عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٩
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٩١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٩٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٩٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٩۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٩۵
ترک و تجریدست زاد اندر طریق راه حق
هر که دارد توشه ئی او را امید مخرجست
نردبان سازی ز همت روح را گاه عروج
در طریق حق براق رهنوردت مسر جست
هر که جان دارد تو آزادیش را هرگز مجوی
تا در آنصورت که او دارد چه معنی مدرجست
شر اندک خوار مشمر زانکه اصل فتنه ها
کاندر ایران بود و در توران ز خون ایر جست
هر چه میبینی که هست آن بود و خواهد بود نیز
در صدف دری که پروردند یکسر مخرجست
دی گذشت و کس نمیداند که فردا چون بود
روز امروزست و صبح صادق از وی ابلجست
آنکه وجه نسیه هر کو سازد از نقد روان
هست سودائی چه میگوئی بغایت اهو جست
راستی خواهی مرو جز بر صراط مستقیم
بر یمین و بر یسار ار رفت خواهی معوجست
بی نیازی بایدت با فقر خو کن بهر آنک
التفات خاطر آن کو بیش دارد احوجست
کار دنیا سر بسر باطل شناسد از خرد
هر که چون ابن یمین او را ره حق منهجست
هر که دارد توشه ئی او را امید مخرجست
نردبان سازی ز همت روح را گاه عروج
در طریق حق براق رهنوردت مسر جست
هر که جان دارد تو آزادیش را هرگز مجوی
تا در آنصورت که او دارد چه معنی مدرجست
شر اندک خوار مشمر زانکه اصل فتنه ها
کاندر ایران بود و در توران ز خون ایر جست
هر چه میبینی که هست آن بود و خواهد بود نیز
در صدف دری که پروردند یکسر مخرجست
دی گذشت و کس نمیداند که فردا چون بود
روز امروزست و صبح صادق از وی ابلجست
آنکه وجه نسیه هر کو سازد از نقد روان
هست سودائی چه میگوئی بغایت اهو جست
راستی خواهی مرو جز بر صراط مستقیم
بر یمین و بر یسار ار رفت خواهی معوجست
بی نیازی بایدت با فقر خو کن بهر آنک
التفات خاطر آن کو بیش دارد احوجست
کار دنیا سر بسر باطل شناسد از خرد
هر که چون ابن یمین او را ره حق منهجست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٩۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٩٩
جهان از بهر یکتن نیست تنها
یقین میدان درینمعنی شکی نیست
مپنداری که هر جا هست تاجی
ز بهر آن مهیا تارکی نیست
سلامت با قناعت توأمانند
چو آز اندر زمانه مهلکی نیست
اگر صد اسب داری در طویله
ترا مرکب از آنها جز یکی نیست
اگر رنجه نباشی بهر بیشی
توان گفتن که چون تو زیرکی نیست
کفافی از قضات ار میدهد دست
تمام است اینقدر وین اندکی نیست
یقین میدان درینمعنی شکی نیست
مپنداری که هر جا هست تاجی
ز بهر آن مهیا تارکی نیست
سلامت با قناعت توأمانند
چو آز اندر زمانه مهلکی نیست
اگر صد اسب داری در طویله
ترا مرکب از آنها جز یکی نیست
اگر رنجه نباشی بهر بیشی
توان گفتن که چون تو زیرکی نیست
کفافی از قضات ار میدهد دست
تمام است اینقدر وین اندکی نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠٠
جمعی اقاربم طمع خام بسته اند
در ملک ریزه ئی که بدانم تعیش است
زینگونه ناپسند کجا مرتکب شود
هرگز کسی که با خرد و رای وباهش است
اندوهناک و خشمگن است از طمع مدام
هر یک ازین گروه که گویا و خامش است
من قانعم هر آنچه مرا میدهد خدای
کارم از آن مدام نشاط است و رامش است
قانع همیشه خرم و طامع دژم بود
بار طمع مکش که گران سنگ و خرکش است
در ملک ریزه ئی که بدانم تعیش است
زینگونه ناپسند کجا مرتکب شود
هرگز کسی که با خرد و رای وباهش است
اندوهناک و خشمگن است از طمع مدام
هر یک ازین گروه که گویا و خامش است
من قانعم هر آنچه مرا میدهد خدای
کارم از آن مدام نشاط است و رامش است
قانع همیشه خرم و طامع دژم بود
بار طمع مکش که گران سنگ و خرکش است
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠٢
چنان سزد که ز کار جهان نفور بود
کسیکه پیرو گفتار مردم داناست
ز بیوفائی گیتی اگر نئی آگاه
بقصر خواجه نگه کن که اندرو پیداست
درین سرا و درین صفه و درین مسند
بسی امیر نشست و وزیر ازو برخاست
توهم روی و نمانی درین سرا جاوید
گرت خوش آید و ورنه منت بگفتم راست
چو اختیار نداری بسان ابن یمین
نکوتر از همه کارت رضای دل بقضاست
کسیکه پیرو گفتار مردم داناست
ز بیوفائی گیتی اگر نئی آگاه
بقصر خواجه نگه کن که اندرو پیداست
درین سرا و درین صفه و درین مسند
بسی امیر نشست و وزیر ازو برخاست
توهم روی و نمانی درین سرا جاوید
گرت خوش آید و ورنه منت بگفتم راست
چو اختیار نداری بسان ابن یمین
نکوتر از همه کارت رضای دل بقضاست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠٣
چیزیکه رفت رفت مکن یاد ازو دگر
زیرا که تازه کردن غم کار عقل نیست
تا نقد روزگار تو را کم زیان شود
بگذر از آن متاع که دربار عقل نیست
خار عقال عقل بیفکن زبار دل
غم یار آن کسی است که او یار عقل نیست
مانند بلبلان همه بی برگ و بینواست
هر دل که خستگی وی از بار عقل نیست
خوش روزگار ابن یمین کش خدای داد
آزادگی از آن که گرفتار عقل نیست
زیرا که تازه کردن غم کار عقل نیست
تا نقد روزگار تو را کم زیان شود
بگذر از آن متاع که دربار عقل نیست
خار عقال عقل بیفکن زبار دل
غم یار آن کسی است که او یار عقل نیست
مانند بلبلان همه بی برگ و بینواست
هر دل که خستگی وی از بار عقل نیست
خوش روزگار ابن یمین کش خدای داد
آزادگی از آن که گرفتار عقل نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠٩
خدائی که بنیاد هستیت را
بروز ازل اندر افکند خشت
گل پیکرت را چهل بامداد
بدست خود از راه حکمت سرشت
قلم را بفرمود تا بر سرت
همه بودنیها یکایک نوشت
نزیبد که گوید ترا روز حشر
که این کار خوبست و آن کار زشت
ندارد طمع رستن شاخ عود
هر آنکس که بیخ شتر خار کشت
چو از خط فرمانش بیرون نه اند
چه اصحاب مسجد چه اهل کنشت
خرد را شگفت آید از عدل او
که اینرا دهد دوزخ انرا بهشت
بروز ازل اندر افکند خشت
گل پیکرت را چهل بامداد
بدست خود از راه حکمت سرشت
قلم را بفرمود تا بر سرت
همه بودنیها یکایک نوشت
نزیبد که گوید ترا روز حشر
که این کار خوبست و آن کار زشت
ندارد طمع رستن شاخ عود
هر آنکس که بیخ شتر خار کشت
چو از خط فرمانش بیرون نه اند
چه اصحاب مسجد چه اهل کنشت
خرد را شگفت آید از عدل او
که اینرا دهد دوزخ انرا بهشت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١١٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١١١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١١٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١١۵
در جهان هیچ به از عزلت و تنهائی نیست
وین سعادت ز در مردم هرجائی نیست
اینچنین دولت فرخنده کسی یابد و بس
که وی امروز در اندیشه فردائی نیست
گوشه خلوت و در وی سخن اهل هنر
گر بود در نظر اندیشه تنهائی نیست
گنج عزلت که فراغی و رفاغی است در او
بخوشی کمتر ازین منظر مینائی نیست
گر بدست آید از نیکو نه مباد ابن یمین
بفروشد بجهانیش که سودائی نیست
وین سعادت ز در مردم هرجائی نیست
اینچنین دولت فرخنده کسی یابد و بس
که وی امروز در اندیشه فردائی نیست
گوشه خلوت و در وی سخن اهل هنر
گر بود در نظر اندیشه تنهائی نیست
گنج عزلت که فراغی و رفاغی است در او
بخوشی کمتر ازین منظر مینائی نیست
گر بدست آید از نیکو نه مباد ابن یمین
بفروشد بجهانیش که سودائی نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١١٧
دی گفت دوستی که مرا موی رو سفید
بس زود گشت گر چه که آنهم تباه نیست
لیکن هنوز موسم آن نیستت برو
مور اخضاب کن که بشرع این گناه نیست
دادم جواب و گفتمش ای آنکه در جهان
از دوستان یکی چو توام نیکخواه نیست
دانی سر خضاب چرا نیستم از آنک
باز سفید کم ز کلاغ سیاه نیست
هر چند شام موسم آرام و راحتست
میدان یقین که خوبتر از صبحگاه نیست
بس زود گشت گر چه که آنهم تباه نیست
لیکن هنوز موسم آن نیستت برو
مور اخضاب کن که بشرع این گناه نیست
دادم جواب و گفتمش ای آنکه در جهان
از دوستان یکی چو توام نیکخواه نیست
دانی سر خضاب چرا نیستم از آنک
باز سفید کم ز کلاغ سیاه نیست
هر چند شام موسم آرام و راحتست
میدان یقین که خوبتر از صبحگاه نیست