عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٧
بهر روزی بهر دری چه روی
ای ز ضعف دل اعتقاد تو سست
چه بری آبروی چون نانی
نخورد کس از آنچه روزی تست
گر نیوشی و گر نه من گفتم
گفتنی ها تمام راست و درست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٩
بردم بنزد خواجه شکایت ز رنج فقر
گفتم دوای این بکف همت شماست
بر حال من چو یافت وقوف تمام گفت
زین رنج غم مخور که دوایش بدست ماست
از من گرفت باز طعام و شراب و گفت
اول علاج مردم بیمار احتماست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٩١
بخور بنوش بپاش و بدان که حاصل عمر
خرد نداشت کسی کو بدیگری بگذاشت
منه ذخیره که بسیار کس ز غایت حرص
نهاد گنج بصد رنج و دیگری برداشت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٩٢
بگفتار اگر درفشاند کسی
خموشی به بسیار از آن بهترست
خردمند خامش بود چون صدف
اگر خود درونش پر از گوهرست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٩٣
براه راست توانی رسید در مقصود
تو راست باش که هر دولتی که هست تراست
تو چوب راست بر آتش دریغ میداری
کجا بآتش دوزخ برند مردم راست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٩۴
تا توانی التماس از کس مکن
خاصه از ناکس که آن عین خطاست
گر دهد ، مانی بزیر منتش
ور ندادت آبرویت را بکاست
گر کشد نفست بلاها صبر کن
زانکه عز صبر به از ذل خواست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٩۵
ترک و تجریدست زاد اندر طریق راه حق
هر که دارد توشه ئی او را امید مخرجست
نردبان سازی ز همت روح را گاه عروج
در طریق حق براق رهنوردت مسر جست
هر که جان دارد تو آزادیش را هرگز مجوی
تا در آنصورت که او دارد چه معنی مدرجست
شر اندک خوار مشمر زانکه اصل فتنه ها
کاندر ایران بود و در توران ز خون ایر جست
هر چه میبینی که هست آن بود و خواهد بود نیز
در صدف دری که پروردند یکسر مخرجست
دی گذشت و کس نمیداند که فردا چون بود
روز امروزست و صبح صادق از وی ابلجست
آنکه وجه نسیه هر کو سازد از نقد روان
هست سودائی چه میگوئی بغایت اهو جست
راستی خواهی مرو جز بر صراط مستقیم
بر یمین و بر یسار ار رفت خواهی معوجست
بی نیازی بایدت با فقر خو کن بهر آنک
التفات خاطر آن کو بیش دارد احوجست
کار دنیا سر بسر باطل شناسد از خرد
هر که چون ابن یمین او را ره حق منهجست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٩۶
تو ز من برتری اگر جستی
گفت آنکو ز حالت آگاهست
گر چه فخرست ظن مبرکه بدین
دست عارت ز عرض کوتاهست
نه که تبت یدا ابی لهب است
جاش بالای قل هواللهست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٩٩
جهان از بهر یکتن نیست تنها
یقین میدان درینمعنی شکی نیست
مپنداری که هر جا هست تاجی
ز بهر آن مهیا تارکی نیست
سلامت با قناعت توأمانند
چو آز اندر زمانه مهلکی نیست
اگر صد اسب داری در طویله
ترا مرکب از آنها جز یکی نیست
اگر رنجه نباشی بهر بیشی
توان گفتن که چون تو زیرکی نیست
کفافی از قضات ار میدهد دست
تمام است اینقدر وین اندکی نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠٠
جمعی اقاربم طمع خام بسته اند
در ملک ریزه ئی که بدانم تعیش است
زینگونه ناپسند کجا مرتکب شود
هرگز کسی که با خرد و رای وباهش است
اندوهناک و خشمگن است از طمع مدام
هر یک ازین گروه که گویا و خامش است
من قانعم هر آنچه مرا میدهد خدای
کارم از آن مدام نشاط است و رامش است
قانع همیشه خرم و طامع دژم بود
بار طمع مکش که گران سنگ و خرکش است
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠٢
چنان سزد که ز کار جهان نفور بود
کسیکه پیرو گفتار مردم داناست
ز بیوفائی گیتی اگر نئی آگاه
بقصر خواجه نگه کن که اندرو پیداست
درین سرا و درین صفه و درین مسند
بسی امیر نشست و وزیر ازو برخاست
توهم روی و نمانی درین سرا جاوید
گرت خوش آید و ورنه منت بگفتم راست
چو اختیار نداری بسان ابن یمین
نکوتر از همه کارت رضای دل بقضاست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠٣
چیزیکه رفت رفت مکن یاد ازو دگر
زیرا که تازه کردن غم کار عقل نیست
تا نقد روزگار تو را کم زیان شود
بگذر از آن متاع که دربار عقل نیست
خار عقال عقل بیفکن زبار دل
غم یار آن کسی است که او یار عقل نیست
مانند بلبلان همه بی برگ و بینواست
هر دل که خستگی وی از بار عقل نیست
خوش روزگار ابن یمین کش خدای داد
آزادگی از آن که گرفتار عقل نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠۵
چون سفیهی زبان دراز کند
که فلانکس بفسق ممتازست
فسق او زین بیان یقین نشود
واین باقرار خویش غمازست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠٨
حالت مال و علم اگر خواهی
تا بدانی که هر یکی چونست
مال دارد چو بدر روی به کاست
علم چون ماه نو در افزونست
رفع را بین که حق ادریس است
کسر را بین که مال قارونست
طلب مال بهر علم بود
هر که را طلعت همایونست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠٩
خدائی که بنیاد هستیت را
بروز ازل اندر افکند خشت
گل پیکرت را چهل بامداد
بدست خود از راه حکمت سرشت
قلم را بفرمود تا بر سرت
همه بودنیها یکایک نوشت
نزیبد که گوید ترا روز حشر
که این کار خوبست و آن کار زشت
ندارد طمع رستن شاخ عود
هر آنکس که بیخ شتر خار کشت
چو از خط فرمانش بیرون نه اند
چه اصحاب مسجد چه اهل کنشت
خرد را شگفت آید از عدل او
که اینرا دهد دوزخ انرا بهشت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١١٠
در جهان هر چه میکنند عوام
نزد خاصان رسوم و عاداتست
انقطاع از رسوم این حضرات
اتصال همه سعاداتست
راه تقلید محض را بستن
افتتاح در مراداتست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١١١
دانی بزرگمهر حکیم جهان چه گفت
بشنو که بشنود سخن هر که عاقلست
گر مرگ در پی است املت ابلهی بود
ور حق بود قضا و قدر سعی باطلست
ور مکر سیرتست که در نفس آدمی است
کآنرا شناختن بیقین کار مشکلست
پس بودن ایمن از همه کس نفس خویشرا
کشتن بدست خویش چو زهر هلاهل ست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١١٣
دی مرا گفت محترم یاری
که دلم هیچ راز ازو ننهفت
که بگلزار طبع وقادت
در بهار سخن چه غنچه شکفت
نوک الماس فکر ثاقب تو
گوهر نظم در مدیح که سفت
گفتم اکنون بمدح و هجو کسی
نشود فکر با ضمیرم جفت
ز آنکه مرد دروغ نیست رهی
وندرین عهد راست نتوان گفت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١١۵
در جهان هیچ به از عزلت و تنهائی نیست
وین سعادت ز در مردم هرجائی نیست
اینچنین دولت فرخنده کسی یابد و بس
که وی امروز در اندیشه فردائی نیست
گوشه خلوت و در وی سخن اهل هنر
گر بود در نظر اندیشه تنهائی نیست
گنج عزلت که فراغی و رفاغی است در او
بخوشی کمتر ازین منظر مینائی نیست
گر بدست آید از نیکو نه مباد ابن یمین
بفروشد بجهانیش که سودائی نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١١٧
دی گفت دوستی که مرا موی رو سفید
بس زود گشت گر چه که آنهم تباه نیست
لیکن هنوز موسم آن نیستت برو
مور اخضاب کن که بشرع این گناه نیست
دادم جواب و گفتمش ای آنکه در جهان
از دوستان یکی چو توام نیکخواه نیست
دانی سر خضاب چرا نیستم از آنک
باز سفید کم ز کلاغ سیاه نیست
هر چند شام موسم آرام و راحتست
میدان یقین که خوبتر از صبحگاه نیست