عبارات مورد جستجو در ۶۲۵۴ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۳ - در نصیحت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۸۲ - در حکمت و موعظه
روز را رایگان ز دست مده
نیست امکان آنکه باز رسد
دست این روزهای کوتاهست
که بدان دولت دراز رسد
آنچ از آن چاره نیست آنرا باش
به سرت گرچه ترکتاز رسد
سایه بر قحبهٔ جهان مفکن
تا برت آفتاب ناز رسد
باری از راه خویشتن برخیز
چون که کارت به احتراز رسد
مفس با بند آرزو بر پای
دیر درعقل بینیاز رسد
مهر و حقه است ماه و سپهر
که به شاگرد حقهباز رسد
مستعدان به کام خویش رسند
کارها چون به کارساز رسد
عمر بر ناگریز تفرقه کن
تا ازو قسم آز رسد
هر کرا درد ناگزیر گرفت
کی به غم خوردن مجاز رسد
یک غذا شو که مایه چندان نیست
که همه چیز را فراز رسد
نیست امکان آنکه باز رسد
دست این روزهای کوتاهست
که بدان دولت دراز رسد
آنچ از آن چاره نیست آنرا باش
به سرت گرچه ترکتاز رسد
سایه بر قحبهٔ جهان مفکن
تا برت آفتاب ناز رسد
باری از راه خویشتن برخیز
چون که کارت به احتراز رسد
مفس با بند آرزو بر پای
دیر درعقل بینیاز رسد
مهر و حقه است ماه و سپهر
که به شاگرد حقهباز رسد
مستعدان به کام خویش رسند
کارها چون به کارساز رسد
عمر بر ناگریز تفرقه کن
تا ازو قسم آز رسد
هر کرا درد ناگزیر گرفت
کی به غم خوردن مجاز رسد
یک غذا شو که مایه چندان نیست
که همه چیز را فراز رسد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۸۸
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۰۸ - لغز
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۲۴ - در حبس مجدالذین ابوالحسن عمرانی
بافلک دی نیازمندی گفت
چون منت گر نیازمند کنند
زان ستمها که گردش تو کند
توچه گویی که باتو چند کنند
آخر این اختران بی معنیت
چند بخت مرانژند کنند
بی سبب هر زمان چو پایهٔ خویش
پایهٔ طاقتم بلند کنند
به زمستان گر آتشی یابم
هفت عضوم برو سپند کنند
حلقهٔ جیب کهنه در حلقم
هر زمان حلقهٔ کمند کنند
عالمی ناپسند احوالند
تا کی احوال ناپسند کنند
در احسان چرا بنگشایند
چارهٔ چند مستمند کنند
فلکش گفت بربروت مخند
که جهانیت ریشخند کنند
در احسان بگو که بگشاید
بوالحسن را چو تختهبند کنند
ما در آنیم تا قضا و قدر
زهر آن فتنه باز قند کنند
که به مویی فلک بیاویزد
گر به مویی برو گزند کنند
چون منت گر نیازمند کنند
زان ستمها که گردش تو کند
توچه گویی که باتو چند کنند
آخر این اختران بی معنیت
چند بخت مرانژند کنند
بی سبب هر زمان چو پایهٔ خویش
پایهٔ طاقتم بلند کنند
به زمستان گر آتشی یابم
هفت عضوم برو سپند کنند
حلقهٔ جیب کهنه در حلقم
هر زمان حلقهٔ کمند کنند
عالمی ناپسند احوالند
تا کی احوال ناپسند کنند
در احسان چرا بنگشایند
چارهٔ چند مستمند کنند
فلکش گفت بربروت مخند
که جهانیت ریشخند کنند
در احسان بگو که بگشاید
بوالحسن را چو تختهبند کنند
ما در آنیم تا قضا و قدر
زهر آن فتنه باز قند کنند
که به مویی فلک بیاویزد
گر به مویی برو گزند کنند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۳۸ - اجازت خواهد
ای شاه ز نقدها که باشد
در کیسهٔ صبح و شام موجود
در کیسهٔ عمر انوری نیست
الا نفسی سه چار معدود
وان نیز به بند و مهر او نیست
تا خرج کند چو نقد معهود
گیرم که یکی دو زان بدزدد
تا رای فلک رسد به مقصود
نی دست تصرفش ببرند
وین عاقبتی بود نه محمود
آنگه چه زند چو دست نبود
در دامن جست و جوی معبود
دانی که چو حال بنده این است
ای عنصر عدل و رحمت و جود
شب خوش بادیش کن به کلی
نه شاعر و شعر هست مفقود
ای تا به ابد شب تمنیت
آبستن روزهای مسعود
در کیسهٔ صبح و شام موجود
در کیسهٔ عمر انوری نیست
الا نفسی سه چار معدود
وان نیز به بند و مهر او نیست
تا خرج کند چو نقد معهود
گیرم که یکی دو زان بدزدد
تا رای فلک رسد به مقصود
نی دست تصرفش ببرند
وین عاقبتی بود نه محمود
آنگه چه زند چو دست نبود
در دامن جست و جوی معبود
دانی که چو حال بنده این است
ای عنصر عدل و رحمت و جود
شب خوش بادیش کن به کلی
نه شاعر و شعر هست مفقود
ای تا به ابد شب تمنیت
آبستن روزهای مسعود
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۵۴ - در مرثیه
در مرثیهٔ موئیدالدین
هرکس اثری همی نماید
گفتم که تشبهی کنم نیز
باشد که تسلیی فزاید
لیکن پس از آن جهان معنی
خود طبع سخن همی نزاید
با این همه شرح حال شرطست
شرطی نه که طبع هرزه لاید
در جوف سپهر تنگدل بود
عنقا به قفس درون نیاید
میگفت کجاست باد فضلی
کم زین سر خاک در رباید
یزدان که گرهگشای فضلش
بند قدر و قضا گشاید
بشنید به استماع لایق
چونان که جز آنچنان نشاید
لطفش به رسالت اجل گفت
کاین زبدهٔ صنع می چه باید
بر شاخ مزاج بلبل جانت
تا چند نوای غم سراید
گر مختصرست عالم کون
رای تو بدو نمیگراید
بخرام که سکنهٔ دگر هست
تا آن دگرت چگونه آید
هرکس اثری همی نماید
گفتم که تشبهی کنم نیز
باشد که تسلیی فزاید
لیکن پس از آن جهان معنی
خود طبع سخن همی نزاید
با این همه شرح حال شرطست
شرطی نه که طبع هرزه لاید
در جوف سپهر تنگدل بود
عنقا به قفس درون نیاید
میگفت کجاست باد فضلی
کم زین سر خاک در رباید
یزدان که گرهگشای فضلش
بند قدر و قضا گشاید
بشنید به استماع لایق
چونان که جز آنچنان نشاید
لطفش به رسالت اجل گفت
کاین زبدهٔ صنع می چه باید
بر شاخ مزاج بلبل جانت
تا چند نوای غم سراید
گر مختصرست عالم کون
رای تو بدو نمیگراید
بخرام که سکنهٔ دگر هست
تا آن دگرت چگونه آید
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۶۰
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۶۷
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۷۹ - مطایبه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۰۱ - از نجیبالدین کاتب سیاهی خواهد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۲۵ - در مطایبه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۲۸
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۴۹ - در بیان هنرهای خود و جهل ابناء عصر
گرچه دربستم در مدح و غزل یکبارگی
ظن مبر کز نظم الفاظ و معانی قاصرم
بلکه در هر نوع کز اقران من داند کسی
خواه جزوی گیر آن را خواه کلی قادرم
منطق و موسیقی و هیات بدانم اندکی
راستی باید بگویم با نصیب وافرم
وز الهی آنچه تصدیقش کند عقل صریح
گر تو تصدیقش کنی بر شرح و بسطش ماهرم
وز ریاضی مشکلی چندم به خلوت حل شده است
واندر آن جز واهب از توفیق کس نه یاورم
وز طبیعی رمز چند ار چند بیتشویر نیست
کشف دانم کرد اگر حاسد نباشد ناظرم
نیستم بیگانه از اعمال و احکام نجوم
در بیان او به غایت اوستاد و ماهرم
چون ز لقمان و فلاطون نیستم کم در حکم
ور همی باور نداری رنجه شو من حاضرم
با بزرگان مستفیدم با فرودستان مفید
عالم تحصیل را هم وارد و هم صادرم
غصه ها دارم ز نقصان از همه نوعی ولیک
زین یکی آوخ که نزدیک تو مردی شاعرم
این همه بگذار با شعر مجرد آمدم
چون سنایی هستم آخر گرنه همچون صابرم
هریکی آخر از ایشان بیکفافی نیستند
این منم کز مفلسی چون روز روشن ظاهرم
خود هنر در عهد ما عیب است اگرنه این سخن
میکند برهان که من شاعر نیم بل ساحرم
خاطرم در ستر دیوان دختران دارد چو حور
زهرهشان پرورده در آغوش طبع زاهرم
گر ز یک خاطب یکی را روز تزویج و قبول
برتر از احسنت کابین یافتستم کافرم
در چنین قحط مروت با چنین آزادگان
وای من گر نان خورندی دختران خاطرم
اینکه میگویم شکایت نیست شرح حالتست
شکر یزدان را که اندر هرچه هستم شاکرم
در غرض از آفرینش غایتم بس اولم
گرچه در سلک وجود از روی صورت آخرم
قدر من صاحب قوامالدین حسن داند از آنک
صدر او را یادگار از ناصرالدین طاهرم
ظن مبر کز نظم الفاظ و معانی قاصرم
بلکه در هر نوع کز اقران من داند کسی
خواه جزوی گیر آن را خواه کلی قادرم
منطق و موسیقی و هیات بدانم اندکی
راستی باید بگویم با نصیب وافرم
وز الهی آنچه تصدیقش کند عقل صریح
گر تو تصدیقش کنی بر شرح و بسطش ماهرم
وز ریاضی مشکلی چندم به خلوت حل شده است
واندر آن جز واهب از توفیق کس نه یاورم
وز طبیعی رمز چند ار چند بیتشویر نیست
کشف دانم کرد اگر حاسد نباشد ناظرم
نیستم بیگانه از اعمال و احکام نجوم
در بیان او به غایت اوستاد و ماهرم
چون ز لقمان و فلاطون نیستم کم در حکم
ور همی باور نداری رنجه شو من حاضرم
با بزرگان مستفیدم با فرودستان مفید
عالم تحصیل را هم وارد و هم صادرم
غصه ها دارم ز نقصان از همه نوعی ولیک
زین یکی آوخ که نزدیک تو مردی شاعرم
این همه بگذار با شعر مجرد آمدم
چون سنایی هستم آخر گرنه همچون صابرم
هریکی آخر از ایشان بیکفافی نیستند
این منم کز مفلسی چون روز روشن ظاهرم
خود هنر در عهد ما عیب است اگرنه این سخن
میکند برهان که من شاعر نیم بل ساحرم
خاطرم در ستر دیوان دختران دارد چو حور
زهرهشان پرورده در آغوش طبع زاهرم
گر ز یک خاطب یکی را روز تزویج و قبول
برتر از احسنت کابین یافتستم کافرم
در چنین قحط مروت با چنین آزادگان
وای من گر نان خورندی دختران خاطرم
اینکه میگویم شکایت نیست شرح حالتست
شکر یزدان را که اندر هرچه هستم شاکرم
در غرض از آفرینش غایتم بس اولم
گرچه در سلک وجود از روی صورت آخرم
قدر من صاحب قوامالدین حسن داند از آنک
صدر او را یادگار از ناصرالدین طاهرم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۸۳ - نصیحت
کم عیالی سعادتیست که مرد
نرود جز برای خویش بدان
مرد رد نیز بند تخته و غل
جز عیال گران مدان به جهان
گرچه مردانگی به جهد کند
نتواند شد از میان به کران
در کواکب نگاه کن به شگفت
تا ببینی دلیل این به عیان
ماه تنهاست زین سبب شب و روز
میکند گرد آسمان جولان
گاه باشد به شرق و گاه به غرب
گاه در حوت و گاه در سرطان
نعش مسکین که دختران دارد
لاجرم والهست و سرگردان
نه طلوعست مر ورا نه غروب
صعب کاریست این عیال گران
نرود جز برای خویش بدان
مرد رد نیز بند تخته و غل
جز عیال گران مدان به جهان
گرچه مردانگی به جهد کند
نتواند شد از میان به کران
در کواکب نگاه کن به شگفت
تا ببینی دلیل این به عیان
ماه تنهاست زین سبب شب و روز
میکند گرد آسمان جولان
گاه باشد به شرق و گاه به غرب
گاه در حوت و گاه در سرطان
نعش مسکین که دختران دارد
لاجرم والهست و سرگردان
نه طلوعست مر ورا نه غروب
صعب کاریست این عیال گران
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۹۵ - در مذمت دشمنان صاحب
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۰۱
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۰۸ - در ذم فتوحی شاعر
ای بر در بامداد پندار
فارغ چو همه خران نشسته
نامت به میان مردمان در
چون آتشی از چنار جسته
ما را فلک گزاف پیشه
بر آخر شرکت تو بسته
نارسته ز جهل و برده هر روز
نوباوهٔ احمقی برسته
با شومی جهل هرکه در ساخت
فالش نکند فلک خجسته
طفلند ممیزان و زینند
احرار چو دایه سینه خسته
باری چو درخت سست بیخی
کم ده به تبر ز شاخ دسته
در مجلس روزگارت این بس
کز درزه رسیدهای به دسته
طوفان منازعت مینگیز
ای ساکن کشتی شکسته
اف از خور و خواب اگر نبودیم
در سلک تناسب از تو رسته
فارغ چو همه خران نشسته
نامت به میان مردمان در
چون آتشی از چنار جسته
ما را فلک گزاف پیشه
بر آخر شرکت تو بسته
نارسته ز جهل و برده هر روز
نوباوهٔ احمقی برسته
با شومی جهل هرکه در ساخت
فالش نکند فلک خجسته
طفلند ممیزان و زینند
احرار چو دایه سینه خسته
باری چو درخت سست بیخی
کم ده به تبر ز شاخ دسته
در مجلس روزگارت این بس
کز درزه رسیدهای به دسته
طوفان منازعت مینگیز
ای ساکن کشتی شکسته
اف از خور و خواب اگر نبودیم
در سلک تناسب از تو رسته
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۲۰ - در حسب حال خویش گوید
تو با من نسازی که از صحبت من
ملامت فزاید شما را و تاسه
تو زر خواهی و من سخن عرضه دارم
تو در فاژه افتی و من در عطاسه
نه هرجا که باشد سخن زر نباشد
که پابند زر دیدهام صد حماسه
نه من بوفراسم امیر قبیله
تو خود میشناسی به علم فراسه
کتاب و کراسه است اینجا تجمل
چه آید ترا از کتاب و کراسه
گرفتم بود گندمین نان چو پاسخ
نباشد نه خوردی خدنگ و نه کاسه
ملامت فزاید شما را و تاسه
تو زر خواهی و من سخن عرضه دارم
تو در فاژه افتی و من در عطاسه
نه هرجا که باشد سخن زر نباشد
که پابند زر دیدهام صد حماسه
نه من بوفراسم امیر قبیله
تو خود میشناسی به علم فراسه
کتاب و کراسه است اینجا تجمل
چه آید ترا از کتاب و کراسه
گرفتم بود گندمین نان چو پاسخ
نباشد نه خوردی خدنگ و نه کاسه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۲۶ - از کریمالدین شراب خواهد