گریست
هرگز گفتی گریستنت از پی چیست
من خود ز ستم هیچ نمی‌دانم گفت
کو با تو و خوی تو چو من خواهد زیست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۲
چون دید مرا رخانش چون گل بشکفت
آن دیدهٔ نیمخوابش از شرم بخفت
گفتا که مخور غم که شوی با ما جفت
قربان چنان لب که چنان داند گفت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸
دل خسته و زار و ناتوانم ز غمت
خونابه ز دیده می‌برانم ز غمت
هر چند به لب رسیده جانم ز غمت
غمگین مانم چو باز مانم ز غمت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۱
زین رفتن جان ربای درد افزایت
چون سازم و چون کنم پشیمان رایت
برخیزم و در وداع هجر آرایت
بندی سازم ز دست خود بر پایت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۶
آن به که کنم یاد تو ای حور نژاد
و آن به که نیارم از جفاهای تو یاد
گر چه به خیال تست بیهوده و باد
بیهوده ترا به باد نتوانم داد
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰
تن در غم تو در آب منزل دارد
دل آتش سودای تو در دل دارد
جان در طلب تو باد حاصل دارد
پس کیست که او نیل ترا گل دارد
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳
با هجر تو بنده دل خمین می‌دارد
شبهاست که روی بر زمین می‌دارد
گویند مرا که روی بر خاک منه
بی روی توام روی چنین می‌دارد
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷
روزی که بود دلت ز جانان پر درد
شکرانه هزار جان فدا باید کرد
اندر سر کوی عاشقی ای سره مرد
بی شکر قفای نیکوان نتوان خورد
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹
بر رهگذر دوست کمین خواهم کرد
زیر قدمش دیده زمین خواهم کرد
گر بسپردش صد آفرین خواهم گفت
نه عاشق زارم ار جز این خواهم کرد
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰
از دور مرا بدید لب خندان کرد
و آن روی چو مه به یاسمین پنهان کرد
آن جان جهان کرشمهٔ خوبان کرد
ور نه به قصب ماه نهان نتوان کرد
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۷
آن بت که دل مرا فرا چنگ آورد
شد مست و سوی رفتن آهنگ آورد
گفتم: مستی، مرو، سر جنگ آورد
چون گل بدرید جامه و رنگ آورد