عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۲
ماهی که چو برق کم بقا آمده بود
چون رفت چنین زود چرا آمده بود
هر کس گوید کجا شد آن دُرِّ یتیم
من میگویم خود ز کجاآمده بود
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۴
پیمانهٔ خاک گشت آن چشمهٔ نوش
وان چشمهٔ خورشید باستاد زجوش
مانندهٔ مرغ نیم بسمل بدریغ
لختی بطپید و عاقبت گشت خموش
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۹
ای دل بگری بر من مسکین و مپرس
بیزاری کن ز جان شیرین و مپرس
کان خفتهٔ خاک من بخوابم آمد
گفتم: چونی گفت که میبین و مپرس
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۱۱
ای ماه زمین به برج افلاک شدی
یا رب که چه پاک آمدی و پاک شدی
ناخورده در آتش جوانی آبی
چون باد درآمدی و برخاک شدی
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۱۷
ای نور رخت خاک سیه بگرفته
وز مرگ توآفتاب و مَه بگرفته
وین عالم چون عجوزهٔ فانی را
از آرزوی تو دردِ زَه بگرفته
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۴۱
چون مردن تو از پی این زادن بود
برخاستن تو عین افتادن بود
از بهر چه بود این همه جان کندن تو
چون عاقبت کار تو جان دادن بود
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۱
چون جان دلم ز سیر،‌چون برق شدند
مستغرق او، ز پای تا فرق شدند
این فرعونان که در درونم بودند
از بس که گریستم همه غرق شدند
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۷
گر دل بشناختی که من کیستمی
سبحان اللّه چگونه خوش زیستمی
ای کاش که گر تشنگی دل ننشست
چشمی بودی که سیر بگریستمی
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۸
گر جان گویم جای خرابش بنماند
ور دل گویم رای صوابش بنماند
وز دیدهٔ سیل بار خود چتوان گفت
کز بس که گریست هیچ آبش بنماند
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۱۱
هر چند که پشت و روی دارم کاری
از دیدهٔ خویش تازه رویم باری
رویم که ز آب دیده دارد ادرار
هر لحظه مراتازه کند ادراری
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۱۹
گفتم:‌دل من که خانهٔ جان اینست
از دیده خراب شد که طوفان اینست
گفتا که چو آب چشم داری بسیار،
در آب گذار چشم، درمان اینست
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۲۸
جانا!‌غم تو با تن چون مویم داشت
وز بس خواری چو خاک در کویم داشت
من نیز به چشم بر نیایم هرگز
چشمم ز سرشک دست بر رویم داشت
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۳۴
چون ایندل غم کشم وطن در خون دید
هر روز ز نو مرا غمی افزون دید
زین خانهٔ تنگ، سیر شد، صحرا خواست
بر اشک سوار گشت چون گلگون دید
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۲
گردل گویم به منتهایی نرسید
پوسید به درد و در دوایی نرسید
ور جان گویم که دو جهانش قدمی است
بس دور برفت و هیچ جایی نرسید
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۷
جانم چو ز کنهِ کار آگاه نبود
نومید ز خود گاه بُد و گاه نبود
هر روز هزار پرده از هم بدرید
وز پردهٔ عجز برترش راه نبود
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۸
تا خرقهٔ سروری ز سر بفکندیم
خود را ز نظر چو خاک در بفکندیم
هر چند زلاف،‌تیغ بر میغ زدیم
امروز ز عجز خود، سپر بفکندیم
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۹
چون دیده سپید شد نظر چند کنیم
چون راه سیه گشت سفر چند کنیم
زانجا که نشان نیست نشان چند دهیم
وان را که خبر نیست خبر چند کنیم
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۱۰
عمری به هوس نخل معانی بستم
گفتم که مگر ز هر حسابی رستم
اکنون لوحی که لوح محفوظم بود
از اشک بشستم و قلم بشکستم
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۱۱
عمری بدویدم از سر بیخبری
گفتم که مگر به عقل گشتم هنری
تا آخر کار در پس پردهٔ عجز
چون پیرزنان نشسته ام زارگری
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۱۲
گر من فلکم به مرتبت ور ملخم
در حضرت آفتاب حق کم ز یخم
صدبار و هزار بار معلومم شد
کز هیچ حساب نیستم چند چخم