عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩۶
منت ایزد را که هستم با قناعت همنشین
نیستم با کس رجوعی گر سقیمم گر صحیح
نگذرم بر صدر مخلوق ار کریمست ار لئیم
ننگرم بر روی معشوق ار قبیح است ار صبیح
با یساری کاملست ابن یمین از در نظم
در نسیب و در مراثی در هجا و در مدیح
وین نه پنهانست خوان شعر گستردم چنانک
در مذاق عقل باشد با حلاوتها ملیح
ختم شد بر من سخن همچونکه معجز بر نبی
وینسخن در روی اهل نطق میگویم فصیح
ور نداری باورم شعری ز دیوانم بخوان
تا ازو آیات معجز در نظر آید صریح
کو مرا ممدوح تا مدحیش گویم آنچنانک
لفظ آن باشد فصیح و عرصه معنی فسیح
من در این ایام بیقیمت بسان گوهرم
رحلتم فرماید از بهر بها عقل نصیح
گویدم چون هست در گیتی جنابی آنچنانک
در پناه آن بیابد راحت جان مستریح
با چنان دار الشفائی در گشاده خلق را
دل چرا داری چنین از صدمت گردون جریح
سوی درگاهش سفر کن کز سفر شد آنچنان
طارم پیروزه گردون وطنگاه مسیح
رو بظل و سایه جاهش رها کن این و آن
سرکشی ناید تو خود دانی چو سرو از سایه سیح
نطق سحبانرا ز باقل کی توان امید داشت
وز محالات خرد باشد سخاوت از شحیح
کهف خویش الا غیاث ملت و دینرا مدان
آنکه همچون عقل کل نامد در افعالش قبیح
در جهان بادا ریاح دولت او را هبوب
تا ریاح اندر کلام الله بود خوشتر زریح
نیستم با کس رجوعی گر سقیمم گر صحیح
نگذرم بر صدر مخلوق ار کریمست ار لئیم
ننگرم بر روی معشوق ار قبیح است ار صبیح
با یساری کاملست ابن یمین از در نظم
در نسیب و در مراثی در هجا و در مدیح
وین نه پنهانست خوان شعر گستردم چنانک
در مذاق عقل باشد با حلاوتها ملیح
ختم شد بر من سخن همچونکه معجز بر نبی
وینسخن در روی اهل نطق میگویم فصیح
ور نداری باورم شعری ز دیوانم بخوان
تا ازو آیات معجز در نظر آید صریح
کو مرا ممدوح تا مدحیش گویم آنچنانک
لفظ آن باشد فصیح و عرصه معنی فسیح
من در این ایام بیقیمت بسان گوهرم
رحلتم فرماید از بهر بها عقل نصیح
گویدم چون هست در گیتی جنابی آنچنانک
در پناه آن بیابد راحت جان مستریح
با چنان دار الشفائی در گشاده خلق را
دل چرا داری چنین از صدمت گردون جریح
سوی درگاهش سفر کن کز سفر شد آنچنان
طارم پیروزه گردون وطنگاه مسیح
رو بظل و سایه جاهش رها کن این و آن
سرکشی ناید تو خود دانی چو سرو از سایه سیح
نطق سحبانرا ز باقل کی توان امید داشت
وز محالات خرد باشد سخاوت از شحیح
کهف خویش الا غیاث ملت و دینرا مدان
آنکه همچون عقل کل نامد در افعالش قبیح
در جهان بادا ریاح دولت او را هبوب
تا ریاح اندر کلام الله بود خوشتر زریح
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩٩
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠٣
ایدل اگر روزی دو سه دنیا نباشد بر مراد
خوش باش کاحوال جهان زانسانکه آید بگذرد
کار جهان برقی بود بر تیرگی رخشان شده
خوش در نظر آید مرا چون رخ نماید بگذرد
بگذار گیتی را و زو بگذر چو دانی این قدر
کز ما در آنکو در جهان روزی بزاید بگذرد
مائیم در دست غمش با نیم جانی غرق خون
ایکاشکی بار غمش چون جان رباید بگذرد
بر ما چو دور خرمی بگذشت و آمد وقت غم
دل شاد باید داشتن کان هم نپاید بگذرد
سیرت بگردان از بدی وز رنج دهر آسوده شو
کز مردم نیکو سیر هر چ آن نشاید بگذرد
از تنگنای آرزو مسکین دل ابن یمین
گر حق بخرسندی دری بر وی گشاید بگذرد
خوش باش کاحوال جهان زانسانکه آید بگذرد
کار جهان برقی بود بر تیرگی رخشان شده
خوش در نظر آید مرا چون رخ نماید بگذرد
بگذار گیتی را و زو بگذر چو دانی این قدر
کز ما در آنکو در جهان روزی بزاید بگذرد
مائیم در دست غمش با نیم جانی غرق خون
ایکاشکی بار غمش چون جان رباید بگذرد
بر ما چو دور خرمی بگذشت و آمد وقت غم
دل شاد باید داشتن کان هم نپاید بگذرد
سیرت بگردان از بدی وز رنج دهر آسوده شو
کز مردم نیکو سیر هر چ آن نشاید بگذرد
از تنگنای آرزو مسکین دل ابن یمین
گر حق بخرسندی دری بر وی گشاید بگذرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠۴
ای خردمند چو روزی ز جهان خواهی رفت
مدت عمر تو گر پنجه و گر صد باشد
بگمانی که مگر زان شودت حال نکو
نکنی آنچه بر اهل خرد بد باشد
کز همه خلق جهان سیرت بد نا خوبست
لیک نا خوبتر از مردم بخرد باشد
بگذر از صورت و سیرت بصفا دار از آنک
آدمی شکل بود کو بتر از دد باشد
مکش از ربقه فرمان سر تسلیم و رضا
که شرنگ از لب محبوب طبر زد باشد
در تصاریف زمان پای بیفشار چو کوه
تا ترا طرف کمر لعل و زمرد باشد
در حسب کوش چه نازی به نسب ابن یمین
رو حسب جو که گهر را نسب از خود باشد
مدت عمر تو گر پنجه و گر صد باشد
بگمانی که مگر زان شودت حال نکو
نکنی آنچه بر اهل خرد بد باشد
کز همه خلق جهان سیرت بد نا خوبست
لیک نا خوبتر از مردم بخرد باشد
بگذر از صورت و سیرت بصفا دار از آنک
آدمی شکل بود کو بتر از دد باشد
مکش از ربقه فرمان سر تسلیم و رضا
که شرنگ از لب محبوب طبر زد باشد
در تصاریف زمان پای بیفشار چو کوه
تا ترا طرف کمر لعل و زمرد باشد
در حسب کوش چه نازی به نسب ابن یمین
رو حسب جو که گهر را نسب از خود باشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠۶
ای دل از احداث روزگار نگردی
بد کنش و زشتخو که نیک نباشد
مست خرابات عشق را بملامت
سنگ مزن بر سبو که نیک نباشد
در پس آزادگان بهیچ طریقی
پیش کسان بد مگو که نیک نباشد
گر بدیئی بیند از تو کس که مبیناد
زود دلش را بجو که نیک نباشد
یار کهن را بهیچ رو مده از دست
بهر حریفان نو که نیک نباشد
با همگان باش یکزبان و مگردان
رشته وحدت دو تو که نیک نباشد
هر که بداند که بد چگونه قبیح است
هیچ نیاید ازو که نیک نباشد
بد کنش و زشتخو که نیک نباشد
مست خرابات عشق را بملامت
سنگ مزن بر سبو که نیک نباشد
در پس آزادگان بهیچ طریقی
پیش کسان بد مگو که نیک نباشد
گر بدیئی بیند از تو کس که مبیناد
زود دلش را بجو که نیک نباشد
یار کهن را بهیچ رو مده از دست
بهر حریفان نو که نیک نباشد
با همگان باش یکزبان و مگردان
رشته وحدت دو تو که نیک نباشد
هر که بداند که بد چگونه قبیح است
هیچ نیاید ازو که نیک نباشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠٨
ایدل ایام مستیت بگذشت
بعد از اینت بهوش باید بود
از کدورات شیطنت رستی
با صفای سروش باید بود
سوی شیبت چو روی تاختن است
خیر را سخت کوش باید بود
سرفکنده چو نرگس اندر پیش
همچو سوسن خموش باید بود
بر سر آتش بلا چون دیگ
با دلی پر ز جوش باید بود
سینه گر گنج درهمی خواهی
چون صدف جمله گوش باید بود
اندرین دور تن زن ابن یمین
ورنه زو با خروش باید بود
که گرت باید این نه آن دوریست
کاندرو زهر نوش باید بود
گر نگوئی خوش آمد همه کس
نا خوش آمد نیوش باید بود
بعد از اینت بهوش باید بود
از کدورات شیطنت رستی
با صفای سروش باید بود
سوی شیبت چو روی تاختن است
خیر را سخت کوش باید بود
سرفکنده چو نرگس اندر پیش
همچو سوسن خموش باید بود
بر سر آتش بلا چون دیگ
با دلی پر ز جوش باید بود
سینه گر گنج درهمی خواهی
چون صدف جمله گوش باید بود
اندرین دور تن زن ابن یمین
ورنه زو با خروش باید بود
که گرت باید این نه آن دوریست
کاندرو زهر نوش باید بود
گر نگوئی خوش آمد همه کس
نا خوش آمد نیوش باید بود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠٩
اصلت ایدل چو ز خاکست بلندی مطلب
عنصر خاک نه مایل سوی پستی باشد
بخرد آنست که از حال خود آگاه بود
آنقدر عمر که در ربقه هستی باشد
مسکنی باید و مقدار کفافی ز معاش
زین فزون خواستنت آز پرستی باشد
باده دور باندازه دهند ای هشیار
بیشتر خواستن از غایت مستی باشد
بشنو ز ابن یمین یک سخن ایجان عزیز
اعتقاد تو بحق گر بدرستی باشد
بیشک اندر طلب بیشتر از قدر کفاف
سخت کوشی تو از غایت سستی باشد
عنصر خاک نه مایل سوی پستی باشد
بخرد آنست که از حال خود آگاه بود
آنقدر عمر که در ربقه هستی باشد
مسکنی باید و مقدار کفافی ز معاش
زین فزون خواستنت آز پرستی باشد
باده دور باندازه دهند ای هشیار
بیشتر خواستن از غایت مستی باشد
بشنو ز ابن یمین یک سخن ایجان عزیز
اعتقاد تو بحق گر بدرستی باشد
بیشک اندر طلب بیشتر از قدر کفاف
سخت کوشی تو از غایت سستی باشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١٢
آسمان قدر وزیرا چو تو بر روی زمین
تا زمان هست نبودست و بزرگی نبود
شاه ملک کرمی در بر خود فرزین وار
جای دادی و پسندد ز تو هرکس شنود
بنده بر رقعه اخلاص چو رخ راست رواست
نه چو فرزین که از اینگوشه بدان گوشه دود
من چو پیلم که فرا پیش تو از بیشه خویش
نه چو پشه که دل من بهمه کس گرود
مفتی شرع مکارم چو توئی هست روا
کز بساط کرمت بنده پیاده برود
تا زمان هست نبودست و بزرگی نبود
شاه ملک کرمی در بر خود فرزین وار
جای دادی و پسندد ز تو هرکس شنود
بنده بر رقعه اخلاص چو رخ راست رواست
نه چو فرزین که از اینگوشه بدان گوشه دود
من چو پیلم که فرا پیش تو از بیشه خویش
نه چو پشه که دل من بهمه کس گرود
مفتی شرع مکارم چو توئی هست روا
کز بساط کرمت بنده پیاده برود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١٧
امیر و خواجه منعم کسی تواند بود
که پای همت بر فرق فرقدان دارد
ز راه لطف و کرم بر سر وضیع و شریف
دو دست خویش همه ساله زرفشان دارد
نه آنکه از زر و یاقوت او کله سازد
نه آنکه او کمر لعل بر میان دارد
کسی که نیست در او لطف و مردمی و کرم
مرا از آن چه که صد گنج شایگان دارد
کس آن بود که بنزدیک اهل علم و خرد
که جود بیحد و الطاف بیکران دارد
که پای همت بر فرق فرقدان دارد
ز راه لطف و کرم بر سر وضیع و شریف
دو دست خویش همه ساله زرفشان دارد
نه آنکه از زر و یاقوت او کله سازد
نه آنکه او کمر لعل بر میان دارد
کسی که نیست در او لطف و مردمی و کرم
مرا از آن چه که صد گنج شایگان دارد
کس آن بود که بنزدیک اهل علم و خرد
که جود بیحد و الطاف بیکران دارد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١٩
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٢١
ای دل آخر ترا که باد هوس
بر تن زار ناتوان باشد
کی توانی نهاد روی براه
چون گه کوچ کاروان باشد
خود گرفتم سبک روان گشتی
بارت ایدل چو بس گران باشد
چون کنی کی رسی بمقصد خویش
خاصه کاین راه بیکران باشد
لیکن ار خوی نیک همره تست
قطع این ره بیک زمان باشد
هر که میزان گران رکاب کند
اندرین ره سبک عنان باشد
هر فطیری که پخته ئی همه عمر
توشه راه توهم آن باشد
بر تن زار ناتوان باشد
کی توانی نهاد روی براه
چون گه کوچ کاروان باشد
خود گرفتم سبک روان گشتی
بارت ایدل چو بس گران باشد
چون کنی کی رسی بمقصد خویش
خاصه کاین راه بیکران باشد
لیکن ار خوی نیک همره تست
قطع این ره بیک زمان باشد
هر که میزان گران رکاب کند
اندرین ره سبک عنان باشد
هر فطیری که پخته ئی همه عمر
توشه راه توهم آن باشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٢٢
آنها که داشتند شدند و گذاشتند
زانسان گذاشتند که گوئی نداشتند
باد فنا ز خاک اثرشان ربود از آنک
نقشی بر آب از آتش شهرت نگاشتند
نیک اختر آنگروه که بر کار روزگار
فکری سزای اهل بصیرت گماشتند
اندر جهان چو کفه میزان ز راستی
کردند دل تهی ز زر و سر فراشتند
زان پیشتر که باز ستانندشان بزور
چیزی که داشتند برغبت گذاشتند
ابن یمین ز نعمت دنیا بروزه باش
چون زان نه ئی که در پی شامند و چاشتند
زحمت مکش که دانه مرغ حیات تو
بر چشمه سار کوثر و تسنیم کاشتند
زانسان گذاشتند که گوئی نداشتند
باد فنا ز خاک اثرشان ربود از آنک
نقشی بر آب از آتش شهرت نگاشتند
نیک اختر آنگروه که بر کار روزگار
فکری سزای اهل بصیرت گماشتند
اندر جهان چو کفه میزان ز راستی
کردند دل تهی ز زر و سر فراشتند
زان پیشتر که باز ستانندشان بزور
چیزی که داشتند برغبت گذاشتند
ابن یمین ز نعمت دنیا بروزه باش
چون زان نه ئی که در پی شامند و چاشتند
زحمت مکش که دانه مرغ حیات تو
بر چشمه سار کوثر و تسنیم کاشتند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٢٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٢۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٢٩
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٣٣
ایدل آگه نیستی کز پیکرت باد فنا
ناگه انگیزد غباری چون ز میدان گرد گرد
ز ابر خذلان ز مهریر قهر چون ریزان شود
هر که دار برد طاعت جان ز دست برد برد
وانکه دارد اقتدار خیر و فرصت فوت کرد
چون بمرد آن ناسپاس بیخرد نا مرد مرد
مرد آن باشد که بخشد سیم و زر در زندگی
سیم و زر سودی ندارد آنزمان کو مرد مرد
در مصائب ناله کم کن کین مثل ماند بدان
بره را میبرد گرگ و اشتلم میکرد کرد
عاقبت خواهد فتادان بره در چنگال گرگ
گر چه بسیاری نگهبانیش خواهد کرد کرد
ساقیا درمان ندارد خشگریش روزگار
باده در ده تا فرو ریزم بپای درد درد
غم مخور ابن یمین کین دور چرخ نیلگون
بس امیر و پهلوان را استخوانها خورد خورد
ناگه انگیزد غباری چون ز میدان گرد گرد
ز ابر خذلان ز مهریر قهر چون ریزان شود
هر که دار برد طاعت جان ز دست برد برد
وانکه دارد اقتدار خیر و فرصت فوت کرد
چون بمرد آن ناسپاس بیخرد نا مرد مرد
مرد آن باشد که بخشد سیم و زر در زندگی
سیم و زر سودی ندارد آنزمان کو مرد مرد
در مصائب ناله کم کن کین مثل ماند بدان
بره را میبرد گرگ و اشتلم میکرد کرد
عاقبت خواهد فتادان بره در چنگال گرگ
گر چه بسیاری نگهبانیش خواهد کرد کرد
ساقیا درمان ندارد خشگریش روزگار
باده در ده تا فرو ریزم بپای درد درد
غم مخور ابن یمین کین دور چرخ نیلگون
بس امیر و پهلوان را استخوانها خورد خورد