عبارات مورد جستجو در ۱۶۱۷ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۱۸
کنم گر جان فدای کودک اشک
به خونم می دهد آخر گواهی
سفیدی رو نمی آرد به مویم
ز بس می بیند از من روسیاهی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۲۹
شکری شود زبانم، چو به حرف من بخندی
دوچمن شکفته گردم، چو تو یک دهن بخندی
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
آسوده بود دلم ز ویرانه خود
بی تاب شوم برون ز کاشانه خود
ایام به روی آتشم جای دهد
گر همچو کمان برآیم از خانه خود
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۷۶
سالها دیده ما را مژه دربانی کرد
آخرش برد و سراپرده حیرانی کرد
سینه بی جگر از زخم تو پهلو دزدید
حیرتش آمد و ناسور پشیمانی کرد
گنج دردی به تماشای دلم آمد و دوش
این مصیبت کده را واله حیرانی کرد
حکم عشقست که دود جگرش پخته کند
آن خس خام که با شعله گران جانی کرد
شوری چشم هوس بود که مشاطه حسن
رفت و از زلف تو تعویذ پریشانی کرد
شعله‌ای بودم و سیر جگرم بود هوس
عشقم آورد و در آتشکده زندانی کرد
شکر طغیغان جنون گوی فصیحی که سحر
خس ما را نفس شعله فسون‌خوانی کرد
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۸۰
گرت خراب کند عشق تا ز سر سازد
بگو که تا بتواند خراب‌تر سازد
کرم نگر که فرستد هزار سیل جگر
چو دیده یک مژه خواهد ز اشک‌تر سازد
نه دیده سیر شود از تو و نه دل خرسند
چه چشمه‌ای تو که آب تو تشنه‌تر سازد
میان دیده و دل گفتگو دراز کشید
اجل کجاست که این قصه مختصر سازد
بهانه‌جوست فصیحی دل حبیب کجاست
کسی که آه مرا دشمن اثر سازد
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۲
دردم و نوش مراد از نیش نشتر خورده‌ام
خضرم و آب حیات از نوک خنجر خورده‌ام
دایه‌ام عشق‌ست اگر آتش مزاجم باک نیست
گرچه از خاکم ولیکن شیر آذر خورده‌ام
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۱
کو هجوم گریه کز یک قطره صد جیحون کنم
چشم مفلس را ز فیض رشحه‌ای قارون کنم
در دل از جوش ملالم جای داغی هم نماند
هم مگر آرایش این خانه از بیرون کنم
جان اگر از ناتوانی برنیاید باک نیست
ناله‌ام از ضعف اگر بر لب نیاید چون کنم
طرز این فکر نفس بافان پسند طبع نیست
پاره‌ای از خون دل بر دارم و موزون کنم
بر لبم حرفی اگر آید ز خون دل تهی
بازش آرم تا از آن سرچشمه‌اش پرخون کنم
چون صبا بر خار و گل پیچم به گلزار سخن
هر چه خون آلوده نبود ز آن چمن بیرون کنم
گر گزد دلهای محزون را فصیحی ناله‌ام
از لب افسردگانش در نفس افسون کنم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۸
وقت غم خوش کآتش از باغ و بهارش چیده‌ایم
یک گلستان داغ از هر نوک خارش چیده‌ایم
یک تبسم غنچه امید ما نوبر نکرد
گویی از گلزار پیش از نوبهارش چیده‌ایم
قیمت دشت محبت را فرامش چون کنیم
ما که داغ از برگ برگ لاله‌زارش چیده‌ایم
این گل سیراب یعنی دیده دایم خرم است
گویی از گلزار رخسار نگارش چیده‌ایم
لاله دل فصیحی ز ابر محنت تازه دار
کز زمین غم برای یادگارش چیده‌ایم
فصیحی هروی : قطعات
شمارهٔ ۳۶ - در عذر خواهی
نتیجه خلف دهر میرزا قاسم
زهی به ذات تو زیبنده نغز کرداری
در آن دیار که خلقت صلای مرهم زد
به خون طپد دل رنجش ز زخم پیکاری
شراب ناب وفا جوشد از دلت به مثل
به دست قهرش اگر ز امتحان بیفشاری
همان شراب کز آن آسمان کینه‌فروش
به مهربانی سازد بدل ستمگاری
مهین برادر خلق خوش‌ست خوی تو لیک
مراست خویی فرزند خاطرآزاری
شنیدم آینه‌ات را به دست زنگ سپرد
زبان هرزه‌دارایم به هرزه گفتاری
محبت من و تو خانه‌زاد یک صد‌فند
نه هر صدف صدف لجه وفاداری
روا مدار که این آبدار گوهرها
شکسته گردد ز آسیب سنگ قهاری
قسم به قاسم ارزاق و رازق دادار
که ختم گشته بر او رازقی و داداری
به عزت تو که در بارگاه رد و قبول
عزیز مصر وفا گشته از نکوکاری
به عقل لاشه مزاجم که در عروج ونزول
بالی جهل فتد با همه سبکباری
که هر چه رفت مرا بر زبان ز جوش درون
تو آش چو حرف طلب ناشنیده انگاری
میانه من وتو خود برادری ازلی‌ست
خلاف حکم ازل گر کنی تو مختاری
به غایتی‌ست میان و من و تو یکرنگی
که هم تو خود گنه آمرز وهم گنهکاری
من از خجالت موج سراب عذر شدم
تو ابر لطفی وقت است اگر همی‌باری
هزار جرم به یک عفوت ار کرم سنجد
هنوز کفه عفوت کند گرانباری
تراست دوست به حدی که از هزار فزونست
که از هزار یکی را تو دوست بشماری
ولی به کعبه انصاف می‌دهم قسمت
که در خلوص عقیدت یکی چو من داری؟
همیشه تا که بود رسم عذر بعد گناه
به کام خلق تو بادا جهان غفاری
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
باز از سر ناز می به اغیار ده است
وز آتش رشک بر دلم داغ نه است
چون شیشه می ز تلخکامی در بزم
می‌خندم و گریه در گلویم گره است
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
دل مهمانست و میزبانش غم تست
جانم جسم و روح و روانش غم تست
قربان سر غمت شدن بی‌ادبی‌ست
قربان دلم شوم که جانش غم تست
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
از مرگ گل حیات بی‌رنگترست
این نغمه از آن نغمه کج آهنگترست
بر من که چو مردمک به هیچم خرسند
از چشم جهانیان جهان تنگترست
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
در کوی تو هر گه پای اندیشه نهاد
در سینه او درد رگ و ریشه نهاد
آنجا کم جان خویش می‌باید گفت
نتوان به هوس پای درین بیشه نهاد
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
ای غم ز دلم اگر توانی بدر آی
هر چند عزیزتر ز جانی بدر آی
تو گنج نه‌ای گنج فشانی تا چند
دلگیر درین خزانه مانی بدر آی
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۳
ای صید غمت هنوز صد عربده‌جوی
گفتم نشنیدی که ره عشق مپوی
قربان سرت شوم کنون اشک مریز
از نرگس مست سرمه ناز مشوی
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۲
هزار بار قسم خورده‌ام که نام تو را
به لب نیاورم اما قسم به نام تو بود
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۷
جذبه عشق بحدی‌ست میان من و یار
که اگر من نروم او به طلب می‌آید
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۷۰
ما بت نه ز اندیشه معبود شکستیم
آرایش بتخانه ما بود شکستیم
هر لخت جگر طاقت صد داغ دگر داشت
قفل در رسوایی خود زود شکستیم
میرداماد : غزلیات
شمارهٔ ۲۳
امشب این دل سوز عشقش بر سر جان کرده بود
دوزخی در یک گیاه خشک پنهان کرده بود
ماجرای شب چه می پرسی نصیب کس مباد
آنچه با جان من امشب روز هجران کرده بود
خواست غم کز خانه جانم رود نگذاشتم
گرچه این ویرانه رابا خاک یکسان کرده بود
یاد آن آتش فروز دل که از بس سوختش
سینه ما را چو آتشگاه یزدان کرده بود
جانم آسود ار چه تیرش تارسیدن بر دلم
هر سر موی مرا صد نوک پیکان کرده بود
قطره آبی روا برکشت امیدم نداشت
آنکه از اشکم کنار دیده عمان کرده بود
بی تو با کشتی چشمم موج دریای بلا
کرد آن کاری که با خاشاک طوفان کرده بود
پرده اشراق مسکین را مدرکز اضطراب
شعله زیر خار و خس بیچاره پنهان کرده بود
میرداماد : غزلیات
شمارهٔ ۳۲
چنان ز آتش دل سینه مشتعل کردم
که جان آتش سوزنده را خجل کردم
بیا که بی تو دعایم به آسمان نرسد
ز بس که راه فلک ز آب دیده گل کردم
مکن تأمل و در خانه دل آتش زن
به چند ارزد ویرانه جا بهل کردم
چنان ز درد دل امشب به دوست نالیدم
که درد را ز دل خویش منفعل کردم
هزار خرمن آتش فکندم اندر دل
بیا ببین که چه با روزگار دل کردم
دلی که مایه ی دکان عیش بود اشراق
منش نثار یکی شوخ دل گسل کردم