عبارات مورد جستجو در ۲۰۸ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۵ - بیت‌العزه
بیت‌العزه آنک اهل دل آمد
اگر پرسند قلب واصل آمد
شود حال فنا او را چو حاصل
بود اندر مقام جمع داخل
فنا باشد مقام عز و اکرام
دل از ذلت در آنجا یافت آرام
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۷ - التانیس
بود تانیس بر ظاهر تجلا
مرید مبتدی را در تولا
تجلی فعلی است این نزد اصحاب
شود ظاهر بصورتهای اسباب
تجلیها که سند هر تأنیس
بحس ظاهر از تهلیل و تقدیس
مرا او را جلوه‌‌‌‌‌ها محسوس گردد
مگر بر تصفیه مانوس گردد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۹ - التجلی الشهودی
تجلی شهودی آن ظهور است
که از حقل جلوه‌گر بر اسم نور است
در اینجا شد ظهور ذات سبحان
یکی با صورت اسماء بر اکوان
دم رحمن که ایجاد خلایق
باو فرمود حق برقدر لایق
تجلی شهودی دان با شهاد
تو گل کل زان نفس گشتند ایجاد
رسید اینجا چو سالک سیر راهش
تجلی شهود است از الهش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۸ - الجلاء
جلا باشد ظهور ذات بر ذات
شهود این مقام از روی اثبات
که چون شد در تعینها ظهورش
بعارف باشد استجلا نورش
ز ذات خود شد او بر خویش ظاهر
نمود آنگه تجلی در مظاهر
ظهور ذات او مر ذات او را
شهود آن جلا دان جستجو را
شهود آن ظهوری کاول از ذات
بود بر ذات وانگه اندر آیات
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۶۲ - الجمع
ندانی گر چه باشد جمع مطلق
شهود حق بدون ماسوی الحق
چو شد در جمع سالک بیعلایق
نه بیند با حق آثار خلایق
بجا حق است و خلقی نیست با او
حقیقتها همه فانیست با او
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۶۹ - جهتا‌الضیق والسعه
جهت باشد یکی ضیق وسعت باز
بود تنزیه ذات اول جهت باز
که دور از عقل و فهم و اشتهار است
خود آن از وحدت ذات اعتبارست
بسوی غیر با او اتساعی
نباشد نزد عقل و اطلاعی
در این وحدت تعقل لایلیق است
حقیقیه است و از هر فرض ضیق است
از آن گویند او را غیر ذاتش
بنشناسد کسی از ممکناتش
دوم کو را سعت باشد مناسب
ظهور اوست در کل مراتب
ز اسماء و صفات او اعتبار است
ظهورش در مظاهر آشکار است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۷۰ - جهتاالطلب
طلب را دو جهت باشد هم اینسان
وجوبیت پس امکانیت است آن
که اسماء ربوبی بر مناسب
ظهور خویش را باشند طالب
ظهور خود طلب دارند بالتام
با عیانی که باشد ثابتش نام
هم اعیان را طلب باشد مسلم
ظهور خود با سماء مکرم
ظهورش در شئوم اوست بالعین
دو حضرت را اجابت بر سوالین
مگر اول تعین کان بعین است
تو را فرموده صوفی حضرتین است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۷۲ - باب‌الحاء الحال
بود حال آنکه بر قلب است وارد
بمحض موهبت از حق واحد
بدون اجتلابی با تعمل
چه حزن و خوف و قبض و بسط بالکل
که چون وارد شود ناگاه بر دل
هم آید از صفات نفس زایل
چو مثل او ز پی آید بتوفیق
نیاید یا دگر چون او بتحقیق
اگر باید بحال خود دوامی
شود مر اهل حالت را مقامی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۷۴ - الحجاب
حجابت عکس صورتهای کونیست
که جز آن بر تجلی مانعی نیست
چو در قلبت صورها منطبع شد
تجلی حقایق ممتنع شد
صورها را ز لوح قلب رد کن
تماشا پس در آن ذات‌الاحد کن
صور مانع ز وهاب الصور گشت
پس از رفع صور او جلوه گر گشت
هر آن نقش بجز حق در ضمیرت
حجابی دان بقلب مستنیرت
حجاب او توئی او بیحجاب است
صورها مرجمالش را نقاب است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۸۱ - حقیقه‌المحدیه
محمد را حقیقت گفت کامل
بود اول تعین نزد عاقل
همه اسمای حسنای مکرم
بود او را که هست او اسم اعظم
هر آن قوی بشخص خاص نسبت
دهند او را ز اهل دین و ملت
چو اسلامی که در تعیین نسبت
محمد راست گویند آن حقیقت
کلام ماست کلی شخص اکمل
حقیقت او تعین راست اول
که از حق یافت او تکمیل کلی
در اجمالش بود تفصیل کلی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۰۳ - الرب
بود رب اسمی از اسماء حضرت
که از ذاتش باعیانست نسبت
باسماء ربوبیت مصادق
مثال منعم و رزاق و خالق
دراکون هر چه او گردید ظاهر
بود آن اسم ربانی و باهر
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۰۶ - الرحمن
بود رحمن ز اسماء الهی
در او جمعیت اسماء کما هی
از و فایض وجودات و کمالات
ازو نازل بهر شیئی فیوضات
ز رحمانیت است ایجاد اشیا
ز رحمانیت است اعطا و احیا
زرحمن است ترتیب مراتب
ز رحمن است هر وضعی مناسب
ز رحمن است نظم آفرینش
ز رحمن است بر هر دیده بینش
دم رحمن بود آن فیض سابق
که بر مخلوق نازل شد ز خالق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۳۰ - سجودالقلب
سجود قلب نفی مطلق آمد
فنای عبد در ذات حق آمد
فنازان شد که حق مشهود او شد
خودیت رفت و حق مسجود او شد
نگردد منصرف زان وجه لایح
باستعمال اعضا و جوارح
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۴۵ - السفر
سفر آمد به پیش ایمرد سیار
رفیقی بایدت چالاک و هشیار
سفر باشد زدار تن شدن سلب
بسوی حق نمودن وجهه قلب
بنزد سالکی کو رهسپار است
سفرها شد معین آنکه جار است
بود اول سفر سیر الی الله
نمودن طی منزلها در این راه
رسیدن بر کمال عالم قلب
شدن در آن تجلی محرم قلب
افق باشد مبین در رتبه آنجا
تجلیهای اسماء راست مبدا
بود دوم سفر در سیر فی الله
که آن اعلی افق شد نزد آگاه
بود این واحدیت را نهایت
شدن موصوف بر اوصاف حضرت
دگر سیم سفر آنرا که سمع است
ترقی بر مقام عین جمع است
بود آنجا مقام قاب قوسین
احد نگذاشت باقی نام اثنین
دوئی چون مرتفع شد بر نهایت
بود در عین اوادنی ولایت
ولایت یعنی آنجا جا وحدنیست
دوئیت رفت و باقی جز احد نیست
دگر باشد سفر در سیر بالله
که فرق بعد جمع آمد بدلخواه
بود چارم سفر را نیک لایق
که باز آید بتکمیل خلایق
در اینجا فرق و جمع او مساویست
بود در خلق اما غیر حق نیست
بود دارای کل این مراتب
ولی زونیست پیدا غیر قالب
چو دریایی که بیقعر و کرانست
و لیکن زیر کف یکجا نهان است
هر آن کف دید خوار و بی‌ادب ماند
لب دریای رحمت تشنه لب ماند
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۷ - شواهدالتوحید
بود دیگر شواهدهای توحید
تعینهای اشیاء خود بتاکید
چه اشیاء هر یکی یکتا بذاتند
ز هم ممتاز و مخصوص از جهاتند
ز حق باشند هر یک آیتی خاص
بیک هستی تشخص یافت اشخاص
ازین حیثیت اشیاء را عدد نیست
عیان از این عددها جز احد نیست
چنان یکتاست در خود هر نمودی
که پنداری جز او نبود وجودی
تعینهای اشیاء پس بتاکید
بود هر یک شواهدهای توحید
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۹ - الشئون
شئون ذاتی و افعالی است آن
بتعبیر از نفوس و عین اعیان
خود اعیان و حقایق ز اعتبارش
در آن ذات‌الاحد دان برقرارش
چو اثمار شجر و اغصان و اوراق
که در تخم است مدغم بی‌زاغلاق
خود اندر واحدیت رخ نماید
ز هم پس منفصل در علم آید
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۸۲ - طاهرالسر
بود آن طاهرالسر کوبکونین
ز حق غافل نشد یا طرفه‌العین
بسر وجهر طاهر آن بدلق است
که وافی بر حقوق حق و خلق است
بجا آرد حقوق خلق و و خالق
بهر معنی طهارت راست لایق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۸۷ - باب‌الضاء ظاهر الممکنات
شنو از ظاهر الممکن که هست آن
ظهور حق بصورتهای اعیان
بصورتهای اعیان ز التفاتش
تجلی کرد و آن شد ممکناتش
مسما بر اضافی آن وجود است
بظاهر چون مقید در نمود است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۰۷ - عبدالله
بود عبدالله آنکو اندر او حق
تجلی کرده با هر اسم مطلق
از او اندر عبادالله اکرم
کسی نبود ز حیث رتبه اقدم
از آنرو مظهر این اسم جامع
پیمبر باشد از دانی بمواقع
بر او اطلاق این اسم امتیاز است
براقطاب دگر محض مجاز است
ز حیث تابعیت بهر اقطاب
روا اطلاق این اسم است دریاب
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۱۱ - عبدالقدوس
ولیی کوست نامش عبد قدوس
نباشد قلب او با غیر مأنوس
نموده حق مقدس زا احتجابش
همی بر قدس باشد فتح بابش
بحکم لایسعنی جز الهش
به دل نبود ز قدس نفس راهش
بحق وسعت نیابد قلب هر کس
جز آن قلبی که زاکون شد مقدس
از آن وسعت حق او را داد بر دل
که اندر وی کند از قدس منزل
نگنجد ذات پاکش در مکانی
بجز اندر دل قدسی نشانی