عبارات مورد جستجو در ۱۳۳ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ساقی‌نامه
بخش ۱ - ابیاتی از سرآغاز
زهی لطف سازنده آب و خاک
به رقص آور سبز طاووس تاک
مقام آفرین خمستان می
ترنم گشای گره زار نی
بلندی ده شیشه لعل کار
هوایی کن ابر یاقوت بار
شب افزای مشعل دوانان مل
سحرگه رسان چراغان گل
رقم پرور رقعه لاله ها
ورق شوی مجموعه ژاله ها
به چرخ آور باده لعل فام
جواهرتراش نگین دان جام
نوازنده ارغنون زبان
نگارنده پرده های فغان
خدایی که ساقی و جام آفرید
ز بهر بط باده، دام آفرید
سبوی فلک گرچه بی دسته است
به سرپنجه فیض او بسته است
خم می چو قامت برافراخته
سر خویش در راه او باخته
صراحی که خشک است پا تا به سر
کند سجده اش، لیک با چشم تر
چو نی از مقام غمش یاد کرد
ز هر بند، صد نغمه آزاد کرد
تر و خشک این بزمگه مست اوست
بساط می عشق در دست اوست
چو کردار ساقی به دست خداست
دهد گر قدح، می نخوردن خطاست
همان به که نوشم می خوشگوار
به تکلیف ساقی درین نوبهار...
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴
ای جوش دل صراحی و جام از تو
شور سر نقل پخته و خام از تو
در میکده چون باز شود چشمه خم
آبی که به هر سبو دهد کام از تو
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۷۳
وه چه خوش باشد در ایام بهار
باده گلگون و ساقی گلعذار
در جواب او
صحن بغرائی که باشد سیر دار
گر بیابی وقت را فرصت شمار
گرده های میده محبوب من است
خوش بود محبوب یاران در کنار
شد نهان در قند رخسار برنج
مه شود پنهان چو پیدا شد غبار
گفت از گیپا شمیم من به است
زین خطا شد رو سیه مشک تتار
دانه انگور سازد تازه جان
این سخن درست اندر گوش دار
تا بدیدم شربت قند و گلاب
در خمارم، آب سردم از خمار
بهره ها یابی تو از خوان نعم
گر در آئی همچو صوفی مردوار
ترکی شیرازی : فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها
شمارهٔ ۱۴ - ترک عشقبازی
زاهد! چرا همی شکنی ساغر مرا؟
ساغر مرا به کف نه و بشکن سر مرا
خونم چو آب ریز، ز خنجر به روی خاک
از شیشه ام مریز، می احمر مرا
من مرغ آبیم ز چه منعم کنی ز آب
وانگاه بشکنی ز چه بال و پر مرا؟
چندیست در وبال فتاده است اخترم
می،آورد برون ز وبال اختر مرا
پندم همی دهی که ز دلبر بگیر دل
این پند را به گوش بخوان دلبر مرا
من ترک عشق بازی و ساغر نمی کنم
سوزی هزاربار اگر پیکر مرا
من گر بدم به زعم تو یا خوب زاهدا!
ایزد نموده خلق چنین گوهر مرا
خواهی اگر حلال ببینی بیا ببین
جسم ضعیف خم شدهٔ لاغر مرا
طوفان نوح در نظرت جلوه گر شود
بینی اگر به خواب، دو چشم تر مرا
«ترکی» اگر به جانب میخانه بگذری
همراه خود ببر ز کرم دفتر مرا
ترکی شیرازی : فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها
شمارهٔ ۶۹ - پند حکیمانه
ساقی قدمی نه سوی میخانه تو امروز
آور ز کرم شیشه و پیمانه تو امروز
با من منشین، همچو حریفان به حریفی
همکاسهٔ من باش حریفانه تو امروز
می زیب ده مجلس شاهان جهان است
از کف مده این دولت شاهانه تو امروز
مستم کن از آن باده مردافکن و، از من
و آنگه بشنو نعرهٔ مستانه تو امروز
زان راح حکیمانه، مرا ریز به ساغر
بشنو ز من این پند حکیمانه تو امروز
گر با منت امروز بود کار به پیمان
پیمان مشکن، از دو سه پیمانه تو امروز
می بیخودی و، مستی و، دیوانگی آرد
هان! تا نشوی بیخود و، دیوانه تو امروز
گر مست شدی از می در حالت مستی
مگذار برون پای، از این خانه تو امروز
«ترکی» اگر امروز در این شهر غریب است
با وی قدحی نوش، غریبانه تو امروز
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۲۲ - رحمت حق
وقت آن شد که بلرزیم چو بید از سرما
ساقیا! می به قدح کن، که زمستان آمد
رعد در ناله شد و قطره فشان گشت سحاب
رحمت حق، ببر باده پرستان آمد
گشت مغلوب زمستان، سپه فصل بهار
لشگر برو، به یغمای گلستان آمد
موسم رفتن و صحرا و گلستان بگذشت
وقت می خوردن در کنج شبستان آمد
بره شیر به کار آید و مینای شراب
در چنین فصل، که این مژده به مستان آمد
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۵
دو، روز مطرب و ساقی گر اتفاق کنند
وفاق در، می و خون در، دل نفاق کنند
حصار شهر مخالف ز ترک پر آشوب
حجاز پر، زنوا، شور، در عراق کنند
شب و خیال ز سیم رباب و پرده تار
مهار تفرقه در بینی فراق کنند
به علم منطقه چرخ را کره سازند
کسان که در کمرت دست خود نطاق کنند
مگر قمر به رخت لاف همسری زندا
که هر مهی دوشبش روی در محاق کنند
هلال بدر، شود طاق از آسمان گذرد
که ابروی تو شبیه هلال طاق کنند
کسان که بی خبرند از سیاق درویشی
. . . پر ز طمطراق کنند
ز می فروش تو «کأس الکرام معنی » خواه
که تا کدوی سرت کاسه رحاق کنند
گرت هواست که رخت افکنی به ساحت حرب
بگو عنان بسر رفرف و براق کنند
مکن عجوزه دنیا نکاح کاین رندان
عروس کاوس و پرویز را طلاق کنند
معطر است دماغ جهان ز عطسه صبح
سزد قنینه و مینا و بط فراق کنند
به امهات و به آبا جواب ده «حاجب »
که غافلان نتوانند خرق آق کنند
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۲
پیر مغان بر در میخانه دوش
داد بشارت که خم آمد بجوش
صبح دوم صبحک الله گفت
داد خروس سحر از دل خروش
باده کشان را، ز کرم صبحدم
داد صلامغبچه می فروش
عاشقی و مفلسی ار هست عیب
از چه پسندید بخود عیب پوش
غنچه چو بشگفت گل آرد ببار
بلبل بیدل ننشیند خموش
شد علم نصر من الله بلند
مژده فتح لک آمد بگوش
کوشش «حاجب » پی توفیق تست
تا بتوانی تو هم ای دل بکوش
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۳۷
دوشم بصدر مصطبه ساقی مهوشی
بر لب نهاد جام فرح بخش بیغشی
لب بر لب پیاله و کف بر کف نگار
کردم تمام نوش بشادی و دلخوشی
تر شد چو کام جانم از آن جام خوشگوار
گفتی که ریخت ناگهم آبی بر آتشی
گر قامتم چو چنگ خمید ای جوان چه باک
عمری بسوی میکده کردم سبو کشی
زاهد اگر ترا همه اعمال دل نکوست
از روز رستخیز چرا پس مشوشی
حاصل ز مهر ماهوشانم ببحر و بر
چشمی پرآب باشد و قلبی پر آتشی
تا این زمان چو نور علی چشم آسمان
هرگز ندیده جرعه کشی رند سرخوشی
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۲۵۴
ته دولت و ته سعادتِ صراحی
ته می‌پیاله ریجنْ، سی سَرْ به شاهی
ته دولتْ اُونْ بو، اَنّه درْیُویِ ماهی
شاهی هَکنْ که شاه به تو دارْنه شاهی
امیر پازواری : چهاربیتی‌ها
شمارهٔ ۲۰۵
دوستْ گلهْ وَلگْ سَرْ بوارسته بو، شی
بَورینْ شیشه ره که پربَوُو تشین مَیْ
زرْجُومهْ ره دُوستْ دکرده، مره خُونَیْ
همینْ من و دوستْ بوئیم و شیشه‌ی مَیْ
عَرقْ بَزوُ سٰاقی، بَخرْد شیشه‌یِ مَیْ
دیمْ سرخهْ گِله وَلگهْ که بُوئهْ دَرْمَیْ
از مشک و عنبرْ خطّ بَکشیِهْ رُو تَیْ
تارِ عَنکبوتْ وَنّهْ ملیچه‌یِ پَیْ
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۲۷
دهید شیشهٔ صهبای سالخورده بدستم
کنون که شیشهٔ تقوای چند ساله شکستم
کتاب و خرقه و سجاده رهن باده نمودم
بتار چنگ زدم و چنگ و تار سبحه گسستم
فتاده لرزه بر اندام من ز جلوهٔ ساقی
خدا نکرده مبادا فتد پیاله ز دستم
مرا به گل چه سر و کار کز تو بشکفدم دل
مرا بباده چه حاصل که از نگاه تو مستم
بخود چو خویش بگویم توئی ز خویش مرادم
اگرچه خویش پرستم ولی زخویش برستم
نداشت کعبه صفائی به پیش درگهش اسرار
از آن گذشتم و احرام کوی یار ببستم
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 12
از یک خروش یا رب شب زنده‌دارها
حاجت روا شدند هزاران هزارها
یک آه سرد سوخته جانی سحر زند
در خرمن وجود جهانی شرارها
آری دعای نیمه‌شب دلشکستگان
باشد کلید قفل مهمات کارها
مینای می ز بند غمت می‌دهد نجات
هان ای حکیم گفتمت این نکته بارها
آب و هوای میکده از بس که سالم است
بنشسته پای هر خم آن میگسارها
طاق و رواق میکده هرگز تهی مباد
از های و هوی عربده باده‌خوارها
پیغام دوست می‌رسدم هر زمان به گوش
از نغمه‌های زیر و بم چنگ و تارها
ساقی به یک کرشمه مستانه در ازل
بربود عقل و دین و دل هوشیارها
وحدت به تیر غمزه و شمشیر ناز شد
بی جرم کشته بر سر کوی نگارها